خبر و دیدگاه

در رثای استاد واصف باختری شاعری استثنایی و متفکر و پژوهشگر بی بدیل کشور

 

در هفته ی گذشته مردم افغانستان شاهد از دست دادن شاعری نام دار، سخنوری شناخته شده، نویسنده و پژوهشگری نام آشنا استاد واصف باختری بودند. استاد باختری از ارکان بی بدیل شعر و ادب فارسی به شمار می رود و به گفته ی معروف سخن اش حجت و اسطوره آفرینی هایش در شعر بکر و بی بدیل است. او نه تنها یک شاعری فرهیخته، نویسنده ای توانا، مترجمی چیره دست و پژوهشگری با تانی و با تامل و منتقدی با درایت؛ بلکه بیشتر از این انسانی شریف و با وقار و دارای مناعت نفس بود که حیای انسانی و صداقت و پایداری و صمیمیت اش در دوستی ها قابل تحسین است. استاد واصف باختری یکی از بنیانگذاران شعر نیمایی در افغانستان است و این گونه شعر را به کمال رساند. او حتا در شماری موارد در اسطوره آفرینی های شعری فراتر از نیما گام برداشته است و حق سخن را به وجه احسن ادا کرده است. او از تبحر فکری، حافظه ی خوب،  استعداد و خلاقیت بزرگی برخوردار بود. این توانایی ها او را یاری کرده بود تا او بتواند با ایجاد انقلابی در حافظه و دمیدن صوری در تخیل در سکوی کاخ بلند فارسی منزل گزیند و بحیث استثنایی ترین شاعر در جغرافیای آگنده از خون و آتش و امروز افتاده در کام تروریسم یعنی افغانستان دردمند عرض وجود نماید.

استاد واصف باختی
استاد واصف باختری

در این تردیدی نیست که استاد واصف باختری یکی از پیشگامان و  پیشکسوتان شعر زبان فارسی است و حتا گفته می توان که او از مهم ترین و تاثیر گذار ترین شاعران شناخته شده ی نوپرداز زبان فارسی است. استاد باختری جایگاه بلندی در عرصه های شعر و ادبیات افغانستان داشت. او توانست تا با زبان خوب و شسته ژرف ترین اندیشه ها را در  اشعار خود بازتاب بدهد و  برای نسل های آینده گنجینه ی بزرگی را از خود به یادگار بماند. هرچند شاعران زیادی شعر نو سروده اند و در این حصه طبع آزمایی کرده اند؛ اما کمتر  و حتا هیچ شاعری تا کنون نتوانسته در جای پای استاد گام بگذارد و به غنای اندیشه، پختگی زبان و روش های جدید شاعرانه ی او نزدیک شود.

استاد باختری شناخت ژرف و دقیق از شعرای دیروز پارسی چون؛ حافظ، فردوسی، خیام، سعدی، عطار، سنایی، مسعود سعد، مولانا ، ناصر خسرو، جامی، خواجه عبد الله انصاری، استاد بیتاب، قاری عبداالله، سلجوقی ودیگران شماری از شاعران ایران داشت و اشعار بسیاری از آنان را در حافظه داشت.

او توانست پس از عبور از کوه و کتل شعر دیروز و با استفاده از پشتوانه های ادبی کهن دربچه ای به سوی شعر نو باز نماید و در صف نخستین سراینده گان  شعر نو فارسی قرار بگیرد. او توانست با استفاده از واژه های بکر و تازه و با به کار بردن استعاره و اسطوره ها ماندگار ترین شعر ها را از خود برجا بگذارد. او با به کار بردن این استعاره های اساطیری چون، گام های سبز اساطیری”، “باغ مومیایی تاریخ”، “تابوت سنگوارۀ خورشید”، “دزد چراغ دار حکایت ها”، “تابوت برگ های مزامیر”، “سکۀ یاران کهف”، “چشمۀ اسطوره ها”، “اوج شهر جابلقا”، “کهکشان مخملین هجاهای عتیق”، “هفت سالار سپید گیسوی کهن”، “چابکسوارشیهۀ رخش”، “حصار خواب تهمتن”، “تخمۀ آتشین سلامان”، “قنوت سرخ”، “شهادت بربام های هفت اقلیم”، “فلاخن نبیرۀ نریمان”، “نوباوۀ نسل اسطقس های شقاوت”، “شاهبال جبراییل”، “عصای شبان ساحل نیل”، “وزش گام های اساطیر”، “باغ سبز اسطوره”، “ساحل اسطوره های سبز”، “خوان هفتم تاریخ”، “خلوت خون آلود اســـفندیار”، “گردونۀ زروان”، “آشــیانۀ مرغ آتش”، “شانۀ چپ اسطورۀ ارغوانی”، “مارهای شانۀ ضحاک”، “شبستان گناه آلود ناهـــید دهان گندیده” و ” شــهرزاد قصه گوی شرق” و… توانسته پیچیده ترین مسایل اجتماعی را با به کار بردن اسطوره های بالا بیان کند. کارکرد استاد در این حصه آنقدر برجسته و روشن است که این واژه ها را در هر جایی که بخوانند، بی گمان استاد باختری در ذهن شان خطور می کند.

