رفعت حسینی با پرچم بلند کوتاه سرایی
بدون هرگونه مجاملهیی با شناختی که از سرگذشت شعر مدرن افغانستان دارم، میخواهم در آغاز بگویم که بینادگذار شعرکوتاه در افغانستان در گونۀ مدرن آن رفعت حسینی است. من نوشته ای که سزاوار جایگاه او در این پیوند بوده باشد، هنوز نخوانده ام و این نوشتۀ نیز چنین چیزی را ادعا ندارد.
در سالهای پسین که گرایش به کوتاه سرایی نسبت به گذشتهها بیشتر شده است، گاهی این جا و آن جا به نوشتههایی در پیوند به کوتاه سرایی در افغانستان نیز بر میخوریم. در چنین نوشتههایی یا نامی از رفعت حسینی نیست، یا هم نام او را در کنار شاعران جوان دهۀ شصت خورشیدی ردیف میکنند که گویا پایه گذاران شعر کوتاه در افغانستان اند. در حالی که این رفعت حسینی است که راه به سوی کوتاه سرایی در افغانستان را گشوده است. او یگانه پیشگام شعر کوتاه در کشور است. زمانی که رفعت به کوتاه سرایی روی آورده بود، این نامهای که درکنار نام او ردیف می شوند که گویا پایه گذاران شعرکوتاه در افغانستان اند یا به دنیا نیامده بودند، یا هنوز شاگردان مکتب بودند. سخن دیگر این که گاهی از شاعرانی به نام پایه گذار کوتاه سرایی نام برده می شود که تمام کوتاهههای آنان به شما انگشتان دو دست نمی رسد.
نخستین سرودههای رفعت حسینی در این گونه به نیمۀ دوم دهۀ چهل خورشیدی بر می گردد. من می اندیشم که کوتاه سرایی در افغانستان به گونۀ مدرن آن از این زمان آن سوتر نمی گذرد. شاید شاعرانی هم بوده باشند که همزمان با رفعت حسینی کوتاه سرایی را تجربهیی کرده باشند؛ اما این رفعت حسینی است که به گونۀ دوامدار شعر کوتاه را از همان نخستین سالهای شاعری تا کنون پیگرفته است.
این که شماری هنوز درک درستی از تحول و دگرگونی شعر معاصر افغانستان ندارند، شاید مشکل به این امر بر میگردد که آنان خود را ازهرگونه بررسی تاریخی شعر و ادبیات افغاستان بینیاز احساس میکنند. من با کسانی برخورده ام که می پندارند،گویا هر دگرگونی در شعر و ادبیات افغانستان پس از فروپاشی طالبان به میان آمده است. بسیار شنیده ایم که مردم افغانستان را نکوهش میکنند که گویا حافظۀ تاریخی ندارند،این سخن باشد به جای خود؛ اما زمانی که در پیوند به ادبیات و شعر به چنین داوریهایی بر میخوریم، میتوان گفت که شاید ما حافظۀ فرهنگی و ادبی نیز نداریم.
این که شماری میگویند افغانستان چیزی در ادبیات معاصر خود ندارد، شعر، داستان و رمان ندارد و ما از گذشته چیزی نیاموخته ایم، در گذشته چیز قابل توجهی وجود نداشته است، می توان باور کرد که این گونه داوریها از آنانی بر میخیزد که یا گماشتهگانی اند و میخواهند گونهیی از خود بیگانهگی فرهنگی را در کشور تبلیغ کنند یاهم همان بقه هایی افتاده درچاه اند که آسمان را به اندازۀ دهن چاه میبینند. وقتی کسی بر میخیزد و گویا سرگذشت یک جریان شعری را برسی میکند، باید بداند که این شعر از کجا می آید، چه سرگذشتی داشته! نباید همه چیز را در همان حلقۀ ناجور ادبی با یاران گرمابه و گلستان خود آنگونه رنگ و بویی زنند که خود میخواهند. چنین افرادی شاید میپندارند که بیرون از ذهن آنان حقیقتی وجود ندارند.
