-
شعر
کابل، بی یار و بی بهار
دگر به دامنِ دارالامان، بهار نشد درین ستمکده،یک سبزه، آشکار نشد دوپته، ریش و هرسو، لباسِ پنجابی است…
بیشتر بخوانید » -
شعر
از نوروز تا رهائی …
به پشت پنجرهء بسته ، انتظار مکش صدا بزن به نوروزیان، که باز آیند صدا بزن، به دروازه های…
بیشتر بخوانید » -
خبر و دیدگاه
شب یلدا و قامت خمیده ی برف…!
ندیده بود کسی، جامه ء دریده ی برف نشسته زاغ به چشمان آرمیده ی برف! به امتداد نگاهت، چو ابر…
بیشتر بخوانید » -
شادروان زریاب، نویسندهای پرامید بود
مرگ این یل، به همه کوه و کمر باید گفت به خراسان، به توران و طبر ، باید گفت بهمن…
بیشتر بخوانید » -
خبر و دیدگاه
حیدری رفت و جوانمردی، ازین گیتی، رفت
داس مرگ که امروز گندم همیشه بهار حیدری وجودی را ربود، دنیا را بر سرم خراب کرد.…
بیشتر بخوانید » -
شعر
نگر ، به التماسِ هراسانِ گرگ در مرداب
دماکراسی وحشت ، بیوگرافی این خیل دربدر چون است چرا سیاه، شناسنامه اش، صورت اوست و رنگ پوست ،…
بیشتر بخوانید » -
خبر و دیدگاه
تهنیت نوروز و پیشکش شعری تازه
کابل و غارتگران بهار …..! این سرگذشتِ سرخ، بهاری به خود ندید این قامتِ بلند، قراری…
بیشتر بخوانید » -
خبر و دیدگاه
شب یلدا و دلتنگی چهل ساله ….!
شب یلدا که به رخ آب زنی، پاور چین عکس و آیینه، ز دیوار، بیفتد پائین واپسین آتش سیگار…
بیشتر بخوانید » -
خبر و دیدگاه
خاموشی مظاهر مصفا، سیاهپوشی قصیدهء فارسی
دلهره، افشرد گلوی سخن زلزله، افتاد به کوی سخن آینه ، در کوچه ندارد به یاد اینهمه آژنگ به…
بیشتر بخوانید »