دونگاه از خویی، به واصف باختری و شعری که از فردوسی نیست
چند هفته پیش یکی از دوستان فمینیست ایرانی، داکتر مهناز بدهیان، بنابر خواهش داکتراسماعیل خویی فیلسوف و شاعر بزرگ و معاصر ایران ازمن خواست تا دردعوتی که برای خویی در خانه اش ترتیب داده بود، منهم حضور داشته باشم، چون سالها با خویی پیوند دوستی داشته ام.
اسماعیل خویی از سوی دانشگاه استنفورد برای سخنرانی در مورد ‘شعر معاصر ایران’ به کلیفورنیا دعوت شده بود. اما آن شب چند دوست نزدیک وی دراین خانه گردآمده بودند.
خویی نخست از من در مورد اوضاع سیاسی افغانستان پرسید و سپس انتقادی داشت بر نوشته ی نصرت الله نوح در مورد استاد واصف باختری، زیر عنوان” باختری به اخوان ثالث پهلو می زند” به این بهانه شوونیسم ایرانی ها را به باد انتقاد گرفت و گفت: چرا نمی نویسند که اخوان ثالث به واصف باختری پهلو می زند! اشتباه باختری اینست که درزمان و مکان نامناسب به دنیا آمده است. با تأسف که درکشوری که جنگ همه ارزش های فرهنگی وادبی را واژگونه نموده است.
واصف باختری بی هيچ مجامله، پيشوای بزرگ شعر معاصر و بزرگترين اديب وادبيات شناس افغانستان است.
خویی، ازمن مصرانه خواهش نمود، تا همراه با وی به دیدن استاد باختری به لاس انجلس برویم.
سپس بررسی مرا به شعر استاد واصف باختری فرا خواند، اما من چون شمس آرینفر توان بررسی شعر باختری را در خود نمی دیدم٠
“بررسي شعر واصف باختری، نه تنها در توان نگارنده نيست كه تاهنوز هيچ استادی درين زمينه جرأت قلم وقدم را برخويش نداده است. باختری استاد قلم وبزرگ عروض درزمان معاصر است وكسی درين زمينه برشعر او سخني ندارد، باختری استاد مسلم ادبيات وواضع واژه ها وتعبيرهای نوی درزبان دری است كه امروز فراوان دانشيان، آنها را به كار می برند. وهنوز كسی به مرتبه زبان فاخر وفخيم او نرسيده است.
گذشته ازهمه، باختری استاد مسلم نسل معاصر شاعران است كه برهمگان حق استادی دارد. اما نگارنده، يافت و وبرداشتی را كه ازكليت محتوی سروده های واصف باختری دارم، اينجا عنوان می نمايم، آنچه را كه درسروده های استاد باختری دريافته ام، حتی تغزلی ترين وعاشقانه ترين سروده هایش، تبلوريست از درد، فرياد وعصيان.
نگاهی به اشعار وآفريده های واصف باختری نيز، اين ويژه گی را بر می تابد. درهمه آفريده های او يك درد پنهانی، آشكاراست٠
واصف باختری درجوانی وقتی به سياست گرایيد، منادی عريان همين درد واندوه بود. استعمار، بيدارگران وظالمان را به نفرين می گرفت واز دردمردم ورنجبران بلاكشيده سخن می گفت.”
نگاه دوم: هنگام صرف غذا، بهروز وثوقی هنرپیشه ی مشهور سینمای ایران از اسماعیل خویی پرسید که چرا عباس میلانی در کتابش از پنجاه شاعر معاصر ایران نام برده است، منای احمد شاملو.
خویی گفت: ” شاملو شوونیسم ایران را می کوبد، ممکن برای شوونیست ها تحمل نا پذیر باشد.
سپس من از آقای خویی پرسیدم که ایرانی های ساکن امریکا این شعر فردوسی را شعار می دهند ” چو ایران نباشد تن من مباد” باز چرا خود از ایران بیزار و درگریز اند؟
شاعر فیلسوف گفت: این شعر از فردوسی نیست، من قدیمی ترین شهنامه را دارم که این شعر مزخرف در آن نیست، همان طوری که در دیوان حافظ و مولانا چند شعررا بنام آنها اضافه کرده اند، در شهنامه نیز این شعر را شوونیست ها افزوده اند که هیچ محتوای انسانی ندارد، چو ایران نباشد تن من مباد بر این بوم و بر زنده یک تن مباد
ایران نباشد یعنی چه؟ ایران کجا می رود؟ با همین خاک و سنگ ملیارد ها سال بوده وملیارد ها سال دیگر هم هست. باز مزخرف گویی دیگر که اگر ایران نباشد، ” بر این بوم و بر زنده یک تن مباد” ، یعنی تمام انسانها زنده مباد به خاطر خاک و سنگ.
