حکومت غنی، یک حکومت فروپاشیده است
حکومت غنی، یک حکومت فروپاشیده است. هیچ عنصر مشروعیتبخشی ندارد. در حدی که حتا طالب به آن طعنه میزند.
استیصال غنی و شرکا و پیشکاران تا آنجاست که طعنهٔ خبرنگار طالب به نمایندهٔ غنی، نادری را در نشست مقدماتی دوحه به همین زودی فراموش کرده اند و اکنون مدعی اند که علیپور جانی و نامشروع است.
از سرپرستان وزارتهای دفاع و داخله گرفته تا چوکرههای محب و فضلی همه از انتقام سخت حرف میزنند.
حتا یکبار سر در گریبان نمیکنند که مجوز این انتقامگیری را کدام نیروی مشروعیتبخش دست آقایان سپرده است، جز وصلت با شبکهٔ مافیا و فساد و تقلب، چه کسی شما را مسؤول انتقامگیری تعیین کرده است، شما به شمول سردار بزرگ تقلب و خیانت، غنی، چه چیزی مشروعیتپذیری در بغل دارید؟
فهم این پرسشها به کمک یکی از تزهای روشنگرانهٔ زیگموند فروید ساده است: میکانیسمهای دفاعی. در روانکاوی فروید، میکانیسمهای دفاعی، قواعد سختپیچیدهٔ روانی اند که بیمار به کمک آن سعی در جبران خلای روانیاش دارد.
از چندین موردی که فروید توضیح میدهد یکی آن میکانیسم جابهجایی است.
ناخودآگاه بیمار این میکانیسم را زمانی فعال میسازد که سوژهٔ مأمونتری را به نسبت عامل اصلی اضطرابش بیابد.
پدری که بر فرزندش خشم میگیرد و او را سرزنش میکند، عامل اصلی اضطراب است. فرزند در کوچه یا مکتب همین خشم را به بر همگنان ضعیفتر از خود اعمال میکند، تا از اضطراب ناشی از خشم پدر بکاهد. عامل اصلی اضطراب غنی آمریکاست.
واشنگتن او را سرزنش کرده یا با طالبان طبق خواستهٔ دارالخلافه تعامل کند یا باید برود. غنی حالا باید سوژهٔ بیخطرتری را خلق کند. چه کسی بهتر از علیپور. هم هزاره، هم شیعه.
علیپور از چه چیزی به جز برخورد قومی و دوگانهٔ حکومت شاکی است، به چه چیزی غیر از جنایات تاریخمند قومی در این سرزمین اشاره میکند، چه کسی میتواند منکر باشد که پشتونیسم و افغانیتطلبی به کمتر از جنایت انسانی در این ویرانسرا بسنده نکرده و همین اکنون تقسیم قدرت و ثروت بر اساس سلسلهمراتب قومی صورت میگیرد. اصلاً این بلای موجود مُنزل، فرزند حلالزادهٔ سیاستگران و دولتمردان افغان است.
حالا آن فهرست بلندبالا چه نکتهٔ دروغی را در خود گنجانده است، چه چیزی غیر کارنامهٔ سیاه غنی و شرکا را مرتب کرده است، آیا کارنامهٔ غنی شاهد راستین شورش علیپور و امثال او نیست؟
علیپور یک رانندهٔ ساده و یک فرد سادهلوح است. تاریخ سادهلوحان زیادی را به قهرمان مبدل کرده است. سادهلوحان در بیان واقعیتها جسورتر از مصلحتاندیشان اند اما به همان اندازه مستعد فریبخوردن، سرسپردهگی و بندهگی نیز اند. علیپور با آنکه بر جدیترین واقعیات سیاسی و تاریخی انگشت گذاشته اما سرسپردهگیاش را به شرکای غنی، خلیلی و محقق صریحاً اعلام میدارد.
ماجرای سقوط چرخبال و اقرار بیباکانهٔ او شاهد دیگری است. اما به هر حال، موتور تاریخ بر مبنای خلوص نیت و کیفیات شخصیتی عمل نمیکند.
نیروی تاریخ اساساً بر حافظه و مطالبات جمعی استوار است. بسیار ممکن است که همین نیرو، جایگاه یک رانندهٔ سادهلوحِ پشت جلو موتر را با جلو لوکومتیف تاریخ عوض کند. بنابراین، آنچه در شورش علیپور قابل تأمل و درنگ است، ماهیت قومی سیاست و قدرت در افغانستان است که علیپور در سادهترین تعریف معلول آن است.
علیپور در بدترین حالت میتواند سرکردهٔ یک گروه باغی و جنایتکار باشد اما حکومت در بهترین حالت عملاً یک سیستم فاجعهآفرین است. همین اکنون سیستم فاجعه آفریده است.
غنی و شرکا در یک محاسبهٔ خطا شیپور جنگ قومی را نواخته اند. نیروی تاریخ را، که امثال علیپور را به میدان آورده، با خدعه و جعل و فریب انکار میکند.
به جای کارنامهٔ سیاه سیستم، شخصیت و منش و عمل علیپور و گروهش را به ما نشان میدهد.
این ترفند آتش جنگ قومی را مشتعل میکند، در حالی که از چهرهٔ آن نیروی تاریخ هیچ حجابی بر نمیدارد. غنی و شرکا به ناچار دارند میروند اما اضطراب این اخراج اجباری را با یک خطای تاریخی جبران میکنند.
نگذاریم به همین سادهگی مطالبات تاریخی و عادلانهٔ قدرت و ثروت در منش و شخصیت امثال علیپور خلاصه شود.
کاربرد ادبیات نفرتپراگنانهٔ قومی، دقیقاً همین کار را میکند.
__
برگرفته از فیسبوک