از همین رو است که شعر های نو استاد از لحاظ شکل، محتوا و بیان و کاربرد استعاره در موجی از اسطوره سازی ها با دیگر شاعران متفاوت است. او از خلاقیت شگفت آوری برخوردار بود و با استفاده از آن توانست استعاره های پرمحتوا را به گونه ی هنرمندانه در اشعار خود به کار ببرد تا هر یک پیام آور خاصی باشند. استاد توانست تا با ساختن استعاره های پرمایه و اسطوره سازی های شاعرانه در سکوی بلند شعر و ادب فارسی قرار بگیرد. او با این کار بزرگ ترین رسالت شاعرانه را که همانا ساختن اسطوره ی زمان است، به خوبی و موفقانه ادا نمود تا شعر هایش در مس سخن درخشان تر از طلا در افق زمان بدرخشد.
او دریافته بود که چگونه روح زمان را در شعر نو فارسی بدمد و با شعور خویش آن را آبیاری نماید تا هم پاسخگوی نیاز های معنوی نسل جدید و هم سازگار با قافله ی زمان داشته باشد. هرچند این کار چندان ساده نبود. زمانی که او دست به قالب شکنی شعر دیروز زد. این کار در آن زمان جسارت و تابو شکنی به حساب می آمد؛ زیرا شکستن قالب های سنتی شعر دیروز و بنیاد گذاشتن قالب های نو عروضی و معنا دار که با تفکر و پیشرفت های جدید سازگار باشد، چندان امری ساده نبود؛ اما با وجود آن همه دشواری ها استاد باختری توانست، در کنار شاعرانی چون، الهام سرخابی، سلیمان لایق، بارق شفیعی، آرین پور، آئینه، بهجت توفیق ، داکتر سهیل ، صفا ، ضیا قاری زاده ، محمود فارانی ، الیق ، مایل هروی ، منتظر ، نهمت و دیگران یک گام پیشتر بگذارد
و پس از شناخت پبش کسوتان شعر نو زبان فارسی چون؛ نیما، شاملو ، فروغ ، اخوان ، سپهری ، مشیری ودیگران و در ضمن شناخت ادبیات و شعر مغرب زمین، در روح شعر فارسی صور تازه بدمد. استاد از نخستین کسانی بود که شعر های شماری از شاعران مشهور غرب را زیر چتر شعر سپید به فارسی ترجمه نمود؛ البته نه تنها ترجمه؛ بلکه او با دمیدن صور  تخیل در اشعار شاعران مغرب زمین، چنان شاهکاری نمود که همه را در قالب های شعری درآورد.

استاد باختری پس از یک دوره ی کوتاه با سیاست گروهی وداع گفت و به گونۀ مستقل به حیث یک شاعر، نویسنده و پژوهشگر به زنده گی خود ادامه داد. این هم از نبوغ فکری استاد بوده و در همان زمان درک کرده بود که گروههای سیاسی و چپ و راست راه بر ترکستان ناکامی ها دارند و شعور مبارزاتی و توان رهایی مردم افغانستان را ندارند. بنا براین او با تمامی گروههای سیاسی وداع همیشگی گفت. این وداع او را فرصت داد تا در سکوی انسانی فراملی و فراگروهی و فراقومی تمکین نماید و برایش رسم عیاری را به ارمغان آورد. به گفتۀ آقای پرتو نادری این پیر روشنی فروش پس از آن چراغ بر دست گرفت و چون شاعری عیار و با فراز و نشیب زنده گی مقابله کرد و در ضمن به مطالعه و پژوهش در عرصه های گوناگون ادامه داد. 

