شعر مقاومت ردایی نیست که بتوان آن را بر اندام هر شاعری آویخت
گفت و گویی مجیب مهرداد با پرتو نادری
پرسش: شعر مقاومت چیست و این شعر در برابر چه چیزی باید پایداری کند؟
پاسخ: نمی دانم چرا هرگاهی كه سخن از شعر مقاومت به میان می آید این سرودۀ حنظلۀ بادغیسی در ذهن من بیدار می شود.
مهتری گربه كام شیر دراست
شوخطر كن زكام شیر بجوی
یا بزرگی و غزو نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
این شعر را یكی از نخستین سرودهها در زبان پارسی دری دانسته اند. با درنظر داشت زمان سرایش این شعر، در می یابیم كه شاعر چه مسالهیی را می خواهد به خوانندۀ خویش بیان كند! سرزمینی آزادی اش را از دست داده و شلاق استبداد بیگانه بر اندام مردم فرود می آید. شاعر مرگ و آزادی را در برابر هم می گذارد و براین نكته تاكید می كند كه مرگ در راه آزادی بارها شكوهمند تر ارزندهگی در زبونی و اسارت است.
می شود گفت كه شعر مقاومت ازهمان سپیده دم پیدایی شعر و ادبیات وجود داشته است، تازه این امر به هیچ روی ویژۀ شعر و ادبیات پارسی دری نیست؛ بلكه می توان گفت كه این امر، خصوصیت همه زبانی وهمه مكانی دارد.
با در نظر داشت چنین ویژه گیهایی می توان یک چنین تعریفی از شعر پایداری ارائه کرد: شعری پایداری گونه یی از شعر است با خاستگاه اجتماعی که دریک جهت مفهوم اعتراض و مقاومت اجتماعی را در برابر استبداد حاکم باز تاب می دهد و در جهت دیگر بازتاب دهندۀ جنگ و مبارزه در برابر نیروی تجاوزگر بیگانه است. در این تعریف شعر پایداری، شعری است انقلابی که با رویداد های خاص یک جامعه در جهت سرنگونی یا اصلاح یک حاکمیت استبدادی پیوند دارد و آن را باز تاب می دهد و در بُعد دیگر شعری است برای پاسداری از آزادی و آزادهگی در برابر نیروی بیگانۀ متجاوز.
شاید در این تعریف هنوز نیاز به آن باشد تا یکی دو نکتۀ دیگر نیز روشن شود. نخست این که شعر پایداری، گونه یی از شعر است، یعنی باید ویژه گیهای شعری را در خود داشته باشد و نباید تنها سخنانی باشد احساساتی شعارگونه و موزن یا ناموزون. هرچند شعار به گونه یی با شعر پایداری می آمیزد؛ اما در این صورت نیز، شعر نباید دور از هرگونه نگرش و حس شاعرانه در دایرۀ شعارها دست و پا زند. از این دیدگاه می توان گفت که دست کم بخشی از شعرهای که به وسیلۀ شاعران پناهدۀ افغانستان در پشاور سروده شده اند از ویژه گیهای شعری تهی می باشند. به همین گونه در شعر پایداری افغانستان در ایران با وجود ارائههای ادبی که دارد بیشتر شعر شعار است و شعر تصورات ذهنی دور از واقعیتی است که در افغانستان جریان داشت نه شعر تجربه. البته این دو موضوع خود بحثی است که باید جداگانه به آن پرداخت. با آن چه گفته آمدیم می توان همه ویژه گیها و مشخصههای شعر پایداری را به دو بخش عمده دسته بندی کرد. نخست این که شعر پایداری شعر اعتراض و مقاومت اجتماعی است در برابر نیروی سلطه گر خودی. شعر پایداری در این بُعد، مردم را به همبستهگی و مبارزه فرا می خواند. تا جامعه به داد و دادگستری برسد. در این جا شعر پایداری شعر انسان محور است. شعر آزادی انسان است. در این جا شعر پایداری خصلت تحول طلبانۀ اجتماعی و انقلابی دارد. دو دیگر این که شعر پایداری شعر ایستاده گی و مبارزه در برابر نیروی متجاوز بیگانه است که از جنبش آزادی خواهان مایه میگیرد و با آن می پیوندد. تا به تاریخ نگاه می کنیم جامعۀ بشری پیوسته از استبداد خودی و تجاوز بیگانه رنج برده است. این در حالی است که انسان در درازی تاریخ نه تنها پیوسته درهوای رسیدن به حق، برابری و داد مبارزه کرده؛ بلکه برای پاسداری از آزادی و سرزمین خود نیز با نیروهای متجاوز در ستیز بوده است.
اگر از دیدگاه نخستین به شعر پایداری در یک کلیت نگاه کنیم، دیده می شود که این گونه شعر از همان سپیدهدم پیدایی ادبیات چه به صورت ادب شفاهی و چه به صورت ادبیات نوشتاری، وجود داشته است. برای آن که نظام های حاکم پیوسته بر مردمان، استبداد روا داشته و مردمان با سرایش سرودها و ترانهها در برابر چنان نظامهایی ایستاده و مخالفت خود را آشکار کرده اند. در این صورت شعر پایداری را می توان به گونهیی در درازی ادبیات همه مردمان جهان جست و جو کرد؛ اما زمانی که به بُعد دیگری مفهوم شعر پایداری نگاه می کنیم، در این صورت شعر پایداری را در برابر متجاوزان می بینم که از آزادی ستایش می کند، مردم را به مبارزه برای آزادی و پاسداری از سرزمین فرا میخواند و امید به پیروزی را در دلهای آنان می پروراند. البته این بُعد شعر پایداری وابسته به آن رویدادهای خاصی است که سرزمینی مورد تجاوز قرار می گیرد. یا می توان گفت که در چنین صورتی این بُعد شعر پایداری عمده ترمی شود. اگر درحالت نخستین شعر مقاومت به جبهۀ عدالت خواهان اجتماعی می پیوندد و در برابر نظام استبدادی خودی می ایستد در صورت دوم شعر پایداری به جبهۀ جنگ در برابر نیروی متجاوز می پیوندد و به زبان حماسی و رزمی این جبهه بدل می شود.
این که بعضی از دوستان به گفتۀ مردم دو پای را دریک موزه کرده اند که گویا شعرپایداری در در یک سسرزمین با تجاوز نیروی بیگانه آغاز میشود و با عقب زدن آن به پایان می رسد. به پندارمن چنین دیدگاهی، یک دیدگاه بسیار بسیار ناقص است. چنان که بسیار شنیده ایم که گفته اند، شعر پایداری در افغانستان با هجوم اتحاد شوروی سابق در دسمبر1979آغاز شده و با عقب زدن تجاوز شوروی در فیبروری 1989 به پایان رسیده است. چنین دیدگاهی همان ساده سازی یک امر پیچیده است. چنین دوستانی کلیت شعر پایداری را نمی بینند؛ بلکه تنها به بُعد بیرونی آن نگاه می کنند. تازه در افغانستان هجوم شوروی حکومت دست نشانده یی را نیز در پی داشت. شعر پایداری در این سالها تنها و تنها شعر در برابر هجوم شوروی نیست؛ بلکه شعری است که هم زمان بر حکومت دشت نشانده و متجاوزان شوروی شلاق می زند و در برابر هر دو می ایستد. پس ازعقب زدن نیروی متجاوز شوروی، افغانستان به هیچ مدینۀ فاضلهیی دست نیافت؛ استبداد سرخ جایش را به استبداد سبز گذاشت. جنگ،خون ریزی، ویرانی و آدم کشی همچنان ادامه یافت. استخبارات منطقه جایگاه خالی استخبارات شوروی در کشور را پرکرد. در چنین وضعیتی چگونه شاعری می تواند ادعا کند که گویا دوران شعر مقاومت با پایان تجاوز شوروی پایان یافته است! شعرپایداری با پایان تجاوز شوروی در افغانستان پایان نیافته؛ بلکه پا به مرحلۀ دیگری گذاشته است که تا هم اکنون ادامه دارد و ادامه می یابد. این نکته نیز قابل درنگ است که در دورههایی که یک سرزمین مورد تجاوز قرار می گیرد، لبۀ تیز شعر پایداری بیشتر متوجه نیروی متجاوز می شود که گاهی به همین سبب از آن به نام شعر جنگ نیز یادکرده اند. چنان که در ایران شعری را که در برابر تجاوز عراق سروده شده است به نام شعر جنگ یا شعر دفاع مقدس نیز یاد می کنند.
بحث مفهوم شعر مقاومت و ویژه گیهای آن بحثی جدیدی است. این دو مسالۀ را نباید با هم آمیخت، چون در آن صورت به نتیجه یی نمی رسیم. شعر پایداری همان قوۀ جاذبه است که بعداً دانشمند انگلیس، نیوتن آن را کشف می کند. کشف این قوه به مفهوم ایجاد آن قوه نیست، منتها کشف این قوه ریسمان اخیار انسانها را در جهت شناخت و آزادیهای بیشتر برطبیعت، دراز تر ساخته است. همان گونه که طرح مفهوم شعر پایداری در سدۀ بیستم ما را با ویژه گیها ومشخصههای دقیق آن بیشتر آشنا ساخته نه این که شعر پایداری با همین بحث آغاز شده باشد.
باورها چنین است که نخستین بار غسان کنفانی نویسندۀ فلسطینی در1966 در یکی از نوشتههایش بحث ادبیات مقاومت در فلسطین اشغالی را به میان آورد. این عبارت یا این مفهوم از آن زمان وارد ادبیات جهانی شده و به یک مفهوم جهانی بدل شد. چنین است که از او به نام بنیادگذار ادبیات مقاومت فلسطین نیز یاد کرده اند.
ما که همیشه دوست داریم چیستی پدیده ها را باید از تعریف آن اغاز کنیم ، باید متوجه بود که تعریف در پیوند به پدیده های هنری، ادبی وحتا اجتماعی همیشه امری بوده است دشوار. چون می دانیم موضوعاتی را که چنین پدیدههایی بازتاب می دهند پیوسته خود در تحول و دگرگونی اند، به همین دلیل تعریف چنین پدیده هایی نیز نمی توانند ثابت باقی بماند. موضوعات و پدیده های هنری و ادبی پیوسته در تحول اند و این تحول موضوع، تحول و دگرگونی تعریف را نیز در پی دارد. چنین است که در پیوند به این گونه پدیدهها پیوسته تعریفهای گوناگونی وجود دارند. این همه تعریف اگر در یک جهت بر خاسته از تحول موضوع تعریف است و در جهت دیگر وابسته به زاویۀ دید تعریف نیز می باشد.
در پیوند به شعر پایداری نیز مسأله می تواند چنین باشد. کسی می آید و به کلیت این مفهوم نگاه می کند و از آن تعریفی به دست می دهد تا بتواند تمامی ابعاد آن مفهوم را بازتاب دهد و کسی به بخشی از این مفهوم کلی نگاه می کند، یا به یکی از بخشهای عمدۀ آن نگاه می کند و بعد تعریفی ارائه می دارد که در این تعریف نه کلیت مفهوم؛ بلکه بخشی از مفهوم بازتاب می یابد. در حالی که به گفته بزرگان هر تعریفی باید جامع افراد و مانع اغیار باشد تا ماهیت پدیدهیی را بازتاب دهد.
داکتراسدالله حبیب، آنجا که در پیوند به شعرمقاومت و جنگنامه سرایی؛ سخن می گوید از شعر مقاومت چنین تعریفی ارائه می کند:« ادبیات مقاومت آن آثار ادبی را می گویند که در داخل قلمرو و سیاست حاکم وعلیه آن ایجاد گردند. چنین آثاری خواه مخواه با مشکل پخش و توزیع رو به رو اند، از امکانات انتشار و تشویق مقامات رسمی برخوردار نیستند از نگاه شیوۀ بیان بیشتر نمادگرایانه و اما قابل دسترس برای بیشترینه صفوف خواننده گان اند.»
تا جایی که من می پندارم اسدالله حبیب نخستین دانشمند کشور است که تعریفی از شعر مقاومت ارائه کرده است. با این حال وقتی به تعریف دکتر حبیب توجه کنیم دیده می شود که در این تعریف، حبیب به کلیت مفهوم شعرپایداری نگاه ندارد. یعنی تعریف او بخشی ازماهیت شعر پایداری را بازتاب می دهد نه کلیت آن را. داکتر حبیب تنها به شعری که در زیر حاکمیت و بر ضد حاکمیت ایجاد می شود و الزاماً زبان نمادگرایانه دارد، توجه کرده است. در این تعریف ابعاد دیگر مفهوم شعر پایداری که شعر مقابلۀ با نیروی متجاوز بیگانه است بازتاب نیافته است. غیر از آن شعر پایداری می تواند در بیرون از حوزۀ یک حاکیمت بر ضد آن حاکمیت نیز پدید آید. حوزۀ مفهوم شعر پایداری گسترده تر ازاین است که در این تعریف آمده است. وقتی حوزۀ مفهوم شعر پایداری را در یک کلیت نگاه می کنیم در آن صورت تعریف ما از شعر پایداری نیز مفهوم گسترده تری پیدا می کند.
