خبر و دیدگاه

تغییر سیاست های راهبردی آمریکا، زمینه ساز برقراری صلح در افغانستان

 

پایان جنگ افغانستان به معنای برچیده شدن لانه های تروریستی در پاکستان 

تا زمانی که آمریکا در سیاست های راهبردی مبارزه با تروریزم تغییر بنیادی ایجاد نکند و لانه های تروریستی را در پاکستان نبندد و رهبران آنان را زندانی و یا از این کشور بیرون نکند و برای این کار فشار کافی بر این کشور وارد نکند و بساط تروریزم را در آن سوی دورند نچیند. هیچ میثاقی نمی تواند، صلح پایدار را در افغانستان تامین کند‌. با توجه به گفته های بالا توافقنامهء دوحه نمی تواند، صلح را در افغانستان به ارمغان آورد. بنابراین گفته می توان که صلح در افغانستان نیاز به تغییر سیاست های راهبردی آمریکا دارد. با تاسف که‌ تا کنون سیاست های آمریکا در پیوند به مبارزه با تروریزم معنای رها کردن سک ها و بستن‌گوسفندان را داشته است. طی ۱۹ سال گذشته سیاست های آمریکا زیر نام مبارزه با تروریزم مصداق سخن بالا را داشته و از همین رو در این مدت شورشگری در افغانستان افزایش یافت و گروه های تروریستی بیش از هر زمانی نیرومند شدند. رویکرد آمریکا بویژه در دههء اول تا پایان دور دوم حکومت آقای کرزی بجای مبارزه با تروریزم برعکس بسیج هزاران شهروند افغانستان به صفوف طالبان را داشت. تلاشی های خانه به خانه و هتک حرمت شهروندان این کشور و به زندان کشاندن آنان راه را برای فرار هزاران انسان به صفوف طالبان فراهم کرد. اظهارات هالبروگ ها مبنی بر این که در خانه هر پشتون یک تروریست است، در واقع معنای فصل تازه ای از سیاست های فوروارد پالیسی( تفرقه بانداژ و حکومت کن) قرن نوزدهم انگلیس را داشت که مبارزه با تروریزم را رنگ قومی داد. این جدا از رویکرد نابخشودنی آقای کرزی است که در زمان وزارت داخلهء اتمر هزاران تروریست را از جنوب به شمال منتقل نمود. اظهارات او به گفتهء گیتس در کتاب وظیفه مبنی بر این که جبههء شمال خطرناک تر از طالبان است، موید این مدعا است. 

از رویکرد های چند پهلو و گاه بر سم‌ و گاه برنعل آمریکا معلوم است که لشکرکشی آمریکا به افغانستان به هدف مبارزه با تروریزم نه؛ بلکه مشتعل ساختن جنگ در منطقه و بردن جنگ در آسیای میانه به هدف پیشگیری از برتری جویی های اقتصادی چین و امتیاز طلبی های تسلیحاتی شوروی پیشین و روسیه امروز بود و است. چنانکه وزیر دفاع پیشین آمریکا طی سخنانی گفت که پیشگیری از برتری جویی های اقتصادی چین و بلندپروازی های تسلیحاتی روسیه مهم تر از مبارزه با تروریزم است. این سخن پیام واضح دارد که مبارزه با تروریزم در واقع چتری برای رسیدن به اهداف راهبردی آمریکا در حوزه های سیاسی و اقتصادی و نظامی است. این رویکرد راهبردی آمریکا تازه آغاز نشده و سر نخ آن به زمانی می رسد که شوروی پیشین افغانستان را مورد تجاوز قرار داد و پس از آن آمریکا سیلی از پول و اسلحه را برای مجاهدین افغانستان سرازیر کرد که برژینسکی مشاور امنیت وقت امریکا به کوتل خیبر رفت و از فراز آن نعره های الله اکبر را سر داد. امریکا برای رسیدن به چنین هدف در گام نخست، تمامی افراطیون مذهبی را از آمریکا و اروپا و کشور های عربی و افریقایی به پشاور فرستاد. در عقب این پروژه اهداف راهبردی موجود بود که یکی آن حفظ کشور های امریکایی و اروپایی و عربی شرق میانه از تهدید گروه های افراطی و تمرکز آنان به مثابۀ نیروی در حال آماده در دو طرف دیورند برای صدور به کشور های آسیای میانه بر ضد برتری جویی های اقتصادی چین و امتیاز طلبی های تسلیحاتی شوروی پیشین بود. که پیروزی جهاد افغانستان خلاف توقع امریکا زود و اما خام به ثمر رسید. 

