دیداری با سمیع حامد، در دوزخ اردیبهشت
تا جایی که من می اندیشم، نخستین گزینۀ شعری سمیع حامد « از دوزخ اردیبهشت » نام دارد. نشر شده به سال 1372 خورشیدی در بلخ. شعرهای اندکی شاعر در این گزینه آمده است. اگر از تمام شعر های حامد را که بگذریم با مرور همین شعرها می توان گفت که او با همین گزینه با استواری در میدان شعر مقاومت وپایداری افغانستان قامت بلند کرده است. البته این نکته را باید گفت که خط سرخ مقاومت و پایداری، از همان آغاز شاعری چنان محوری، بخش بزرگ آفرینش های شعری او را به دور خود چرخانده است. برای یافتن نمونههای شعر مقاومت، در گزینههای شعر حامد نیاز به برگ گردانی زیادی نیست، به مانند چند شاعر دیگر به آسانی می توان ویژهگیهای شعر مقاومت، تعهد و مخالفت با تجاوز و نظام دست نشانده را در بیشترینه سرودههای او دید. « از دوزخ اردیبهشت» خود نامی است نمادین که می تواند مقابلۀ شاعر باشد با کودتای خونین ثور و پیروزی خونین مجاهدان! چنین است که شاعر اردیبهشت ماه را که ماه رویش و بالندهگی است و زمان رستاخیز طبیعت، آن را به سبب این دو روی داد خونین به دوزخی تشبیه می کند. ماهی که در آن دو اژدهای آتشین نفس سر برون کردند. دو اژدهای آدمی خوار و آتش افروز.
آمد آمد باغ زخمی را خزان دیگری
خشک سال تازه یی آنش فشانی دیگری
باد مسمومی که جنگل را به خاکستر نشاند
باغ را در خون کشاند با نشان دیگری
عندلیب مژده یی پر زد؛ ولی تکرار کرد
های هوی کرگسان را با زبان دیگری
نا گهان از دوزخ اردیبهشت آمد برون
اژدهای مست و آتش در دهان دیگری
از دوزخ اردیبهشت، ص ص8-9
پیروزی مجاهدین بر نظام دست نشاندۀ شوروی می توانست عندلیب مژدهیی باشد برای مردم افغانستان؛ اما به شرط آن که می توانست با زبان عندلیب سرود خوانی کند. چنین نشد و این عندلیب در صدا و سرود خود های و هوی همان کرگسان پیشین را بلند کرد. این کرگسان پیشین اشاره به دولت دست نشانده شو روی است. کرگس، پرندۀ لاشخوار است، پس در این صورت هر دو رویداد که از جهنم اردیبهشت ماه سر بر آوردند، آدمیخوار بودند و از این نقطه نظر در میان آنها فرقی وجود ندارد.
هر چند تاریخ سرایش شعرها در گزینه « از دوزخ اردیبهشت» قید نشده است با این حال از مضمون شعرها می توان دریافت که شعرهای آمده در این گزینه، سروده های اند در سالهال تجاوز شوروی و سال های حاکمیت مجاهدان که سالهای جنگهای کوچه به کوچۀ تنظیمی بود در کابل و دیگرشهرهای بزرگ افغانستان. شاعر همانقدر که در برابر تجاوز و حکومت دست نشانده می ایستد، به همان پیمانه به نکوهش رویدادهای دوران مجاهدان ، سیاستها و خود سری گروههای تفنگدار آنان نیز می پردازد. ادامۀ سالهای تجاوز، ادامۀ شب است که با انبوه بومها می خواهد خورشیید را که نماد خراسان و در نهایت نماد افغانستان است، خراب کند؛ اما مردان کوهستان می توانند هرسنگ کوهستان را به عقابی بدل کنند، یعنی وقتی جنگ افزار نیست، با سنگ هم می شود به میدان دشمن رفت و پرتاب هر سنگ در حقیقت پرواز عقاب است به سوی بومها. این نکته را هم باید گفت که بوم به مانند دیو سپید در شاهنامه که به دست رستم ازپای در افتاد، دیو سپید از روشنایی، از خورشید گریزان است. روزها در غاری فرو می رود و تمام روز را در خواب می گذراند. چون شب می شود و تاریک همهجا پردۀ تاریک و هول انگیزش را می گستراند، از غار بیرون می آید و می رود به غارتگری و ویرانگری. جغد نیز چنین است. از خورشید و روشنایی گریزان است. چنان است که همه روز را در حفرههای درختان کهن سال، یا هم در خرابه ها می خوابد. در تاریکی شب است که به پرواز در می آید. آوای ناخوش آیند و ترسناکی سر می دهد و به شکار می پردازد. بوم در فرهنگ و ادبیات ما همیشه نمادی زشتی، نماد استبداد و نماد سیهکاری است. نکتۀ دیگر این که این سنگ پراگنی به سوی دشمن و به زبان شاعر این عقاب کردن سنگها ذهن خواننده را تا میدان مبارزۀ آزادیخواهانۀ فلسطینیها در برابر صیهونیزنم، نیز می کشاند.
