جنگهای بیهودهای که زیر نام دین چندین نسل را به قربانی گرفت
جنگهایی که رزمآوران رهاییبخش را به جنگجویان نیابتی بدل کرد
پس از آنکه افغانستان در نتیجهی جفاهای گروههای جهادی و خیانتهای کرزی و غنی در تبانی با شبکههای جهنمی استخباراتی بعد از جنگ های طولانی بالاخره در کام تروریسم سقوط کرد و امروز این کشور به مفرزه و پایگاهی تروریستان خطرناک جهانی بدل شد. این پرسش در ذهن هر شهروند افغانستان خطور می کند که آیا جنگ در برابر رژیم دست نشانده ی شوروی و نیرو های شوروی که در واقع سرآغاز فاجعه در این کشور به شمار می رود، جنگی آزادی بخش بود یا اینکه نه این جنگ تحمیلی بر مردم افغانستان بود که رزم آوران رهایی بخش را قربانی جنگ های نیابتی و رهبران گروه های جهادی را به کارگزاران شبکه های استخباراتی بدل نمود.
یادآوری این موضوع افکاری را در ذهن انسان تداعی می کند که گویا جنگ در افغانستان سرآغاز یک بازی جیوپولیتیک و استراتیژیک میان آمریکا و شوروی پیشین بود که شوروی حزب دموکراتیک خلق و آمریکا وهم پیمانانش گروه های جهادی را در یک سناریوی مرموز و پیچیده و به شدت استخباراتی بحیث پیشمرگان این جنگ برگزیدند. یکی داعیه ی کارگری و تشکیل حکومت دموکراتیک تیپ شوروی زیر چتر کمونیسم و دیگری داعیه ی اسلام و حکومت اسلامی زیر چتر اسلام را سر می دادند. جنگاوران دو طرف ادعا های رهایی افغانستان را از چنگال فقر و استبداد و بی عدالتی سر می دادند. در یک سو نیرو های شوروی در کنار سربازان رژیم مزدور و در سوی دیگر گروه های جهادی با حمایت نظامی و مالی کشور های غربی قرار داشتند. هر دو طرف ادعای حقانیت داشتند، یکی حمایت های نظامی و مالی به شمول حضور نیرو های شوروی در برابر مجاهدین را با عنوان کردن انترناسیونالیسم کارگری و دیگری حمایت های مالی و نظامی غرب را زیر عنوان کمک به آزادی افغانستان توجيه می کردند.
این در حالی بود که بلاک شرق با کمپ وارسا در راس اتحاد شوروی وقت با ناتو در راس آمریکا بحیث دو قدرت بزرگ جهان، کشور های جهان را میان خود تقسیم کرده بودند و بر سر اشغال و نفوذ بر کشور های دیگر رقابت تنگاتنگ داشتند.
جنگ در برابر نیرو های شوروی زمانی تشدید یافت که بریژنسکی مشاور امنیت ملی در دولت جیمی کارتر پس از اعلان حمایت های نظامی و مالی آمریکا به ارتفاع کوهی در دره ی خیبر سفر کرد و با فریاد الله اکبر چند مرمی کلاشینکف را به سوی افغانستان فیر کرد. پس از آن نیرو های جهادی با مورال بهتر و امکانات نظامی و مالی بهتر جنگ در برابر نیرو های دولت تحت حمایت شوروی و نیرو های نظامی این کشور را شدت بخشیدند. آمریکا به نحوی تلاش کرد تا پای نظامیان شوروی را به افغانستان بکشد تا انتقام شکست ویتنام را از شوروی وقت بگیرد. شوروی هم بدون در نظر داشت عواقب جنگ و ویژه گی های تاریخی و جیوپولیتیک افغانستان به گونه ی مستقیم خود را در افغانستان درگیر ساخت تا انکه شوروی وادار به امضای توافقنامه ی ژنیو گردید.