به یک سخن استاد باختری انسانی چندین بعدی و فرا وابستگی بود که به ابعاد دیگر زنده گی او کمتر پرداخته شده است. ازاین سبب ابعاد دیگر زنده گی او ناشناخته باقی مانده است. استاد باختری تنها یک شاعر نه؛ بلکه بحیث نویسنده ی متفکر خود آگاه و جهان آگاه در عرصه های ادبیات و زبان و تاریخ مطالعات و پژوهش هایی زیادی کرده بود و در رابطه به زبان و ادبیات و تاریخ کشور به استناد ماخذ های موثق و با اعتبار حرف های خود را نیز داشت. چرخش های فکری و شعری او و نقش او در تحول شعر معاصر افغانستان و تاثیر پذیری های او بر جوانان نو سرا او را در جایگاه شهسواران شعر پارسی قرار داد و حتا فراتر از آن و ممکن  گفته هایی چون کاخ بلند شعر و ادبیات فارسی و امثال آن به قامت بلند این شاعر با تفکر  و ژرف اندیش کوتاهی می نماید‌. استاد باختری به تعبیری شاعر شاعران بود که بسا شعرا بویژه نسل جوان دیروزی از او فیض ها بردند و از او آموختند. استاد از پیشکسوتان و پیشگامان شعر افغانستان در نیم قرن اخیر بود. شماری بدین باور اند که پس از استاد خلیل‌الله خلیلی کسی که بار استادی و شاعری بر او سنگین و او را سزوار ساخته است، استاد واصف باختری است. من شعر های استاد باختری و بویژه این شعر او را زیاد دوست دارم.

آنکه شمشیر ستم بر سر ما آخته است                                                                                   

خود گمان کرده که برده ست، ولی باخته است                                                                           

های میهن، بنگر پور تو در پهنه رزم                                                                                      

پیش سوفار ستم سینه سپر ساخته است

این شعر هر خواننده ایرا به گونۀ شگفت آوری می کشاند و برای او روحیه و مورال رزمیدن و مقاومت و امید می بخشد. بزرگترین عظمت این شعر آرزوی بخشی آن است؛ عنصری که امروز بیش از هر زمانی آن را مردم ما آن را از دست داده است. من در موضعی نیستم که در مورد شعر و سخن استاد چیزی بگویم؛ زیرا او یل گردن فراز شعر و زبان فارسی است و سخن گفتن در مورد او چندان ساده نیست و صرف اینجا خواسته ام به پاس شناخت و خاطره هایی که از او دارم؛ بدین بهانه با یاد آوری از آنها در برابر او ادای دین نمایم. زیرا خاطره ها پهلو های واقعی زنده گی انسان ها را تشکیل داده و از واقعیت های زنده گی با کمال صافی و ساده گی پرده بر می دارند.


نخستین بار استاد باختری را در شعبه ی جراید و مجلات کتابخانه ی عامه دیدم. او با نجم العرفا رابطه ی نزدیک داشت و او تا پایان عمر از این رابطه صادقانه و صمیمانه پاسداری کرد. چنانکه حیدری وجودی بار ها از اسناد باختری بحیث همراز صمیمی و با اعتبار و قابل اعتماد یاد آوری کرده است. او بسیاری از عصر ها به کتابخانه عامه ی کابل می آمد و ساعت ها را با حیدری وجودی سپری می کرد. استاد باختری و استاد حیدری در واقع یاران روز های دشواری بودند که هرگز حلاوت و گرمی آن از خاطره های این دو انسان زیبا نگر و دل سوخته فراموش نشد.

درست آن روزگاران  من محصل در فاکولته ی انجنیری دانشگاه کابل بودم و گاهی با استفاده از فرصت به دیدن استاد وجودی به کتابخانه ی عامه می رفتم. در آن زمان بیشتر عصر ها استاد باختری و جمعی دیگر به شعبه ی مجلات و جراید حضور بهم می رساندند و شعر خوانی و بحث های ادبی و شاعرانه می نمودند. من شاهد روز هایی هستم که جمعی از شاعران و نویسنده گان و سخنوران بعد از عصر ها در این شعبه جمع می شدند و به شعر خوانی و بحث های ادبی می پرداختند و من از دور در حالیکه جمله ای در دستم می بود، در اصل حرف های آنان را می شنیدم.