بوم موهوم شب
کی تواند
شهر خورشید را خراب کند
اگر ای زاده گان کوهستان
دست تان سنگ را عقاب کند
از دوزخ اردیبهست، ص 37
این هم بیتهایی از یکی از قصیدههای این گزینه که با زبان شور انگیزی نه تنها به بیان وضعیت پرداخته؛ بلکه قیام مردم و امید به پیروزی را نیز در آن پروده است.
از گذاز شیشۀ آیینهها سر می رسند
سربهداران تا زپا افتند یک سر دارها
کاروان درکاروان بردند و آنک می برند
بارها ازبار باغ هستی ما بارها
پول در پیوند با پولاد پلها ساخته
بر فراز رازها از استخوان زارها
پای تا سر ناروا و ناسزا و نا به جاست
فصل را پندارها، گفتارها، کردارها
جلوههای رنگ رنگ آیینه بندان می کنند
تازه تازه نو به نو نیرنگ استعمارها
آه جنگل خشک گشت و جیره بندی می کنند
بحر را در کوچههای کوچک جوبارها
شام شام از امتداد غم پریشان می شود
در نوای گریۀ من نالۀ نیزارها
کان سواران همیشه در سفر توفان کنند
پاکتر از پیشتر در پهنۀ پیکارها
سرخ سرخ از سایۀ سرد سیاهی سرکشید
تاسحرگه سبزتر پر گیرد از کهسارها
از دوزخ از اردیبهشت، ص ص 69-70
طنز پروری در شعر یا بیان واقعیتهای تلخ زندهگی با استفاده از زبان طنز آلود، یکی از ویژهگی های برجستۀ کارهای سمیع حامد است. من فکر می کنم زبان طنز که با هدفمندی در شعر به کار گرفته می شود، می تواند تاثیرگذاری شعر را چند برابر بیشتر سازد. چنان که در شعر کوتاه « هفت میدان » سمیع حامد نه تنها آن پهلوان پنبههای گریخته از میدان را طبل کوبان اصطبل می خواند؛ بلکه تاخت تاراجگرانۀ طالبان را نیز با فشرده گی بیان کرده است. این شعر ظاهراً تنها توصیف وضعیت است، آنانی که دیروز از استخوان مردم کاخها بر افراشته بودند، امروز وقتی دشمن چنان سیلابی از خون و آتش رو به شهر کرده است، گلیم خویش را از حادثه بیرون می کشند و مردم را می گذارند در زیر رگبار انتقامجویانۀ دشمن. شعر به گونۀ پایان یافته است که خواننده بخش پایانی آن را در ذهن خود می خواند. به زبان دیگر شعر هم چنان در ذهن خواننده ادامه می یابد و ما می رسیم به آن مصیبتی که مردم در زیر شلاق و جنایتهای قرون وسطایی طالبان تحمل کردند؛ ولی شماری به اصطلاح روشنفکران و کارشناسان سیاسی با جذبات متعصبانۀ قومی و زبانی فریاد بر کردند که گویا طالبان وحدت ملی افغانستان را تامین کرده اند. حتا در همان روزهای که طالبان در شهر مزار شریف و شهرهای دیگر به نسل کشی می پرداختند و سیاست زمین سوخته را در وادی پروان و جاهای دیگر پیاده می کردند، شاه سابق از تبعیدگاه خود در روم ،با انتشار اعلامیه یی گویا تامین وحدت ملی به وسیلۀ طالبان برای آنان مبارک باد گفت!
