میخ ها و بیخ های طوق لعنت گردن ما
(جوش و خروش فیسبوکی … لازم است ولی کافی نه!)
درین شباروز شبح های به ظاهر متفاوتی در فضای وطن ما افغانستان به گردش آمده، متفاوت نعره میزنند و متفاوت عربده کشی دارند.
میتوانید تصور نمائید که هدف من توفانهای فیسبوکی است که به دنبال این یا آن عربده «از خود گم کرده ای» با امواج غول آسا از جهات غالباً نامنتظر و نا اشنا بر میخیزد و آسمانسا میشود.
میتوانید تصور کنید که هدف من؛ دسایس تازه به تازه سیاسی خون آلوده و چرکینی است که توسط گردانندگان تیاتر منطقه و جهان؛ در مقامات و مدارج این آب و خاک صحنه گردانی میشود و صرف در حد فیلم های کارتونی از عالم حیوانات؛ صدا و حرکات بشری نما دارد!
میتوانید تصور کنید که این؛ اندکی نسبت به آن؛ برحق تر و پذیرفتنی تر است و لذا بایستی در کنارش؛ پهلو گرفت.
میتوانید بیانگارید که ما غرق شده گانی استیم که ناگزیر به هر چوب و چرم و خس و خاشاک… که میسر آید؛ بایستی چنگ زنیم!
میتوانید بپندارید که این ها خط های سرنوشت ما در لوح المحفوظ ملکوت است که گویا پیش از خلقت خود مان؛ اعمال مان و جزا های آنها را خلق کرده بوده اند و اینک متبارز میگردانند و به ظهور می آورند.
میتوانید از امریکا و از روس… بنالید؛ از پاکستان و عربستان… خروش برآرید؛ میتوانید درین دامگه بلا؛ ماندگار شوید و از سرِ بیچاره گی؛ “وطن وطن” کنید؛
میتوانید دو راهه ایران و پاکستان و هند و ترکیه و یونان و اروپا و امریکا؛ و غرق شدن و به انحای گونه گون مُردن؛ را در پیش گیرید و سرود “یکبار برای زندگی در دنیا آمدن” بخوانید!
میتوانید بر قوم و قبیله خود ناز و نماز کنید و بر قوم و قبیله دیگری تف و لعنت ببارانید!
میتوانید معنی و علت وجودی خود را شمالی بودن و جنوبی بودن؛ سنی بودن و شیعه بودن، سلفی بودن و وهابی بودن؛ مجاهد بودن و انتی مجاهد بودن و هر طرفه و ترفند دیگر؛ تعریف و تبجیل نمائید و از دیگران را تحریف و تذلیل بدارید!
ولی فقط و فقط از یاد نبرید که همه بشرید و آدمید و می بایستی انسان باشید!
با این شرط؛ این کمترین را طی بحث آتی همراهی نمائید:
آدم ها اگر تنها و تنها به قدر مورچه گان و زنبور های عسل و غیر عسل؛ درایت و کفایت غریزی میداشتند؛ دنیای بشری؛ اینهمه شوم و دهشتناک و جنایتبار نمی بود.
حکایت راستین تاریخی است که روزی البرت اینشتاین یکی از محدود نادره هایی که برای بشر و آدمی؛ غرور و بالندگی و ممتازی کمایی کرده اند؛ با دیدن زنبورکی در بالای موهای سپیدش گفت: «اگر این زنبور ها نابود شوند؛ حیات چهار روز بیشتر در روی زمین دوام آورده نمیتواند!»
تفصیلات و مصادیق و براهین عینی و علمی ی این حکم نابغه قرن 20 اینجا مقدور نیست ولی اگر به جای «زنبور»؛ درین حکم؛ «بشر» را قرار دهیم؛ یعنی «اگر این بشر ها نابود شوند»؛اصلاً و ابداً آن حکم به دست نمی آید!