پرسش: شعر مقاومت چه مشخصات اندیشه گی باید داشته باشد؟
می توان این ویژه گیها را برای شعر پایداری مشخص کرد:
- شعر پایداری، شعر دعوتگر است، دعوتگر به مبارزه در برابراستبداد سیاسی حاکم و نیروی متجاوز،
- شعرپایداری به تصویرگری نظام سلطهگر و نیروی متجاوز می پردازد. استبدادخودی، سیما و اهداف دشمن متجاوز را برای مردم روشن می سازد،
- شعر پایداری در تقابل با استبداد نظام حاکم و نیروی متجاوز، مظلومیت مردم را نیز بیان می کند،
- شعر پایداری، شعر نا امیدی نیست، بلکه شعر انگیزنده است و مردم را به افقهای روشن پیروزی و امید راهنمایی میکند.
- شعر مقاومت شعر نوستالوژیک نیست، شعر ندبه و زاری نیست،
- شعر پایداری، شعر انسان محور است،ماهیت روشنگرانه و آرمانگرایانه دارد. شعر وامانده دریک نظام بستۀ ایدیولوژیک نیست. یعنی درجرگۀ شاعران مقاومت، شاعران از ایدیولوژیها، مذهبها و ردههای گوناگون اجتماعی می توانند جای داشته باشند.
- شعرپایداری در ذات خود شعر سیاسی است، برای آن که در برابر تجاوز و استبداد حاکم می ایستد، سیاست حاکم را نمی پذیرد. مردم را به دگرگونی وضعیت سیاسی حاکم فرا می خواند،
- شعر پایداری، با جنبشهای مقاومت سیاسی – اجتماعی می آمیزد و از آن مایه می گیرد.
شعری که با یک چنین ویژه گی ها و مشخصه هایی چه در حوزۀ حاکمیت استبداد و تجاوز و چه بیرون از حوزۀ حاکمیت، بر ضد آن حاکمیت و تجاوز سرود شده باشد به مقولۀ شعر مقاومت راه پیدا می کند.
پرسش: شعر مقاومت به لحاظ زیبایی شناختی باید چه مرزهایی را رعایت کند، آیا ما می توانیم میان شعر مقاومت و شعار مقاومت خط فاصلی بکشیم؟
پاسخ: یکی از دشواریهای بزرگ در سرایش شعر پایداری، نگهداری ارائه های ادبی و جنبههای هنری آن است، برای آن که محتوای اصلی شعر پایداری از رویدادهای سیاسی – اجتماعی جامعه بر می خیزد و این امر توجه شاعر پایداری را بیشتر به سوی مضمون می کشاند. بااین حال نگهداری از ارائه های ادبی در شعر نباید به آن پیمانه غلیظ شود که پیام شعر را درهاله یی از ابهام تاریک و دور از ذهن فرو برد. شعر پایداری شعر مفاهیم پیچیدۀ انتزاعی نیست؛ بلکه شعر رویدادها و مفاهیم مشخص است. هرچند با شعار در می آمیزد؛ اما نباید تنها و تنها در همان دایرۀ شعار پردازیها باقی بماند. نکتۀ دیگر این که شعر پایداری برخاسته از وضعیت خاص اجتماعی یا رویدادهای خاص یک کشور است، شاعر پایداری در حالی که در یک جهت مسووُلیت دارد تا آن وضعیت وآن رویداد خاص را بیان کند؛ در جهت دیگرخواهان عبور یا خواهان فروپاشی چنان وضعیتی نیزهست. مثلاً شاعر در پیوند به هجوم نیروی بیگانه می سراید تا مردم را بر انگیزد که به پا بر خیزند و چنان وضعیتی را از میان بردارند. در این جا می توان گفت خاستگاه شعر پایداری گذشته از این که گذرا و تغیر یابنده است، در جهت دیگر ویژۀ یک جامعۀ خاص نیز می باشد.
پرسش این جاست، در صورتی که چنین رویداد یا وضعیتی تغیرکند، در آن صورت سرنوشت شعر پایداری چه خواهد شد؟ آیا با سپری شدن رویداد، زندهگی چنین شعری نیز ورق خواهد خورد و به تاریخ خواهد پیوست و تنها به درد پژوهشهای ادبی – تاریخی خواهد خورد؟ یا این که می تواند هم چنان به زندهگی خود ادامه دهد و خود را به جریان شعر جهانی پیوند زند؟
آزادهگی و زیستن در آزادی تنها و تنها ویژۀ یک قوم و یک کشور نیست، انسانها پیوسته در هوای عدالت و آزادی مبارزه کرده و خواهان زیستن در زیر چتر آزادی و دادگری بوده اند. این یک آرمان همه گانی همه انسانهاست. این نکته بسیار مهم است که یک شاعری چگونه می تواند این آرزوی خاص مردم خود را با آرزوی عام جهانی پیوند زند؟ تا شعرش با ادبیات جهانی در آمیزد! این جاست که این مسووُلیت بزرگ ادبی در برابر شاعر قامت بلند می کند که او رویدادهای خاص جامعۀ خود را باید آن گونه بسراید که شعرش بتواند با جنبشهای آزادی خواهی و شعر پایداری جهانی پیوند یابد. در چنین صورتی است که با فروپاشی خاستگاه سیاسی – اجتماعی شعر پایداری، یعنی با سپری شدن رویداد، شعر او می تواند باقی بماند و حتا با ادبیات پایداری جهانی پیوند یابد. البته هیچ شاعری، جهانی نخواهد شد تا زمانی که به فردیت آفرینشی خود نرسیده باشد. تا زمانی که با دور اندیشی و دوری از روزمرهگی با حواث و رویداد های سیاسی – اجتماعی کشورش برخورد صمیمانه و مسوُولانه نداشته باشد. شاعران روزمره پیش تر از شعر شان می میرند. آنهایی که از همان آغاز می روند تا با ردیف کردن رویدادهای آزادیخواهانۀ جهان و ردیف کردن شخصیتهای مبارز جهانی گویا خود را جهانی سازند، آسوده خاطر باشند که ره به ترکستان می زنند! یک چنین بیماری در میان شاعران ما دیده می شود که با یادکرد چنین چیزهایی یاهم با تکرار ناقص گفتههای این یا آن شاعرجهانی، یا به تقلید از ترجمه های نثر گونۀ شاعران غربی فکر میکنند شعر جهان شمول سروده اند و فکر میکنند که مخاطب جهانی یافته اند! این در حالی است که تشخص هرشاعر را نه مضمون شعر او؛ بلکه چگونه سرودن او پدید می آورد. شاعر با تشخص و فردیت آفرینشی خود است که شناخته می شود که بعداً این فردیت و تشخص آفرینشی می رود تا با شعرجهان بپیوندد. موضوع شعر می تواند امر مشترکی در میان همه شاعران باشد. همه شاعران شعر می سرایند؛ اما این چگونه سرودن است که شاعران را از هم جدا می سازد حتا در یک زبان مشخص نیز چنین است.
از یک جهت محتوای شعر پایداری خود محتوای جهانی است برای آن که آزادی خواهی، مبارزه برای عدالت اجتماعی، دفاع از ارزش های انسانی، دفاع از حق، برابری و عشق به انسان از دغدغههای همیشهگی بشریت در درازای تاریخ بوده است. مقاومت در برابر متجاوز خود بزرگترین مفهوم جهانی است. برای آن که هیچ قومی در جهان نمی خواهد در زیر چتر سیاه استبداد بیگانه زنده گی کند؛ بلکه هر قومی میخواهد آسمان کشورش پروازگاه سیمرغ آزادی باشد و دریا های سرزمین اش سمفونی همیشه جاری آزادی را تکرار کند. مهم این است که شاعر پایداری باید بتواند تا مفاهیم آزادی و آزادی خواهی مردمان اش را آن گونه بیان کند که این مفاهیم از حوزۀ ملی او بیرون شده و با مفاهیم جهانی آزادی و آزادی خواهی بپیوند.
شعر فلسطین تنها از آن جهت با ادبیات جهان نپیوسته است که دارای محتوای پایداری و مبارزه بر ضد تجاوز صیهونیزم است؛ بلکه این محتوا توانسته است، با ارائه های ادبی، زبان و فرم هنری خاص خود با شعر جهان پیوند پیدا کند.
پرسش: شعر مقاومت در افغانستان را به چند دسته تقسیم می کنید؟ و شما خود در کدام دسته از شاعران مقاومت خود را حساب می کنید؟
پاسخ : درست هدفت پرسش تان را نفهمیدم! اگر هدف برحوزه های شعر مقاومت افغانستان است، باید یگویم شعر مقاومت افغانستان در چند دهۀ اخیر یا بهتر است بگویم پس از تجاوز شوری را می توان در سه حوزۀ زیرین جست و جو کرد.
نخست حوزۀ داخلی، دو دیگر حوزۀ ایران عمدتاً استان خراسان آن کشور، سه دیگر حوزۀ پاکستان عمدتاً شهر پشاور.
پس از کودتای خونین ثور یا اردیبهشت ماه 1357 خورشیدی جریان پناهندهگی های کتله ای شهروندان افغانستان به ایران و پاکستان، آغاز یافت. شمار زیادی از شاعران، نویسنده گان و آگاهان افغانستان به این دو کشور پناهنده شدند. دست کم در مورد شاعران افغانستان در ایران می توان از سه نسل سخن گفت.
- شاعرانی که پیش از پناهنده گی، شاعران شناخته شدهیی بودند در کشور که در غربت، شعر شان رنگ و بوی دیگری یافت و با رگه های شعر مقاومت آمیخت.
- شاعرانی که هنگام کوچ و پناهجویی کودک بودند و آن جا در حوزه های علمیه و نهاد های آموزشی دیگر آموزش دیدند و به شعر روی آوردند که شعر این دسته از شاعران جلوه های متفاوت تری نسبت به شاعران دستۀ نخست دارد.
- سه دیگر آن نسل از شاعرانی که در ایران چشم به دنیا گشودند و به شعر و ادبیات پرداختند.
البته در پاکستان وضعیت اندکی دیگر گونه است. شاعران پناهنده در این کشور در گام دوم بییشتر به کشورهای غربی پناهنده شدند. البته شماری از شاعران جوان در پاکستان نیز در یک فضای نسبتاً کم رنگ فرهنگی به کار شعر و شاعری پرداختند. بعداً شماری به کابل بر گشتند و شماری هم راهی غرب شدند.
این نکته را باید روشن کرد که شعر افغانستان در مجموع در این سه حوزه ویژهگی هایی دارد که خود بحث جداگانهیی است. به گونۀ فشرده می شود گفت که شعر مقاومت در این سال ها در داخل کشور، نسبت به شعر برون مرزی افغانستان در ایران و پاکستان بیشتر نماد گرایانه و استعاری است. شعر برون مرزی افغانستان در پاکستان به استثنای شعر های یکی چند شاعر که از پیش شاعران بزرگی بودند، از نظر زبان و ارائه های ادبی شعر فقیری است و حتا گاهی زبان هجو آمیزی پیدا می کند. شعر ما در ایران بیشتر با روایت های مذهبی، ایشارههای مذهی، اسطوره های سامی، حوادث صدر اسلام، کار روایی های صحابی و شخصیت های مذهمبی می آمیزد. از نظر زبان و موضع گاهی شعر های پناهنده گان افغانستان در ایران چنان با هم شباهت هایی پیدا می کنند که به مشکل میتوانی تمیز کرد که این شعرها از چند شاعر اند. شعر مقاومت پناهندهگان افغانستان در ایران بیشتر حال و هوای شعر جنگ ایران را دارد و نزدیک به خط شعر دولتی آن کشور است. بیشتر با شعار می آمیزد و کمتر با تجربۀ شخصی شاعر.
همان گونه که گفته شد زبان شعر درون مرزی بیشتر نمادگریانه است، تاریخ خراسان زمین، اسطوره های آریایی، جنبش های آزادی خواهی خراسان زمین در برابر اعراب، شخصیت ها اسطوره ای و پهلوانی شهنامه بیشتر رخ می نماید.
من در این سال ها در کشور بودم؛ در جرگۀ شاعران مخالف دولت. بخشی سروده هایم که عمدتاً در گزینه های « قفلی بردرگاه خاکستر» و« سوگنامۀ برای تاک » آمده است، سروده ها من در زندان اند که در هنگام نشر این دو گزینه در آخرین سال های سقوط نجیب باز هم نمی شد در پای شعرها بنویسم « زندان پلچرخی»!
