از طرح براندازی طالبان تا تشکیل یک جبهه وسیع ملی
نیاز به یک معادله ی تغییر برای یک افغانستان عاری از تروریسم
اوضاع پیچیده و مبهم افغانستان در موجی از سخت گیری ها، وضع محدودیت ها بویژه بر زنان و دختران و انعطاف ناپذیری های طالبان در زمینه های گوناگون؛ از همه مهم تر تبدیل شدن افغانستان به بهشت امن تروریست های خطرناک جهانی؛ نگرانی های جدی و حادثه ساز را برای مردم افغانستان و شماری از کشور های منطقه و جهان به بار آورده است. جنگ های نافرجام و پروژه ای گروههای جهادی در برابر تهاجم شوروی پیشین، جنگ های ویرانگر گروهی پس از سقوط نجیب، بغاوت طالبان و بعد حمله ی آمریکا، جنگ های استخباراتی طالبان در تبانی مستقیم دستگاه ی جهنمی آی اس آی در برابر حکومت افغانستان و بالاخره وضعیت دردناک و تاسف بار حالیه ی این کشور دو گونه تلاش ها را برانگیخته است. شماری با توجه به انعطاف ناپذیری های طالبان و پیوند های تنگاتنگ آنان با گروههای تروریستی و شبکه های استخباراتی بویژه پاکستان، روی گزینه ی براندازی طالبان و شماری هم با توجه به بی نتیجه بودن جنگ های گذشته روی معادله ی تغییرات مسالمت آمیز در افغانستان فکر می کنند. در این نوشته کوشش شده تا پهلو های گوناگون هر دو رویکرد به بحث گرفته شود.
اینکه طالبان بپذیرند و یا نپذیرند، واقعیت های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و امنیتی افغانستان، حکایت از یک بن بست خطرناک سیاسی در این کشور دارد تا زمانی که این بن بست گشوده نشود؛ مردم افغانستان روز آرام نخواهند داشت و از پس لرزه های آن رهبران طالبان هم در امان نخواهند ماند. دو سال از حکومت طالبان سپری شده است و در این مدت انان نه مشروعیت ملی و نه هم مشروعیت بین المللی کسب کرده اند. طالبان چنان روزگار فاجعه بار را بر مردم افغانستان تحمیل کرده اند که حتا حامیان منطقه ای و فرامنطقه ای آنان تا کنون جرات به رسمیت شناختن حکومت آنان را نکرده اند. طبیعی است که طالبان بر رغم کله شقی ها و فرافکنی های سیاسی از این ناحیه نگران اند. این نگرانی ها خواهی نخواهی خواب آرام را در چشمان طالبان شکسته است. با توجه به وضع محدودیت های سخت گیرانه و روز افزون طالبان بر زنان و دختران و انعطاف ناپذیری های سیاسی، قومی، زبانی و فرهنگی آنان گفته می توان که طالبان کمترین تمایل برای تغییر وضعیت حالیه را ندارند و مرغ آنان هنوز یک لنگ دارد. بنا بر این دو گزینه در پیش است؛ گزینه ی نخست براندازی و گزینه ی دوم ایجاد یک معادله ی تغییراست. شماری بدین باور اند که حکومت دو ساله ی طالبان به اثبات رسانده که آنان در این مدت در زمینه های سیاسی، فرهنگی، آموزشی و بویژه تبعیض در برابر کار زنان و آموزش دختران کم ترین نرمش از خود نشان نداده اند و در عین زمان با دامن زدن به اختلاف های قومی و زبانی، به حکومت تک حزبی و قوم محور خود ادامه می دهند. طالبان با این رویکرد نه تنها گروه های سیاسی، قومی، مذهبی و نهاد های گوناگون فرهنگی و حقوق بشری و رسانه ای را دست کم گرفته اند؛ بلکه از همه مهمتر به خواست های مردم افغانستان نیز پشت پا زده اند.
