طنز
کچــالو مــال مــلا اشــرف غنــی
از جــور روزگــار شــاه حســین مــرتضــوی همســنگر قســیم اخگــر کچــالــو مــال مــلا اشــرف غنــی شــد
:توجــه خــواننــدگــان گــرامــی را به گفتــگوی درین باب میــان شــاه حســین مــرتضــوی و شــیر حســین کچــالــو فــروش جلــب میکــنم
:شــیر حســین کچــالــو فــروش
جناب مرتضوی آیا شما زمانی همکار مرحوم قسیم اخگر نبودید ؟
:شــاه حســین مــرتضــوی
!تو با این پوز و چنه به قسیم اخگر چه کار داری ، به فکر کارت باش و پیاز و کچالویت را بفروش
:شــیر حســین کچــالــو فــروش
چونکه مرحوم قسیم اخگر همیش به فکر غریب و غربه و قشر ضعیف و ناتوان جامعه بود اما شما متاسفانه در جهت مخالف او قدم برداشته کچالو فروش را توهین می کنید
:شــاه حســین مــرتضــوی
من نه کسی را توهین کرده ام و نه وقت توهین کردن هر پیاز و کچالو فروش را دارم ، میدانی که من رئیس دفتر سخنگوی ریاست جمهوری دولت اسلامی افغانستان هستم
:شــیر حســین کچــالــو فــروش
من هم با وجودیکه دکتورای علوم سیاسی را در جیب دارم در سر چوک کابل پیاز و کچالو می فروشم و ازینکه با این کار لقمه حلال بدست می آرم افتخار میکنم و خداوند را سپاسگذارم که مرا سیرتی داده که برای بدست آوردن جیفه روزگار و چرک دنیا شرافت و وجدانم را نمی فروشم
:شــاه حســین مــرتضــوی
از طرز صحبت کردنت هویداست که دکتورای علوم سیاسی را از راه تقلب بدست آوردی و تو لیاقت و ظرفیت بیشتر از همین پیاز و کچالو فروشی را نداری
احمق میدانی که تو در مقابل سر سخنگوی جلالتماب محمد اشرف غنی احمد زی رئیس جمهور دولت اسلامی افغانستان ایستاده ای و اگر دهان کثیفت را فورا نبندی به ریاست امنیت ملی اطلاع میدهم که ترا سوی چوک دهمزنگ برده و به سرنوشت لنده غران جنبش روشنایی دچار سازند
:شــیر حســین کچــالــو فــروش
بلی میدانم که من با سرچوکره اشرف غنی صحبت میکنم و میدانم که بعد ازین صحبت مرا برای سربریدن به حنیف اتمر معرفی خواهی کرد ولی قبل از سربریدنم از جلادم یک خواهش آخری دارم که یکبار به چند مصرعی از یک پارچه شعری که مرحوم قسیم اخگر همیش آن را زمزمه میکرد گوش دهد
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و طوفان خشمناک است
کشند مانند گرگان باد زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است
کنار مطبخ ارباب آنجا
برآن خاک اره های نرم خفتن
که لذت بخش و مطبوع است وانگه
عزیزم گفتن و جانم شنفتن
…
وز آن ته مانده های سفره خوردن
واگر آنهم نباشد استخوانی
چه عمری راحتی دنیایی خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی
…
ولی شلاق این دیگر بلائیست
بلی اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخم هامان را و ما این
محبت را غنمیمت می شماریم
…
با تقــــــــــــديم حــــــــــــــــرمت
حقــــــــ(شـــمس الحـــق)ـــــــانی