شهسواران سترگ ما
طبل کوبیدند
دیگران
هفت میدان را
یک نفس با توسن تاراج طی کردند
شهسواران سترگ ما
طبل در اصطبل کو بیدند
بگذار شب همیشه بماند، ص 41
وقتی رهبران می گریزند و به مردم پشت می کنند، در آن صورت خود مردم اند که باید به پا بر خیزند و از آزادی و هستی خود پاسداری کنند. اگر به تاریخ افغانستان نگاه کنیم، همیشه همین گونه بوده است. همیشه این مردم بوده اند که از سرزمین خود و از آزادی خود پاسداری کرده اند، بعد معامله گرانی آمده اند رشادت و پایمردی مردم را درمعامله گذاشته و خود را به جایگاه های حقیر چند روزهیی رسانده اند.
از دستهای خالی خنجر گرفته مردم
در پشت سینۀ خود سنگر گرفته مردم
از بس که رهنمایان سد عبور گشتند
راه روان خون را رهبر گرفته مردم
در زیر تیرباران عریانتر از همیشه
چتری ز بی پناهی بر سر گرفته مردم
از آتشی که هر شب گرمست بزم شیطان
یا در به در تپیده یا در گرفته مردم
مانند روح دریا هم دست نوح فردا
یک انقلاب توفان در بر گرفته مردم
بگذار شب همیشه بماند، ص 24
در سالهای چنان اژدهایی ولایات کشور را یکی بعد دیگری می بلعید و نفس آتشین شان در بلخ سرزمین اسطوره ، تاریخ و فرهنگ نیز احساس می شد و رهبران دروغین و آنانی که با جگهای گروهی استخوان مردم را درهاهون حماقتهای سیاسی و قدرت طلبیهای خود می کوبیدند، شهریان مزار به تنگ آمده بودند در یک سو نیروی غارتگر طالب و پاکستانی عربده می کشید و در سوی دیگر رهبران نا رهبر هنوز در تلاش ارضای غرایز بهیمی خود بودند و در نهایت در هوای گریز از شهر بودند، در چنین وضعی آنان به خیابان ریخته بودند هم بر ضد رهبران دروغین و هم برضد طالبان، به تعبیر شاعر از دستهای خالی جنجر ساخته و در پشت سینههای خود سنگر گرفتند و به راه پیایی پرداختند. من شنیده بودم که در کنار سرودها، شعارهای دیگر این شعر سمیع را به گونۀ گروهی با صدای بلند می خواندند و چنان حربهیی از آن کار می گرفتند.
شناخت خيلي ضعيف إز شعر س حامد و خودش ،اكر خود سميع بخواند حيران خواهد شد نميدانم پرتو نادري دور آن سال دور كابل بود چه مي كرد أيا نوشته چنين چيني هنوز مدام عايد دارد؟
درود بر شما نادری بزرگ
هوای اردیبهشت طبیعتاً هوای گوارا و زندگی بخش میباشد. اما کشوری راکه زمامدارانش در بند نفس اماره و مرض قومی خودرا بند ساخته باشند کمکی نخواهد توانست، بدلیل اینکه زمامدار خرد دشمن به اردیبهشت مجال رساندن فیض ولطافت را نمیدهند. اگر همسایه های بدنیت هم بخواهند ابر های سیاه تیره را بطرف کشور ما سمت دهند، در این صورت شاعر بجا اندیشیده است که اردیبهشت به دوزخ تبدیل گردید.