در راستای همین برنامۀ راهبردی بود که سی آی ای در همکاری نزدیک با آی اس آی ده ها مسلمانان افراطی به شمول بن لادن را از سراسر جهان به پاکستان فرستاد و آنان را به کمک مستقیم نظامیان پاکستان به جنگ افغانستان بسیج نمود. به همین گونه استخبارات عربستان سعودی ده ها افراطی را به شمول مرحوم عبدالله عزام به پشاور فرستاد. عزام بنیانگذار حماس بود و روابطش را تا آخر با گروۀ خود حفظ کرد. از عبدالله عزام به عنوان سردار اعراب در جنگ شوروی در افغانستان نام برده شده‌است. او بود که از سال ۱۹۸۰ میلادی زمینهٔ ورود هزاران جوان عرب به افغانستان را فراهم آورد. عزام در ابتدا در یک جمعیت خیریه عربی در پیشاور برای کمک به مهاجرین افغان مشغول کار شد اما کمی پسانتر تشکیلات مستقل جهادی را بنام مکتب الخدمات المجاهدین پایه‌گذار کرد. عبدالله عزام برخلاف همفکران و متحدان خود دیدگاه مثبتی نسبت به احمدشاه مسعود داشت. از همان زمان مجاهدین عرب نظر منفی نسبت مسعود داشتند. دادگاهی که در پیوند به مسعود به داوری عبدالله عزام، اسامه بن لادن و عبدالمجید الزندانی در پشاور  دایرشد و در نهایت دادگاه در حکم خود اعلام کرد که نمی‌تواند مسعود را تایید یا رد کند. چنانکه ترکی الفیصل که رهبری سازمان استخبارات عربستان سعودی  را در زمان جنگ سرد به عهده داشت. وی در پاسخ به این پرسش اشپیگل  که شما منابع زیادی را برای جنگ بر ضد شوروی در افغانستان هزینه کرده اند و اگر روزی آنان پیروز شوند و منافع ملی خود را نسبت به منافع شما ترجیح  دهند آن‌گاه شما چه خواهید کرد؟ وی چنین پاسخ داد: « فکر و ایدئولوژی همه رزمندگان اسلامی را ما رهبری می‌کنیم. اگر آن‌ها منافع شان‌را نسبت به منافع ما ترجیح بدهند، آن‌گاه جایگزینی برای‌شان می آفرینیم. زیرا که ما بهترین شریک استراتژیک یعنی آی اس آی را در منطقه داریم». این نتیجه را پس از پیروزی مجاهدین دیدیم که چگونه گروه های جهادی به جان هم افتادند و کابل را به شهر جنگی و خونین و ویران بدل کردند. 

 در این زمان بود که بیش از پنج هزار جنگجویان اسلامی از سراسر جهان به پشاور منتقل و بعد از آموزش و تسلیح وتمویل به جبهه های نبرد در داخل افغانستان فرستاده شدند. امریکا در پیوند به بسیج بریگاد های اسلامی اهداف متفاوتی را دنبال می کرد. از یک سو آنان را به جبهه های نبرد مجاهدین فرستاد و از سویی هم خطری را حکومت های شان نسبت به آنان داشتند، کاهش داد. از سویی هم شماری از این بریگاد ها مانند لادن و عزام افراد ثروتمند بودند که هم به گونۀ شخصی و هم از طریق جلب کمک های کشور های شان مجاهدین را کمک مالی و نظامی و لجستیکی می کردند. دفتر رابطۀ عالم اسلامی در کنار مکتب خدمات کمک های لوژستیکی و مالی را برای مجاهدین فراهم می کردند. پشاور در زمان جهاد به مرکز فعالیت های تمامی گروه های اسلامی مشمول میانه رو ها و افراطی ها بدل شد. بیش از سه هزار مدرسۀ دینی در پاکستان به کمک مالی عربستان و کشور های خلیج فعال شدند و در چوکات «تنظیم الطلبه» ها به مرکز سربازگیری رزمنده گان افغانستان بدل شدند. پشاور در واقع در همان زمان به ظرف گذاخته ای بدل شد که خطر انفجار آن پیش از پیش موجود بود. با پیروزی مجاهدین تمامی جنگجویان عرب به شمول اسامه وارد افغانستان شدند و اما از جنگ میان تنظیم ها سرخورده و مایوس شدند. از جمله اسامه افغانستان را به قصد سودان ترک کرد و بعد ها در اثر تقاضای رهبران مجاهدین دوباره به افغانستان برگشت. او بعد از سرنگونی حکومت مجاهدین به دلیل نزدیکی فکری همکار طالبان شد. 