به باور این دسته افراد یگانه راه برای رهایی از شر طالبان تلاش های واقعی و گسترده و سازمانیافته ی نظامی و سیاسی برای براندازی آنان از قدرت است. این زمانی ممکن است که نخست از همه یک حرکت خود جوش ملی و سراسری در کشور ایجاد شود تا زمینه برای بسیج ملی بوجود آید؛ رویکردی که در چهل سال تخریب شده و از فرصت های خوب آن کم ترین استفادهی بجا صورت نگرفت و امروز افغانستان بیش از هر زمانی به جزیره های آشتی ناپذیر گروهی، قومی و مذهبی تبدیل شده است. با تاسف که پس از به قدرت رسیدن طالبان چنان افغانستان به حصار های قومی و زبانی سقوط کرده که زمینه ها و بستر های ایجاد وحدت ملی را دراین کشور به تاراج برده است.
این در حالی است که مردم افغانستان شاهد خیانت ها و سازش ها و وابستگی های استخباراتی رهبران جهادی و امروز طالبان اند که چگونه با آرزو های مردم خیانت کردند. پس چنین بسیجی در جامعه ی پارچه پارچه شده ی افغانستان ناممکن است؛ زیرا شخصیت ها و گروههایی که مردم افغانستان به آنان صادقانه اعتماد کردند. آنان با آرمان های خونین مردم افغانستان خیانت کردند و حماسه ها و شاهکاری های مردم را در پای کاخ های ننگین و قصر های مرمرین ریختند. با این حال تمامی مایه ها و انگیزه ها برای بسیج ملی از میان رفته است و طالبان و شبکه های استخباراتی همکار آنان از این موضوع آگاهی دارند. وضعیت موجود ساخته و پرداخته ی بیش از چهل سال تلاش های سازمان یافته ی استخباراتی است که غنی آن را به قوام رساند و اکنون طالبان بر سر خاک توده های آن به قدرت رسانده شده اند.
در همین حال طالبان در تبانی با شبکه های استخباراتی همکار شان نفرت مردم را نسبت به زمامداران و سیاستگران پس از کودتای ثور درک کرده اند و از نفرت و انزجار آنان نسبت به این مهره های سوخته آگاهی کامل دارند. مهره هایی که صحنه را رها کرده و در کشور های خارج زنده گی می کنند و از غارت های دیروزی صاحب کاخ ها و ویلا ها در خارج از افغانستان شده اند. شگفت آور اینکه شماری از افراد دیده درا بجای آنکه گره گشای دشواری های کنونی افغانستان و مردم اش باشند؛ برعکس به نظریه پردازان بیمار قومی و زبانی بدل شده اند. بسیاری از این افراد با پنهان کردن پیشینه ی خود دست به نوعی ماجراجویی های زبانی و قومی و مذهبی و گروهی می زنند. شماری هم که از پول های باد آورده به زنده گی مرفه و بدون دغدغه در غرب دست یافته اند؛ بدون توجه به دشواری های هزاران مهاجر غربت زده ی افغانستان در غرب و میلیون ها انسان مظلوم تحت حاکمیت طالبان در افغانستان به منبر نشینان بی تاج و تخت بدل شده اند. در این میان مقام های ارشد فاسد و خاین دولت های گذشته از کرزی تا غنی و پیش از آن با رویکرد های گندم نمایاند و جو فروشانه سر از یخن هامون بدر کرده و خویش را با جا زدن در گروه های گوناگون دایه های شیرین تر از مادر برای مردم افغانستان معرفی می کنند. این سرداران از خود راضی و مغرور به بهای دزدیدن های بزرک، در یک بازی مرموز به رهبری کرزی و غنی، در حالیکه افغانستان را به کام گروه های تروریستی افگندند. آنان حالا چنان بی خیال بزرگ نمایی دارند و بدون عذر خواستن از مردم افغانستان، خویش را ناشیانه در جمع قربانیان حساب می کنند که عاملان اصلی به اسارت رفتن افغانستان در کام تروریسم اند.
این مقام های خوش لباس و خوش تیپ هنوز هم خود را منادیان نجات مردم افغانستان می خوانند و فکر می کنند که شدت حوادث حافظه ی تاریخ را صدمه زده و مردم افغانستان را به یاد فراموشی سوق داده است؛ اما نه مردم افغانستان هیچگاه جفا های رهبران و سیاستگران پیش از غن یو بویژه غنی و یارانش را از یاد نمی برند و برای محاکمهء این خاینان در یک دادگاۀ جهانی لحظه شماری می کنند. مردم افغانستان بدین باور اند که مقام های پیشین هنوز هم سرگرم توطئه چینی به سود طالبان اند تا در برابر فعالیت های شخصیت ها، حلقه ها و مجامع ملی و بین المللی برای نجات افغانستان ممانعت ایجاد کنند.
یادآوری نکات بالا به معنای آن نیست که مردم افغانستان خواهان وضعیت موجود اند؛ بلکه اکثریت مطلق آنان مخالف طالبان اند و برای سرنگونی آنان لحظه شماری می کنند. یادآوری نکات بالا در واقع بی اعتمادی مردم افغانستان را به زمامداران و سیاستگران و مقام های پیشین بر میتابد که از نظر آنان به کلی مردود شده اند. طالبان از این بی اعتمادی به مثابه ی چراغ سبز استفاده کرده، هر گونه ستمروایی بر مردم افغانستان را توجیه پذیر تلقی می کنند و حاکمیت نامشروع خود را مشروع جلوه می دهند.
در همین حال شماری بدین باور اند که تلاش های پراگنده ی نظامی بر ضد طالبان در دو سال گذشته نتیجه بخش نبوده و کم ترین هماهنگی ملی را بوجود نیاورده است؛ برعکس به قطب بندی های قومی، مذهبی، انقطاع سیاسی و از هم گسیختگی های جتماعی بیشتر افزوده و این حالت احساسات ملی را در مردم افغانستان خدشه دار گردانیده است. از سویی هم جنگ های فرسایشی مانند گذشته بر میزان وابستگی شخصیت ها، گروه ها و مردم افغانستان به شبکه های استخباراتی بیشتر می افزاید. این مشکل کنونی را پیچیده تر و دراز راه رسیدن یه صلح را در افغانستان طولانی تر می سازد. بنا بر این هرگونه تلاش های نظامی در سمت و سو دادن درست اوضاع ناکارآمد به نظر می رسد؛.زیرا افغانستان به ثبات نزدیک مدت نیاز دارد و جنگ های فرسایشی خود وابستگی های ننگین را در پی دارد. مردم افغانستان امروز درد های نافرجام جنگ های فرسایشی را بر پشت و پهلوی خود احساس می کنند.
از سویی هم بی تفاوتی دو ساله ی کشور های منطقه و جهان در برابر مقاومت مسلحانه درس تازه ای است، برای مردم افغانستان که بی علاقگی آنها را به ادامه ی جنگ نشان میدهد؛ یعنی کشور ها از جنگ های طولانی در افغانستان خسته شده اند و دیگر علاقمند سرمایه گذاری در جنگ های افغانستان نیستند. اظهارات اخیر خلیل زاد مکار و دلال سیاسی شناخته شده، مبنی براینکه سیاستگران افغانستان دیگر منتظر نباشند که زیر چتر B 52 وارد این کشور شوند. هرچند این سخن خلیل زاد سیلی محکم بر روی سیاستگران افغانستان خارج از این کشور است که پایگاه های مردمی خود را از دست داده اند و منتظر اند تا بار دیگر سوار بر تانک های امریکا یا شوروی وارد افغانستان شوند؛ اما بیانگر این واقعیت است که دیگر هیچ کشوری در نزدیک مدت از جنگ های افغانستان حمیات نمی کند. گیریم کشور ها مقاومت مسلحانه در برابر طالبان را حمایت می کردند. در این صورت باز هم جنگجویان آزادی افغانستان به جنگجویان نیابتی تبدیل می شدند که بالاخره به فاجعه ی دیگری می انجامید. این سخنان به معنای مخالفت با رزمنده گانی نیست که سینه های صاف و ساده ی خویش را سپر گلوله های طالبان تروریست کرده اند؛ بلکه واقعیت های تلخ کشور ما است که طی چهل سال از محک تجربه ناکام بدر شده است. این به معنای رضایتمندی کشور ها از طالبان نیست؛ بلکه بسیاری از کشور ها به نحوی برای طالبان باج میدهند تا از شر تروریسم درامان بمانند؛ اما با تاسف که تروریستان به هیچ قول و قراری پای بند نیستند و خدعه و فریب با دشمن را امر شرعی می خوانند. این رویکرد طالبان به مثابۀ خطری بالقوه کشور های منطقه را تهدید میکند و کشور های منطقه به ساده گی نمی توانند، از آن بگذرند.
این وضعیت شماری را بدین باور ساخته که بجای تلاش برای براندازی طالبان، با پذیرفتن آنان بحیث یک حقیقت تلخ و ناگوار، باید روی یک معادله ی تغییر کار کرد تا نخست زمینه برای یک نظام مشارکتی فراهم شود تا طالبان در نتیجه ی فشار های کشور های منطقه و جهان وادار به پذیرفتن آن شوند. این امر ساده ای نخواهد بود و ممکن دریافت چنین معادله مهمتر از هفده معادله ای باشد که دگرگونی های بزرگ و چشم گیری را در جهان بوجود آورده است. دریافت و کشف چنین معادله هم تغییرات مثبتی را در جهان در پی خواهد داشت؛ زیرا این معادله نه تنها به جنگ و ناامنی ها و بی ثباتی های 44 ساله ی افغانستان و به نگرانی های کشور های جهان از موجودیت گروههای خطرناک تروریستی در افغانستان پایان میدهد؛ بلکه کلیدی خواهد بود، برای گشایش بن بست های جنگ در کشور های خاورمیانه، چون سوریه، عراق، یمن و فلسطین و کشور های آفريقا و جنوب و جنوب شرق آسیا و اوکراین؛ زیرا که جنگ های یاد شده با درگیری های چهل ساله ی افغانستان رابطه دارند و به استثنای فلسطین همه از حوادث افغانستان متاثر شده اند. بهار عربی امیدی بود، برای به ثمر نشستن یک تحول سودمند به سود مردمان کشور های منطقه و با تاسف که قربانی خطای استراتیژیک اخوانالمسلمین مصر گردید. این ضربه چنان سنگین بود که عقب نشینی های داکتر غنوشی در سودان نتوانست، جلو شکست آن را بگیرد.
ممکن سخن زدن بر سر این معادله ساده باشد؛ اما کشف و ساختن این معادله چندان امری ساده نیست و نه تنها سیاستگران فاسد و خاین طالب و غیر طالب افغانستان از ساختن آن عاجز اند؛ بلکه سیاستگران جهان هم از ساختن آن عاجز اند. این معادله باید در مراکز مهم علمی و آکادمیک شکل بگیرد که در ساختن آن استراتیژیست های بزرگ سیاسی و نظامی در همکاری نزدیک با جامعه شناسان و روان شناسان نقش داشته باشند تا با توجه به شناخت های دقیق و درست از جیوپولیتیک منطقه با توجه به چگونگی جیوپولیتیک، جیو ایکونومیک و جیو استراتیژیک افغانستان، نقشه ی راهی را در ساختار یک معادله ی جدید برای گشودن بن بست افغانستان پیدا کنند.
این در حالی است که طالبان پس از یک خانه تکانی بنیادی سیاستگران فاسد و خاین و مهره های پیشین را به عقب زده اند. طالبان می دانند که این مهره ها دیگر نزد مردم افغانستان سوخته اند. اما با تاسف که طالبان هنوز هم زیر چتر رقابت با این مهره ها خواست ها و حقوق مردم را زیر پای نهاده اند. هر زمانیکه حرف بر سر حکومت مشارکتی می شود. طالبان این مهره ها را بر روی مردم افغانستان یدک می کشند و با علم کردن آنان خشونت ها بر مردم افغانستان را توجیه می کنند. این در حالی است که مردم افغانستان بیشتر از طالبان از مهره های سوخته متنفر اند و آنان را عاملان اصلی رفتن افغانستان به کام تروریسم تلقی می کنند؛ اما این مهره های معتاد به قدرت بی توجه به فساد و خیانت های پیشین شان، هر از کاهی که حرف بر سر حکومت موقت زده می شود، به گونه ی خیلی بی شرمانه سر های ننگین خود را از یخن های چرکین شان بلند می کنند و به مثابه ی شریکان بدون منازعه ی قدرت به قامت آرایی های سیاسی می پردازند. مردم افغانستان برای حل بنیادی و مردمی معضل افغانستان نیاز به معادله سیاسی ای دارند که در گام نخست سر فرود آمده ی این مهره های سوخته را نقش زمین بسازد و راه را برای یک مشارکت مردمی و ملی هموار نماید. این زمانی ممکن است که این مهره ها به کلی زباله شوند و نخبگان آگاه، نظریه پردازان خوشنام بویژه کسانیکه در درگیری های گذشته نقش نداشته، به پیش کشانده شوند تا طرحی بجا و معادله ای معقول و همه شمول و مورد پذیرش برای همه تهیه گردد. از همه مهمتر اینکه معادله ی یادشده نه تنها نقشه ی راه را معرفی کند؛ بلکه گزینه های تعزیراتی را نیز برای طالبان ارايه کند تا جلو تکروی و انعطاف ناپذیری های طالبان را بگیرد.
بعید نیست که این معادله از نارضایتی روزافزون مردم افغانستان و کشور های منطقه و جهان با توجه به هراس آنها از طالبان خواهی نخواهی تغذیه می کند و به نحوی کشور هایی را مورد تنبه قرار خواهد داد که در واگذاری قدرت به طالبان دست داشته و حالا هم زیر نام تعامل با طالبان و با خاک افگندن در چشمان مردم جهان برای بقای آنان تلاش دارند.
حال پرسش این است که کدام گزینه کارایی بهتر دارد و مهمتر اینکه احتمال رسیدن به هر یک چقدر ممکن است و این معادله چگونه و بوسیله کی ها و در کجا باید تهیه شود؟ پرسشی که پاسخ آن ساده نیست و اما اینقدر می توان گفت که این معادله باید با همکاری نزدیک سازمان ملل ساخته شود. البته طوریکه سازمان ملل با یک فراخوان از تمامی اندیشمندان و استراتیژیست ها و متخصصانی که با جیوپولیتیک و جیواستراتیژیک منطقه آشنایی دارند، بخواهد تا در همکاری نزدیک با کار شناسان جامعه شناسی و روان شناسی و حقوق بشری طرحی را آماده بسازند که با توجه به تنش ها و لشکرکشی های شوروی پیشین و امریکا در افغانستان، معادله ی تغییر در این کشور را ترتیب بدهند تا این طرح تحت نظر سازمان ملل به گونه ی عادلانه عملی شود و در روشنایی آن اقتدار ملی به افغانستان باز گردد و تمامی اقوام ساکن در این کشور بدون تبعیض و تفاوت به حقوق انسانی شان نایل آیند. در غیر این صورت جهان منتظر فاجعه های بزرگی از افغانستان خواهند بود. زیرا افغانستان اکنون به مرکز و بهشت گروههای خطرناک تروریستی و جنگ و خشونت آفرینی به عادت این گروهها بدل شده است. در صورتیکه مهار نشوند، نخست کشور های منطقه و سپس کشور های جهان را با فاجعه های وحشتناکی روبرو خواهند کرد.
در این شکی نیست که طالبان محصول بازی های استخباراتی در افغانستان اند و عمر آنان وابسته به این بازی ها است؛ زیرا طالبان در نتیجه ی یک توطیه ی سازمان یافته و مرموز به قدرت رسانده شده اند و گردونه ی حکومت آنان در واقع بر روی پایه های شبکه های استخباراتی کشور های منطقه و جهان استوار است و حیات سیاسی آنان وابسته به این شبکه ها بویژه آی اس آی است. این وابستگی هرچه بیشتر معادله ی ثبات در افغانستان را به چالش کشیده و در سبک و سنگینی هر معادله ی صلح اثر گذار است.
از سویی هم، از بد حادثه اوضاع پرتنش کنونی در کشور های منطقه و جهان قرعه ی فال را به نام طالبان زده است و طالبان هم از این آب گل آلود به سود خود ماهی می گیرند؛ اما دیر یا زود به اثبات خواهد رسید که هر نوع اعتماد بر گروههای افراطی خطای بزرگ سیاسی و بازی با تروريسم بازی با آتش است. این در حالی است که مردم افغانستان در آتش تروریسم می سوزند، آسیاب سنگ افراطیت دینی بر شانه های آنان می چرخد و طالبان در زیر ردای دین و شریعت خوشی و خوش بختی و امید به آینده را از آنان گرفته اند.
گفته های بالا گواه بر این واقعيت است که هر قدر بن بست کنونی در افغانستان بیشتر ادامه یابد، نه تنها پایه های گروه های تروریستی در این کشور محکم تر می شود، مردم افغانستان با دشواری های افزونتری روبرو می شود و طالبان با تصویب قانون اساسی برخاسته از فهم افراطیت دینی خشونت ها، ستمروایی ها، تبعیض و ستم قومی را قانونی خواهند ساخت ؛ بلکه در کنار این ها صدور و نفوذ تروریسم و گروههای تروریستی به سایر نقاط جهان نیز قانونیت پیدا خواهد کرد. حال که در نتیجه ی توطئه های گذشته تمامی راه های رسیدن به ثبات بر روی مردم افغانستان بسته شده است و مردم این کشور ناگزیرانه منتظر معادله ی تغییر از بیرون از مرز های این کشور اند.
بنابراین برای دستیابی به صلح و ثبات دایمی در افغانستان باید مبانی و چارچوبهای نظری صلح و حل منازعه طرح ریزی و نقش ادیان در آن مورد بازخوانی قرار بگیرد. این زمانی ممکن است که صلح و حل منازعه ی افغانستان بحیث یک اصل مهم در نظام بینالملل، به بررسی گرفته شود. از همه مهمتر اینکه پیشینه ی صلح و حل منازعه در آسیا، در غرب آسیا و شمال آفریقا و در ضمن چگونگی مدیریت منازعات و میانجیگری با استفاده از ابزارهای نوین مورد مطالعه قرار بگیرد تا با توجه به محیط زیست، ژئوپولتیک و نقش فرهنگ، هنر و آموزش راهی برای گشودن بن بست افغانستان پیدا شود. در این رابطه نقش رسانه ها در رابطه به صلح و نقش هنر، ادبیات، نحوه ی آموزش و آموزه های دینی با توجه به مهارت های جامعه شناسی و روان شناسی در پیوند به صلح و روابط بین الملل باید در محراق توجه قرار بگیرد تا در نتیجه الگوی تازه ای برای تامین صلح و ثبات در افغانستان بوجود آید. هرچند تحقق صلح پایدار در افغانستان مستلزم بسترسازی مناسب برای فرهنگ صلح و از جمله عوامل مهم آن توسعه نهادهای سیاسی – اجتماعی و همچنین آموزش فرد فرد جامعه از سطوح پایین تا به بالا است تا این تغییرات بایستی در ساختار سیاسی – اجتماعی جامعه ی افغانستان نیز نهادینه شود تا زمینه های صلح پایدار در افغانستان فراهم گردد. این راه درازی در پیش دارد و اما با توجه به اولویت های صلح و ثبات در افغانستان اشد تلاش شود تا به ابتکار و همکاری سازمان ملل و نهاد های صلح و حل منازعه، البته با توجه به شناسایی ریشه ها و علل پیدایش منازعه ی نظامی در افغانستان و چگونگی ایجاد صلح در این کشور راهی میانبر جستجو شود که بتواند به بن بست کنونی افغانستان و بالاخره بر نگرانی ها در سطح ملی، منطقهای و بین المللی در مورد این کشور نقطه ی پایان بگذارد و مردم افغانستان به رویا های دست نیافتنی خویش نایل آیند. یاهو