جان کری به حکومت دست نشاندۀ خودعمردرازی بخشـید
ازآنجائیکه تجارب تلخ تاریخ نشان داده است، استعمارگران حرفوی بریطانیا واینک امریکا، هرازگاهیکه کشورمارا موردتجاوز واشغال قرارداده اند، بلادرنگ عناصرمزدور ودلخواه خودرا با هزاران نیرنگ سیاسی، بر اورنگ قدرت نشانده وبرخلاف خواست اکثریت جامعه، آنهارا برگردۀ ملت تحمیل کرده اند.
درگام بعدی متوجه تحکیم پایه های مطمئن اردوگاه استعماری خود شده اند. روی این منظور، اقشار مختلف جامعه اعم ازنهادهای مدنی واجتماعی، پارلمانی، شخصیتهای مطرح سیاسی وکاریزماتیک، متنفذین قومی وروحانی، روشنفکران وامثال آنرا، به وسیلۀ شبکه های استخباراتی خود وجاسوسان داخلی، زیر فلترکرکترشناختی قرارداده وبه تصفیه کاری آغازکرده اند . یعنی رجال صادق، ملی وآزاد اندیش را ازعناصر ضعیف النفس ومزدور، با خط قرمز تفکیک ونشانی کرده، دستۀ اولی را درتبانی با رهبردست نشاندۀ خود به حاشیه های سیاسی، دورازاموردولت کشانده وازوجود دومی ها دربدنۀ نظام، به صفت دلال وجاسوس استفاده بعمل آورده اند.
به همین روال تاریخی ازسده ها پیش تاکنون پادشاهان و روسای جمهور دست نشاندۀ کشور، هرکدام به نحوی درسایۀ قدرتهای اشغال گرسروسـینه سائیده اند وبخاطربقای خود، به عزت وسربلندی، استقلال وتمامییت ارضی جغرافیای سرزمین ما، بازیهای دردناکی را درتاریخ به نفع خود واستعمارانجام داده اند.
اما درهررژیم ودرهردربار، نحوۀ سرسپردگی دست نشانده ها وخم شدن درپای ولینعمتان ازهم متفاوت بوده، عملکرد هر سلطان وامیر، ویژه گیهای مختص بخود را داشته است. گاهی هم بوده است که درحرکات وتصمیم گیری شاهان تحت الحمایه، با وصف درمانده گیهای سیاسی واقتصادی، دربرابرقدرتهای استکبارحرف وانسیاتیف خودرا داشته اند وچه بسا که درتصامیم خود ایستاده گی ومقاومت نیز نشان داده اند. مگردرکل، فضای استعمارزده گی چنان بوده که غلاف شمشیر کمرگاه این شاهان درپیشگاه باداران شان، باتمام ذلت تهی ازشمشیر بوده است.
بدنام ترین شاهیکه بمثابه یک دست نشاندۀ ضعیف النفس درسایۀ چکمه داران بریتانیا ثبت تاریخ است، نام شاه شجاع درانی تبلوربیشتردارد. شاهیکه درجنگ اول افغان ـ انگلیس، زیرفرمان ونظارت مستقیم استعماربریطانیا بحیث پادشاه افغانستان نفس میکشید. اما اگربه تاریخ دقت شود بازهم شاه شجاع درتحت این شرایط سنگین، ازتجاوز واشغال انگلیس واوضاع خونبارکشوربه شدت رنج میکشید. هرچند ازمردم بکلی تجریدش ساخته بودند وملت ازونفرت داشت.
بااینهمه فضیحت تاریخی، اگرشاه شجاع قرن 19 را با اشرف غنی قرن 21 مقایسه کنیم دیده میشود شاه شجاع در بسا موارد نسبت به اشرف غنی وجاهت خودرا داشته است. شاه شجاع درد مردم را به تنهائی درسینه داشت. ویرانی کابل وتباهی ملت اورا سخت آزارمیداد، حتا موجودیت قشون متجاوزانگلیس درافغانستان را برنمی تابید . با تعدادی ازسرکردگان مجاهدین، درتنظیم قیام علیه انگلیسها ارتباطات سری برقرار داشت وپیامهای همبستگی خودرا با قیام مردم مخفیانه به سران مجاهدین انتقال میداد.
