طنز
روزی که خر حاکم جنگل شد
طنز سیاسی
روباه در سایه درختی دراز کشیده بود و با خود فکر کرد اگر کاری کند که خر به جای شیر حاکم جنگل شود خود او میتواند بدون هیچ حرف و سخنی سمت نخستوزیری را بگیرد و هر طور خواست حکومت کند. او از فکر خود خوشحال شد و چهار نعل بهسوی خر شتافت.
توافق اولیه با خر حاصل شد و روبا شروع کرد به روباهکاری. رفت پارچه سنگ نقشونگاری را پیدا کرد و با چهره نگران وارد مجلس ادبی حیوانات شد که هر شام برگزار میشد. شیر از روباه خواست تا شعر بخواند. روباه اما معذرت خواست و گفت که از دو روز بدینسو سخت پریشان است. شیر علت پریشانی روباه را پرسید و روباه کز کرد.
بالاخره با فشار شیر و بقیه حیوانات روباه حاضر شد دلیل نگرانی و پریشانحالیاش را بگوید. وی سنگ را از زیر پوستیناش بیرون آورد و گفت که به یک کتیبه قدیمی دست یافته است که در آن آثار و علایم قیامت نوشته شده. حیوانات گفتند بخوان و روباه خواند:
«قبل از قیامت سه روز پیهم باران میبارد و سیل میآید. کوه میلغزد. تفنگها به صدا میآیند و آرامش جهان را بههم میزنند. جنگل کوتاهتر میشود و آسمان بزرگتر. وقتی همه اینها اتفاق افتاد بالاخره روزی جنگل آتش میگیرد و همه موجودات آن دود میشوند و به هوا میروند. فقط یک نفر میتواند از وقوع این قیامت جلوگیری کند.»
حیوانات گفتند که ماه پیش سه روز پیهم باران بارید، کوه هم لغزید، صدای تفنگ هم در جنگل شنیده شد و با قطع شدن جنگل آسمان هم بزرگتر شده، پس قیامت واقعاً نزدیک است. سپس از روباه خواستند تا راه جلوگیری از قیامت را با دیگران شریک کند. روباه گفت که افشای چنین رازی به ضرر شیر است پس وی نمیخواهد جانش را از دست دهد.
شیر به روباه اطمینان داد که کاری به او ندارد. و اینگونه روباه پس از کسب ضمانت، نگاهی به کتیبه انداخت و گفت:
«جنگل باید حاکمی داشته باشد که هیچ وقت لب به گوشت و خون حیوانی نزده باشد. باید صبور و زحمتکش باشد. باید شکستهنفس باشد. باید روز و شب در محضر خدا عر زده باشد. باید از طبقه پایین جامعه باشد. و اگر او حاکم شد جنگل نجات مییابد و قیامت نمیشود.»
همه صفاتی که روباه قطار کرده بود در هیچ حیوانی جز خر موجود نبود. حیوانات بهصورت یکدست نزد خر رفتند و ازش خواستند تا حاکم جنگل شود. خر اما قبول نکرد و گفت که او اگر حاکم شود سازمان ملل وی را برسمیت نمیشناسد. شیر ضمانت کرد که برای برسمیت شناختن وی در ملل متحد تلاش میکند. خر گفت که برای حاکم شدن شرایط دیگری نیز دارد. شیر گفت او هر شرطی داشته باشد قبول است زیرا نجات جنگل مهمتر است.
خر گلویش را صاف کرد و گفت: «در جنگلی که من حاکم آن باشم روباه جای ندارد و باید از آنجا کوچ کند و به امارات برود. پرچم هفت رنگ کشور باید به رنگ خاکستری، که همرنگ پوست من است تغییر کند. عرعر باید سرود ملی باشد. استفاده از عقل ممنوع باشد و میان حیوانات ماده و نر نیز باید پرده کشیده شود.»
روباه رنگ از رخش رفت و خواست اعتراض کند اما شیر غرید و روباه به امارات متحده عربی گریخت. خر حاکم شد و جنگل به یک خرخانه تمام عیار تبدیل شد. و جنگل پس از مدتی در آتش جهل و حماقت سوخت.