سکوت در مقابل جنایتهای جنگی، دهنکجی به روشنفکریست
به بازی گرفتن مفاهیم و دهنکجی به آنها یکی از موضوعاتیست که در جامعۀ افغانی زیاد دیده میشود، پدیدههای اجتماعی، مفاهیم علمی، ایسمها، ایدهها، گفتوگویهای دانشجویی و … را جدی نگرفتن گویا از ویژگیهای خلقی ما افغانهاست.
مثالهای زیادی میتوان برای اثبات مقدمۀ بالا آورد، ولی از آنجایی که نمیخواهم سخن را به درازا بکشانم، به عنوان مشت نمونۀ خروار، در این نوشته به پدیدۀ روشنفکری در جامعۀ کنونیمان میپردازم.
از تعریفهای کلیشهیی که دربارۀ این مفهوم وجود دارد بگذریم، میرسیم به این که چرا ما به روشنفکر نیاز داریم؟ لزوما رسالت و وظیفۀ روشنفکری در جوامع مختلف، متفاوت است. روشنفکران به عنوان نخبگانی که توانستهاند در جوامع گوناگون تغییراتِ چشمگیری بیاورند، بیشتر رویشان میشود حساب کرد. بیشتری از خیزشها، انقلابها، تابوشکنیها از آدرس روشنفکران شروع شده است. این روشنفکران بودند و هستند که در قالب نویسنده، هنرمند، نخبۀ سیاسی، شاعر و … ذهنیتدهی به عوام را شروع کردند و هنوز هم این رسالت و وظیفۀ شان پابرجاست.
روشنفکر آزاد است، آزاد از هر گونه قید و شرطی که بر بیباکی او اثر میگذارد. دلبستگیهای روشنفکری بیش از پول و مقام است، او ستیزه جوست، سیتزه جوییِ روشنفکر با جنگ و صاحبان قدرت است و دلبستگیاش عدالت است.
سوال دیگری که باید به آن جواب داد این است که این موجودی که از او به عنوان یک روشنفکر یاد میشود آیا در جامعۀ ما یافت میشود؟
اگر روشنفکری را خلاصه کنیم در سیاه بازیها، ژستها و ادا و اطوارهای روشنفکرنماهایی که اینروزها تعدادشان کم هم نیست، جواب به طور قطعی مثبت است.
ولی اگر به مفهوم درست کلمه به دنبال روشنفکر بگردیم به ندرت میتوان آن را یافت. در این که روشنفکر باید بیباک باشد جای شکی وجود ندارد ولی این بیباکی لزوما با یک پشتوانۀ علمی و آکادمیک و برمبنای یک سلسله اصول از جمله داشتنِ تفکر آزاد که ناشی از سالها مطالعه، نوشتن، تجربهی آکادمیک، نقد و … باید باشد که سرانجام به یک امر خلاصه میشود و آنهم دانستن خیر و شر جامعه است و مبارزه و ارایه الگوهای قابل اجرایی برای مبارزه با تمامی ناهنجاریهای آن جامعه.
در چند سال اخیر افراد و گروههایی که در قالب نهادهای مدنی بر سر کار آمدند و ادعای برتری از دیگران را از لحاظ فکری داشتن و خود را به عنوان نخبگان این جامعه به معرفی گرفتن و یا هم بهتر است بگوییم که خود را روشنفکر تلقی میکردند، چه کوهی را از سر راه برداشتند؟!
شعارهای خیابانی، خیمهشب بازیهای خندهدار، تقبیح کردنهای واهی و یک سلسله فعالیتهایی که هیچ نوع مبنای فکری نداشتند از آدرس نهادهایی به راه انداخته شد که این فعالیتهای شان به عنوان یک پروژۀ انجویی شروع و بدون هیچ نوع دستاوردی به پایان رسید.
تا آنجایی که پول برای این نهادها از سوی موسسات کمک کننده واریز میشد فعالیتهای شان ادامه داشت و توقف روند پول دهی به معنای ایست همهی فعالیتها بود و است.