همان گونه که در حوزۀ داخلی شعر افغانستان را می توان از نظر موضوع و رابطه اش با سیاست حاکم به شعر دولتی، شعر ضد دولتی – ضد تجاوز و شعر تغزلی دسته بندی کرد، به همان گونه همه شاعرانی را که در بیرون کشور بودند نمی توان تنها به همین دلیل شاعران مقاومت به شمار آورد. بخش از شعر های افغانستان در ایران و پاکستان گونهیی از مویه های غریبانه است. شعر دلتنگی و دوری از وطن است که چنین چیزهایی جدا از مقولۀ شعر مقاومت می باشد.
پرسش: شعر مقاومت در افغانستان از چه دوره ای شروع می شود، آیا می توان گفت که نخستین نمونه های شعر مقاومت را که اشارات مشخصی به حاکم یا شاه یا وضعیت اجتماعی ناشی از سیاست های نادرست آنان، شاعران دورۀ مشروطیت سروده اند؟
پاسخ: همان گونه که پیش از این گفته شد، پرچم شکوهمند شعر مقاومت را روی شانه های حنظلۀ بادغیسی میبینیم که از همان اوایل سدۀ سوم هجری تا روزگاران ما راه پیموده و پیوسته آزادی، آزاده گی و میهن پرستی را فریاد زده است.
مهتری گربه كام شیر دراست
شوخطر كن زكام شیر بجوی
یا بزرگی و غزو نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
شاید شماری این سرودۀ حنظله را شعر پایداری ندانند. دست کم آنانی که باور دارند که شعر پایداری تنها شعری است که در ضدیت و مقابله با نیروی متجاوز بیگانه پدید می آید. از همین دیدگاه هم که بر این شعر نگاه کنیم در مییابیم که شهامت و مردانهگی و حس مبارزه جویی که در این شعر موج می زند. خواننده را به قیام و آزاده گی فرامیخواند که همه از ویژه گیهای شعر پایداری اند. افزون بر این زمانی که شرایط اجتماعی – سیاسی روزگار حنظله را از نظر می گذرانیم دیگر نمی توان شک کرد که او پایه گذار شعر سیاسی و شعر پایداری در حوزۀ بزرگ پارسی دری نیست!
حنظله در روزگاری زندهگی می کرد که سرزمین اش زیر حاکمیت تازیان قرار داشت. تازیانی که دیروز با پیام اسلام به سرزمین او آمدند؛ ولی امروز خود را از نژاد برتر می انگارند و مردمان سرزمینهای گشوده شده را همسنگ خود نمیدانند. آنها به نژاد خویش میبالند و مردمان دیگر را عجم یا الکن می خوانند. بر خورد تفاخر جویانۀ اعراب در برابر خرسانیان سبب پیدایی نهضت بزرگ اجتماعی – سیاسی شعوبیه گردید. شعوبیه بر بنیاد کلام پروردگار جهانیان که اسلام را دین صلح و وبرابری میگوید شکل گرفته است. پیروان اسلام از هرقبیلهیی که باشند بر یک دیگر هیچگونه امتیاز و برتری ندارند. تنها مایۀ برتری انسانها بر تقوی و پرهیزگاری آنان استوار است. خراسانیان از چنین موضعی بر ضد استیلای عرب ایستاده بودند و در جهت ایجاد یک حکومت مستقل مبارزه می کردند. محمد یونس طغیان ساکایی استاد دانشگاه کابل، در پیوند به استبداد و برتریجویی نژادی اعراب در سرزمینهای گشوده شده، در کتاب در شماخت فردوسی از « تاریخ افغانستان » نوشتۀ کهزاد این گونه روایت می کند: « آنها حکام ولایات مفتوحه و قاضی و امام را از نژاد عرب مقرر می کردند. حجاج در کوفه نصب امام غیر عربی را قدغن کرده بود. عربی که مادرش عجم می بود( هجین) یعنی ناقص خوانده می شد. عربها دربازار اگر مطاعی خریده و با عجمی یی در راه مقابل می شدند بلادرنگ آن مطاع را بردوش او گذاشته و تا خانۀ خود می رساندند.»
بدینگونه من می پندارم که پیشینۀ شعر پایداری در پارسی دری به حنظلۀ بادغیسی می رسد و می توان او را پایه گذار شعر پایداری یا مقاومت دراین حوزۀ بزرگ زبانی خواند. نامش بشکوه باد!
از حنظله که بگذریم جنبش حماسه سرایی و حماسی پردازی در سدۀ چهارم هجری با دقیقی بلخی آغاز می شود و فردوسی طوسی آن را به اوج می رساند.
شعر مقاومت با شعر حماسی رابطۀ تنگاتنگی دارد. برای آن که شعر مقاومت آمیخته با رنگ و بوی حماسی است. همان گونه که شعر حماسی به بیان ارمانهای عدالت خواهانه و آزادی خواهانۀ مردم می پردازد، شعر مقاومت نیز به دنبال یک چنین هدفی است. شاهنامه چه در بخش اسطوره ای، پهلوانی و تاریخی خود شعری است با ابعاد گسترده. به تعبیری رنگین کمانی است که افقهای اسطوره و تاریخ را با هم پیوند می زند. در این میان می توان گفت که یکی از امواج رنگین آن را شعر پایداری تشکیل می دهد. یعنی شاهنامۀ فروسی با آن محتوای اسطوره ای، رزمی، آزادی خواهانه و تاریخی، خود شعر پایداری همۀ روزگاران است. شاهنامه حماسۀ داد است و حماسۀ پایداری مردم است در برابر تجاوز بیگانه. شعر مبارزه است در برابر پادشاهان بی دادگر! ما درشاهنامه مقابلۀ مردم را می بینیم در برابر تجاوز بیگانه تا سرزمین و آزادی خود را پاسداری کنند. از اینجا می توان گفت که شاهنامه خود یک اثر بزرگ ادبی مقاومت است. کاوۀ آهنگر را می بینیم که در برابر ضحاک ماران به دادخواهی و مبارزه بر میخیزد و در تلاش آن است تا دم و دستگاه او را که نمادی از بیدادگری است از ریشه برکند. رستم را می بینیم که در برابر افراسیاب که نماد تجاوز است ایساده و برای پاسداری آزادی سرزمیناش می رزمد. در قیام کاوۀ آهنگر در برابر ضحاک ماردوش می خوانیم.
چو کاوه روان شد ز درگاه شاه
برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
این هم چند بیت از نبرد رستم با افرسیاب.
سپاه اندر آمد به پیش سپاه
زمین گشت بر سان ابر سیاه
تهمتن به آواز گفت آن زمان
که نیزه مدارید و تیر و کمان
بکوشید و شمشیر و کرز آورید
هنر ها زبالا و برز آورید
پلنگ آن زمان پیچد از کین خویش
که نخپیر بیند به بالین خویش
شاهنامه تنها برای نخبه گان نیست؛ بلکه شاهنامه و سنت شاهنامه خوانی در افغانستان ریشۀ دراز تاریخی دارد که این سنت در بازارهای کابل نسب به شهرهای دیگری کشور رونق بیشتری داشت. شاهنامه خوانی در بازارها انگیزۀ بزرگ رزمیدن در برابر انگلیس را در ذهن و روان مردم زنده وپویا نگهمی داشت. چنین بوده که انگلیسها تلاش کردند که از شاهنامه خوانی در بازارها جلو گیری کنند. به قول محمد یونس طغیان ساکایی:« در زمان امیر حبیب الله(1901- 1919) که افغانستان به نوع تحت الحمایه انگلیس بود، شاهنامه خوانی در ملای علام ممنوع اعلام شد. چون خوانندهگان دوره گرد، مسلح با سلاحهای چون شمشیر و نیزه و خنجر و کمان بر سربازارها، داستانهای شاهنامه را میخواندند و به نوعی هم تمثیل می کردند و این اسباب پریشانی نمایندۀ انگلیس را فراهم کرده بود. پس او از شاه افغانستان خواست تا این سنت را ممنوع اعلام نماید.»
به همین گونه شعر مقاومت افغانستان پس از هجوم بریتانیا برکشور در جنگ نامه سرایی های غلامی و حمید کشمیری به زندهگی خود ادامه داد. اسدالله حبیب از این دوره به نام « دورۀ شعر مقاومت و جنگ نامه سرایی » یاد کرده است.
غلامی خود شاهد جنگ و ستیز مردم افغانستان با سپاهیان انگلیس بوده و میدان کارزارها را تماشا کرده است. از این روی بیشتر به جزییات صحنه های رزم و بیان ویژهگیهای رزم آوران ملی به ویژه جنگجویان کوهستان پرداخته است. به همین گونه غلامی در جنگنامۀ خویش یکی از جنگهای شهریان کابل دربرابر سپاهیان متجاوز بریتانیا در بالا حصار را این گونه به زیبایی و شورانگیزی توصیف می کند:
بر آمد فغان از دهان تفنگ
بجوشید در کام دریا نهنگ
وز آن سوی هم خیل نصرانیان
فگندند آتش هم اندر جهان
سراسر سیه شد جهان همچو دود
بر آمد فغانها به چرخ کبود
بغرید غرابه در روز کین
چو سیماب لرزید روی زمین
از آن فوج کس زنده یک تن نماند
فلک بر یلان آفرینها بخواند
همی توپ یک دم نبودی قرار
ببارید تیر هم چو ابر بهار
چو برنس مر این کار را دید سخت
بلرزید بر سان برگ درخت
بگفتا که تا یاد دارم به کین
نشورید برما کس اندر زمین
حمید کشیمری شاعرحماسیه سرای سدۀ سیزدهم نیز جنگنامهیی دارد به نام « اکبرنامه». محمد حیدر ژوبل باور دارد که گوینده: « حقایق را با کمال صراحت بیان داشته، امیدوار هیچ گونه صله و سیم نبوده است. اکبرنامه در روح خوانندهگان در افغانستان و هندوستان تاثیر بزرگ داشت و ممکن است که این کتاب را شاهنامۀ قرن نزدهم افغانستان خواند، که فصل معاصر شاهنامۀ فردوسی می تواند حساب شود.»
حمید کشمیری در جنگ نامۀ خود، رزم زنان کابل را در برابر نیروی متجاور بریتانیا با زبان شور انگیز حماسی، این گونه بیان می کند:
چو لشکر به بازار کابل تمام
در آمد بر آمد خروش عوام
زن و مرد، پیر و جوان سو به سوی
ستادند بر برزن و بام و کوی
هژبران کابل پس و پیش راه
گرفتند بر لشکر کینه خواه
نمودند در کوچۀ تنگ بند
ز بام و در غرفههای بلند
نهانی غزالان نخچیر گیر
که گاهی شکاری زدندی به تیر
در آن جنگ آشفته چون ماده شیر
زبالا ندیدند بالا و زیر
ز هر روزن و برزن و پیش طاق
بر آمد صدای ترقا تراق
یکی را به سر کاسه یی از هوا
بیفتاد و شد کاسۀ سرجدا
یکی خمرۀ گاو دوشه به دست
بر آورد و بر فرق دشمن شکست
دیگر را شکستند بر سر سبو
که شد حلقه اش راست اندر گلو
تو گفتی که در گردن آن عنود
شد از آسمان طوق لعنت فرود
یکی را بیفتاد تشتی زبام
فتادش به سر تشت و تشتش زبام
به همین گونه شعر جنبش مشروطیت در افغانستان لبریز از عناصر و مشخصه های شعر مقاومت است. هر چند جنبش مشروطیت از چنان نیروی بزرگ سیاسی – اجتماعی که بتواند جامعه را با یک تحول بزرگ رو به رو سازد، برخوردار نبود و بیشتر در حلقه های آموزش دیدهگان و روشنفکران در مرکز کشور محدود بود، با این حال نمی توان از تکانه های مهمی که این جنبش در زمینه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در کشور پدید آورد، چشم پوشی کرد.
به سال 1911 نشریۀ « سراج الاخبار افغانیه» که محمد طرزی مدیر مسوُول آن بوده به نشرات خود در کابل آغازکرد. این زمانی بود امیر حبیب الله به سال 1909 مشروطیت نخست را با بی رحمی و قصاوت تمام درهم کوبیده بود. به قول غبار به دستور او در شهرجلال آباد و کابل 45 تن از مشروطه خواهان را به توپ بستند، یا در سیه چالها انداختند. آمده است که چون خواستند محمد عثمان خان پروانی را به توپ بندند، امیر بر وی عتاب کرد و او در پاسخ گفت: « زحمت مرگ ما چند دقیقه یی بیشتر نیست؛ ولی زحمت محاسبه با شما ابدی است. ما نمی خواستیم شما را بکشیم؛ ولی می خواستیم افغانستان را اصلاح سازیم.» به همین گونه چون تا خواستند، مولوی محمد سرور واصف را به توپ پرانند، او قلم خواست، وصیت نامه یی نوشت که با این بیت آغاز شده است:
ترک جان و ترک مال و ترک سر
در رۀ مشروطه اول منزل است
سراج الاخبار در بیداری شعور سیاسی در میان جوانان افغانستان عمدتاً در کابل و گسترش اندیشههای استقلال طلبانه و توسعۀ فرهنگی نقش مهمی بازی کرد. به گفتۀ میر محمد صدیق فرهنگ در کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر « مضمون اصلی جریده را به پیروی از سیاست ترکان جوان خصوصاً حزب اتحاد و ترقی که محمود طرزی از هواخواهان آن بود، ناسیونالیسم آمیخته با پان اسلامیسم و مجادله با استعمار تشکیل می داد؛ اما علاوه بر آن، ترویج معارف، مجادله با خرافات و تعلیم زبان پشتو هم از اهداف عمدۀ آن به شمار می رفت. در عین حال انتقاد غیر مستقیم بر سوء اداره و راحت طلبی بزرگان از جمله شخص شاه جسته جسته در آن به نظر می رسید و بر نفوذ آن در داخل وخارج می افزود. به طوری که جریدۀ مذکور در جریان جنگ جهانی به عنوان یکی از آرگانهای موثر نشراتی حوزۀ پارسی زبانان آسیا شناخته شد.»
شماری از شاعران پیش گام جنبش مشروطیت دوم به دور سراج الاخبار گرد آمده بودند و این نشریه با نشرات خویش در یک جهت برای رسیدن به استقلال سیاسی کشور در برابر دشمن متجاوز و استعمارگر یعنی دولت هند بریتانیایی ایستاده بود، در جهت دیگر به آگاهی دهی مردم می پرداخت و توسعه آگاهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را بخشی از مسوُولیتهای سنگین خود می دانست. بدینگونه شعر مشروطیت در یک چنین وضعیت سیاسی – اجتماعی در اوایل سدۀ بیستم در کشور قامت بلند کرد که به گونۀ فشرده ویژه گیهای آن را می توان این گونه دستهبندی کرد:
- شعر مبارزه است نه تنها در برابر استبداد خودی؛ بلکه در برابر مداخلههای دولت هند بریتانیایی نیز،
- شعری است در پاسداری سرزمین، آزادی، همبستهگی و آگاهی مردم،
- شعری است برای آگاهی و ترویج دانش و فرهنگ و ستایش دست آوردهای فنآوری.
با این ویژهگیها که بر شمردیم، می توان گفت که بخش قابل توجه شعر مشروطیت، شعر مقاومت است. این هم نمونههای از چند شاعر پیش گام این دوره. محمود طرزی خطاب به امیر حبیب الله می گوید:
بیا ببین که در جهان چگونه گشته کارها
جهان جهان ریل شد، زمان زمان تارها
چه بحرها که بر شده چه خشکه بحارها
چه کوهها شگاف شد، گذشت از آن قطارها
جهان جهان علم وفن، زمان زمان کارها
بس است صید بودنه میان کشتزارها
بر اساس گزارش های تاریخی امیر حبیب الله شوق بزرگی برای شکار بودنه یا سمانی داشت که هرازگاهی با لشکریان و درباریان برای شکار بودنه به جبل السراج می رفت. طرزی در این شعر بر او انتقاد می کند که دیگر زمان شکار بودنه گذشته است، زمان زمان توسعه، پیشرفت و گسترش تمدن و آزادی است.
عدالهادی داوی که از هم کاران طرزی در سراج الاخبار بود در یکی از شعر هایش چنین خطابی برای امیر حبیب الله دارد:
در وطن گر معرفت بسیار می شد بد نبودا
چارۀ این ملت بیمار می شد بد نبود
این شب غفلت که تار و مار می شد بد نبود
چشم پر خوابت اگر بیدار می شد بد نبود
کلۀ مستت اگر هشیار می شد بد نبود
*
روز و شب چون لنگ وشل در آشیان بنشسته ای
یا دماغ و فکر را بیهوده بیجا خسته ای
دور از احباب رفته با عدو پیوسته ای
بر امید کار های دیگران دل بسته ای
گر ترا حمیت ممد کار می شد بد نبود
مشروطه خواهان، خواهان آزادی سیاسی کامل افغانستان بودند، اما امیر حبیب الله خوش داشت تا هم چنان تحت الحمایۀ انگلیس باقی بماند و به پادشاهی اش ادامه دهد و کاری به کار آزادی سیاسی افغانستان نداشته باشد.
عبدالرحمان لودین که روزگار کبریت نیز تخلص می کرد، یکی از پرشور ترین شاعران دوره مشروطیت است، از نظر شور انقلابی که لودین داشت می شود او را با شاعر مشروطیت ایران میرزادۀ عشق مقایسه کرد. او هواخواه قیام مسلحانه در برابر دولت نیز بود. چنان که باری با تفنگچهیی که داشت بر امیرحبیب الله گلوله باری کرد؛ اما امیر جان به سلامت برد. او در یکی از شعرهایش که در آغاز جنگ جهانی نخست سروده شده، بر خلاف سیاست دولت، فریاد می زند که باید از وضع پیش آمده استفاده کرده و در برابر انگلیس ایستاد تا استقلال افغانستان را به رسمیت شناسد. او هم چنان در این شعر انتقادهای تندی بر امیر و دستگاه حاکمۀ او دارد.
ای ملت از برای خدا زودتر شوید
از شر مکر و حیلۀ مردم خبر شوید
تا از صدای صاعقه اش کنگ و کر شوید
وانگه چو رعد نعره زنان در به در شوید
مانند برق جلوه کنان در نظر شوید
از یک طرف نهنگ و زدیگر طرف پلنگ
هر دو به خون ما دهن خویش کرده رنگ
اکنون که گشته اند به خود مبتلا زجنگ
جهدی کنید، بهر چه هست این همه درنگ
در حفظ راه حق همه تیغ و سپر شوید
گذشته از شعر مشروطیت، به سروده هایی نیز بر می خوریم که می شود از آن ها به نام شعر رزمی و مقاومت مردمی یاد کرد. یکی از این سرودهای عامیانه که پس از تجاوز انگلیس بر افغانستان زبان و محتوای سیاسی پیدا کرد، سرود بیا بچیم انگوار بخو، است. این سرود در گذشته سرود انگور فروشان بوده است.
حسینی حـسن خوبان اس / بیا بچیم انگور بخو
کشـمشی نقل میدان اس / بیا بچیم انگور بخو
غوله دان غول بیابان اس / بیا بچیم انگور بخو
قنداری زلـف جانان اس / بیا بچیم انگور بخو
پس از تجاوز انگلیس بر افغانستان این سرود به گونۀ یک سرود رزمی و تاریخی تحول پیدا می کند. میر غلام محمد غبار در این پیوند می نویسد: جنگ مردم با « رابرتس» شروع شد، این ترانه در میدانهای جنگ سروده می شد:
محمد جان خان مرد میدان است
ایوب خان شیر غران است
میر بچه خان رس رسان است
آزادی فخر افغان است
« راپت کل » لات کلان است
بیا بیادر انگور بخو
داکتر اسدالله شعور در پیوند به تحولی که این سرود پژوهش گستردهیی انجام داده و آخرین تحول آن را که بیانگر جنگ زنان ومردان گم نام کابل در برابر سپاهیان متجاوز انگلیس است این گونه آورده است.
غـازی زنها ره ببین
ایثارگرها ره ببـین
ماده شیرها ره ببین
جنگ اسلام با کافران اس
بـازار گـرم غازیان اس
توپ وتفـنگ نمـایان اس
جهاد فرض به مسلمان اس
وطـن پـاکه ببیـن
قوم بی باکه ببین
الـفـت خاکه ببین
قیام فرض برخاص و عام اس
زن و مـرد پیـر و جوان اس
شـهـادت راه نـیــکان اس
جـهـاد فـرض به مسلمان اس
البته این سرود درازی است که در آن نام شمار زیادی از جنگجویان استقلال آمده است. غیر از این، ترانه های رزمی دیگری نیز در میان مردم وجود داشته که بیشترینه از زبان زنان سروده شده، در این سرودههاجوانان و سربازان تشویق می شوند تا به نبردگاهها بروند، از آزادی و سرزمین خود در برابر دشمن پاسداری کنند.
برو عسکر، خدا یار رفیق جان
خدا باشد مددگار رفیق جان
خبر آمد که با غند سواره
که می باشد جلودار رفیق جان
*
سر دالان چراغان اس گل من
چطو چرتت پریشان اس گل من
گلم نور دوچشمان تو امروز
گمانم مرد میدان اس گل من
*
تو با تیرو کمان می ری گل من
به جنگ دشمنان می ری گل من
خدا همراه بادا با جوانان
که در خدمت جوان می ری گل من
*
سرکوه بلند چفت پلنگ اس
صدای ناله و دود تفنگ اس
جوانا خوب بپوشین خوب بجنگین
که بالشت قیامت تخته سنگ اس
*
صدای توپ و آواز تفنگ اس
جوانای غیور مشغول جنگ اس
خدا غالب بسازد شان بر انگریز
که پاچا شان امان، با نام و ننگ اس
البته پس از دهه استقلال در دوران نادرخان، دورۀ استبداد قرون وسطایی، صدارت هاشمخان شعر مقاومت هم چنان در سروده های شاعرانی چون کریم نزیهی جلوه، سید اسماعیل بلخی، باقی قایل زاده، سرورجویا، ابراهیم صفا، میر علی احمد شامل سالک و چند تن دیگر هم چنان ادامه می یابد. به این نمونه های نگاه کنیم:
ز ظلم، جان به لب آمد چه انتظار کشید
به یاد سوختهگان شمع سان شرار کشید
کنید معرکه برپا به ضد ظلم و ستم
ز خاک مرتجعان برهوا غبار کشید
گویندۀ این شعر روشن نیست. غبار این شعر را در جلد دوم تاریخ خود آورده است و در کلیت شعری است که مردم را به مبارزه در برابر نظام خودکامۀ نادر خان فرا می خواند.
تاکی از جور وستم، شکوه و فریاد کنید
سعی برهم زدن منشأ بیداد کنید
دست ما دامن تان باد، جوانان غیور
فتنه انگیخته تبعیض نژادی در خلق
فکر آیندۀ ملک خود و اولاد کنید
بیت های از یکی از سروده های زنده یاد کریم نزیهی جلوه است که غبار آن را در جلد نخست ، افغانستان در مسیر تاریخ آورده است.
می آزادی و وحدت نه رسد از چه به ما
مستبد شیخ صفت، دشمن جام است این جا
ما به سرمنزل مقصود چه سان راه بریم
راهزن، رهبر و خس دزد، امام است این جا
این هم بیت هایی از یکی از سروده های شاعر نابیا باقی قایل زاده.
جانا برو که خون تو آب وطن بود
مرگ تو زنده گانی جاوید من بود
نامرد زیستن به جهان، ننگ و عار ماست
مردانه وار کشته شدن، زیستن بود
آن پیکری که مخمل و اطلس لباس اوست
بی حفظ آبروی وطن چون کفن بود
از دهۀ چهل تا كودتای خونین ثور یا اردیبهشت ماه 1357 خورشیدی شعر افغانستان از نظر محتوا و فرم با تغییرات چشمگیر و مثبتی رو به رو شد، شعر سیاسی – اجتماعی این دوره شعری است آرمانگرایانه. شعر پرخاش و مبارزه است بر ضد استبداد. من فكر میكنم در این دوره مضطرب باختری ،واصف باختری، علی حیدر لهیب، سلیمان لایق، بارق شفیعی، لطیف ناظمی، داود سرمد، عبدالااله رستاخیز، عزیز سیاه پوش، اسدالله حبیب و شاعران دیگری شعر سیاسی و روشنفکرانۀ افغانستان را به پخته گی رساندند. می شود گفت كه اینها شاعران مقاومت همان روزگاراند. البته به هیچ روی شعر این دسته ازشاعران از نظر زبان، تخیل و تصویر پردازی یك سان نیستند.
در این سالها جُنگهای دست نویس شعری وجود داشتند كه در میان دانشجویان و هواخواهان تحول اجتماعی، دست به دست می گشت. جُنگهای كه شعرهای آمده در آنها با وجود آزادی نسبی مطبوعات، امكان چاپ نداشتند. شاید بخش بیشتر شعرهای چاپ شده در كتاب های «.. . و آفتاب نمی میرد» و «از میعاد تا هر گز» واصف باختری كه بهترین شعرهای این شاعر در آنها چاپ شده، در همین سال ها سروده شده اند. «ستاك» بارق شفیعی در این سالها شهرت و هوا خواهانی زیادی داشت و پر است از مشخصه های شعر مقاومت. شعرهای علامه سید اسماعیل بلخی لبریز از روح مبارزه و پرخاش آگاهانه در برابر دستگاه حاكمه است. او خود بزرگترین شعر مقاومتی است كه بر كتیبه تاریخ حك شده است. آزاده مرد متفكری كه سال های درازی را در سلول های نمناك زندان دهمزنگ سپری كرد و زبونی را نپذیرفت. من خود بر دیوارهای توقیفخانۀ صدرات و زندان پلچرخی این بیت او باربار دیده ام.
ما تن به فنا دادیم تازنده شما باشید
برخاك مزار ما دستی به دعا باشید
شماری از سروده های سیاسی سلیمان لایق و بارق شفیعی از پر آوازه ترین شعرهای روزگار بود که مردم را به اتحاد و حرکت انقلابی در برابر دولت فرامی خواندند. با دریغ كه سلیمان لایق و بارق شفیعی پس از كودتای ثور از جرگۀ شاعران مقاومت بیرون شدند، حزب آن ها به قدرت رسید و آن ها شدند شاعران دولتی. اسدالله حبیب نیز یك صد وهشتاد درجه كوچه بدل كرد. اگر این کوچه بدل کردنها او را به جایگاهها و مقام هایی رساند؛ اما صدمۀ سنگینی بر جایگاه شاعر و نویسندهگی او وارد کرد که دگر نتوانست حتا به همان جایگاه شاعری پیشین خود برگردد.
شعر افغانستان که در دهۀ پنجاه خورشیدی با ایدیولوژی آمیخت، پس از کودتای ثور 1357 بیشتر از هرزمان دیگری ایدیولوژیک شد. در این زمان ایدیولوژی سیاسی – فلسفی مسکو در میان پدیده های معنوی و مادی کشور خط فاصل کشید. حکومت حزب دموکراتیک نیز همه چیز را در دوسوی این خط قرار داده بود. بدینگونه بود که به تعبیر آنان در یک جهت خط گویا ادبیات انقلابی و در جهت دیگر ادبیات غیر انقلابی و سرمایه داری قرارداشت.
از میان شاعران غیر دولتی در این دوره این شاعران به حیث شاعران مقاومت نام و نشانی یافتند. واصف باختری، قهار عاصی، شبگیر پولادیان، لیلا صراحت، افسر رهبین، سمیع حامد، شجاع خراسانی ، لطیف ناظمی و چند تن دیگر…
پرسش: آیا تنها شعرهایی را که بیان صریح سیاسی- اجتماعی دارند می توان شعر مقاومت گفت یا شعر مقاومت انواع و مصداق های دیگری هم در تاریخ ادبیات ما دارد؟
پاسخ : مقاومت یک مفهوم گسترده و عام است و می تواند عرصههای گوناگون زندهگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی یک جامعه را در بر گیرد. مانند جنبش مقاومت سیاسی، جنبش مقاومت اجتماعی، جنبش مقاومت مدنی و گونههای دیگر. حتا مفهوم ادبیات مقاومت یک مفهوم گسترده تر از مفهوم شعر مقاومت است. برای آن که ادبیات تمامی گونههای ادبی را در بر می گیرد وقتی از ادبیات مقاومت سخن می گوییم نگاه ما به تمامی گونه های ادبی دوخته می شود که عنصر مقاومت در این گونه های ادبی چگونه تبلور یافته است.
تعهد شاعرانه خود نیز یک مفهوم گسترده است. تعهد سیاسی تنها یک بخش آن را به وجود می آورد. برای آن که پیوند شاعر با هستی پیوند گسترده تر از سیاست است. به این معنی که شعر با هستی زمانی پیوند داشت که هنوز سیاست نمی توانست جهان را تعریف کند. یا می شود گفت که هنوز چیزی به نام دانش سیاسی وجود نداشت. پیش تر از این گفتیم که شعر مقاومت در ژرفای خود شعر سیاسی نیز هست، اما شعر مقاومت شعر سیاست زده نیست. یعنی مقاومت مهار خود را به دست سیاست زود گذر نمیدهد. روزمره گی سیاسی برای شاعر مرگ آور است.
غیر از این شماری باور بر این دارند که شعر پایداری نوع شعر مبارزه با نفس امارۀ انسانی نیز هست. برای آن که نفس اماره نیز خود همان نیروی استبدادی درونی انسان است. همان اهرمن دورن انسان است که می خواهد ارزش انسانی، آزاده گی و آزاد زیستن در انسان را از میان بردارد و مهار انسان را در دست غریزه نهد و غریزه ارزش های انسانی را به تباهی می کشد. انسانی که تنها هدف اش ارضای غریزه باشد، هنوز از انسایت چیز ی کم دارد. اگر مفهوم شعر پایداری را تا این مرز گسترش دهیم در آن صورت آن بخش از شعرهای عارفانه پارسی دری که انسان را پیوسته به مبارزه و ایستاده گی در برابر نفس اماره فرا می خواند نیز می تواند در این مفهوم، بخشی از شعر پایداری به شمار آیند.
از این جا می توان گفت که در این مفهوم شاعران عارف ما نیز شعر مقاومت سروده اند؛ اما مقاومت و پای داری در خود .مقاومت در برابر نفس اماره. شعرحافظ هم نوعی مقاومت در خود است و هم نوعی مقاومت اجتماعی. شعر این دسته از شاعران در یك جهت روان انسان را پالایش میدهد و در جهت دیگر اندیشههای انسان را به سوی آزادهگی فرا می خواند.
پرسش: آیا به شاعری که در زیر سایه نظام مستبد زندگی می کند و از نهادهای مربوط به این نظام معاش می گیرد و در عین زمان علیه این نظام در شعرش اعتراض می کند می توان شاعر مقاومت گفت؟ حتا شاعرانی در افغانستان بوده اند که در عین زمان که شعر مقاومت می نوشته اند، مورد لطف شماری از رهبران سیاسی حزب حاکم در دهه شصت قرار داشته اند!
پاسخ: در پیوند به شعر مقاومت من با دو دیدگاه متفاوت بر خورده ام. شماری می گویند كه اساساً در سالهای اشغال در داخل كشور چیزی به نام شعر مقاومت وجود نداشته است. به باور آنها ممکن نبوده است که شعر مقاومت در زیر حاكمیت نیروی اشغالگر و دولت وابسته به آن به وجود آید. آنها به شاعران و نویسندهگانی را كه در سالهای حاكمیت حزب دموكراتیك خلق، در كشور ماندند، از پشت عینك دودی شك و تردید نگاه می كنند و همه را به یك چوب می رانند. آنها می گویند: این شاعران و نویسنده گان حقوق بگیر دولت بودند، بناً آفرینشهای ادبی آنها در حوزۀ مفهوم شعر مقاومت راه پیدا نمی کند.
دیدگاه دوم در نقطۀ مقابل قرار دارد. گفته می شود که هرگونه جریان مقاومت آن جا صورت می گیرد که استبداد وجود دارد و تجاوز بیگانه، شعر مقاومت در چنین صورتی زبان همان جنبش مقاومت است. شاعر مقاومت برای خود سخن نمی گوید؛ بلکه سخن او برای هم گان است. همه در زیر استبداد قرار دارند. سرزمینی مورد هجوم قرار گرفته است، پس شعری می تواند شعر مقاومت باشد که از این جنبش مایه گیرد نه آن که شعر در جغرافیای دور از استبداد سروده شود.
به پندار من در این هردو دیدگاه گونهیی اضافه روی وجود دارد. اگر به شعر مقاومت فلسطین نگاه کنیم در می یابیم که شعر مقاومت فلسطین را چهرههای چون محمود درویش، سالم جبران، سمیح القاسم، توفیق زیاد، یوسفالخطیب، نایف سلیم، حبیب زیدان، راشد حسین، عصام العباسی و چند تن دیگر با آفرینشهای خود در فلسطین اشغالی پایه گذاری کردند. همان ها بودند که شعر مقاومت فلسطین را به جهان معرفی کردند و شعر مقاومت فلسطین به بخشی از ادبیات جهانی بدل شد. البته همۀ این شاعران تا آخر در سرزمین های اشغالی فلسطین باقی نماندند. شماری به كشورهای عربی و بیشتر به مصر و لبنان پناهنده شدند و شعر مقاومت برون مرزی فلسطین را پایه گذاری كردند.
بدینگونه شعرمقاومت فلسطین در كشورهای عربی وشعر مقاومت در سرزمینهای اشغالی در حقیقت دو شاخۀ نیرومند از یك تنۀ واحد اند؛ اما اساس این شعر مقاومت در داخل فلسطین اشغالی گذاشته شده است. با آن چه كه گفته شد به پنداشت من نفی عناصر و مشخصه های مقاومت در شعر درون مرزی افغانستان نه تنها منصافانه نیست؛ بلکه می تواند مغرضانه هم باشد. شاعران درون مرزی شعر مقاومت را از دوستانی که در کشورهای بیگانه پناهنده شده بودند یاد نگرفته اند. در پرسش های پشین به پیشینۀ شعر مقاومت در افغانستان پرداخته شد. شعر مقاومت افغانستان چیزی نیست که آن را از ایران و پاکستان به ما به ارمغان آورده باشند.
دو مساله را نیابد باهم در آمیخت، یکی حکومت ها است و دیگر کشور و سرزمین. حکومت ها می آیند و می روند مانند نقش های روی دریا؛ اما مردم و سرزمین همان دریا اند بر جای می مانند. وقتی سرزمینی با هجوم بیگانه رو به رو می شود. وقتی سرزمینی با دشواری ها و بحران های سیاسی – اجتماعی رو به رو می شود. شماری تفنگ بر می دارند، شماری قلم بر می دارند، شماری می روند و شماری هم می مانند و همین جا می میرند. شماری می روند، راه شان سبز باد!
در کشور زندهگی کردن و وابسته به حکومت بودن دو مفهوم جداگانه است. در همان دوران حزب دموکراتیک، در دوران مجاهدان و در دوران طالبان، شمار زیادی از قماش آگاهان که در کشورهای هم سایه زنده گی می کردند، یا در کشورهای غربی به سر می بردند؛ به این حکومتها وابستهگی داشتند. پول دریافت می کردند. به سود این حکومت ها می نوشتند، نشریه هایی داشتند، در رسانه های جهانی سخن می گفتند و نشست ها راه اندازی می کردند. در مقابل در همین روزگار افرادی از رده های گوناگون دانش و فرهنگ، در کشور بودند، در زیر همین حاکمیت های خونین به سر می بردند؛ اما وابسته گی سیاسی با حکومت ها نداشتند.
چنین دیدگاهی بیشتر از زبان همان هایی بیرون می زند که باور دارند؛ آنان پایه گذاران شعر مقاومت در بیرون کشور اند که بعداً این گونه شعر به درون کشور راه باز کرده است. این سخن هم چنان به این مفهوم است که شاعران داخل کشور وابسته به دولت بودند، یا در زیر حاکمیت می زیستند، بناً شعر شان نمی تواند شعر مقاومت باشد. اگر چنین است می توان پرسید، شما که در زیر حاکیمت نظام های آخوندی و استخابارتی زنده گی می کردید و مجال آن را هم یافتید که بخوانید، بنویسید، نشر کنید، بحث کنید و چیز های دیگر ، مگر شما حاکمیت آن نظامها را نپذیرفته بودید، با آن نظام های سراپا استخباراتی تفاهمی نداشتید. اگر نمی داشتید و خطوط قرمز آن را در نظر نمی گرفتید، چگونه می توانستید فعالیت فرهنگی و رسانه ای داشته باشید. من باور ندارم که این دوستان ما از وابستهگان چنین نظامهایی بودند، این مساله خود نشان می دهد که زندهگی در قلمروه یک نظام چیزی است و وابستهگی به نظام چیز دیگری!
شاید بهتر باشد تا بخشی از یک گفت و گوی استاد واصف باختری آمده « در غیاب تاریخ» را در همین مورد خاص بیاورم :
« درست است که یک عده شاعران ما در خارج کشور، شعرمقاومت افغانستان را در برابر متجاوزان روس وملعبههای دستشان در افغانستان، پیریزی کردند؛ اما یک کاخ بسیار استوار به نام شعر مقاومت در داخل کشور بر افراشته شد. شعرمقاومت در داخل افغانستان هم بسیار باشدت وحدت، با تمام سنگینی و صلابت خود وجود داشته، همان طوری که ما در شعرهای پرتو نادری، قهارعاصی، افسررهبین، لیلا صراحت روشنی، عبدالسمیع حامد و در شعرهای دهها شاعر مشهور یا کمتر به شهرت رسیده می بینیم. حتا شاید ما امروز مجموعههایی از این شاعران گرامی را در دست داشته باشیم که سراسر شعر مقاومت است.
خوشبختانه به رغم تمام تلاشهای که از سال 1357 تا1371 از سوی مجریان مشی فرهنگی دولت وقت برای منحرف ساختن مسیر اصلی شعر افغانستان صورت گرفت، به فضل و رحمت خداوند و به همت و دلیری و احساس مسوُولیت و عشق به زادگاه، عشق به فرهنگ خودی و زبان مادری، شعرما به جای این که دچار انحطاط شود و راه قهقرا بپیماید، رشد کرد، بالید و به گل و شگوفه نشست که شما هر لحظه ثمرات آن را به دست آورده می توانید.»
این نکته را می خواهم بگویم که از همان دوران مشرووطیت تا کنون شاعر، نویسنده ، روشنفکر ، دانشمند و حتا رهبران سیاسی افغانستان به گونهیی در بخش هایی از دولت ها کار کرده اند. شاید انگشت شمار کسانی بوده باشند که در اداره های دولتی کار نکرده اند. باید توجه داشت که آگاهان، آموزش دیدهگان، کارشناسان، شاعران، نویسنده گان و تمام آنانی که به گونهیی چیز های معنوی تولید می کنند،در حقیقت سرمایه ملی یک کشور اند، حکومت ها می آیند و می روند؛ ولی چنین افرادی باید بر جای بمانند! اینان بخشی از حکومتها نیستند که با سرنگونی حکومتها آنان را نیز باید سرنگون کرد. اینان مجریان سیاست های دولت ها نیستند، نه هم طراحان سیاست های دولت.
مگر هم اکنون شاعران و نویسندهگان در بخش های حکومت کار نمی کنند؟ کار می کنند! خیلی ها وابسته هم کار می کنند. مگر این دولت یک مدینۀ فاضله است؟ هرگز! این حکومت همان قدر نا مشروع است که حکومت حزب دموکراتیک، این حکومت همان قدر وابسته به کاخ سپید است که آن حکومت به کرملین بود. این حکومت زشتیها و وابسته گیهای بیشتری نسبت به حکومت حزب دموکراتیک دارد، بر بنیاد گزارشها بلند پایهگان و گرداننده گان زیادی در این حکومت وجود دارند که حتا متهم به وابستهگی به پاکستان و استخبارات آن کشور یا کشورهای دیگر اند. اینجا از ستون پنجم سخن گفته می شود، یعنی ستون جاسوسان! این حکومت را مافیا های گوناگونی اداره می کند. چنین است که امروزه شاعران و نویسنده گان گذشته از وابسته گیشان به دولت وابسته به قدرتهای مافیای درون دولتی نیز هستند و بر دور محور قدرت مافیا میچرخند.
یک چیز را باید در نظر داشت، هر شاعری یک شهروند است و به مانند شهروندان دیگر در یک شبکۀ گستردۀ اجتماعی و پیوند های رنگا رنگ اجتماعی زنده گی میکند. شاید شاعری با یک مقام بلند پایه خویشاوندی داشته باشد، یا هم صنفی دوران مکتب، شاید استاد و شاگرد که این امر میتواند سلامی و علیکی را در میان ایجاد کند. تازه شاعر مقاومت با وضعیت سیاسی، با دستگاه حاکمه و سیاست حاکم مخالف است، دشمنی او با نظام است نه با افراد. من در آن سالها در میان شاعران چه شاعرانی که به گونۀ خود را بر در تغزل زده بودند و چه شاعرانی که در خط مخالفت سیاسی با حکومت قرار داشتند و می سرودند کسی را نمی شناسم که با پشتیبانی این یا آن مقام سیاسی به زنده گی آن چنانی دست یافته باشد.
پرسش: شاعر مقاومت آیا باید با تفنگ به جنگ برود یا به جنگ اندیشه، به بیان دیگر شاعر مقاومت آیا مجاز است که مردم را به مبارزه مسلحانه نیز دعوت کند یا تنها به همان مقاومت مدنی و کارکرد روشنگرانه اش بسنده کند؟
پاسخ: نمی دانم این سخن از کی است که می گوید: زمانی می رسد که قلم می ایستد و تفنگ به صدا در می آید. تفنگ و شمشیر در ذات خود دو مفهوم زشت نیستند. این چگونهگی استفاده از تفنگ و شمشیر است که به آن مفاهیم زشت و خوب میدهد. چه مردانی که با تفنگ و شمشیر از زنده گی خود، از خانواده خود، از سرزمین خود، از آزادی سرزمین خود پاسداری کرده اند و تاریخ از آنان به نیکویی یاد می کند. اگر با استفاده از تفنگ و شمشیربه خانوادۀ هم سایه هجوم می بریم یا با استفاده از آن به سرزمینی و مردمی هجوم می بریم، آزادی و زنده گی شان را از میان بر می داریم، در این صورت تفنگ و شمشیر در ذهن مردمان مفهوم زشت پیدا می کند.
باری نوشته یی خوانده بودم ،از فتح الرملی نویسندۀ مصری که از حمل سلاح به هدف دفاع از خود جانبداری کرده بود. او گفته بود که حمل سلاح برای انسان شهامت و اعتماد به نفس می دهد و مردم مصر باید این حق را داشته باشند که با خود سلاح داشته باشند.
حکایتی یادم می آید چون سپاهیان چنگیز به یکی ازشهرهای خراسان هجوم آورد، عارفی در آن شهر می زیست. تا آن عارف را خبر دادند، او از خانه بر آمد، دامن پر از سنگ کرد و هی به سوی سپاهیان چنگیز سنگ پرتاب می کرد، همان کاری که امروزه آزادی خواهان فلسطین می کنند، چه می دانیم درمیان آن جوانانی که به سوی سربازان صیهونیست سنگ پرتاب می کنند، شاعر یا شاعرانی آن جا نباشد.
در جنگ دوم جهانی زمانی که جنبش های مقاومت در اروپا شکل می گرفت، روشنفکران و شاعران به جنبش های مقاومت می پیوستند و عملا در برابر فاشیزم هیتلری می ایستادند. به گونۀ مشخص می توان چنین رویدادها را در جنبش مقاومت و شعر مقاومت فرانسه دید. به همین گونه چنین رویدادهایی را می توان در شعر مقاومت امریکای لاتین و هسپانیا دید.
در سال های تجاوز شوری، بودند شاعرانی که به جبهۀ مقاومت پیوستند. شماری آنان هم جا شهید شدند. در پیوند به چنین شاعرانی باید پژوهش های بیشتری انجام شود. در افغانستان آن چه که مساله را دشوار می سازد این است که مقاومت و جهاد مردم افغانستان را بر اساس کار روایی تنظیم های جهادی و حکومت مجاهدان در کابل داوری می کنند.من همیشه به شکوه مبارزۀ مردم در برابر تجاوز شوری احترام دارم؛ اما نمی توانم کاروایی تنظیمهای جهادی درکابل را، یا هم کار روایی تکه داران جهادی را که چه در آن زمان و چه هم اکنون انجام می دهند، لحظه یی تایید کنم. هرچند شمار شاعرانی که در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک در پاکستان و ایران در خط شعر مقاومت راه می زدند، پس از پیروزی مجاهدان به گونهیی خاموش شدند. شاعران جهادی از پاکستان آمده بودند خود به شاعران دولتی تغییر جایگاه داند. همان گونه که پس از کودتای هفت ثور شاعران وابسته به حزب دموکراتیک از خط شعر مقاومت بیرون برآمدند و به سرود پردازان دولت بدل گردیدند و شدند شاعران دولتی.
شاعر را خداوند برای آن نیافرید که تنها برای خود سخن گوید، بلکه او در حقیقت سخن گوی آرمان های مردم است. وقتی دشمن هجوم می آورد، شاعر مقاومت نمی تواند به پند و اندرز گویی بپردازد؛ بلی باید از تفنگ گوید، تنفگی که باید در برابر نیروی متجاوز به صدا در آید.
در شعر مقاومت دهۀپنجاه در افغانستان دیده می شود که شاعران مردم را برای سرنگونی نظام فرا می خوانند. از مردم میخواهند که در کنار هم باشند و بساط نظام را بر چینند. شعر مقاومت، شعر سیاسی روزمره نیست. شعر آرامان گرا است. شعر رسیدن به داد است، شعر رسیدن به آزادی است، شعر تعهد انسانی است. این همه موضوعاتی است که چنان رشته های نور در محتوای یک اثر با یک زبان متحرک حماسی در می آمیزد که نه تنها روحیۀ رزمی مردم را بالا می برد؛ بلکه برای آنان آگاهی نیز می دهد. وقتی شاعر مقاومت، دشمن را برای مردم نشان می دهد، اهداف دشمن را بیان می کند. وضعیت پیش آمده را بیان می کند، این خود گونۀ اندیشه پردازی و آگاهی دهی به مردم است. اگر چنین چیز هایی را از شعر مقاومت بر گیرم در حقیقت محتوای آن را ناکارا ساخته ایم.
پرسش:شما شاعری بوده اید که به زندان هم رفته اید، درباره حبسیه هایی که در شعر افغانستان عناصر مقاومت داشته اند و در زندان ها نوشته می شدند چیزی بگویید؟
پاسخ: می شود گفت که هنوز در پیوند به چگونه گی و جایگاه شعر زندان در افغانستان که بخشی شعر معاصر کشور را می سازد پژوهشهای قابل توجهی صورت نگرفته است. در تاریخ معاصر، غلام محمد طرزی پدر محمود طرزی، شاید نخستین شاعری است که امیر عبدالرحمان او را به زندان افگند و پس از آن به قلمرو هند برتانیایی تبعیدش کرد. در افغانستان از آغاز سدۀ بیستم بدینسو یعنی از امیر حبیب الله تا پایان نظام کودتایی داکتر نجیب شماری زیادی از شاعران پیشگام کشور به زندان افگنده شده اند.
این نکته را هم باید بگوییم که در شعر کلاسیک، حبسیه یا شعر زندان با نام مسعود سعد سلمان چنان پیوندی خورده است که تا نام مسعود سعد بر زبان جاری می شود، شعر حبسیه در ذهن انسان تداعی می گردد. او کما بیش هجده سال زنده گی اش را در زندان سپری کرد. دریکی از قصیده هایش این گونه در حصارنای می موید.
نالم به دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای
آرد هوای نای مرا نالههای زار
جز نالههای زار چه آرد هوای نای
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای
در افغانستان سرکوب شاعران، نویسندهگان، روزنامه نگارن، شخصیت های سیاسی وآگاهان کشور درست از سرکوب مشروطیت نخست در زمان امیر حبیب الله آغاز شده است. اگر بخواهیم فهرستی از چنین افرادی را فراهم آریم فهرستی خواهد بود به درازی یک قرن استبداد. با این حال میخواهم این جا از شمار شاعران پیش گام کشور از زمان حبیب الله تا پایان حکومت نجیب یاد دهانی کنم که به زندان افگنده شده اند. از این میان شماری هم گلوله باران شدند، یا در زیر شکنجه و رنج دراز زندان از پای در آمدند. روان شان شاد و نام شان ستوده باد که شهیدان فرهنگ این سرزمین اند.
محمد سرور واصف،محمد انور بسمل، عبدالهادی داوی پریشان، عبدالرحمان لودین، نادر خان او را تیرباران کرد. محمد اسماعیل سودا، محمد ابراهیم صفا، حیدر نیسان، خیل الله خلیلی، محمد ابراهیم خلیل، سرور جوبا، باقی قایل زاده، سید اسماعیل بلخی، مولوی خال محمد خسته، رازق رویین،عبدالاله رستاخیز، عزیز سیاه پوش، رونق نادری، داود سرمد، علی حیدر لهیب، غلام شاه سرشارشمالی، دهزاد فرخاری، عبدالجمیل جیحون، میر علی احمد شامل سالک، سید متقی ضمنی، انیس آزاد، لطیف ناظمی، واصف باختری، محمود فارنی، فاروق فارانی، داکتراسد الله شعور، محمد افسر رهبین ،داکتر صبورالله سیاه سنگ، اسدالله ولوالجی، آذرخش حافطی، عباس خروشان و …
این نکته هم چنان قابل یاددهانی است که بخشی از شاعران نام آور افغانسات همیشه در تحولات سیاسی کشور عناصر پیش گامی بوده اند، از همان جنبش مشروطیت تا سقوط طالبان. هیچ جنبشی سیاسی در افغانستان شکل نگرفته است که شاعر یا شاعرانی در پایه گذاری و رهبری آن سهمی نداشته باشند. این جا از شاعرانی که نام گرفته شد، شماری آنان آگاه ترین روشنفکران و مبارزان زمان خود نیز بودند.
شعر زندان در اساس خودگونه یی از شعر غنایی است که شاعر به بیان دردها، رنجها، احساس و عواطف خود در زندان می پردازد. از این روی انتظار نمی رود که همه شاعران زندانی به سرایش شعر مقاومت دست یازند. این امر وابسته به چگونه گی دید شاعر به زندهگی و هستی اجتماعی است که چگونهگی شعر او را رقم می زند. با این حال به یقین می توان گفت: بخشی از شعر مقاومت افغانستان در دوران ظاهر شاه و در سال های اشغال در زندان سروده شده اند. شاعری در زندان دلتنگی هایش را می سراید و شاعر دیگری در شعرهایش با هم بندان خود را امید به فروپاشی نظام و امید به رهایی میدهد واز نظر روانی آنان را یاری می رساند. چنین شاعران بندهگان بر گزیدۀ خداوند اند. همانهایی که گفته اند: شاعران شاگردان خداوند اند.
شعر زندان در افغانستان نه تنها بخش شکوهمند شعر معاصر کشور را تشکیل میدهد؛ بلکه بخشی از شعر مقاومت افغانستان نیز هست. این امر به جست و جو های بیشتری نیاز دارد تا ویژهگیهای آن در مقایسه باشعر بیرون زندان مشخصتر شود.
با دریغ هنوز ما در زمینه کارهایی در خوری نکرده ایم. فکر می کنم که جای کتابی در زمینه خالی است، شاید هم جای چندین کتاب که نویسندهیی بیاید و شعر زندان را در پیوند به رویداد های سیاسی کشور بر رسی کند. این هم چند نمونه از شعر زندان.
من کولی شکسته دلی بی هدف نی
کز راه رفته بازکشم پای خویش را
یا آن که ازگزند ره و نیش خارها
درپیش رهروان شکنم عهد خویش را
انیس ازاد
پاسبان منا ای تو خود بند برپا، زبان بسته، تنها
چیستی هیچ دانی؟
دشنهیی رفته در سینۀ روزگاری
همچنان مانده برجای
خفته در خون و زنگار
هیچ آزرمی از من مبادت!
ما زیک تیره و یک تباریم
پاسبانا برای خدا بازگو
شخنه می داند آیا
چیست لبخند کودک؟
- جوهر جویباران هستی –
شحنه می داند آیا که زنجیریاناش
همسرایان رگبارهای شبانه
زیر این آسمانه
نان زرین خورشید را
بر سر خوان خوالیگر خواب
نیز هرگز نبیند.
واصف باختری
به پشت میلهها آن کوه پیکر
به دهلیز دلاش غم بسته لشکر
نه از بیم طناب و چوبۀ دار
به یاد زخمی تنها به سنگر
*
ز پشت میله ها برسقف تیره
همه زندانیان خوانند خیره
دو حرف یادگاری از شهیدی
« بگردد بر سیاهی نور چیره»
صبور سیاه سنگ
آن رفیق کاروان آخر شریک دزد شد
باید اول زین عزیزان سر ز تن بر داشتن
گوشۀ دیوار زندان به که سالک صبح و شام
سر به پای خاینین و رو به هر در داشتن
میر علی احمد سالک
برای آنانی که هنوز زنده اند
شعر استقامت را زمزمه کن
و بر دیوارهای زندان
خاطره و یاد گار منویس
شعار حک مکن
مبادا لرزش دست و دلت را در یابند
مگر تو بهترین سربازنیستی دلاور!
و گامهای تومسیر تاریخ را
رقم نزد!
پس درود خدا و خلق برتو باد، سرباز!
نه گریه ونه فریاد
بگذار تاریخ، پایداری را بیاموزد!
عباس خروشان
غرور موج دریا را بیاموز
که ره سوی دل توفان سپارد
به پای سرد ساحل سر نساید
به دامان تلاطم جان سپارد
اسدالله ولوالیجی
پرسش: در شرایط کنونی افغانستان، آیا ما شعر مقاومت داریم؟ اگر چنین شعری نوشته می شود از کدام چشم اندازی با شعر مقاومتی که در دهه های 40 و50 نوشته می شد تفاوت دارد؟
پاسخ: وقتی شعر به چنان مدینۀ فاضلهیی برسد که دیگر انسان به جای هوا آزادی و داد تنفس کند و اسب سپید آرزوهای انسانی خود را رام سازد و بر آن سوار شود و بی هیچ دغده یی هی بتاز و بتازد و بتازد و به تعبیر شاملو هر انسان برای انسان برادری باشد، نه انقلابی باشد، نه تجاوزی و آدمیان خود به عاشقانه ترین شعر بدل شوند، شاید آن گاه شعر خود به داد خواهی بر خیزد که ای شاعران برای خدا این همه داد و بی داد، این همه سیاست و انقلاب، این همه تحول طلبی را بر شانه های من بار نکنید که دیگر خسته شده ام، شما که بزرگترین جلوه های عشق، حقیقت، زیبایی و آزادهگی خود را در آیینههای من بازتاب می دادید و به آرامش می رسیدید، دیگر رسیده اید به آن آرزوهای که میخواستید برسید. من بر می گردم و در میان اشیا و گسترهگی هستی و در بومی ترین واژگان خود را پنهان می کنم. شاید در میعاد دیگر کسانی آیند و مرا در میان اشیا و هستی دوباره کشف کنند.
آیا جهان به چنین مدینۀ فاضلۀ خواهیم رسید؟ من نمی توانم باور کنم. شاید این مدینۀ فاضله همان بهشتی است که خداوند وعده داده. بهشتی که ما نمیتوانیم آن را بر روی زمین ایجاد کنیم. به گفته آن فیلسوف اگر انسان هم چنان گرگ انسان باقی بماند، پس همیشه چیزی به نام داد نمی تواند به گونۀ مطلق آن در خاکتود زمین پدید آید. انسان تا زیسته است در هوای حق و عدالت زیسته است و تا می زید در هوای رسیدن به حق و عدالت می زید. حق و داد به مانند حط افق است، هرقدر که به آن نزدیک میشوی افق از تو دور تر می شود. شاید بتوان این آرزوهای داد خواهانۀ آدمی را به رنگنین کمانی همانند کرد که تا می روی ، رنگین کمان از تو دور می شود و نمی توانی آز آن بگذری. انسان هیچ گاهی از افق آرزوها و رنگنین کمان خواسته های داد خواهانۀ خود نمی تواند بگذرد. پس شعر هم چنان می ماند، چنان زیباترین افزار برای فریاد دادخواهی.
در افغانستان چگونه شعر مقاومت یا پای داری نمی تواند وجود داشته باشد. آنانی که میگویند که نمی تواند وجود داشته باشد، در حقیقت درک درستی از شعر مقاومت ندارند. من پیش از این در پرسشهای دیگر این جا و آن جا به این امر اشاره کردم.
شعر پایداری با گونهها و جلوه های رنگارنگ خویش در همه کشورها می تواند وجود داشته باشد. بی عدالتی در همه جا است. حکومتها در همهجا دروغ می گویند. هنوز مردمان جهان به گونهیی از نظام های سیاسی و استبداد اجتماعی – اقتصادی رنج می برند. وقتی شاعر معروف امریکایی لنگیستون هیوز در شعر بلند خویش« بگذارید این وطن دوباره وطن شود» می گوید:
بگذارید این وطن دوباره وطن شود
بگذارید دوباره همان رویا های شود که بود.
بگذارید پیش آهنگ دشت شود
و در آن جا که آزاد است منزلگاهی بجوید
این وطن هرگز برای من وطن نبوده است
…
سفید پوستی بی نوایم که فریبم داده به دورم افگنده اند،
سیاه پوستی هستم که داغ برده گی بر تن دارم،
سرخ پوستی هستم رانده از سرزمین خویش،
مهاجری هستم چنگ افگنده به امیدی که دل در آن بسته ام
اما چیزی جز همان تمهید لعنتی دیرین به نصیب نبرده ام
که سگ سگ را می درد و توانا نا توان را لگد مال می کند.
این یک سرودۀ بلند شاعر است، شاعری گویا از دارلخلافۀ دموکراسی. او در آن جا از بی عدالتی ، تبعیض نژادی و ستم طبقاتی فریاد بلند کرده است. می خواهد به آزادی برسد و به داد اجتماعی. این شعر مقاومت است. شعر مقاومت امریکا. کشوری که بی علاقه نیست تا خود را مدینۀ فاضلۀ روی زمنین بخواند. در حالی که شما در کشور زنده گی میکنید که حاکمیت قانون وجود ندارد. حکومت براساس قانون اساسی مشروعیت ندارد. مافیا آن را رهبری می کند. منابع زیر زمینی آن را زورمندان تاراج می کنند. زمینهای دولتی و مردم تاراج می شوند. بر زنان و دختران و کودکان تجاوز می شود. سه ملیون معتاد وجود دارد. کشوری در صدر کشورهای تولید کنندۀ مواد مخدر. شبکۀ آدم کش قاچاق مواد چنان هیولایی مردم را در چنگال دارد. بر بنیاد گزارشها گماشته گان استخبارات کشور های غربی و همسایه بر مقام های بلند دولتی تکیه زده اند. مردم گرسنه وبی کار اند. به بهانۀ مکتب های خیالی، معلمان خیالی، درمانگاه های خیالی، حتا پولیس خیالی صدها ملیون دالر از کمک های جهانی تاراج می شود. سخن نخست را زور می گوید. دختران فروخته می شوند. دختران قاچاق می شوند. هر روز انفجار و انتحار و بعد فر افتادان ده ها وصدها شهروند بر روی خاک. بی عدالتی قانون مسلط است. بر اساس گزارش ها زندان های خصوصی وجود دارند. بر اساس گزارش ها امریکایی ها نیز چنین زندان هایی دشتند و شاید هنوز هم داشته باشند.
آثار باستانی تاراج می شوند. جنگ جریان دارد. القاعده، داعش و طالب مردم را گروگان گرفته اند. امریکاییها با سیاست ها مزورانۀ شان گاهی بر نعل می زنند و گاهی بر میخ. خیابان ها بوی خون می دهد. در انتخابات به جای شهروندان گوسفندان سرنوشت آن را تعیین می کنند. مسافران، چه زن و چه مرد و کودک سر بریده می شوند. داعش دختران مردم را به بردهگی جنسی می برد. نهاد های دولتی و مدنی را مافیای قومی تکه داری می کنند. به تبعیض قومی دامن زده می شود. دختران و زنان سنگسار می شوند.
مکتب ها و عمدتاً مکتبهای دختران به آتش کشیده می شوند. بی گناهان به زندان افگنده می شوند؛ ولی دزدان درایی های مردم و دولت به مقام های بلند بر گزیده می شوند. مگر در یک چنین وضعیتی شاعر می تواند و جدان خود را در بلورخانۀ بی اعتنایی بگذارد. شاعری که این همه بیداد را می بیند و و چیزی نمی گوید، شاعر بی وجدان است. شاعران بی وجدان در تاریخ کم نبوده اند و هنوز هم کم نیستند. تنها آن شمار شاعرانی که در برابر این همه بی داد می ایستند و بیچارهگی مردم اش را می زند و در شعرش برای آزادی، دادخواهی می کند، در برابر زور مندان می ایستند، شاعران مقاومت این روزگار اند.
یک شاعر متعهد نسبت به وضعیت روزگار و زمانی که در آن می زید احساس مسوُولیت می کند، باید وضعیت را بشناسد. شاعر باید بداند که در چه زمانی و در چه وضعیتی زنده گی می کند. هیچ نیازی نیست که شاعری تصمیم بگیرد که او شاعر مقاومت باشد؛ بلکه بر خورد صادقانه با وضعیت و بیان صادقانۀ وضعیت است که او را در شمار شاعران مقاومت قرار می دهد. حس مسوُولیت در شاعر یک حس درونی است. این امر نمی تواند یک تفنین شاعرانه باشد.
با وجود این وضعیت دردناک که استخوان ما را و استخوان مردم و کشور ما را می سوزد، شعر مقاومت ما در این سالها بیرنگ به نظر می آید؛ اما ادامه دارد. شماری از شاعران نسل پیشین و شماری از شاعران جوان این راه را ادامه می دهند. با مسوُولیت هم ادامه می هند. با دریغ در شعر شمار زیادی از نسل جوان دیده می شود که گویی همه چیز به مرام است و تخیل بلند شاعرانۀ آنان پیوسته در ناف بلورین معشوق کان دست و پا می زند. خیلی شیرین هم دست و پا می زند و از آن جای بیرون نمی آید و اگر هم بیرون آید همچنان در همان جغرافیای رازناک سرگردان می ماند. اگر به اوج و قله یی هم برسد، آن قله و اوج، قلۀ پستان معشوق است. از این سخن نباید نتیجه گرفت من مخالف شعر عاشقانه هستم، هرگز چنین نیست، این جا شعر شهوت و شعر تخیل لحظه های شهوانی است که سروده می شود و بی داد می کند. حالا هر نامی که دیگران برایش داد باشند.
