-
شعر
تار عنکبوت…
خبری هست بگویی دل ما شاد شود خاطر غمزده از بار غم آزاد شود دیر شد شعلهٔ شادی به نظر ها…
بیشتر بخوانید » -
شعر
جال عنکبوت
از بس که خون چکیده به ایوان روزگار جیحون رسیده برلب و آموست سوگوار پامیرو شانه های بلندش خمیده است…
بیشتر بخوانید » -
شعر
هیولای هفت سر…
می ترسم از سراب حقیقت درین سکوت از گفتن و شنیدن راحت درین سکوت در یک جهنمی که فقط ظلم…
بیشتر بخوانید » -
شعر
اندیشه های تیرخورده …
اینبار درس و مکتب تان تیر خورده است عشق و تبار و مشرب تان تیر خورده است در شهر تان…
بیشتر بخوانید » -
فصل های سوختهٔ عشق
نکند از دلت آهنگ بهاری رفتهست؟ فصل گل نغمهٔ زیبای قناری رفتهست؟ نکند خاطره های تو ترک برداشته یادت ازجشن گل سرخ مزاری رفتهست؟ یاد داری که پر از زمزمهٔ من بودی خالی از دغدغهٔ بودن و رفتن بودی پشت دیوارک باغی که به هممی دیدیم تو سراپا غزل مست تپیدن بودی قصهٔ جویک باریک و چمن یادت هست؟ نسترن چیدن و دنیای سخن یادت هست؟ گل شبدر که به گیسوت زدم از سر شوق چهچهٔ مرغک خوشخوان وطن یادت هست؟ چقدر عشق به چشمان دوتا مان می خواند چقدر شوق به لبهای دوتا مان می ماند از سر صبح فقط شعر به هم می گفتیم شعر عاشق که غم و غصه ز دلها می راند یاد داری که به هر پنجه چناری هر جا می کشیدیم گل و قلبک دیوانهٔ ما دلت آیینهٔ من بود و دلم خانهٔ تو چه صفایی ، چه هوایی چقدر مهر و وفا…
بیشتر بخوانید » -
شعر
شکیبایی …
دیریست با زبان ستم خو گرفته ایم باجهل وسرکشیدن سم خوگرفته ایم بیگانه سرنوشت مرا می زند رقم با اژدهای…
بیشتر بخوانید » -
شعر
پشت قله های مِه آلود
درفصلهای دور و مِه آلود خاطرات دیوار و سقف و پنجره ام داد میزند هرکنج وگوشه ى غزل آلود خانه…
بیشتر بخوانید » -
شعر
جال عنکبوت…
از بس که خون چکیده به ایوان روزگار جیحون رسیده برلب و آموست سوگوار پامیرو شانه های بلندش خمیده است…
بیشتر بخوانید » -
خبر و دیدگاه
کاذب ترین واژه یی که میشناسم … (وحدت ملی)
کاذب ترین واژه یی که میشناسم … (وحدت ملی)؟؟؟ من شاعرم و مهندس ! در موقعیت یک شاعر سر وکارم…
بیشتر بخوانید » - شعر