خبر و دیدگاه
بازهم در مورد تجزیه _ بخش سوم
بخش سوم
مشکل کشور به تجزیه، کنفدریشن وفدریشن حل نخواهدشد؛ زیرا بسیاری از جوامع واقوام کشوردر نقاط مختلف این سرزمین پراگنده اند و نمیتوانند هرکدام زیر چتر یک جغرافیه قومی، فرهنگی وزبانی به هم پیوسته در دو کشور مستقل، کنفدریشن بین دوکشور وفدریشن در داخل دولت فدرال قرار گیرند وبه بحران اجتماعی، قومی، فرهنگی وزبانی نقطه ای پایان گذاشته شود.
ایجاد دولت فدرال بر پایه ویژگی های قومی، زبانی وفرهنگی، جغرافیه واحد برای تاسیس قلمرو سیاسی ـ جغرافیایی فدرال را نیاز دارد. در حالیکه بیشتر اقوام وحتی همان چهار قوم کلانتر، اصلاً چنین قلمرو به هم پیوسته ای جغرافیایی ندارند، که در آن ایالت فدرال را تشکیل بدهند. این را دوستان فدرالخواه هم میدانند. از همین بابت بین تشکیل دولت فدرالی به لحاظ قومی وفدرال جغرافیایی سرگردانند.
هیاهوی دوستان برای برپایی فدرال جغرافیایی عملی نیست؛ زیرا از یکطرف این دوستان میخواهند مشکل زبانها، فرهنگها واقوام را با فدرال سازی حل کنند که در یک فدرال جغرافیایی مقدور نیست واز سوی دیگر در ایالت فدرال به گونه ای جغرافیایی که از اقوام گوناگون ساخته می شود، بازهم برتری سیاسی، فرهنگی قوم بزرگتر در ایالت فدرال اقلیتهارا به حاشیه می برد. ایجاد ارگانهای بزرگتر در سطح تجزیه، کنفدرال وفدرال بازهم اقلیتهای خورد وکوچک قومی را در ارگانهای بزرگتر زاغه نشین قدرت میسازد و در درون بزرگتر ها استحاله می کند و شکل وماهیت قدرت بازهم به دست قوم بزرگتر رقم می خورد.
راه حل مساله این است که ما ساختارهای محلی قدرت دولتی را بر طبق ویژگی های فرهنگی، زبانی وقومی بر معیار نفوس کوچکتر کنیم ودرین تشکیلات سیاسی ـ اداری، اداره های انتخابی وخود گردانی های محلی به وجود بیاید. این امر امکان شرکت تعدادی بیشتر از جوامع واقوام برادر را در ساختارهای محلی قدرت دولتی واز آن راه در حکومت مرکزی فراهم می کند. مساله حفظ ویژگی های فرهنگی، زبانی، قومی، تباری وتاریخی اقوام به عنوان گنجینه ای ارزشمند فرهنگی وتاریخی کشور در این گونه ساختار ها بیشتر حفظ می شود، تا فدرال.
مساله دیگر با اهمیت برای نا متمرکز سازی ساختار قدرت این است که دموکراسی از پائین به بالا شکل بگیرد ونه از بالا به پائین وصادراتی.بدون اینکه ما به نامها بپیچیم، نامتمرکز سازی ساختار قدرت از طریق شیوه ها وروشهای دموکراتیک و برپایی ادارات خودگردان محلی میتواند در چوکات شاهی مشروطه، جمهوری ، جمهوری پارلمانی، جمهوری پارلمانی صدارتی جا بگیرد، مشروط بر اینکه ساختار قدرت دموکراتیک و در ترازافقی وعمودی نا متمرکز باشد. نمونه های فروانی در سطح جهانی داریم، که قدرت در این ساختار ها بر پایه روشها وشیوه های دموکراتیک از بسیاری دولتهای فدرال نامتمرکز تر است. بدون پیش برد پروسه ها وروشهای دموکراتیک از پائین به بالا، نامتمرکز سازی وسپردن قدرت به خود مردم در محلات توهمی بیش نیست.
تغییر نماد های ملی، ساختار قدرت وهمه ای این موارد، نظر پرسی همگانی را می طلبد. به همن گونه مساله هویت ملی، نام کشور و سایر نماد های ملی میتوانند از طریق دموکراتیک وبا رای پرسی حل وفصل شوند. سیاست باید بر پایه محاسبه، منطق سیاسی وحفظ منافع همه باشندگان کشور استوار باشد، نه شعار، بروز احساسات، آرمانگرایی و پندار بافی های فاقد شعور وشناخت سیاسی.
ایجاد تغییر،اصلاحات سیاسی، شرکت مردم در قدرت ومنشأ گرفتن قدرت از اراده سیاسی آزاد مردم با حاکمیت طالبان نه ممکن است ونه میسر؛ زیرا امارت تروریستی وفاشیستی طالبان با آزادی، دموکراسی، حقوق طبیعی وبشری انسان، دموکراسی،شرکت جوامع واقوام غیر پشتون در قدرت وسهمگیری زنان به مثابه ای نیمی از پیکره ای جامعه نه تنها مخالف، بلکه دشمن است. پیش درآمد هرنوع حرکت به سوی تغییر واصلاحات سیاسی باید معطوف به براندازی طالبان گردد. همه باید انرژی وامکانات شان را در این راه بسیج کنند و کنارزدن طالبان مستلزم فشارهماهنگ سیاسی ونظامی از بیرون وداخل است. ونقش ملل متحد وسازمانهای جهانی اهمیت اساسی دارد. طالبان به غیر خودیها نقشی بیشتر از عمله وفعله لشکری وکشوری، گرداننده ای چرخه ای اقتصادی، پیشمرگان ارتش، مالیه ده وباجگذار قایل نیستند.(پایان)