شعر
کابل، بی یار و بی بهار
دگر به دامنِ دارالامان، بهار نشد
درین ستمکده،یک سبزه، آشکار نشد
دوپته، ریش و هرسو، لباسِ پنجابی است
گلی ، خمیده به گیسوی گلعذار نشد
خبر رسید ز کابل، کبوتران ، کوچید
و غُچی در کمرِ کوه، رهسپار نشد
به شهرِ نو، نشانی، زسینمای نیست
برای دیدنِ یک فلم، بیر وبار نشد
ازین امارتِ وحشی ونوکرِ پنجاب
دلی نماند که پیوسته، داغدار نشد
زنان ، کشیده به صلابه وکند تهدید*
اگر به غائلهء کشتِ کوکنار، نشد!
ترامپ خُل، که رسمِ ترور، رسمی کرد
کسی، حریف غلامانِ « انتحار» نشد!
پا نویس :
* به صلابه کشیدن، مجازا یعنی،کسی را در رنج و مشقت افکندن.