اما درقرن 21 ، حکومت وحدت ملی درراس اشرف غنی را می بینیم که بخاطرحضورنیروهای خارجی درافغانستان هرآ نچه ازآبرو وعزت درچانته دارند فرش راه امریکا وناتوکرده اند. حنیف اتمر این جاسوس معلوم الحال چگونه درنخستین ساعات پیروزی تقلبی غنی، تفاهمنامۀ امنیتی را با امریکا به امضا رساند. اشرف غنی وداکترعبدالله نی پروای درد وغم وصدای مردم را دارند ونی ازین اشغال بالقوۀ استکبار، وتباهی مردم دربرابر طالبان تروریست، این برادران کرزی وغنی، گاهی هم وجدان شان به شوروحرکت آمده است .
این جملات به نسبتی خاطرنشان گردید که درهمین راستا تاریخ درکشورما به تکرارورق خورده است. چنانچه زنده یاد غبارمینویسد :
در 1839 شه شجاع درافغانستان درزیرپرده های تاریک استعمارانگلیس به سرمیبرد.
شه شجاع باری به مکناتن « فرمانروای قهار انگلیس درکابل» یادآوری کرد که « افغانستان مامون است ومن پادشاهم لهذا ضرورت برای اقامت قشون انگلیس درکشوردیده نمی شود»
مکناتن جواب داد تاخطرامیردوست محمدخان باقیست موجودیت قشون انگلیس درافغانستان حتمی است. عین سناریوئی که امروزامریکا حضورخودرا به بهانۀ دفاع ازخطرتروریزم والقاعده درافغانستان تشدید بخشیده است.
غبارمینویسد :
برنس انگلیس ازطریق مکناتن به شه شجاع پیام داد که بغرض حفظ سلطنت ازاختلال باید اشخاصی چون، نائب امین الله خان لوگری، عبدالله خان اچکزائی وسردارشمس الدین خان به هندوستان برده شوند. شه شجاع آنهارا احضارکرد و ازپیشنهاد مکناتن آگاه ساخت. ایشان گفتند ما هرگز انگلیسهارا نمی شناسیم که کیستند وچیستند. ما به نوشتۀ شما ازامیر دوست محمدخان تافتیم وشمارا آورده برتخت سلطنت نشاندیم، اما دیدیم که درعهد شما هرروزفریبکاری انگلیس بنوعی اسباب بدنامی ورسوائی شما میگردد، پس مسؤول شما هستید. شاه که بشنید آه کشید وگفت شما ازدل من آگاه نیستید. من محکوم حکم پهره داران وپاسبانان انگلیس هستم، چارۀ جزسوختن وساختن ندارم. افسوس که مردان کاری خراسان ورجال باغیرت مردند ورفتند، ورنه این شمشیرمن شمشیراسلام است هرمرد باهمتی که باشد بیاید و بردارد مصارف چنین غازیان را خودم آماده خواهم ساخت بشرطیکه این رازآشکارنگردد.
خانم سیل انگلیسی هم درکتاب خود « تذکرۀ مصائب درافغانستان» مینویسد :
پیام های امیرکه چندین باربقسم سری، سران مجاهدین را به قیام وجهاد علیه انگلیسها دعوت کرده بود، بدست مکناتن افتاده بود ازهمین رونسبت به او مشکوک گردیده تا آنجاکه به لارد اکلند گورنرجنرال هند برتانوی نوشت که شاه به ما خیانت میکند باید دوست محمدخان به کابل رجعت داده شود.
به قول مرحوم غبار، دردسامبر 1840 شاه، اعلان جهاد ملی را بمقابل انگلیسها امضا کرد، درحالیکه 850 نفر زن و مرد واطفال خاندان اودربالاحصارازطرف پنجهزارعسکرانگلیس محافظت میشد که درحقیقت بمانندخودش به گروگان رفته بودند.
این بود شمۀ ازدرامۀ عبرت انگیزشه شجاع درسایۀ استعمار قهارانگلیس درقرن 19 درعین زمان احساس روحیۀ ملی اوکه درنهادش متلاطم بود. واینست سناریوی شرم آورحکومت نامشروع اشرف غنی وتیم مزدورصفت او درسـدۀ 21 که حتا بدترازشاه شجاع ، کشوررا نه تنها دربرزخ استعمار نوین به جزایر آتشفشان مبدل ساخته بلکه دردلقک بازیهای ننگین ارگ، هویت تاریخی، عزت مردم و استقلال نیم بند افغانستان را دستخوش توفانهای مهارنا شدنی قرار داده است.
به قول معروف، آنکه نان میدهد فرمان میراند. درحقیقت این دریوزه گری وفرمانبرداری، درمدت 14 سال که بمثابه مصیبت بزرگی دود ازدمارملت کشیده است، حامدکرزی واشرف غنی آنرا بالای مردم خود زمینه سازگردیده اند. ملیارد ها دالرآمد ورفت اما این دو رهبرتاریخ زده وبدنام، بی هیچ توجه واحساس غم شریکی بامردم، کشوررا ازذلت خیرات ودست نگری رهائی نه بخشیدند، همین ذلت بازیها، فقدان اداره وظرفیت ملی بود که جان کری نه بقسم گذشته ها، حساب شده ومحتاط وارد منازعات دودست نشاندۀ خود گردید بلکه این بار درسیمای یک زمامداربلا منازعۀ افغانستان، بدون اینکه قانون اساسی ویا حرمت آرای یک ملت بزرگ را رعایت کند، ضرب الاجل داد که : « نه لویه جرگه ئی خواهد بود ونی تغییری درساختار نظام . عمرحکومت وحدت ملی پنج سال است واشرف غنی صلاحییت دارد با چه روشی این حکومت را ادامه میدهد »
درمقابل اشرف غنی دریک کنفرانس مشترک ، جان کری را قهرمان جنگ افغانستان نامید وگفت : شما تجربۀحضور درمیدانهای جنگ را دارید واین تجربۀ شما به تقویت نیروهای دفاعی وامنیتی ما کمک میکند.
پس درینجا آماج انتقاد نه بسوی وزیرخارجۀ امریکا بلکه بسوی رهبران ضعیف النفس حکومت وحدت ملی باید بشدت نشانه گرفته شود که زمینۀ اینهمه بیباکی های غیردپلوماسی را به استکبارجهانی ازجمله امریکا فراهم ساخته اند.
درغیرآن ماچرا بخود متکی نشویم وچرا ازحالت درمانده گی وگرسنگی نجات پیدا نکنیم، چرا صاحب استقلالیت و وسرنوشت خود نباشیم. همه چیزامکان پذیراست، اما این سیاست ذلت باردست نشانده های ارگ دربرابرولینعمتان است که بمانند دیوار سیاهی دربرابرملت قامت کشیده وهمه امکانات مساعد را به تاراج برده است. وگرنه اخلاف همان نائب امین الله خان لوگری، میرمسجدی خان کوهستانی، عبدالله خان اچکزائی ودیگرسرکردگان استقلال افغانستان که دربالا از آنها یاد کردیم، کارنامه های پدران خودرا میتوانند یکباردیگردر دل تاریخ متجلی سازند.
دربعد سیاست داخلی که مفسد پروری ارگ هرحرکت سازنده رادرجایش میخکوب ساخته است نیزسخت قابل نگرانی است. اشرف غنی با بی اعتمادی بیمارگونۀ خود همه اموررا ازتقرریک چپراستی مکتب گرفته تا پا فشاری به نصب نمایندۀ طالبها، معصوم ستانکزی به وزارت دفاع وسفرای بی بند وباروخاین ملی مانند عمرزاخیلوال وخانم شکریه بارکزی، وطن فروشی آشکار گلاب منگل وزیر سرحدات، همه رادرحیطۀ انحصارخود دارد.
هر پیشنهاد داکترعبدالله را بادیدۀ تردید وزمان کشی به تعویق می اندازد. جنرال دوستم را ازمحوریت تصامیم عمدۀ کشور به دورنگهداشته، به امتیازات پولی و خوش گذرانیها، گاهی درترکیه وزمانی درازبکستان سرگرم ساخته است. به احمد ضیا مسعود که اصلاً دیگرکدام ضرورتی ندارد، فقط چشم درراه آمدن طالبان وگلب الدین حکمتیاراست که افغانستان را به وگلزارمبدل سازند.
تند روی های نژاد پرستانۀ که همین اکنون کشوررا با فاجعۀ خطرناکی روبروساخته است. او بجای مملکت سازی وتامین امنیت، برعکس از پیکرتکه تکۀ کشور وبهای خون شهیدان، حاتم بخشی ها را به جنایتکاران مافیائی وجنگ افروزان طالب وحزب اسلامی حکمتیارآغازکرده است. درین راستا سخنان آقای جان کری که درسفراخیرخود گفت : « اشرف غنی صلاحییت دارد با چه روشی این حکومت را ادامه میدهد » شمشیرزنگ زدۀ او را تیزتر ساخت ودر جایگاه یک رهبردکتاتور قومی، بازهم به بالایش کشـید.
مگرنه اینکه درمورد آقای رئیس جمهور، با اینهمه یکه تازیها وبلند پروازیهای بی ساز وبرگش، ضرب المثل مشهور حقیقت پیداکرده باشد که میگویند : « مورچه که وقت گمی اش میرسـد بال میکشد. »