نبود زعیم ملی و آشفتگی های سیاسی افغانستان
مردم افغانستان قربانی بازی های سیاسی مشتی از سیاستگران مزدور، فاسد و خائن
صدها دریغ و درد که مردم افغانستان از چندین دهه بدین سو به گونۀ بیرحمانه ای قربانی بازی های سیاسی مشتی از سیاستگران آزمند، فاسد و خائن وابسته به گروههای چپ و راست و میانه و ملی و تکنوکرات و لیبرال گردیده است که هر از گاهی چهره عوض می کنند تا فرصت بازی های جدید سیاسی را برای دزدیدن و فساد کردن و خیانت کردن به بهای بازی با سرنوشت مردم مظلوم افغانستان بدست آرند. با تاسف که این افراد سیاست را ابزاری برای رسیدن به اهداف شخصی و نه به هدف خدمتگزاری به مردم افغانستان تلقی کرده اند و در هر شرایطی گویا با ظهور تازه می خواهند تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون کنند. این چهره عوضی ها سرنخ درازی دارد که با بازی های ابریشمین زیر چتر ایدئولوژی های چپ و راست و میانه و لیبرال خیلی پر جاذبه و طمطراق آغاز شده و پس از سرنگونی جمهوریت و سیطرۀ طالبان بر افغانستان هنوز هم به شدت ادامه دارد.
این بازی دردناک در واقع پس از کودتای داوود آغاز شد و با تجاوز شوروی در افغانستان فاجعه آفرین شد و پس از سرنگونی نجیب به خونین ترین جنگ گروهی بدل شد تا آنکه با ورود بازیگرانی زیر نام طالب افغانستان وارد یک تراژدی دردناک شد و پس از سناریوی یازدهم سپتامبر در نتیجۀ سقوط طالبان بوسیلۀ نیرو های امریکایی در نتیجۀ نشست بن وارد مرحلۀ پرزرق و برقی گردید و افغانستان گویا به گونۀ ناخواسته میزبان منادیان دموکراسی و آزادی ها و مدافعان حقوق بشری گردید و همه از راه رسیدند تا در رکاب چند تن جهادی معامله گر تحت حمایت نیروهای امریکایی، افغانستان را زیر چتر جمهوریت به مدینۀ فاضله و بهشت موعود بدل کنند؛ اما برعکس سرنوشت مردم افغانستان دستخوش بدترین و دردناک ترین بازی بوسیلۀ مشتی از کسانی گردید که با به صدا درآوردن کوس و کرنای دموکراسی زیر چتر جمهوریت جز دزدیدند و فساد کردند و خیانت نمودند و سرنوشت مردم مظلوم مردم افغانستان را بیرحمانه به بازی گرفتند.
بدون تردید این پرسش در ذهن هر شهروند افغانستان خطور می کند که چگونه شد در طی نیم قرن از تهاجم شوروی تا حملۀ امریکا به افغانستان و پی آمد های پرفراز و فرود و پیچ و خم های دشوار و خونین آن تا کنون یک زعیم و قاید ملی دراین کشور ظهور نکرد تا میتوانست، بحیث یک رهبر خردمند و مدبر مردم افغانستان را فراتر از قوم و مذهب زیر یک چتر در کنار هم بسیج می کرد. این پرسش در حالی دراین روز ها در افکار مردم افغانستان زبانه می کشد که این کشور و مردم آن تحت حاکمیت استبدادی طالبان – آی اس آی از بحران مشروعیت نظام سیاسی در سطح ملی و بین المللی رنج می برند. این بحران هویت تاریخی و اسلامی و ملی مردم افغانستان را سخت خدشه دار گردانیده و آرزو های انسانی مردم افغانستان را یکسره به یاس بدل کرده است. در چین شرایطی بیداد طالبانی در زیر چتر فقر جانکاه و بیکاری مانند دشنه های زهرآلود بر پشت و پهلوی انسان این سرزمین سنگینی می کند؛ نه تنها اینها، بلکه تخطی های فاحش حقوق بشری و وضع مقررات شدید بر رسانه ها و آزادی بیان از سوی طالبان در سراسر افغانستان و وضع محدودیت های دست و پاگیر در تمامی عرصه ها چون؛ محروم ساختن هزاران زن و دختر از حق کار و حق آموزش بیش از هر زمانی قامت استوار مردم افغانستان را خم کرده است و هر روز امید های شان برای زنده گی بهتر مانند گلی پرپر میشود.
در برابر این پرسش پاسخ های گوناگونی چون؛ فرسایشی شدن جنگ مجاهدین در برابر ارتش شوروی پیشین و حکومت دست نشاندۀ آن، اختلاف های شدید میان رهبران گروههای جهادی، وابستگی های استخباراتی رهبران جهادی و طالبان وابستگی های دست و پاگیر نظامی و سیاسی و مالی گروههای جهادی و طالبان به کشور های خارجی بویژه پاکستان و ایران در افکار خواننده گان تداعی می شود؛ نه تنها این، بلکه خودخواهی ها و تمامیت خواهی های رهبران جهادی و سیاسی و طالبانی و اختلاف های ایده ئولوژیکی و مذهبی و قومی و سلیقه ای آنان شامل گروههای تشیع و تسنن نیز از جمله مواردی اند که تمامی فرصت های خوب را از مردم افغانستان گرفت و تمامی مجال ها را برای ظهور یک زعیم ملی دراین کشور در نطفه خنثا کرد. در نتیجه رهبران جهادی و سیاسی افغانستان از دایرۀ تنگ گروهی و لاک های ایده ئولوژیک و قومی خود بیرون شده نتوانستند و در نقش رهبران ملی به گونۀ فراگروهی و فراقومی و فرازبانی ظاهر نشدند. شاید هم شماری پیچیده گی و لایه های پنهان جنگ افغانستان و وابستگی های استخباراتی آن را عامل اصلی اختلاف های آشتی ناپذیر میان رهبران جهادی و سیاسی عنوان کنند و بدین وسیله قرار گرفتن آنان را در مسیر نادرست حوادث تاریخی این کشور از زاویه های دیگری نگاه کنند. این در حالی است که به باور بسیاری جامعه شناسان و مورخان حوادث تاریخی بستری فراتر از مکتب است و در دامان آن مردان بزرگی مانند؛ داکتر سن یادسن ها و ابراهام لینکلن ها و مارشال تیتو ها و نلسون ماندیلا ها و گاندی ها و نهرو ها پرورده شدند و با کارنامه های انسانی و مبارزات صادقانه و آگاهانۀ شان به اوج شهرت انسانی رسیدند و به جاودانه ها پیوستند. این مردان بزرگ بسان گاندی ها توانستند در جوامع چندین ملیتی و چندین مذهبی مانند هند بحیث زعیم ملی عرض اندام نمایند و با کارنامه های خوب خود بخشی از تاریخ را به خود اختصاص بدهند. بدون تردید قدرت و جاذبۀ رهبری در کنار ساده گی و بی آلایشی و ایثار و تعامل موقعیتی و عملکرد و رفتار و بینایی و هوش از جمله مواردی بوده که در موفقیت و ماندگاری رهبران یادشده تاثیر گذار بوده است؛ ورنه رسیدن به مقام زعامت در کشور کثیرالملت و کثیرال مذهبی مانند هند دشوارتر از عبور کردن از « هفت خوان رستم» است.
راز پیروزی رهبران یادشده در انعطاف پذیری های منطقی ومعقولی بوده که در نتیجه پنج عامل بزرگ شخصیتی چون؛ برونگرایی، با وجدانی، عاطفی، با ثباتی و تجربه های تازه پذیری به آن دست یافته و به نقاط قوت شخصیت چون؛ صداقت، امید، شجاعت و کار تیمی نایل آمده و این ویژه گی ها در آنان به کمال رسیده است. به قوام رسیدن این ویژگی ها برتریهای خاصی به رهبران و زعمای ملی بخشیده و شخصیت آنان را بحیث رهبران متعهد و مسئول کلید زده است. این ویژگی ها برای رهبران یادشده هوشمندی بهتر و داوری و مهارت کلامی بالا و یادگیری سریع و قابلیت بیشتر بخشیده تا بحیث رهبران موفق قدرت و سلطۀ کنترل محیط اطراف و تاثیر گذاری بر آن را پیدا کنند. این رهبران توانایی درک و ارتباط با سایر افراد را بیش از سایرین پیدا کرده و در حالت های آشفته و موقعیت های دشوار نقش رهبری را به خوبی به پیش برده می توانند. در روشنایی نکات بالا است که خودکارآمدی رهبری در دایرۀ اعتماد به نفس به قوام می رسد و ظرفیت خود نظارتی رهبری افزایش چشم گیر می یابد. چنین رهبران دارای انگیزۀ اجتماعی بلند؛ موفقیت محور و وابستگی محور بوده و در حالت های گوناگون برای حل مسایل حزب نقش فعالانه و آگاهانه و سازندۀ خویش را ادا می نمایند.
رهبران یادشده با عبور از پیچ و خم های مبارزاتی و درک موقعیت های گوناگون توانسته اند تا با استفاده از شیوه های گوناگون رهبری حزب های فرامذهبی و فراقومی و فرازبانی را تشکیل و رهبری نمایند. رهبران واقعی روش های گوناگون از جمله رهبری استبدادی، رهبری مشارکتی، رهبری وظیفه محور، رهبری رابطه محور و رهبری پدرسالار را به آزمون گرفته و و دریافته اند که شیوههای رهبری استبدادی و تکروی های انحصار طلبانه نه تنها منافع گروه را متعادل و متوازن حفظ نمی کند؛ بلکه منافع اعضای گروه را نیز به خطر روبرو کرده و بهطور مؤثر اهداف آن گروه را نیز تأمین کرده نمی تواند. از سویی هم تجربه ثابت کرده است که رهبران خودکامه و استبدادی نتوانسته اند، رهبران موفقی باشند؛ زیرا رهبران مستبد تمام قدرت تصمیم گیری را به گونۀ انحصاری حق خود دانسته و با هر نوع ابتکار و مشورۀ زیر دستان خود مخالفت می کنند. هرچند این گونه رهبری امکان تصمیم گیری ها را سریع می سازد و اما اینکه یک نفر برای تمام اعضای گروه به گونۀ شتاب زده تصمیم میگیرد؛ خطرها و آسیب های جبران ناپذیر را در پی دارد. از سویی هم رهبران وظیفه گرا معمولاً کمتر به فکر الزامات اعضای درونگروهی و بیشتر نگران دستیابی به یک راه حل خاص برای رسیدن به هدف هستند. هرچند در این سبک رهبری و مدیریت افراد عضو گروه شرایط زیستی و محیطی بهتری را تجربه میکنند و ارتباط سالم تری دارند، اما از ناحیۀ کاهش بهره وری رنج می برند. تمرکز این گونه رهبری برای رسیدن زود هنگام به هدف سبب مشارکت گریزی و سلطه جویی آن در درون گروه می شود. از سویی هم رهبری رابطه محور بر ارتباط درون گروه تاکید دارد و بیشتر نگران سلامتی و رضایت اعضای گروه است. در حالیکه نگاۀ درون گروهی و تمرکز به آن سبب می شود تا رهبری به مسایل بیرون گروهی به گونۀ درست نپردازد. از سوی دیگر رویکرد رهبری پدر سالاری به نحوی طرز فکر پدر- فرزندی را بر می تابد که رهبر خود را در راس اعضای خود احساس و خود را مکلف به تأمین نیازهای شخصی و حرفه ای اعضا گروۀ خود میداند؛ اما وجهۀ مرد سالاری بر آن آسیب وارد کرده و در نتیجه از نداشتن بار مشارکتی رنج می برد.
رهبرانی که می خواهند در جهان معاصر اسکاندار رهبری مردم خود باشند و در سطح ملی در سکوی بلند زعامت ملی صعود نمایند؛ باید کارنامه های رهبران یادشده را الگوی رهبری درون حزبی و بیرون حزبی خود نمایند. با تاسف که رهبران و سیاست گران و زمامداران افغانستان نه تنها از آزمون های سایر رهبران چیزی نیاموختند و در غرور کاذب چنان غرق شدند که همه چند سر بلندتر از دیگران دچار نوعی از خود بیگانگی های انسانی و استخباراتی شدند. سیاستگران و زمامداران افغانستان چنان اسیر حرص و آز اند و در دام شبکه های استخباراتی افتاده اند که هیچ گاهی زحمت آموختن از شیوهها و تجارب مبارزاتی دیگران را به خود نداده اند.
رهبران جهادی قربانی رهبری شوم پدرسالارانه و استبدادی خود شدند و از همین رو گروههای جهادی و سیاسی افغانستان به سطح خانواده گی تقلیل یافته و به پرتگال قومی و زبانی سقوط کرده اند؛ نه تنها این، بلکه پایگاههای مردمی شان را از دست داده و از اهداف اصلی موسسان شان به کلی منحرف شده اند. چنان در دام شبکۀ آی اس آی افتادند که حتا برای منافع شخصی و گروهی از نثار غروز کاذب خویش در پای این شبکۀ جهنمی به بهای بازی با سرنوشت افغانستان و مردم آن دریغ نکردند. تنها فرسایشی شدن جنگ در برابر ارتش شوروی و وابستگی های نکت بار رهبران و فرماندهان جهادی به مثابۀ عامل بازدارنده در افغانستان نه تنها فاجعه آفرین شد؛ بلکه از ناتوانی و نامدیریتی و ضعف رهبران جهادی و سیاسی نیز پرده برداشت و ثابت کرد که رخداد های افغانستان آنقدر پیچیده و دشوار و استخباراتی شد که مدیریت آن از سوی رهبران و زمامداران چهار دهۀ اخیر به سود مردم افغانستان ناممکن و محال گردید. نه تنها فرسایشی شدن مبارزه، بل وابستگی های نظامی و سیاسی و لوزستیکی، گرایش های فکری، ایده یولوژیکی، قومی، زبانی، سمتی و مذهبی در موجی از خودخواهی ها و تکروی ها و استبداد رای دست به دست هم داد و تیغ از دمار سیاستگران و زمامداران افغانستان بیرون کرد و این کشور را به پرتگاۀ سقوط افگند. این ناتوانی ها و نامدیریتی ها شبکه های استخباراتی منطقه، بویژه پاکستان و ایران و شبکه های استخباراتی کشور های بزرگ را فرصت داد تا در هر مرحله با استفاده از مزدوران شان سرنوشت مردم افغانستان را به بازی بگیرند. هرچند مداخلۀ کشور های منطقه و جهان در امور افغانستان آفتابی است و اما مداخلۀ پاکستان و دخالت جنرالان این کشور در امور افغانستان آفتابی تر از دیگران است. حتا گفته می توان که افغانستان از چهل سال بدین سو دستخوش مداخله های آشکار و پنهان پاکستان است. این مداخله دیروز زیر نام حمایت از جهاد افغانستان قدسیت پیدا کرد و بعد از آن که پاکستان از به قدرت رسیدن گروۀ مزدور خود به رهبری حکمتیار مایوس شد و گروۀ طالبان را به کمک امریکا و عربستان ساخت. پاکستان توانست تا با استفاده از ترفند های نظاامی و سیاسی این گروۀ تروریستی را در دهۀ نود در افغانستان به قدرت برساند. هرچند پاکستان پس از حادثۀ یازدهم سپتمبر از مبارزه با تروریزم اعلام حمایت نمود و برای نیرو های امریکایی اجازه داد تا با عبور از پاکستان وارد افغانستان شوند؛ اما بازهم طالبان را دوباره احیا کرد و در سال 2003 پس از آموزش و تسلیح و تمویل به افغانستان فرستاد. جنرالان تروریست پرور پاکستان بار دیگر با صدور تروریستان و گروههای انتحاری افغانستان را به میدان بازی های نظامی و سیاسی خود بدل نمود تا آنکه در سازش با امریکا و تحمیق غنی و دار و دسته اش افغانستان را زیر چتر طالبان اشغال کرد. همین اکنون ماموران آی اس آی و وزارت های خارجه و دفاع پاکستان در وزیر اکبر خان کابل حضور دارند و مشاوران پاکستانی طالبان را در بخش های نظامی و سیاسی و اداری و استخباراتی از آدرس شخص مجهولی به نام هبت الله مدیریت می کنند. هرچند طالبان این موضوع را تکذیب می کنند و اما اسناد و شواهدی وجود دارد که حاکی از حضور مشاوران ارشد پاکستانی در کنار حقانی ها و سایر رهبران طالبان است و حتا قاچاق هیرویین متقی و ملابرادر را مدیریت می کنند. چنانکه کرزی به صراحت گفت که پاکستان اجازۀ باز شدن دروازههای مکتب های دخترانه را برای طالبان نمی دهد.
دراین تردیدی نیست که عامل اصلی فاجعه درافغانستان مداخلۀ خارجی ها و بویژه پاکستان است و اما دراین میان آنچه قابل تذکر است، دست کم گرفتن نقش رهبران و سیاستگران و زمامداران افغانستان طی بیش از چهار دهۀ اخیر است که با رویکردی توهم آمیز یا توهم توطیه نمی توان نقش آنان را نادیده گرفت. دراین تردیدی نیست که افغانستان از چندین دهه بدین سو دست خوش مداخله های کشور های همسایه بویژه پاکستان و ایران در امور افغانستان است؛ اما با روی آوردن به تیوری توهم توطیه و کشیدن پای خارجی ها در هر موضوع نمی توان، نقش منفی رهبران و سیاستگران افغانستان را نادیده گرفت و از مسؤولیت آنان فروکاست؛ بلکه برعکس مداخلۀ خارجی ها مسؤولیت آنان را سنگین تر می سازد؛ زیرا جاده صافکن مداخلۀ خارجی ها هم رهبران و سیاستگران افغانستان بوده است که افغانستان را بار بار وارد فاجعۀ هولناک گردانیده است.
پاکستان چنان رهبران و زمامداران و حتا شخصیت های افغانستان را در دام استخباراتی خود اسیر نموده که حتا خودآگاهی های انسانی و اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی آنان را به گروگان گرفته است. این موضوع در موضعگیری های گاه برسم و گاه برنعل سیاستگران افغانستان در ترکیه و لندن و واشنگتن قابل درک است و از عمق اختلاف و نابسامانی های آنان پرده بر میدارد. نابسامانی های سیاستگران و پراگنده گی های فرهنگیان و اهل خبره و آگاۀ افغانستان زمینه را برای سیاستگران فاسد و بدنام مانند اتمر و دانش فراهم کرده است. اتمر دیروز در زمان وزارت داخله اش تروریستان را از جنوب به شمال منتقل کرد و بعد زیر نام حزب « حق و عدالت» و امروز زیر نام « صلح و عدالت» ماموریت استخباراتی شان را به انجام برسانند. اتمر دیروز افغانستان را زیر چتر حزب حق و عدالت به آی اس آی تحویل داد و دیده شود که زیر چتر صلح و عدالت چه گلی را به آب می دهد. این افراد هر از گاهی چهره عوض می کنند و با سیمای عوضی وارد بازی های تازه می شوند. هرجند مردم افغانستان بسیاری از آنان را شناخته و از کارنامه های آنان آگاه اند؛ اما آنان می خواهند با خم خم رفتن های سیاسی مردم را به فریب جدید بکشانند. با تاشف که نابسامانی های سیاسی و پراگنده گی های فرهنگیان و فعالان جوامع مدنی و رسانه ای و مدافعان حقوق بشری به مثابۀ دشنۀ زهر آلود بر گلو های مردم مظلوم افغانستان سنگینی می کند.
انحصار طلبی ها و خودخواهی های گروهی و قومی و زبانی و وابستگی های استخباراتی سیاستگران و زمامداران افغانستان به پاکستان فرصت داد تا با استفاده از ضعف آنان خیلی زیرکانه تخم نفاق را در میان رهبران و زمامداران افغانستان بکارد و از ایجاد هرگونه اجماع ملی پیشگیری کند. چنانکه شاهد هستیم که چگونه غنی خاین با موضعگیری های خاینانه به پاکستان فرصت داد تا در تبانی با امریکا معاهدۀ دوحه را به سود پاکستان و طالبان در غیاب مردم افغانستان امضا نماید. در حالیکه ماموران استخباراتی و نظامی و سیاسی پاکستان در پشت صحنه گفت و گو های دوحه را مدیریت می کردند. دیدیم که چگونه غنی تا پایان حیات ننگین خود برای پیروز شدن برنامۀ پاکستان جاده سازی کرد و مانع ایجاد اجماع سیاسی شد که بالاخره ارگ را پس از تماس تیلفونی خلیل حقانی در تبانی با آی اس آی به شبکۀ حقانی سپرد.
. حالا پاکستان خیلی قشنگ به اهداف عمق استراتیژی خود در افغانستان رسیده و در تبانی با کشور های غربی زیر نام تخلیه و کمک های بشری در صدد عملی شدن آن است تا افغانستان بحیث یک کشور بی ثبات به مرکز تروریستان جهان بدل شودو به عصر حجر برود. طالبان تا کنون بر بنیاد دستور آی اس آی هزاران زن را از حق کار و هزاران دختر از حق آموزش محروم کرده و با ماندن تیغ بر گلوی رسانه ها مرتکب صدها تخطی در عرصۀ آزادی بیان و مرتکب جنایت بشری در بخش های حقوق بشری شده اند. پاکستان در راستای به عقب نگهداشتن افغانستان به بهانۀ شریعت برنامه ریزی بنیادی کرده است. آی اس آی پس از اشغال افغانستان بوسیلۀ طالبان به شدت روی این برنامه کار می کند و تاکنون توانسته تحت نظارت مستقیم گروۀ مشورتی ماموران آی اس آی و سفیر خود در افغانستان دراین زمینه به موفقیت های زیادی نایل آید. یاهو