من با رفعت حسینی در سالهای که دانشجوی دانشگاه کابل بودم به وسیلۀ مجلۀ ژوندن که خوانندهگان زیادی داشت، آشنا شدم. شعرهای کوتاه او در این مجله نشر می شدند. هنوز بحثی به نام شعرکوتاه در افغانستان وجود نداشت و من از آن روزگار نام دیگری را به یاد ندارم که به چنین شعری پرداخته باشد. جای دارد همینجا گفته شود که مجلۀ ژوندن در آن روزگار با نشر شعرکوتاه رفعت حسینی زمینۀ معرفی این گونه شعر را در میان خوانندهگان شعر فراهم آورده بود. در باشگاه شبانۀ دانشگاه کابل، هم اتاقی داشتیم که ریاضی و فزیک میخواند، از کتواز بود، تا به اتاق می آمد، دو دست را میگشود و گویی میخواست کسی را در آغوش کشد، بعد با لهجۀ خاصی میخواند: « و قتی می آیی / لحظهها را همه معتاد تنت می سازی» و منتظر واکنش ما میماند، بعد کسی می گفت: حتمأ ای دیوانه عاشق شده و ما همهگان می خندیدیم و او نیز.
تا جایی که دیده شده است رفعت حسینی در شعر کوتاه نمونههایی دارد از نیمۀ دوم دهۀ چهل خورشیدی. شاید بتوان گفت که شاعری رفعت با کوتاه سرایی آغاز شده است. درست این زمانی است که هنوز شعر آزاد عروضی در افغانستان گامهای نخستین خود را بر می داشت. هنوز هواخواهان چندانی نداشت و شماری هم آن را به نام شعر نمی پذیرفتند. بی توجهی به شعر کوتاه در آن روزگار میتواند این دلیل را هم داشته باشد که هنوز ذهن ادبی ما با شعر کوتاه به درستی آشتی نکرده بود و از چنین شعرهایی لذت ادبی نمیبرد. افزون برین همان سخنی که پیش از این گفته شد، شاعر بلند مقام مدرن کسی پنداشته می شد که شعرهای بلند نیمای یا سپید میسرود. چنین است که در شعر شماری از شاعران در مییابیم که شعر درجایی پایان یافته؛ اما شاعر برای آن که شعر بلندی بسازد آن را کش داده است.
وقتی به نوشتههای بازمانده از آن روزگار بر میگردیم دیده میشود که جدالی سختی در میان شاعران نو آیین و سنتگرا وجود داشته است، جدالی که میشود گفت که هنوز به گونهیی جریان دارد. شاعران مدرن در نوشتههای خود تلاش میکردند تا از چگونهگی کار خود و این که شعر یک پدیدۀ تحول پذیر است و باید هم گام با نیازهای زمان گام بردارد،پاسداری کنند. بدون تردید در چنین وضعیتی کوتاه سرایی خود مشکلی بود دو چندان، برای آن که شماری از شاعران نوگرا هم به چنین شعری چندان روی خوش نشان نمیدادند. در یک چنین وضعیتی کوتاه سرایی میتوانست به مفهوم شنا کردن برخلاف جریان دریا بوده باشد. این جا نمونههایی می آوریم از تجربههای آغازین کوتاه سرایی رفعت حسینی:
تو که می آیی،
تو که می آیی و عطر بدنت
در فضا میپیچد
لحظهها را همه معتاد تنت
می سازی
شب محاط چشمت
لحظهها می میرند
بی تو میدانی
بی تو
لحظهها میمیرند
شب محاط چشمت
تصویر صدا ، کابل 1346
نمونۀ دیگر ی که در آن یک حس و عاطفۀ عاشقانه، آن گونه بیان شده است که خواننده را تا آن سوی شبکۀ واژههای با خود می برد و چیزی های را که در شعر نیامده نیز در ذهن خود میخواند، یا می بیند.
هرچند که امشب همۀ هستی من
-یک سره –
شعر است
باری، تو مگو
شعر دگر، تازه سرایم
ای خوب تر از شعر
بگذار که امشب
تن من
شعر تنت را بسراید
کابل ، 1348
و نمونۀ سوم:
حکایتی که لبت
– در سکوت حتا –
داشت
باری،
وداع باور ما را دید
دیگر زبان گنگ نگاهت، نیز
جانا
توان معجزههایش نیست
برگو!
چه بوده است و چی باید
به روزگار بین من و تو
تلاش قصۀ تو
غصههای باور ما را
خراش خواهد داد
کابل، 1249
کوتاهههای رفعت این گونه آغاز میشوند. وقتی به زبان، تکنیک و پیام شاعرانۀ این سرودهها توجه میکنیم، پرسشی که در ذهن بیدار میشود این است که آیا این نخستین سرودههای شاعر است یا این که او پیش از این تجربههایی نیز داشته است. بدون تردید باید رفعت پس از سالها تجربه و جست و جو در عوالم شعر نیمایی به این زبان و بیان رسیده باشد. استواری زبان این سرودهها را زمانی می توانیم بهتر دریابیم که برگردیم و آن را با نیماییهای بلند آن روزگار مقایسه کنیم. در بخشی از نیماییهایی دهۀ چهل و حتا پنجاه افغانستان میبینیم این تنها افاعیل است که شکستانده شده اند، دیگر شعر با همان دید، تکنیک، زبان و افزار های تصویر پردازی سنتی است که به نام نیمایی شکل گرفته است.
رفعت بدون ترید با تاثیر پذیری از فضای فرهنگی خانواده در همان دوران کودکی و نوجوانی با شعر و ادبیات آشنا شده که این آشنایی او را به سوی سرایش شعر کشانده است. از نخستین سرودههای رفعت بر می آید که ذهن شاعرانۀ او با شتاب با شعر نیمایی آشنا شده و این آشنایی او را به کوتاه سرایی راهنمایی کرده است. سالهای سرایش نخستین شعرهای کوتاه او را که در نظر میگریم به این نتیجه میرسیم که او کما بیش در سن بیست سالهگی به عوالم شعر آزاد عروضی آن هم در گونۀ کوتاه سرایی آن دست یافته است.
باید یاد آور شد که رفعت با انتخاب کوتاه سرایی در آن روزگار در حقیقت شاعر تنهایی بود. نیمایی سرایان هنوز شعر کوتاه را به رسمیت نمی شناختند و به کوتاه سرایی رفعت چندان روی خوش نشان نمی داند. من چنین روحیهیی را حتا در دهۀ شصت نیز در پیوند با کوتاه سراییهای رفعت حس کرده بودم. در افغانستان شعر آزاد عروضی یا نیمایی با شعرهای بلند آغاز شده است. در میان موج نخستین شاعران نیمایی سرای افغانستان چیزی به نام شعرکوتاه دیده نشده است. در موج دوم هم تمایل چندانی به کوتاه سرایی وجود ندارد. شاید این امر سبب شده بود که شماری به اشتباه بیندیشندکه گویا کوتاه سرایی بیانگر ناتوانی یک شاعر در شعرهای بلنداست.
چنین داوریهایی رفعت را از شیوهیی که برگزیده بود دور نساخت. این که یک شاعر چرا به این یا آن فرم شعری بیشتر علاقه دارد، شاید دلیل اش بر میگردد به چگونهگی تخیل و ذهنیت شاعرانۀ او. به پندار من کاش شاعران این ویژهگی ذهن و تخیل شاعرانۀ خود بیشتر درک کنند و در همان فرمی بسرایند که بیشتر تخیل و ذهن شاعرانۀ شان به خلاقیت زیباتر و تاثیرگذارتری میپردازد. یک ذهن و تخیل غنایی شاید هیچ گاهی نتواند شعر رزمی و حماسی را به زیبای بسراید.
وقتی اسکندرنامۀ نظامی را با شاهنامۀ فردوسی مقایسه کنیم کارایی این دو گونه تخیل و ذهن شاعرانه را میتوان بیشتر درک کرد. نظامی نمیتواند به مانند فرودسی زبان و تخیل حماسی داشته باشد و فرودسی نیز در توصیف صحنههای بزم و بزم آرایی به پایۀ نظامی نمیرسد. نظامي در منظومههاي بزمي و عاشقانه استاد است، نه در بیان حماسی. فردوسي روح ، تخیل و ذهن شاعرانۀ حماسي دارد؛ اما نظامي استادی اش در منظومههاي عاشقانه است و بزم آرایی. چنین است وقتی او می خواهد در اسکندرنامه حماسه سرایی کند پیروزی فردوسی را ندارد.
این سخن را از آن گفتم که در افغانستان بیشترینه شاعران کوشیده اند تا در تمامی گونههای شعری، شعر بسرایند، در حالی که یک شاعر غزل سرا شاید نتواند شعر سپید و نیمایی را به زیبایی غزل خود بسراید.این که رفعت از همان سالهای نخستین شاعری عاشقانه به دنبال شعر کوتاه رفته و تا کنون نیز یک شاعر کوتاه سرا باقی مانده، شاید دریافته است که ذهن و تخیل شاعرانۀ او در این گونه شعری بیشتر کارایی دارد. البته این سخن به این مفهوم نیست او شعر های بلندی نسروده است، او گذشته از شعرهای بلند نیمایی و سپید، منظومه هایی نیز سروده است. شاید با شعرهای بلند و منظومه هایش خواسته تا نشان دهد که ما را از این دست شعر و شاعری نیز توانی و زبانی هست.
در دهۀ پنجاه خورشیدی کوتاه سراییهای رفعت دامنۀ بیشتری پیدا میکند ، در مجلۀ ژوندن و دیگر مجلههای ادبی کابل بیشتر به نشر می رسند. گاهی شعرهایش در این نشریهها زیر نام « طرح» نشر می شدند. جای دارد که از مجلۀ ژوندون یاد آوری کنیم که این مجله با نشر شعرهای نیمایی، شعرکوتاه، به همین گونه داستان کوتاه، طنز و دیگر گونههای ادبی سهمی بزرگی در معرفی شعر مدرن و ادبیات مدرن در کشور بازی کرده است. بازهم یکی چند نمونه از سروده های رفعت حسینی در دهۀ پنجاه خورشیدی و این زمانی است که موج دوم نیمایی سرایان افغانستان در مطبوعات کشور حضور پر رنگتری دارند؛ اما با این حال شعر کوتاه هنوزهم بسیار جا افتاده نیست.
در دل ابر عقیم
رعد اکر نام ترا
نقش کند
همهجا
میبارد باران
همهجا
می روید جنگل
تصویر صدا، کابل ، 1355
نمونۀ دیگر:
من به زیبای یک لحظه نمی اندیشم
هرگز
گاهگاهی
من به زیبایی یک فصل نمی اندیشم
حتا
من تمام غم خود را
در دستم می کارم
ای دوست!
و به دستم می فهمانم این را:
که همه رهگذر فردا را
در مسیر همهجا سبزترین
آرایش بنماید
تصویر صدا، کابل ، 1355
بازهم نمونهیی از سرودههای دهۀ پنجاه شاعر:
درخت
شاخه به شاخه
به سوی رنگ خزان اوج می گیرد
پرنده
-مثل طراوت-
به کوچ می اندیشد
و باغ دانسته ست:
که ذهن سرد وی از حملۀ خشونت برف
انجماد را خواهد آموخت
کابل ، 1353
و نمونۀ آخرین:
اگر نگاه تو
پیغام آفتاب را میگفت
طلسم پایش شب را
تباه میکردیم
و با ستاره و مهتاب برکه میرقصیدیم
دریغ و درد
نگفتی
وگرنه می بودیم
به استواری یک کاج پیر
عاشق جنگل
سخن آخر این که رفعت حسینی این گونه پرچم بلند کوتاه سرایی را در چند دورۀ شعری در افغانستان بردوش کشیده و هیچ شاعری به اندازۀ او این همه به کوتاه سرایی نپرداخته است. در کلیت او شاعری است با زبان آراسته تخیل بلند و نگرش تازه به زندهگی. البته بررسی شعرهای او از نظر محتوا و دیگر ویژهگیهای شعری به بحث و بررسی جداگانهیی نیاز دارد که باید صورت گیرد.
در دهۀ پنجاه و شصت دامنۀ کوتاه سرایی در کشور گسترش بیشتری پیدا کرد؛ شماری از شاعران به کوتاه سرایی روی آوردند؛ اما باید پذیرفت که تا این زمان هم کوتاه سرایی و رفعت حسینی دو نام باهم پیوسته اند. البته در شعر پسا طالبانی چهره های تازه و موفقی در زمینۀ شعر کوتاه قامت بلند کرده اند که حال و هوای تازه تری دارند. نیاز است تا کوتاه سرایی پسا طالبانی با همه ویژهگی های که دارد به گونۀ جدا گانه بررسی شود. در این دوره نه تنها شمار شاعران کوتاه سرا فزونی گرفته است؛ بلکه شیوۀ کوتاه سرایی نیز دگرگونیهایی پیدا کرده است.
رفعت حسینی در بیست و هشتم جوزای سال سیزده صد و بیست و هشت خورشیدی در یکی از خانوادههای اهل فرهنگ، درباغنواب کابل، چشم به جهان گشود. پدرش سید داود حسینی یکی از چهرههای درخشان فرهنگ بود که در خوش نویسی استاد بود، شهرت و آوازۀ گستردهیی داشت.
رفعت حسینی پس از پایان دورۀ آموزشهایی ابتدایی، دورۀ لیسه را در حبیبیه به پایان آورد. بعد به دانشگاه کابل راه یافت و از دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی گواهینامه لیسانس گرفت. پس از آن به استرلیا رفت و دورۀ فوق لیسانس خود را در یکی از دانشگاههای آن کشور تمام کرد.
رفعت سالهایی در اتحادیۀ نویسندهگان افغانستان که بعدها به انجمن نویسندهگان تغییر نام داد، منشی بخش شعربود، سال 1369 کشور را ترک و هم اکنون در آلمان به سر می برد. از رفعت حسینی تا کنون این گزینههای شعری نشر شده است.
- تصویر صدا، گزینۀ شعر،
- در بی تو بودن، گزینۀ شعر،
- شبی از تبار مصیبت، گزینۀ شعر،
- ذهن زخمی باد، گزینۀ شعر
- هزار میکده غم، گزینۀ شعر،
- زنی که باران می فروخت، این گزینۀ شعری رفعت حسینی به زبان آلمانی ترجمه شده است.
- تو زمین و من، گزینۀ شعر،
- در فصل سایۀ حنجر، گزینۀ شعر،
- در لحظههای سوگمند پدرود، گزینۀ شعر،
- شب و زخم و تبر، گزینۀ شعر،
- تا وادی سبز صدا، گزینۀ شعر،
- زمینها، سه منظومه،
- بنفشههایی که نرویدند، گزینۀ شعر،
- هجرتِ بانو ی شعر ،گزینۀ شعر،
- حرفِ اولِ باغ ، گزینۀ شعر،
- ازین خسوفِ بشارت، گزیدۀ شعر،
- مردانی که نیستند، گزینۀ شعر،
- آیینه در جوارِ عقوبت، گزینۀ شعر،
- تاصبحِ صحبتِ یکدشت، گزینۀ شعر،
- قصرهای درختان، گزینۀ شعر.
گذشته از این رفعت حسینی گزینشی دارد از غزلهای بیدل که آن را زیر نام « صد عزل بیدل» انتشار داده است. او در میان شاعران کلاسیک، بیشتر از همه به بیدل دلبستهگی دارد. می توان گفت که این علاقمندی او شاید میراثی است که از خانواده به دست آورده است. برای آن که استاد داود حسینی پدر شاعر یکی از علاقمندان بیدل بود که در پیوند به شعر و زندهگی بیدل نیز نوشته هایی دارد.
پایان
جوزا 1396/ کابل