ایران هست! اما دوملیون تن ایرانی از ایران به امریکا فرار کرده وهرگز هم به ایران برنمی گردند؟!”
منکه دوسال پیش در یکی از نوشته هایم زیر عنوان ” تکاپو برای قبایل گمشده ” چنین دیباچه یی شبیه سخن اسماعیل خویی نوشته بودم که : کوه های سر بفلک، رود های خروشان، دریاهای آرام و پهناور، جنگلهای انبوه، ملیارد ها سال قبل از پیداش انسان بوده است وملیاردها سال دیگر هم خواهد بود، اما انسان این موجود حقیر چون ذره ی ناچیزی بر پهنای گسترده ی جهان می آید و لحظه ی مختصری چون جرقه یی می درخشد و خاموش می شود ومیمرد. اما انسان برای همین خاک وکوه وسنگ وبیابان چه مرزهایی نمی کشد؟ چه نژاد هایی نمی تراشد و چه خونهایی نمی ریزد؟ وچه افسانه های جعلی برای دربند کشیدن انسان دیگری نمی بافد. کوهها ی سر بفلک دریا ها و خاک وسنگ شاهد شقاوت انسان است که می آید به آتش می کشد، می درد، می کشد و قلب فرزند مادری را می شگافد وخون جوان وگرمش را روی خاک و سنگ و کوه و مرز می ریزد ومی رود، برایش ارزش کوه وسنگ وچوب بالاتر از ارزش خون انسان است!
من استغاثه می کنم که دره ها وسنکها، سیراب از خون انسان شده اند، خاک این سرزمین انبار ازآتش وباروت است مرزبانان تبار می سازند و قبیله وقوم، مرز بندان ایدولوژی و نژاد می آفرینند ومرز شکنان فریاد بر می دارند که انسان محکوم به زیستن دراین جهان است، ناگزیربا حجم تنش باید دریک نقطه زمین بیایستد و زندگی کند، نمی شود از کره خاکی بیرونش افگند و یا درفراسوی مرزهای ابدیت تبعیدش کرد و خاک را به نام بابا ی یک قوم وقبیله سجل کرد و گفت ” دا زمونژ بابا وطن! ” کدام بابا؟ کدام وطن ؟ کدام خاک؟ ،خاکی که چون میراث بابا هرروز خرید وفروش می شود؟ وطنی که پراز ماین ها وپرازگودالهای سگنسار زنان است؟ خاکی که پرازگورهای بی نام ونشان، پرازاجساد جوانانیست که در پولیگونهای پلچرخی زنده زنده زیر خاک شدند؟ وطنی که پراز تن ظریف، کوچک و نا شگفته کودکانی است که درزیر بمباردمان اشغالگران روسی وامریکایی و انگلیسی جان سپرده اند؟ وطنی که پراز پیکر خشمگین زنان خود به آتش کشیده یی است که با قلب سوخته زیر خاک خفته اند؟ وطنی که پر از سنگر های سرد وخموش دیروز وسنگر های گرم و خونین امروز وفردا است، خاکی که میدان جنگهای فردای امریکا و انگلیس با چین وهندوستان خواهد بود، خاکی که پرازکشتزارهای افیون برای تباهی بشریت است، خاکی که پراست از سلاح بدوشان مافیای جهان ؟ وخاکی که آبستن فلسطین دیگری است در بستر زمان؟
پس از آن شب خواستم دونگاه خویی، بزرگترین شاعر و داکتر فلسفه را که در انگلستان به گونه یی تبعیدی به می برد با نگاه خودم بازتاب بدهم.
Pero si te fijas en el proyecto, el arte al alcance de todos, no solo desde el punto de vista económico, sino en creacion y proceso. Antes el arte parecia reservado a unos pocos, fijate por favor en el proyecto y veras que el arte se ha reinventado hasta en el concepto básico. Se puede estar uno, horas analizando. Es un trabajo muy pensado y sobre todo adaptado a la Nueva Economia y a uno de sus principios basicos. AcVlbisieidad.cota el comentario: 1 0