در یکی از آن روز ها من در شعبه ی مجلات و جراید مصروف مطالعه بودم که استاد باختری، نیلاب رحیمی و فرزندان شایق هروی و کسانی دیگر به این شعبه تشریف آوردند و به شعر خوانی و بحث های ادبی پرداختند. در آن روز روی یکی از شعر های بیدل بحث صورت گرفت و هر کس نظر خود را ارائه کرد و در آخر استاد باختری گفت، شعر بیدل حیثیت هباب را دارد و نباید به آن بیشتر نزدیک شد.هدف او از این سخن این بود که هر کس به اندازه ایکه از آن برداشت می کند، به حالش بسنده است. از آن روز ها سال ها سپری شد و من پس از گذشت چند سال زندان و روز های مهاجرت و آواره گی دوباره به کابل برگشتم. روزی از روی تصادف باز هم با استاد باختری در همان شعبه رو برو شدم و کاکایم جناب وجودی از من برایش یاد آور شد و پیش از آنکه حرف های او قطع شود، استاد فوری همه چیز را فهمید و من را مورد نوازش قرار داد و قصیده ی معروف مسعود سعد سلمان را با این مطلع:

نالم ز دل چو نای، من اندر حصار نای

پستی گرفت همت من زین بلند جای

تا آخر از یاد خواند. 

آن نخستین روزی بود که من به حافظه ی توانا و استعداد بلند استاد باختری اندکی پی بردم. گفتنی است، زمانیکه سلطان ابراهیم به پسر خود محمود، بدگمان شد، او و نزدیکانش را که مسعود سعد نیز از آنها بود، حبس کرد. حبس مسعود سعد در قلعه های «سو»، «نای» و «دِهَک» ده سال طول کشید و پس از آن آزاد و حاکم «چالَندَر» شد. مدتی بعد، به سبب سخن چینی بدخواهان، هشت سال در قلعۀ «مَرَنج» زندانی شد و پس از آزادی، مسئول کتابخانۀ سلطان شد.

من زمانی از نزدیک با استاد باختری در تماس شدم که دلجو حسینی سرپرست وزیر وزارت اطلاعات و فرهنگ آن وقت در سال  1372 خورشیدی بنیادی را زیر نام مولانا جلال الدین بلخی تاسیس و یک نشریه هم از آدرس بنیاد به نشر می رسید. آقای دلجو در زمان سرپرستی وزارت اطلاعات و فرهنگ یک بورد مشورتی تشکیل داد که متشکل از استادان دانشگاۀ کابل و نویسنده گان و شاعران و متخصصان امور فرهنگی و آبدات تاریخی کشور بودند؛ شخصیت هایی چون، حسنیار رئیس وقت دانشگاۀ کابل، استاد واصف باختری شاعر و نویسنده و مترجم چیره دست و شناخته شدۀ کشور، استاد نجم الفرفا حیدری وجودی، نیلاب رحیمی رئیس وقت کتابخانۀ عامه کابل و نویسندۀ پرکار، گل محمد نظری نویسنده، محبوبه حقوق مل استاد  فاکولته ی حقوق، لیلا صراحت روشنی، رئیس موزیم، رئیس آبدات تاریخی، رئیس آرشیف، استاد عبدالقیوم قویم استاد دانشکدۀ حقوق دانشگاۀ کابل، نجیب پوپل معاون موزیم و استاد محمد سرور همایون عضویت آن را داشتند. این بورد در هفته یک بار در داخل وزارت اطلاعات و فرهنک و یک نشست در بنیاد مولانا جلال الدین بلخی در تعمیر عبدالرحمان خان در پارک زرنگار در نزدیک شهرداری کابل برگزار می نمود. در نشست های وزارت بحث ها روی اجندا های تعیین شده صورت می گرفت. قرار به آن بود که در هر نشست با حضور داشت رییس آن بخش روی یک بخش کاری مهم ریاست های این وزارت بحث به عمل آید تا زمینه برای ایجاد اصلاحات بهتر و تسریع کار های وزارت فراهم شود. این نشست ها شکل اصلاحی و نقدی و رهنمودی را داشت تا بر بنیاد اجندا های این بورد جامۀ عمل می پوشید. من در هر دو بورد بحیث منشی کار می کردم و اجندا ها را ترتیب و به ادارههای مربوط می رساندم. گفتنی است که در زمان رای زنی روی انتخاب منشی استاد باختری بیشتر به گزینش من تاکید داشت.

این بورد مشورتی هر هفته یک بار نشست های خود را در دفتر بنیاد در خانه امیر عبدالرحمان در پارک زرنگار برگزار می کرد؛  کار این بورد در بنیاد مولانا جلال الدین بلخی بازهم تمرکز روی کار های فرهنگی و توسعه و رشد کار های بنیاد بود. در آغاز تصمیم گرفته شد که یک ماهنامه زیر نام « ماهنامۀ فرهنگی» از آدرس این بنیاد به نشر برسد. در هر شماره مضامین تحقیقی در بخش های گوناگون از سوی استادان آماده و به نشر برسند. قرار بر این بود که نوشته ها پیش از نشر یک بار از سوی استادان تصحیح و ایدیت شوند. به گونۀ مثال استاد باختری نوشتۀ خود را به استاد همایون می داد و به همین گونه استادان دیگر هم نوشته های شان را به یکدیگر داده و به اصلاح آن می پرداختند. زمانیکه استاد باختری نوشتۀ خود را برای استاد  همایون می سپرد، برایش می گفت، استاد بدون «ه گردک» استاد همایون مخالف ه پیش از گ بود و استدلال می کرد که گ در اصل ه است. اما استاد واصف در نوشته های خود ه را در عقب گ اضافه می کرد. سعۀ صدر و توانایی ها و غنای معنوی آن استادان محترم خیلی ستودنی  است؛ زمانیکه استاد باختری نوشته های خود را برای استاد همایون می داد و بعد از خواندن می گفت که استاد به دل چراغانش نکردید. استاد زمانی که نوشتۀ استاد باختری را می خواند و روی کلماتی که باید تصحیح می شدند دایرۀ سرخ می کشید. استاد باختری که نوشته های استاد را می خواند و آن را با دو دست به سوی استاد همایون پیش می کرد و میگفت که فضولی هایی کرده ام. روح استاد باختری شاد و فردوس برین مکانش باد. این در حالی بود که بسیاری عزیزان حتا از نقد واصلاح کردن نوشته های شان متاثر می شوند و علاقه ندارند که کسی نوشته های آنان را آنچنانی اصلاح نماید. با تاسف که هنوز این فرهنگ در جامعۀ ما نهادینه نشده است.

در روز نخست زمانی که بحث بر سر نوعیت مقاله ها به راه افتاد و استاد همایون گفت که این نشریه یک مقالۀ سیاسی هم نیاز دارد و باید آن را وزیر صاحب بنویسد که هم شاعرو نویسنده و هم وزیر است و از اوضاع سیاسی آگاهی دارد. استاد باختری برایش گفت، شما روی مطلب های دیگر به توافق برسید و نویسندۀ مقال ی سیاسی را من معرفی می کنم. پس از آنکه مطلب های دیگر و نویسندههای آن تعیین شد و استاد همایون از استاد باختری پرسید که او «بچه» مقاله نویس سیاسی را معرفی نکردید. خداوند استاد مرحوم را ببخشد، گاهی با صمیمیت تمام و صفایی بی غش در نهایت همدلی استاد باختری را به ناز بچه خطاب می کرد. استاد باختری هم می گفت که استاد در یک دورۀ درس در فاکولته شاگرد او بود. استاد باختری به پاسخ استاد همایون دست خود را به سوی من اشاره کرد و گفت که این جوان است. استاد روی خود را به سوی من دور داد که هیچ گپ نمی زنید و چه خوب است که نویسنده هستی. من برایش گفتم که استاد باختری در حصۀ من لطف دارد و من نویسنده نیستم. روز دیگر یک مقاله نوشتم و آن را نخست به استاد باختری تحویل دادم و بعد از خواندن آن را به استاد پیشکش نمود و گفت «که بخوان استاد که من غلط نکرده ام. » استاد بعد از خواندن مقاله برایم گفت که خوب نوشته  اید و من از او ابراز تشکری کرده و برایش گفتم که شاید این نوشته وزنۀ کافی برای نشر شدن در نامۀ فرهنگ را نداشته باشد و شما لطف دارید استاد معزم و گرامی . این بزرگ منشی دلالت بر عظمت انسانی و حسن نظر آنان داشت که همیشه در صدد تقسم دارایی های معنوی و فکری و فرهنگی شان با دیگران بودند و صمیمانه و صادقانه دیگران را ترغیب می نمودند. من در آن زمان مسؤول جریدۀ پامیر بودم. این جریده مربوط شاروالی کابل بود. در آن زمان از وزارت اطلاعات و فرهنگ در مشورت با دلجو صاحب به خواست محمد ابراهیم ورسجی شاروال پیشین کابل و نویسندۀ شناخته شدۀ کشور به شاروالی کابل تبدیل شده بودم و من مدیریت این نشریه را تا زمان به قدرت رسیدن طالبان در دور نخست به عهده داشتم. ورسجی می گفت که این جریده باید به زبان شهرداری بدل شود. وی تلاش های زیادی برای ایجاد اصلاحات شهری نمود و اما طوری که باید حمایت می شد، مورد پشتیبانی قرار نگرفت و در روز های آخر گفت که در یک نشریه کارکرد ها و موانعی را که با آن روبرو بودیم، افشا و برملا می کنیم تا در فردا ها حجتی برای ما شود.