چنین شعرهایی در نهایت شعر بن بست است. غریزه خود یک نیروی پایان پذیر است وبه بن بست میرسد، وقتی موضوع شعر به بن بست می رسد، این خود به مفهوم بن بست شعر است. این عاطفه، عشق، منشهای انسانی و معنویت انسان است که در شعر ادامه مییابد. ارضای حالات روانی در شعر است که خواننده را پیوسته به دنبال شعر می کشاند. چنین شعر هایی بیشتر به کالای یک بار مصرف می ماند. اگر با ستایش شهوانی اندام زنان کسانی شاعر می شدند، امروزه باید همه زن باره گان و آنانی که بیشترینه روزها و شبهای شان در روسپی خانهها به سر می برند بزرگترین شاعران جهان می بودند.
از تحولات دهۀ استقلال که بگذریم، افغانستان در دهۀ پنجاه خورشیدی دومین تجربه دموکراسی خود را هر چند نیم بند، آغاز کرد. یک دهه صدرات دیکتاتورانۀ داود خان پایان یافته بود. با آغاز صدارت داود خان که یک دهه ادامه داشت به آن دموکراسی ابتدایی صدرات شاه محمود خان پایان داده شد. داودخان که خود از پرورش یافته گان سیاسی هاشم خان بود بار دیگر گونه یی از دیکتاتوری هاشم خانی را به میدان آورد. فعالیت همه سازمانهای سیاسی بر چیده شد. نشریههای غیر دولتی تعطیل شدند. بر دروارۀ پارلمان قفل زده شد، در مقابل در وازۀ زندان ها به روی روشنفکران، شاعران و شخصیت های سیاسی گشوده شد و بدین گونه دور دیگر سیاست ها سرکوب با صدارت داود خان آغاز گردید.
در دیوان باقی قایل زاده شاعر پر شور و جوانمرد کابلی که در نیمههای زنده گی بینایی چشمان اش را از دست داد، غزلی هست که می توان گفت این غزل در پرخاش به سیاست های داود خان و صدارت او سروده شده که یکی سرده های مقاومت آن دوره است.
پیمانه را به دست هوسباز داده اند
دیوانه را وظیفۀ ممتاز داده اند
آن صاحب هنر شده مردود عافیت
دجال را تملک اعجاز داده اند
رقاص صحنه خفته زتاثیر انتخاب
فالیزها به اشتر غماز داده اند
عفریته نخره کرده سر تخت نقره کوب
هیزم کشی به شاهد طناز داده اند
در نی دمیده گفت:شگالی کنار شیر
با زاغ، آشیانۀ شهباز داده اند
مرد اعتماد، الحذر ای اهل معرفت
چون راز ما به مردم نا راز داده اند
خواندند حکم قتل مرا پشت پرده، حیف
نی فرصت و نه مهلت ابراز داده اند
منصوب شد به خرمن جو دادگر، حمار
خوش منصفی، به قاضی پر آز داده اند
دادند گنج حضرت قارون به سفله ای
نی فاقه را دو پوچک و یک غاز داده اند
گر نه سپهر زیر پرم کوچکی نکرد
ما را کجا اجازۀ پرواز داده اند
« باقی» هزار نغمه به یک تار می زند
افسوس پنجه اش به رم ساز داده اند
پیش از این گفتیم که در صدارت شاه محمود خان رشته تحولاتی در کشور روی دست گرفته شده بود. سازمان های حزبی اعلام مجودیت کردند، اتحادیۀ دانشجویان پدید آمد، نشریه های غیر دولتی به نشرات آغاز کردند، شماری از شخصیت های بزرگ سیاسی و مشروطه خواه به پارلمان راه یافتند که این همه اگر به وسیلۀ داود خان از ریشه بر کنده نمی شدند، بدون تردید دموکراسی، آزادی بیان و حاکمت قانون در افغانستان می توانست استوار تر گام بردارد و بیشتر شاخ و پنجه زند. در این صورت راه رسیدن به یک شاهی مشروطه در کشور بیشتر هموار می شد. هدفی که شمار زیادی از مبارزان نام آور کشور از همان مشروطیت نخست تا صدارت داود خان، جان بر سر آن کردند یا هم سالیان دراز در زندان ماندند.
می شود گفت که با پس زدن داود خان از صدارت بود که زمینۀ تلاش های تازهیی در جهت دموکراسی و آزادی بیان در کشور فراهم شد. قانون اساسی پدید آمد، جریان های سیاسی شکل گرفتند، رسانه های غیر دولتی به نشرات آغاز کردند. دور تازه یی فعالیت های پارلمانی آغاز شد. یکی از شخصیت های غیر محمد زایی ریاست کابینۀ را بر عهده گرفت. راه برای اعتراض های خیابانی باز شد. اتحادیۀ دانشجویان بار دیگر پایه گذاری شد و فعالیت های صنفی خود را آغاز کرد. هر چند شاه تا آخر قانون احزاب را توشیح نکرد، اما سازمان های سیاسی و گروه های سیاسی یکی بعد دیگر قامت بلند و شماری آنان خود را حزب خواندند.
یک چنین وضعیتی گونه یی از آمان گرایی اجتماعی – سیاسی را در میان دانشجویان و نسل جوان کشور پدید آورد. ادبیات ارمان گرا و متعهد بیشتر از گذشته بر جستهگی پیدا کرد. شماری زیادی از شاعران جوان که نام و نشانی داشتند به احزاب سیاسی پیوستند. چنین چیزی زمینۀ سیاسی سازی ادبیات و عمدتاً شعر را گسترش بیشتری داد.
این دسته شاعران در هوای دگرگونی وضعیت سیاسی بودند، هر دسته خواهان برپایی نظامی بودند که فکر می کردند در چارچوب ایده ها و اندیشه های سازمان یا حزب آنان می تواند مردم را به نیک بختی و بهروزی رهبری کند.
وقتی به شعر مقاومت این دوره نگاه می کنیم دیده می شود که این شعر عمدتاً به وسیلۀ شاعرانی سروده شده است که یا عضویت سازمان ها و احزاب سیاسی را داشتند، یا هم هواخواه چنین سازمان و احزابی بودند.
چنین است که شعر مقاومت، در این دوره بسیار آرمانگرا است. تنها به بیان وضعیت بسنده نمی کند. تنها به انتقاد بسنده نمی کند. هوای بر انداختن نظام و بر پایی نظام دیگری را پیام می دهد. بیشتر سیاسی می شود، هرچند شعر مقاومت را گریزی از سیاست نیست. ایدیولوژی بیشتر وارد شعر می شود و شعرها رنگ و بوی ایدیولوژیک پیدا می کنند. گاهی چنین شعری با شعار های ایدیولوژیک می آمیزد. شاعران مقاومت در آن دوره مدینۀ فاضلهیی در ذهن دارند و می خواهند مردم را به آن مدینۀ فاضله رهنمایی کنند.
همزمان با چنین تحولاتی در مضمون و محتوا، شعر این دوره از نظر فرم نیز تحولاتی گسترده تری را می پذیرد و بیشتر به سوی شعر آزاد عروضی یا شعر نیمایی حرکت می کند. شمار نیمایی سرایان فزونی می گیرد. می شود گفت که شعر آزاد عروضی که در دهۀ سی و چهل اندک اندک چهره می نمود در این سال ها تشخص بیشتری پیدا میکند و با استواری در کنار شعر کلاسیک می ایستد و می گویدکه من هم « شعر هستم». دیگر نه تنها هوای بر گشتن ندارم ؛ بلکه به پیش خواهم رفت.
اگر شعر مقاومت این دوره را با شعر مقاومتی که این روزها سروده می شود و با دریغ کمتر هم سروده می شود مقایسه کنیم، میبینم که شعر امروز کمتر آرمان گرا است. بیشتر به انتقاد و دادخواهی می پردازد. ایدیولوژیک نیست. فرو پاشی نظام را شعار نمی دهد. اساساً ما در وضعیت کنونی به گفتۀ مردم در نوک ناوه گیر مانده ایم، راه برگشت نداریم چون اگر بر گردیم کفتار هایی به نام طالب، القاعده و داعش ما را می بلعد. اگر از نوک ناوه هم خیز برداریم فرو می افتیم روی سنگ های سیاه سرنوشت و به گفتۀ مردم خورد و خمیر می شویم.
آیا یک جنبش آگاهانۀ ملی در کشور وجود دارد که با فروپاشی نظام بتواند نظام کارا و پاسخ گویی را در کشور پایه گذاری کند. با دریغ نه! آیا سپاهیان امریکا چنین چیزی را می گذارد، نمی شود باور کرد. امروزه هر جنبشی و هر خط فکری سیاسی باید چنان ریسمانی از زیر میز رییس جمهور امریکا بگذرد تا او هر وقتی خواسته باشد بتواند روی آن پای گذارد. گویی همهگان و همه چیز به بن بست رسیده است. شعر مقاومت ما نیز. شاید این امر سبب شده است که شماری از شاعران به این نتیجه رسیده اند گور پدر مردم و گور پدر کشور، خود را به آب و نان و جایگاهی برسان و اگر همه چیز فرو پاشید، از میدان هوایی کابل در یک پرواز جایی برو. بعد کت کت کردن های گویا روشنفکرانه و دادخواهانه روی در رسانه های غربی!
اساساً می شود گفت که شاعران این روزگار بیشتر به سیاره های از مدار رها شده می مانند. در میان شاعران جوان، آنانی که با گونهیی از بینش های سیاسی – اجتماعی و یک پشتیوانۀ قابل توجهی فرهنگی و تاریخی و علمی به هستی و زنده گی نگاه کنند، کمتر دیده می شوند. بینش شماری از آنان هنوز بینش غریزی است. گویی تمام هستی در جغرافیای اندام یک زن یا دختر تمام شده است. آن سوی دیگر نیز چنین است!
شعرمقاومت در این سالها دغدغۀ اصلی شاعران جوان را نمی سازد. شماری آنان خود را بی نیاز از گذشته فرهنگی – تاریخی این سرزمین می دانند. شاعری که تاریخ نمی داند، شاعری که گذشتۀ ادبیات خود را نمی داند، شاعری که هنوز به ظرفیتهای بزرگ زبانی، زبان خود آگاهی نیافته است. شاعری که تنها در امروز زنده گی میکند، فردا را نمی بیند، شاعری که تمام افتخارش این است که یکی چند شاعری ایرانی یا غربی او را می شناسند و شعرش در فلان سایت بیرونی نشر شده است، شاعر ی که داشتن رابطه با مقام های بلند پایۀ دولتی برایش افتخار بزرگ است. شاعری که بوی باروت، بوی انفجار و بوی خون را احساس نمی کند. شاعری که گوشت پاره های مردم را بر دیوار های نمی بیند. شاعری فریاد های دختر باکرۀ را که سنگ باران می کنند نمی شنود. شاعری که انبوه جوانانی را که در زیر پل سوخته چنان گوسفندانی کسلزده در میان لجن، دست و پا می زنند نمی بیند. شاعری که افتخار می کند که چندین دوست دختر دارد. شاعری که بر میخیزد و برای یک دختر نوجوان جویای نام، شعر می سراید تا او ، آن شعر را به حساب خود نشر کند، شاعری که شعار می دهد ادبیات برای من مفهوم دیگری ندارد، مهم این است که از آن باید پلکانی ساخت و بالا رفت و به بام خوشبختی های امروزین رسید. زنده گی را باید از بالا دید و آن جا نوشید و نان های روغنی خورد.
بدون تردید یک چنین شاعری هرگز و هرگز نمیتواند شاعر مقاومت شود. برای آن که شعر مقاومت ردایی نیست که بتوانیم آن را بر اندام هر شاعری بیاویزیم. شاعر مقاومت، شاعر مسوُول است، شاعر متعهد است، شاعر آگاه و آرامانگرا است، اندیشه دارد و آیینده نگر است. به انسان می اندیشد، نه به قوم و ظایفه، آزادی خواه است، سعادت همه گانی را می خواهد. با استبداد دشمن است. با تجاوز دشمن است. آب خود را پف کرده نمی خورد، از مخاطره نمی ترسد. در سیاست حاکم روز حل نمی شود. در سایۀ مافیا راه نمی زند، متکبر و از خود راضی نیست. با فرودستان پیوند های استوار برقرار می کند. درد را تجربه می کند نه این که برای درد شعر بسراید، و چیز های دیگر….
امید چنین چیز هایی خط بینش شاعرانۀ نسل جوان ما را تشکیل دهد. ما می رویم و شعر های ما چنان نقش گام های ما روی خط زنده گی باقی مانند، آینده گان از نقش گام های ما شیوۀ راه رفتن ما را در می یابند، داوری می کنند. تاریخ داور سخت گیر و بی گذشتی است!
اسد 1395
شهرک قرغه – کابل