شاید ادعا شود که روشنفکری را با نهادهای مدنی خلط کردهام، ولی در جواب باید گفت که حقیقت موجود در اجتماع کنونی همین است متاسفانه، افرادی اعم از مرد و زن بدون هیچ نوع مطالعه دقیق از یک آسیب، برای ریشهکن کردن آن آستین بالا میزنند و بدون دانستن تمامی زاویههای یک پدیده و یا ناهنجاری با گرفتن پول که بیشتر اینروزها از آن به عنوان پروژه یاد میشود، شروع میکنند به یک سلسله فعالیتهای بیثمر و واهی که نمونۀ خوباش را میتوان در ناکام ماندن کاهشِ خشونت علیۀ زنان دید یا میتوان در رابطه به مبارزه با افراط گرایی این امر را محسوس کرد و یا هم میشود بیثمر بودن این فعالیتها را در عدم کاهش سنتهای ناپسندهای جامعه به خوبی مشاهده کرد. عمق فاجعه اینجاست که اجرا کنندگان این فعالیتها در لباس روشنفکر وارد اجتماع شدهاند.
روشنفکران و صاحبان قدرت
یکی از دغدغههای اصلی روشنفکر مبارزه علیۀ دستگاۀ قدرتیست که ظلم میکند، فاسد است و جنگافروزی میکند، فرقی هم ندارد که این قدرت حکومت برحال کشور است یا گروه تروریستی و دهشت افکن و یا هم قدرتیست جهانی و کشوریست مانند ایالات متحده.
مبارزه علیۀ جنایتهای جنگیِ قدرتهایی مانند ایالات متحده در افغانستان و عراق، و دیگر قدرتها و کشورها در خاورمیانه و جای جای این کرۀ خاکی همانقدر مهم است که مبارزه علیۀ افراطگرایی و تفکر طالبانی.
ولی جای تعجب اینجاست که روشنفکرنمای جامعه مانند ایدئولوژی زدههای سنتی جامعه که بدون هیچ نوع تفکری دست به دامن نظریه توطیه میشوند و همهچیز را سیاه و سفید میبینند، از نقدِ خودی میترسند و بارِ همه مشکلات امروز بشریت را به دوش چند کشور خاص به ویژه ایالات متحده میاندازند، رویکردی مشابه دارد، با این تفاوت که روشنفکرنما غرب و ایالات متحده را منجی عالم بشریت میداند و در برابر همۀ جنایتهای این قدرتها سکوت اختیار میکند.
این امر گویا در خیلی از ذهنها جای خوش کرده است که نمیشود علیۀ ایالات متحده اعتراض کرد و نوشت، گاهی عمق فاجعه به حدی میرسد که نه تنها علیۀ جنایتهای جنگی قدرتهای سیاسی و نظامی بزرگ مبارزه نمیشود بل به حمایت از آن در محافل سخن گفته میشود.
شالودۀ فکری روشنفکرپندارهای جامعه در چند جمله خلاصه میشود از جلمه هیاهوی کردن علیۀ ناهنجاریهای اجتماعی نظیرِ خشونت علیه زنان بدون ارائه مدل اجرایی درست و کارآمد و مبارزۀ درست و طولانی، کوبیدنِ حکومت بدونِ هیچ نوع مطالعه جامعه شناختی و سیاسی، متوسل شدن به سیاستهای قومی برای رسیدن به جایگاه و پایگاه و از همه بدتر سکوت اختیار کردن در برابر جنایتهای جنگی ایالات متحده.
اینجاست که به یک نتیجه میرسیم و آن اینکه به فقدان روشنفکر در جامعه کنونی روبرو هستیم و اگر تمیزی بین ایدئولوژیک زدههای سنتی و تحصیلکردگانی که داعیهدار ارزشهایی چون روشنفکری، دموکراسی، حقوق بشر و دیگر مفاهیم وجود دارد این است که گروۀ اول دست به دامن نظریه توطیه شدهاند و بر ایدئولوژی که ناشی از عدم مطالعه دقیق است پافشاری میکنند که برخاسته از نوعی تفکر دیگر ستیز و غرب ستیزِ بدون موجب است و گروۀ دوم با ادبیاتِ جدیدتر و رویکرد نسبتا مدرنتری چشم به پولهای انجویی دوختهاند و مهر سکوت در برابر قدرتهای نظامی و سیاسی و جنایتهای آنها بر دهن زدهاند.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل