شعر
تا ریشه در آب است ، امید ثمری است
«تا ریشه در آب است ، امید ثمری است »
شب های زمستان دراز را سحری است
خشکیده اگر چشمه امید در این باغ
صد سیل خروشان ز چشمان تری است
تاراج و شبیخون نمودند سپاه را
گر توپ و فشنگ نیست تفنگ پدری است
یک مشت سیه کار فروختند وطن را
از بهر نجاتش هنوز خود گذری است
گر چشم جهان کور و نبینند حقیقت
ما را توکل بر آن ذات ازلی است
این جمله که میخواند به هر صبح پدر پیر
در گوشم چو آهنگ خروس سحری است
در راه دفاع هم اگرت جان بسپاری
در پیش خدا مرگ تو حیات ابدی است
زین بیشه خاموش به احتیاط گذر کن
خالی مپندار ، ز شیران خبری است
گر نیست پدر در جمع یاران به سنگر
آسوده نخواهی خفت ، ز ایشان پسری است