ماهنامۀ فرهنگی بنیاد مولانا جلال الدین بلخی هر ماه یک بار به نشر می رسید و زمانی نشر آن قطع شد که دلجو صاحب برای آشتی دادن اسماعیل خان و گروپ های افضلی به هرات رفت و بدون آنکه کار آشتی بجایی برسد، هرات را اسماعیل خان به طالبان تسلیم کرد و بعدتر طالبان بر افغانستان مسلط شدند. دلجو گفت که در شام آن روز به اسماعیل خان گفتیم که اوضاع چگونه است و او برای آنان اطمینان داده بود؛ اما دلجو صاحب گفت، در همان شب با سرپایی ها از هوتل فرار کردیم ورنه اسیر طالبان می شدند. پس از سقوط هرات جمعیت اسلامی نشست بزرگی را در تالار رادیو کابل برگزار کرد و داکتر عبدالله جریان سقوط ولایت های هلمند و فراه و هرات را بدست طالبان توضیح داد و عامل شکست هرات اسماعیل خان را دانست. این در حالی بود که هنوز جنگ میان حزب و جمعیت هم در کابل ادامه داشت.

من از رابطه ی نزدیک و اعتماد دو طرفه و از همرازی دو طرفه ی استاد باختری و استاد وجودی از قبل آگاهی داشتم. در یکی از روز ها استاد باختری و استاد وجودی یک جا وارد دفتر بنیاد مولانا شدند و من با استفاده از فرصت در حضور استاد باختری از کاکایم جناب وجودی خواهش کردم که از ریاست بنیاد غزالی استعفا بدهد. البته به دلیل اینکه بسیاری از امور مالی و اداری بنیاد یاد شده بدور از نظارت استاد وجودی پیش می رفت و خبر های ناخوشی در این مورد شنیده بودم. استاد باختری هم عضو بورد مشورتی بنیاد غزالی بود. زمانیکه من موضوع استعفای استاد وجودی از بنیاد غزالی مطرح کردم؛ فوری استاد باختری سخن های من را پی گرفت و گفت آقای مشید من بار ها تصمیم داشتم که همچو پیشنهادی را به جناب وجودی صاحب به عرض برسانم و اما با همه اعتماد و احترامی که به جناب شان دارم، ترسیدم مبادا او فکر کند که باختری رئیس نشده و حالا این سخن را برای من می گوید. در پایان حیدری وجودی گفت که خودش نیز به چنین تصمیم رسیده است. هدف از این یاد آوری یادی از صفا و صمیمیت و صداقت استاد باختری است که چقدر در این زمینه حساس بود. این در حالی بود که هر دو سال ها همراز و هم صحبت یکدیگر بودند