چرا که در آن صورت؛ نه اینکه کم و کاستی در نظام حیات رخ نمیدهد بلکه؛ حیات حتی تمیز تر و گسترده تر و شاداب تر در روی زمین؛ دوام خواهد یافت!
یعنی که بدبختانه نوع ما؛ نوع بشر؛ تخریبگر و تباهکننده خودِ حیات و ایکوسیستم و سیاره زیبا و بی همتای زمین تشریف دارد تا چه رسد به تباه کنندگی میهن و دیار کوچک ما!
باز هم اینشتاین است که از چرایی این حقیقت مخوف پرده بر میدارد و آن واقعیت (Human stupidity)؛ استوپیفیکیشنِ آدمی یا استوپیدیای بشر است!
*******
“ only two things are infinite ,
The universe and human stupidity , and I` m not sure about the former. “
ALBERT EINSTEIN
******
«فقط دو چیز بی نهایت اند؛
کائینات
و
حماقت بشر .
و من در بارهء اولی مطمئن نیستم.»
ـ آلبرت اینشتاین
******
این سخنان به هم بافتهء تکاندهنده و شگفتی آور؛ درست همانند فرمول احتمالاً بی نظیر (E = mc 2) یعنی انرژی مساوی است با جِرم ضرب در مجذور سرعت نور؛ و هکذا همانند قوانین «نسبیت» عام و خاص که کشف آنها علم فیزیک و در مجموع ساینس را از تنگناهای مهیبی نجات داده و به قله های رفیع ارتقا بخشید و بیشتر هم ارتقا خواهد بخشید؛ در واقع فرمول خارق العادهء دیگری می باشد که می بایست تاریخ تکامل حیات و مادهء هوشمند را روشنتر کند، بر بُن بست ها و سردرگمی ها در فلسفه و علوم و معارف بشری ضربت درهم شکننده وارد آورد.
(Human stupidity) دشنامی نیست که نابغهء کبیری چون آلبرت اینشتاین در حالتی خشم یا مستی و نظایر؛ نثار خود و همنوعان خویش نموده باشد. تازه؛ دقت ویژهء نبوغی استثنایی؛ در کار بُردِ این مفهوم چندان است که بدواً در پهنا و بیکرانه گی؛ آنرا با «کائینات» همسان میگیرد و بعد می افزاید که: «من در بارهء اولی (بیکرانه گی ی کائینات) مطمئن نیستم.»
لُبِ سخن این است که کائینات؛ احتمالاً کرانمند می باشد و حدودی دارد؛ ولی (Human stupidity) یا «استوپیدیای بشر» کرانه ای ندارد و حدودی نمی شناسد!
البته تکیه و تأکید اینشتاین بر بی نهایت بودن (Human stupidity) حتی فراتر از تمامت کائینات؛ به معنای یأس و سرخورده گی علمی نیز نیست؛ چنانکه تکیه و تأکید بر بی نهایت بودن کائینات؛ هرگز دعوتی برای بیهوده انگاشتن تحقیق و تفحص و ادامه تلاش ها برای تسخیر معرفتی و عملی ی آن نمیتواند تلقی گردد و در واقع نیز تلقی نمیگردد.
اخطاری ترمینولوژیک:
در اینجا پیش از هر چیز؛ گفتنی است که برگردان واژه های علمی و فلسفی از زبان های اصلی به زبان های ثانوی چون فارسی، عربی، ترکی، پشتو، اردو وغیره به دلایل معلوم؛ دشوار، کمتر رسا و برای عموم ندرتاً قناعت بخش است. چرا که واژه ها در زبان های اولی طئ زمان لازم فورم یافته اند، قرار دادی شده اند، تعارف و تشخص کسب کرده اند و محل های کار بردی شان قریباً توسط همه گان با حرمت و دقت ویژه؛ مراعات می گردد.