توافقنامه ژنیو که توسط نمایندگان اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده، جمهوری اسلامی پاکستان و جمهوری افغانستان (که در سال ۱۹۸۷ نامش به این تغییر کرد) در ۱۴ آپریل ۱۹۸۸ امضا شد، چارچوبی را برای خروج نیروهای شوروی فراهم کرد و تفاهم چند جانبه ای را بین امضاکنندگان در مورد آینده مشارکت بینالمللی در افغانستان ایجاد کرد. عقبنشینی نظامی بلافاصله پس از آن آغاز شد و تمام نیروهای شوروی افغانستان را تا ۱۵ فوریه ۱۹۸۹ ترک کردند.
از گفته های بالا فهمیده می شود که در سناریوی نخستین یعنی جهاد در برابر نیرو های متجاوز شوروی مجاهدین به گونه ی غیر مستقیم بحیث جنگجویان نیابتی غرب در برابر نیرو های شوروی پیشین عرض اندام کردند و رهبران گروه های جهادی در وابستگی شدید شبکه ی جهنمی آی اس آی حیثیت کارگزاران این شبکه را پیدا کردند. گروه های جهادی بدون مشورت و حمایت نظامیان پاکستان صلاحیت اقدام به هیچ عملی را نداشتند. چنانکه معاهده ی ژنیوا در نبود نماینده ی گروه های جهادی نقش آنان را به صفر تقرب داد و نماینده ی پاکستان به عوض گروه های جهادی معاهده را امضا کرد. این در حالی بود که پاکستان میزبان گروه های جهادی بود و تمویل و اکمالات آنان از طریق پاکستان صورت می گرفت. هر تنظیم دارای یک دفتر ارتباطی داشت که با استخبارات پاکستان رابطه ی مستقیم داشت و نظامیان پاکستان از این طریق فعالیت های نظامی گروه های جهادی را هماهنگ و کنترول می نمود.
پس از آنکه روابط گروه های جهادی با شبکه های استخباراتی کشور های گوناگون گسترده گردید. پاکستان گروه ی طالبان را به رهبری ملاعمر تشکیل داد. به گفته ی کرنیل امام نظامیان پاکستان از میان ۳۵ تن ملاعمر را بحیث رهبر گروه ی طالبان برگزید. پاکستان توانست در سناریوی بعدی پس از سقوط نجیب، با حمایت حکمتیار در جنگ با دولت مجاهدین به رهبری استاد ربانی طالبان را روی صحنه آورد و با حمایت های مالی و نظامی طالبان موفق به سقوط دولت مجاهدین گردید.
در این مرحله نیز پاکستان مانند دوران جهاد با شوروی فرمانده ی جنگ طالبان در برابر دولت مجاهدین بود؛ اما این بار با فریب تازه و مکر جدید و توانست به بهانه ی کنار زدن حکمتیار اسناد ربانی و مسعود را به فریب بکشاند. چنانکه قانونی و فایز بیش از ششصد میلیون افغانی را برای طالبان در هلمند یا فراه تحویل دادند و نیرو های جمعیت یا دولت مجاهدین با اعزام نیرو ها به غزنی پایگاه های حزب اسلامی را بمباران کرد تا جاده بر روی طالبان به سوی کابل باز شود. اما زمانیکه طالبان به چهاراسیاب رسیدند و بازهم به دستور نظامیان پاکستان هرگونه گفت و گو با دولت استاد ربانی را رد و بالاخره نیرو های دولتی کابل را تخلیه و به سوی پنجشیر و ولایت های شمال عقب نشینی کردند.
پس از پنج سال حکومت طالبان حادثه ی یازدهم سپتمبر رخ داد و دو روز پیش از آن احمد شاه مسعود در خواجه بهاءالدین به شهادت رسید. این دو حادثه زنجیره ای تحولات بزرگی را در افغانستان، منطقه و جهان بوجود آورد. آمریکا با راه اندازی تبلیغات گسترده برضد تروریسم همه کشور های جهان به شمول روسیه، چین و ایران را برضد القاعده بسیج نمود. نیرو های نظامی آمریکا وارد افغانستان شد و با همکاری جبهه شمال حکومت طالبان را سرنگون گرد. در نشست دستوری بن کرزی بحیث رئیس اداره ی موقت برگزیده شد و وزارت های دفاع، داخله و خارجه به همکاران نزدیک مسعود سپرده شد. گفته هایی وجود دارد که وزارت های.یاد شده پس از شهادت مسعود، البته با حفظ ملاحظات سیاسی بحیث پاداش به فهیم، قانونی و عبدالله سپرده شده بود. در یک سناریوی دیگر با میانجیکری سیاف و به فریب کشاندن استاد ربانی به نام ایجاد شورای رهبری کرزی برای بار دوم بحیث رئیس دورهٔ انتقالی تعیین گردید. کرزی بازهم در نتیجه انتخابات پر از تقلب برای دو دوره در قدرت باقی ماند و بعد از آن غنی را در نتیجه ی انتخابات پر از تقلب و سازمان یافته به قدرت رساند تا انکه غنی با تحویلی ارگ به طالبان ماموریت کرزی و خود را به پایان رسانید.
گفته های بالا اشاره به این دارد که رخداد های افغانستان طبیعی نه؛ بلکه دستوری و در نتیجه ی مداخله های نظامی و استخباراتی کشور ها صورت گرفته است. این به معنای آن است که رخداد های افغانستان از درون شکل نگرفته؛ بلکه از بیرون شکل داده شده و بر مردم افغانستان تحمیل شده است. یعنی در پشت رویداد های افغانستان اهداف راهبردی و و جیوپولیتیک قدرت های بزرگ و منطقه قرار دارد. تجاوز شوروی پس از کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ در واقع سناریوی بود که در یک دوره زیر نام جهاد با شوروی و در دوره ی دیگر جهاد با آمریکا سرنوشت مردم افغانستان را به قربانی گرفته است. از وضعیت کنونی فهمیده می شود که جنگ با شوروی و آمریکا جنگ هایی بود که جنگجویان به ظاهر آزادی خواه را به جنگجویان نیابتی بدل کرد. اسلام و دین روپوش و ابزاری برای ادامه ی این جنگ بود که از یک سو آمریکا و هم پیمانانش و از سویی هم شوروی پیشین و وارث امروزی آن روسیه را برای رقابت و انتقامگیری از یکدیگر باهم درگیر نمود. مجاهدان دیروزی و طالبان امروزی قربانیان این جنگ ها اند.
رخداد های تلخ در نیم سده ی اخیر پس از افتادن افغانستان در کام تروریسم بیانگر این واقعیت تلخ است که این کشور ده ها سال به عقب رفته است. این عقب گرد در واقع قربانی های مردم افغانستان را برای رسیدن به آزادی، آگاهی و عدالت اجتماعی و عدالت سرزمینی ضرب صفر نمود. بسیاری بدین باور اند که ای کاش داوود در برابر ظاهرشاه کودتا نمی کرد و افغانستان پس از دهه ی دموکراسی سیر درست تر و طبیعی تر را می پیمود. در این صورت ارزش ها و نهاد های دموکراتیک در افغانستان تقویت می شد و آزادی های اجتماعی، آزادی های بیان، حقوق شهروندی، حق انتخاب شدن و انتخاب کردن، رضایت حکومتشوندگان، حق زندگی و حقوق اقلیتها به گونه ی طبیعی در کشور جان می گرفتند. در آن صورت افغانستان راه ی خویش را در میان دموکراسی های مستقیم، نیابتی، الکترونیکی، مشارکتی تا رسیدن به دموکراسی واقعی و مردمسالار به گونه ی کنشی و البته نه واکنشی باز می نمود و امروز ممکن افغانستان شاهد نظام سیاسی شبیه بریتانیا و هالند می بود.
حتا باور ها بر این است که ای کاش تره کی دست به جنایت و کشتار نمی زد و شوروی وارد افغانستان نمی شد و با بقای آن افغانستان در موقعیت بهتر از امروز می بود؛ اما حوادث نشان داد که کودتای ثور و تهاجم شوروی پروژه ی تحقق رویای پتر کبیر برای رسیدن به آب های بحر هند بود و افغانستان را بحیث دهلیز رسیدن به این بحر برگزیده بود. در مرحله ی بعدی دیدیم که آمریکا افغانستان را دهلیزی برای عبور به آنسوی دریای آمو برگزید. از اینکه کرزی و غنی در بسر رساندن این پروژه ناکام شد، آمریکا طالبان را بحیث پروژه ی دوم در افغانستان آورد.
ممکن شماری استلال کنند که تحول یک امر طبیعی است و موج آن خواسته و ناخواسته هر کشوری را فرا میگیرد و آن را با خود می برد. پس افغانستان هم نمی توانست از آن بدور باشد. این در حالی است که تحولات نیم قرن افغانستان بیشتر عوامل خارجی دارد و در این مدت هر تحولی از بیرون بر مردم افغانستان تحمیل شده است. در این مدت آنگاه که مردم افغانستان فرصت یافتند تا در مسیر تحول به گونه ی درست قرار بگیرند؛ بازهم خارجی ها مداخله کرده و نگذاشته اند تا مردم افغانستان خود قادر به تعیین سرنوشت خود شوند.
بنابراین بیشتر تحولات افغانستان گاه در اوج و گاهی هم در حضیض متاثر از مداخله های خارجی ها بوده است و مردم افغانستان نتوانسته اند تا در امتداد و در بستر تحول مستقل و موفقانه گام بردارند و از این رو در هر تحول نیم قرن اخیر به نحوی در حاشیه نگهداشته شده اند. به همان گونه که مردم افغانستان در معاهده ی ژنیو به فراموشی نهاده شد؛ به همان گونه در معاهده آمریکا و طالبان در دوحه در مشارکت با استخبارات پاکستان نیز فراموش گردیدند. شاید این پرسش در ذهن خواننده گان خطور کند که در این مدت طولانی رهبران گروه ها و زمامداران افغانستان چه نقشی داشته اند.
با تاسف که در این مدت رهبران گروه های سیاسی چپ و راست بنا بر ناتوانی های رهبری و مدیریتی و از سویی هم فرسایشی شدن جنگ در موجی از وابستگی های استخباراتی و تهاجم قدرت های بیرونی و مداخله ی کشور های همسایه، بویژه پاکستان و ایران، نتوانستند، رخداد های افغانستان را چه در حال جنگ و چه در حال آرامش و صلح نسبی به گونه ی درست و مستقلانه رهبری کنند. خودخواهی ها، فساد و حتا خیانت رهبران گروه های یاد شده در رکاب حامیان احساساتی و شتاب زده و جنگجویان ناعاقبت اندیش مزید بر علت های یادشده چنان روی حوادث افغانستان لنگر افگند که همه چیز به بیراهه رفت. در این تردیدی نیست که رهبران و اعضای رهبری همه گروه های سیاسی چپ و راست در فاجعه ی نیم قرن اخیر دست دراز دارند؛ اما نقش ویرانگرانه و خاینانه ی کرزی و غنی پس از سقوط نجیب و رخداد های خونین جنگ های گروهی دهه ی هفتاد در افغانستان برجسته تر از هر گروه و هر سیاستگر است. کرزی و غنی بجای تقویت بنیاد های دموکراسی؛ برعکس با به تقلب بردن انتخابات های پارلمانی و ریاست جمهوری دموکراسی در کشور را عقیم نمودند. به همین گونه به روند اطلاع رسانی رسانه ها، بویژه گزارش های تحقیقی در راستای افشای مفسدان ارج نگذاشتند و از مجازات مقام های دولتی چشم پوشی نمودند؛ بلکه برعکس از فساد مفسدان دولتی و غیردولتی چشم پوشی کردند و از آنان برضد قانون حمایت کردند. به این ترتیب نه تنها تحولات سیاسی در افغانستان را درست مدیریت نکردند؛ بلکه به تحولات اقتصادی نیز صدمه وارد کردند و در کل اصلاحات سیاسی و اقتصادی در کشور عقیم گردید. ارزش های معنوی و فرهنگی در کشور صدمه ی زیادی دید و انسانیت و ارزش های انسانی به بازی گرفته شد.
کرزی طی چهارده سال زمامداری خود بجای تحکیم حاکمیت قانون، تقویت نهاد های دموکراسی و نهاد های جامعه ی مدنی و رسانه ها و سمت و سو دادن آنها برای رسیدن به یک افغانستان مستقل و شگوفا؛ برعکس برای ورود طالبان تا دروازه های کابل و انتقال آنان از جنوب به شمال با همیاری اتمر وزیر داخله ی اش تلاش نمود تا انکه غنی با دست یازی به انحصار قدرت و تشدید اختلاف های گروهی و قومی با تحویلی ارگ به طالبان ماموریت ناتمام کرزی را تمام نمود.
از آنچه گفته آمد. افغانستان و مردم آن طی نیم قرن دستخوش توطیه ی قدرت های منطقه و جهان بوده و این سناریو دیروز با کودتای هفت ثور و بعد تهاجم شوروی آغاز و با بسیج هزاران نفر در رکاب گروه های جهادی، زیر نام جهاد با شوروی ادامه یافت. پس از فروپاشی شوروی و سقوط حکومت داکتر نجیب، سناریوی طالبان در برابر دولت استاد ربانی آغاز شد. حادثه ی یازدهم سپتمبر به گونه ی غیر قابل پیش بینی تحولات آینده را دگرگون نمود. این حادثه پروژه ی نخستین طالب را بهم زد و بازی را عوض و پای نظامیان آمریکا را به افغانستان کشید. سناریوی جهاد با آمریکا بیش از هژده سال در افغانستان ادامه یافت. در این مدت حاکمیت قانون، اختلاف گروه های سیاسی و جهادی و نفاق قومی به اوج اش رسید. کرزی و غنی در واقع بحیث جاده سازان و به موفقیت رساندن پروژه ی دور دوم طالبان برگزیده شده بودند. هر دو ماموریت شان را بسر رساندند و افغانستان و مردم آن را قربانی اهداف راهبردی و جیوپولیتیک قدرت های منطقه و جهان نمودند. مردم افغانستان در واقع از نیم قرن بدین سو قربانی چنگ های نیابتی اند؛جنگ هایی که رزم آوران آزادی خواه را به جنگجویان نیابتی تبديل کرد، دو نسل را به قربانی گرفت و نسل های دیگری را هم به قربانی خواهد گرفت. زیرا هنوز زود است که در افغانستان قاید و یا زعیم ملی ظهور کند و این کشور را از چنگال تروریسم نجات بدهد.
این جنگ های دوامدار و خشونت های پی در پی همه زیر نام دفاع از دین و دفاع از میهن با حمایت های شوروی و آمریکا و کشور های عربی از نیرو های متخاصم آغاز شد و با تاسف که این جنگ ها بیشترین ضربه را به دین و وطن وارد کرد. حوادث خونین پس از سرنگونی نجیب ثابت کرد که اسلام نه تنها دیروز ابزار سیاسی برای رهبران گروه های جهادی و امروز هم ابزار سیاسی برای طالبان است؛ بلکه اسلام به ابزار سیاسی قدرت های بزرگ و منطقه بدل شد. در نتیجه ی آن دو کشور پرقدرت عربی و رقیب اسرائیل ویران شد و افغانستان هم در کام تروریسم افتاد. جنگ های گروهی و افتادن گروه های جهادی در لاک های قومی چه پیش و چه پس از سقوط نجیب و امروز هم سلطه ی قبیله و فرهنگ آن بر مردم افغانستان گواه آشکار بر استفاده ی ابزاری از اسلام سیاسی بوده است. این استفاده جویی ها به شکست کامل اسلام سیاسی انجامید و اسلام ستیزی و اسلام هراسی را در منطقه و در سراسر جهان دامن زده است.