از استاد واصف باختری بیش از ۲۰ كتاب در زمینه‌های شعر و ترجمه شعر در وزن های کلاسیک، نیمایی و آزاد، مقاله های فلسفی، پژوهش‌های ادبی و فلسفی، ترجمۀ شعر، ترجمۀ مقالات فلسفی و ادبی و صدها مقاله برجا مانده است. «و آفتاب نمی‌میرد»، «از میعاد تا هرگز»، «از این آیینه بشکستۀ تاریخ»، «تا شهر پنج ضلعی آزادی»، «دیباچه‌یی در فرجام»، «در استوای فصل شکستن»، «مویه‌های اسفندیار گمشده» دروازه‌های بسته تقویم» از دفترهای چاپ‌شدهٔ شعر او اند. از پژوهش‌های ادبی، فلسفی و عرفانی او می‌توان از «نردبان آسمان»، «سرود و سخن در ترازو» «گزارش عقل سرخ»، »درنگ‌ها و پیرنگ‌ها»، «بازگشت به الفبا» و «اسطوره‌یی بزرگ شهادت» یاد کرد.

محمد شاه واصف باختری در سال 1321 خورشیدی در شهر مزارشریف در بلخ زاده شد. او آموزش های دوران متوسطه و لیسه را در لیسه های باختر مزار شریف و لیسه حبیبیه به پایان رساند و در سال 1354 از دانشکده ی زبان و ادبيات دانشگاه کابل فارغ گردید و بعد کارشناسی ارشد/ ماستری در رشتۀ تعلیم و تربیه را از دانشگاه کلمبیای امریکا بدست آورد. استاد از سال 1366 تا سال 1375 عضو ریاست دارالتألیف، مدیر مسئول مجله ژوندون ارگان نشراتی انجمن نویسندگان افغانستان و دبیر بخش شعر آن انجمن بود. سالیان چند در پیشاور به سر برد و پس از آن به عنوان پناهنده، در ایالات متحده آمریکا زندگی می‌کرد.

استاد باختری پس از پیمودن فرود و فراز ها و رنج های غربت بالاخره در سن 82 سالگی در کلفرنیای امریکا در ایستگاه ی حوادث پیاده شد و به جاودانگان پیوست. هرچند مرده پرستی های نابهنگام و نابجا در افغانستان حتا جایگاۀ بلند شخصیت های علمی و ادبی و عرفانی و فرهنگی را هم کم رنگ گردانیده است و در ضمن این پرسش مطرح می شود که مردم افغانستان شخصیت های بزرگ را در زمان حیات شان قدر نمی کنند و اما زمانی که وقات می کند؛ همه یک صدا برای او عزاداری می کنند و مرگ او را ضایعۀ بزرگ می خوانند. در هر حال شخصیت هایی مانند استاد باختری در واقع مرگ ندارند و جاودانه اند؛ زیرا آثار و نوشته های آنان حصور معنوی آنان را ابدی ساخته است. اما باز هم شخصیت هایی چون استاد باختری بر مردم افغانستان حق دارد تا از وفات آنان ابراز تاسف نمایند و با خانواده های آنان غم شریکی کنند تا خانواده های آنان در همچو غم بزرگ خود را تنها احساس نکنند. 

هرچند استاد باختری سر در نیام خاک کشید؛ اما آثار و نوشته های او برای همیش او را زنده و جاودان نگه خواهد داشت تا آنگاه که صور زمان می دمد، صدای  شعر و اندیشه های باختری به تعبیر رضا براهنی چون سنگ شناور در دهلیز زمان در حرکت و در جهان طنین انداز خواهد بودد .

مرد نمیرد به مرگ، مرگ از او نام جست

نام چو جاوید شد، مردنش آسان کجاست؟

به یک سخن استاد باختری انسانی چندین بعدی و فرا وابستگی بود که به ابعاد دیگر زنده گی او کمتر پرداخته شده است. ازاین سبب ابعاد دیگر زنده گی او ناشناخته باقی مانده است. استاد باختری تنها یک شاعر نه؛ بلکه بحیث نویسنده ی متفکر خود آگاه و جهان آگاه در عرصه های ادبیات و زبان و تاریخ مطالعات و پژوهش هایی زیادی کرده بود و در رابطه به زبان و ادبیات و تاریخ کشور به استناد ماخذ های موثق و با اعتبار حرف های خود را نیز داشت. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا