شعر
شکیبایی …
دیریست با زبان ستم خو گرفته ایم
باجهل وسرکشیدن سم خوگرفته ایم
بیگانه سرنوشت مرا می زند رقم
با اژدهای لطف و کرم خو گرفته ایم
آزادی و عدالت ما را بربوده اند
با درد هاومحنت وغم خو گرفته ایم
در سرزمین خاطره و عشق ناگزیر
با انتحار و طالب و بم خو گرفته ایم
جای کتاب،نفرت و جای خرد تفنگ
با انفجار شهر قلم خو گرفته ایم
دیوانه میشوی که ببینی هنوز با
سرهاکه ازجفاشده خم خوگرفته ایم
بر شانه های هریک ما یک عرب سوار
با قتل نسل نسل عجم خو گرفته ایم
این شهرمردگان چقدر بد قیافه است
رنگ کفن به توغ و علم خوگرفته ایم
…
تو میکشی مرا که نیم هم تبار تو
بنگر چگونه باز به هم خو گرفته ایم
آگست ۲۰۲۲
اورلیان فرانسه