اما کلماتی که در زبان ثانوی به جای اینگونه واژه ها ـ آنهم نه توسط مراجع با اعتبار ملی و فراملی بلکه توسط افراد و اشخاص جداگانهء حایز سطوح متفاوت علمی، درجات مختلف احساس مسؤولیت و متأثر از غرایز و عواطف و منافع متضاد ـ گذاشته می شود؛ بلا فاصله نمی تواند خصوصیات و اعتبار اصل واژه را کسب نماید.
به هر حال؛ واژهء «stupidity» که در این نقل قول اینشتاین آمده است؛ در زبان فارسی توسط مترجمان نسبتاً ذیصلاح و با اعتبار از جمله در کتاب علمی ی وزین «اسرار کائینات» به «حماقت» برگردان شده است.
معلوم میشود که درست همانند تئوری های نسبیت این نادرهء بزرگ؛ تئوری (Human stupidity) یا «استوپیدیای بشر» او هم؛ حتی از نظر ترمینولوژیک؛ هنوز نسبت به قاعدهء فوق الذکر؛ مستثناست؛ و واژهء (stupidity) تاکنون میان انگلیسی زبانان و انگلیسی دانان هم؛ جا نیافتاده و به دلایل کاملاً روشن سایکولوژیک؛ تمایل عمومی ـ به شمول تمایل اغلب مراجع علمی ـ در این جهت سیر میکند که اساساً این «ایده» نادیده گرفته شود و مسکوت بماند.
لذا؛ برای چون و چرا پیرامون برگردان چنین واژهء ثقیل و سهمگین در زبان های دیگر؛ تقریباً جایی باقی نیست!
با این وصف؛ کلمهء «حماقت» به تناسب کلمات «خریت، کند ذهنی، بیهوشی، نه فهمی، بدفهمی، گیجی، خِنگی، دَبَنگی وغیره» که در جُنگ های فارسیی لغات؛ مقابل «stupidity» ردیف می شود؛ رسایی و توانایی و نفوذ و برش بیشتری دارد و همچنان با بلاهت و سفاهت که بار مفهومی علالت و نارسایی ی ژنتیکی و مادر زادی را با خود حمل میکند؛ نیز قابل مقایسه نمی باشد.
بدینجهت «حماقت» غالباً درست ترین برگردان «stupidity» است؛ معهذا عجالتاً مفهوم استوپیدیتی و استوپیفیکشن را با تمامی ابعاد و زوایا به طرز دقیق و مورد قبول عموم نمی رساند؛ مگر اینکه در ادامهء زمانه ها جا افتد و توسط قرار داد اجتماعی ای گسترده مسجل و مأنوس و کمال مطلوب گردد.
از همین رو مرجحتر همان است که به سان سایر واژه های جا افتادهء بین المللی و جهانشمول؛ «استوپیدیتی» خود؛ اساس واژهء مورد نظر در زبانهای دوم و سوم نیز قرار گیرد. البته می توان مطابق قوانین و نزاکت های هارمونیک و فونتیک این زبان ها تا حدودی در ادا و تلفظ آن تصرفاتی کرد.
چون واژه هایی مماثل؛ مانند «الینیشن = الیناسیون» تقریباً با عین هارمونی و فونتیک انگلیسی یا فرانسوی در زبان های فارسی و سایر شعب سانسکریت و سامی و امثال آنها رایج شده و جا افتاده اند؛ در استعمال این واژه به طریق استوپیفیکشن یا استوپیفیکاسیون مشکلی وجود ندارد؛ اما حالت «استوپیدیتی» را بنابر ملحوظات پیش گفته می توان به گونهء «استوپیدتیا» و با روانی ی بیشتر «استوپیدیا» تلفظ نمود.
بنا بر این دلایل؛ ما (Human stupidity) مورد نظر اینشتاین را در این بحث به صورت مشخصِ ((استوپیدیای بشر)) می گیریم و مورد استعمال قرار می دهیم.
اما (Human stupidity) ولو که «حماقت بشر» هم خوانده شود؛ بر ضد همه گونه تصورات و توهمات؛ اتفاقاً یک تجلیل و تکریم واقعی و علمی از «بشر» نیز هست؛ چرا که قبل از همه بیان می دارد:
این موجود به مراتب فراتر از مجموع رده ها و سلسله مراتب تکاملی ی «حیوانات» می باشد؛ چون «حماقت» هم؛ حالتی در موجودیت اندیشه و شناخت (یا معرفت نسبت به هستی و کائینات) است؛ «حیوانات» ـ جز بشر ـ از چنین مرحلهء تکاملی؛ پرت و محروم می باشند و بدین دلیل بدیهی؛ واژه «حماقت» در مورد آنها کاربُرد ندارد. مثلاَ ـ با دقت علمی و ادبی ـ نمی توان گفت: حماقت ماهی، حماقت مرغ، حماقت سگ، حماقت عقرب، حماقت شییر، حماقت عقاب، حماقت فیل، حماقت دیناسور وغیره.
لذا «حماقت» اختلاطی از اندیشنده گی؛ و ناتوانی هایی در شناخت کافی و «کامل» جوانب واقعیت ها و پیشامد هاست که بالنوبه «منافع» و «انگیزه ها» یا «ناتوانی ی ذهنی» و «نسیان» منجر به بروز آن میگردد.
فرد بشری که بر شاخهء درختی می نشیند و آنرا می بُرد؛ خیلی از عناصر و جوانب عمل خود را درست اندیشیده و درست هم انجام میدهد؛ ولی اینکه نهایتاً خود یکجا با شاخهء بریده شده بر زمین می خورد؛ «حماقت» ش خوانده می شود؛ ولو که احتمالاً او در این مورد نیز «اندیشیده» است و نتیجتاً تصور نموده که در این صورت از زحمت و صرف وقتش در پائین شدن از درخت کم خواهد کرد؛ لذا او تنها «نیروی جاذبهء زمین» و پیامد آن در چنین حالت را به مغالطه گرفته و یا ـ به سخن عامیانه تر ـ نتوانسته است «وزن» خود را محاسبه نماید.
مگر؛ (Human stupidity) نزد همه گان کاملاً معادل « حماقت بشر» نیست؛ (Human stupidity) نزد عده ای ملایمتر و مؤدبانه تر و نزد عده ای خشن تر و سنگین تر از «حماقت بشر» می باشد؛ ولی به هر حال استوپیدیای بشر؛ واژهء علمی و فلسفی ی توأم با بار های مفهومیی مشخص است و درست؛ همطراز یک معادله و فرمول ریاضی و فیزیکی ـ نسبیتی شمرده میشود!
(Human stupidity) چیزی نیست که اینشتاین آنرا خلق کرده باشد؛ چنانکه ماهیت انرژی و مساوی بودن آن به معادلهء «جِرم ضرب در مجذور سرعت نور» نه تنها در بیرون از شعور و نبوغ اینشتاین بلکه در بیرون از شعور و نبوغ نوع بشر و به طور یک کُل: در بیرون از وجود مادهء هوشمند و زیستمند واقعیت داشت و هکذا قوانین نسبیت خاص و عام به همان قدمت و اصالت در ذات هستی موجود بود و بنا بر این اینشتاین آنها را خلق نکرد بلکه فقط کشف نمود؛ به همین سان ابعاد و پهنای (Human stupidity) نیز توسط او؛ فقط کشف و فرموله گردیده است.
این؛ بدان معنی است که نفس (Human stupidity) فی البداهه واقعیت داشته و بشر قبل از اینشتاین توسط فرهنگ ها؛ اوحام و احلام، باور ها و ادیان، ترس ها و جهانبینی های پریشانفکرانه گوناگون خویش به این مصیبت عظمی گرفتار آمده و به تنیدن درین پیله ننگ و نکبت؛ اعتیادِ سمج و سخت پیدا کرده بوده است.
(لطفاً نوبت به نوبت؛ تمامی قسمت های این بحث را به هر وسیله ممکن با عزیزان و دوستان تان شریک نمائید؛ بادا که کوره های دوزخی سرزمین مان؛ این فولاد را ورزیده ترین ساخته باشد و استواری قامت انسانیت را تأمین بدارد)
از خواندن نظریات محترم صمد عجب سوال ها به کله ایم آمد:
1 – به نظر من انسان ذاتاً احمق نمیباشد؛ پس ذاتاً چی میباشد؟ یعنی به وقت نو به دنیا آمدن؛ احمق نیست بعد احمق میشود؛ چرا و چگونه؟
2 ـ یک تعداد خود خواه و جاه طلب و بندگان نفس اماره خودرا در راًس دیگران به عنوان پادشاه و رهبر مملکتی و پیشوای دینی و مذهبی قرار میدهند و به احمق ساختن دیگر ها می پردازند.
پس این یک تعداد خود خواه و جاه طلب و بندگان نفس اماره از کجا شدند؛ از مادر به دنیا آمدند؟
3 ـ انسان ذاتاً احمق نیستند ولیکن بعضی شان به گردن دیگر ها طوق حماقت را می اندازند؛ پس چرا یک عده احمق سازنده میشوند و بقیه احمق شونده باقی میمانند.
4 ـ کمی انسانها هم استند که مطالعه و کوشش کرده به احمق شدن و به طوق حماقت گردن نمی گزارند؛ پس اینها چطور استثنا شده اند که نه احمق ساز اند و نه احمق شونده؛ این قابلیت را از شکم مادر آورده اند یا خدا توفیق داده است؟
برای اکنون این 4 مورد. لطفاً دلاور باشید ما و شما که انسانیم ذاتاً احمق و پوچ و پوک نیستیم؛ این چیز غیر ذاتی متوجه ماست یعنی کسبی و عادتی؛ چه کنیم که گرفتار کسب و عادات احمقی نشویم؟ یعنی که یک چیزی در دست و در اختیار مان هست! نیست؟
باسلام وشاد باشهای مجدد
جهت رفع سوء تفاهم باید عرض نمایم اینکه
در ایمل گذشته فکر میکنم اشتباه نموده مطلب را درست توضیح نتوانسته ام . سرعت در فارمول انشتائین قراریکه شما تذکر داده اید سرعت نور است. اما آنچه را که من یاد آوری کرده ام مربوط به عالم مکروفزیک است چنانچه درفارمول انرژی کنتیک که کتله ضرب مربع سرعت است، سرعت عادیست نه نوری.
با صحت وتوانا باشید
بنظر من انسان ذاتاً احمق نمیباشد، ولی یکتعداد مردمان خود خواه و جاه طلب و بندگان نفس اماره به صد ها ترفند و دروغ و حقه بازی دیگر انسانهارا فریب میدهد و خودرا در راًس دیگران به عنوان پادشاه و رهبر مملکتی و پیشوای دینی و مذهبی قرار میدهد. این آدمان بندگان حرص و آز و هوس میباشند که برای دوام قدرت و استمرار بهره گیری از مردم امکانات دست داشته خودرا در راه تحمیق مردم بکار میبرد. خلص که مردم با شیطانی و حقه بازی و دروغهای پیشوایان شان احمق ساخته میشوند. بناً تعداد کثیری از مردم یوغ حماقت را بگردن می اندازند و خود برده و منجمد میسازند. تعداد کمی از انسانها هستند که بربنای مطالعه و کوشش برای یاد گرفتن شک و پر سشگری را در فکر و ذهن خود راه داده و نهادینه میسازند و در باره هر پدیده فکر میکنند و آن پدیده را تول و ترازو میکنند و می سنجند و بعد اظهار عقیده مینمایند . که تعداد اینطور انسانهای شکاک و پر سشگر در هر جامعهً خیلی کم میباشد که آنها نادیده گرفته میشوند و حکم حماقت بر کل انسانها جاری میشود.
اگر همهء ناملایمات و بیچاره گی هارا فسبوکی ساخته و خودرا در پوستین این وآن بپیچانیم و ملیونها صفر را پهلوی هم قرار دهیم بازهم صفرهستیم زیرا آن تبری که خود ریشه اش را بنام دین تبار قطع کند درختش هرگز سربلند نخواهد کرد.
باسلامهاوشادباشها برای همه
از مقاله میخ هامیخواهم در مورد فرمول انرژی تبصره کوتاه نمایم
شاید درک کلمه جرم ومجذور برای خوانند ثقیل باشد بهتر است در تشریح فارمول انرژی بجای جرم کتله وبه جای مجذور مربع گفته شود یعنی گفته شود که انرژی مساویست به کتله ضرب مربع سرعت ، این است فارمول عمومی انرژی وموضوع سرعت نور کاملا یک مطلب جداگانه است .سرعت نوردر فارمول عمومی انرژی مطرح نیست اما به اساس تیوری نسبیت انشتائین اگر یک جسم یا به گفته شما یک جرم به سرعت نور حرکت نماید کتله ای آن صفر میشود
با استفاده از این تیوری ، دست اندر کاران فلم فانتاستیک ستار تریک قهرمانان فلم را در جایگاه خاصی قرار داده گویا که کتله شانرا باسرعت نور صفر ساخته قادر میشوند که شخص را به جای دیگر صحیح سلامت نقل بدهند .این پروسه را به اصطلاح خود شان بیم اپ میگویند
خدا کند تبصره ام مورد توجه شما قرار گیرد.
شاد ومسرور باشید
سیداحمد
مشکل انسان افغانستان نسبت به انسان کشور های دیگر زیاد بنظر می آید. اگرچه اکثریت قاطع انسانها بصورت کل تحت تاثیر حرص و از و نوسانات ذهنی قرار میگیرند و این حرص و آز احساسات انسانرا تحریک میدارد تا تعادل ذهن را از بین ببرد که این خود سبب ایجاد مشکلات و بعضا” منجر به اعمالی میشود که ننگ انسان میباشد. البته در این ارتباط تحصیل و تعلیم نقشی مثبتی در رفتار این تعداد ازانسانها از خود نشان نداده است. مثلا” ما شاهد هستیم که در ارپای پیشرفته و در کشور های سطح رفاه هنگام مسابقات سپورتی طرفداران تیم بازنده با طرفداران تیم برنده در گیر میشوند و جنگ و حتی صدمه به دارائی های عامه و شخصی را سبب میشوند. که آدم را به حیرت می اندازد که در مسابقات سپورتی رسمی قانونی معلومدار که یا برد میباشد و یا باخت. پس ضرورت به اینهمه جنگ و خرابکاری چرا باشد. اگر ادم دقیق شود کار این تعداد انسانها را با کار داعشیان از یک جهت برابر میداند. اینان هم عقل و سنجش را در طاق گذاشته و تحت تاثیر احساسات خرافی چنین خرابکاری را انجام میدهند و داعشیان هم با عقل و خرد خداحافظی نموده و تحت تا ثیر احساسات خرافی دست به جنایت میزنند. مثال زنده دیگر آنرا در افغانستان میبینیم. که توده ها در افغانستان به هر قوم و تباری که تعلق داشته باشند خودرا با دیگر شهروندان برابر میدانند. ولی تحصیل کردگان و خارج دیدگان قوم برادر پشتون ما هستند که برتری جوئی قومی و تمامیت خواهی را در صدر وظایف خود قرار میدهند. همان است که بی اعتمادی و اختلاف را در جامعه بوجود آورده که حاصل ان ذلت و بدبختی و بیچارگی افغانستان میباشد.