در هر حال بعد از پیروزی مجاهدین  معادله های سیاسی، نظامی، اقتصادی امریکا در پیوند به برنامه های راهبردی اش در منطقه و جهان بهم خورد. امریکا نگران آن بود که جنگ پایان یابذ و سرمایه گذاری ها برای رسیدن به اهداف راهبردی آن در سطح منطقه بدون نتیجه باقی خواهد ماند و این بار برای رسیدن به اهداف راهبردی اش برنامه های بلند مدتی را در سطح منطقه و جهان طرح ریزی کرد که منجر به تشکیل طالبان شد. امریکا هرچند پس از پیروزی مجاهدین برای مدتی افغانستان را به حال خود گذاشت و اما بعدتر با تشکیل و تمویل طالبان به کمک پاکستان و عربستان سعودی برضد مجاهدین فصل جدیدی از خشونت ها را در افغانستان رقم زد. شاید یکی از دلایل  این تصمیم امریکا نیرومندی مسعود پس از سرنگونی رژیم نجیب بود که با آی اس آی و عربستان با او میانۀ خوبی نداشتند و پاکستان او را مانعی در برابر سیاست های خصمانه و رسیدن به عمق استراتیژی خود در افغانستان و تقلیل رابطۀ این کشور با هند تلقی می کرد و عربستان هم با او هم نظر بود. از همین رو بود که اسلام اباد آمریکا را بر ضد مسعود تشویق نمود و موفق شد تا این کشور را به دنبال پروژۀ طالبانی وارد یک جنگ تازه در افغانستان نماید. چنانکه بی نظیر بوتو در گفت و گو با نشریۀ لوموند در سال ۲۰۰۱ گفت، تحریک طالبان با حمایت آمریکا و پاکستان و سعودی تشکیل شد.  این پروژه به همکاری نزدیک ام آی ۶ به راه افتاد. این سه حلقۀ خبیثه با تشکیل طالبان در واقع سنگ بنای تباهی جهان را گذاشتند و تمامی گروه های تروریستی از القاعده تا داعش و بوکوحرام و جیش محمد و لشکر طیبه و سپاه محمد و دیگران در دامن این گروه رشد یافتند و تکامل کردند. اکنون ما شاهد هستیم که بیش از هفتاد گروۀ تروریستی در آنسوی سرحد تحت رهبری مستقیم نظامیان پاکستان فعال اند. با توجه به ساخت و ساز های پیدا و پنهان سی آی ای و آی اس آی مسئولیت این همه بر دوش امریکا و بعد نظامیان و حکومت های ملکی پاکستان است. 

در نتیجۀ بازی های پشت پردۀ امریکا و پاکستان نه تنها دامن تروریزم در منطقه و جهان برچیده نشد؛ بلکه برعکس دامنۀ تروریزم عمیق تر و گسترده تر شد. این همه آگاهانه و برنامه ریزی شده صورت گرفته است. چگونه می توان باور کرد که سی آی ای با همه نفوذی که در میان استخبارات و نظامیان این کشور دارد، از این همه فعالیت های آنان بی خبر بوده و آی اس آی توانسته تا در زیر ریش سی آی ای بیش از هفتاد گروۀ تروریستی را پرورش بدهد. این برمی گردد به مرحلۀ سوم پروژۀ آمریکا پس از دوران مجاهدین و ظهور طالبان که هدف اش همانا کشاندن و متمرکز گردانیدن تمامی گروه های تروریستی در آنسوی دیورند بود و است و سکوت امریکایی ها در توافقنامۀ دوحه در پیوند به موجودیت لانه های تروریستی و رهبران آنان در پاکستان گواۀ آشکار بر این ادعا است که تمامی گروه های تروریستی دست ساخت امریکا و پاکستان است و جنگ در افغانستان زیر نام مبارزه با تروریزم پوشش برای پنهان کردن نیات اصلی امریکا در تبانی با پاکستان است. 

در ضمن از امتیاز دهی امریکا به طالبان در توافقنامۀ دوحه نیز می توان یادآور شد که چشم پوشی آشکار از لانه های تروریستی و موجودیت رهبران طالبان در پاکستان و مدارای امریکایی ها با این کشور همه و همه گواۀ روشن بر بازی های امریکا زیر نام مبارزه با تروریزم است که  مبارزه با تروریزم در واقع ابزاری برای جاده صاف کن سیاست های راهبردی در منطقه و جهان است. از سویی هم وعدهء آمریکا در توافقنامهء دوحه مبنی بر رهایی پنجهزار تروریست معنای دادن بزرگ ترین امتیاز به گروههای تروریستی را دارد. حمایت آشکار واشنگتن از رهایی تروریستان و جنایتکاران شناخته شده به این‌حقیقت مهر تایید می نهد که آمریکا بزرگترین حامی تروریستان در جهان است. با این حال چگونه ممکن است که امتیاز دهی به تروریستان از سوی امریکا را یک عقب گرد تلقی کرد. از آن به عنوان علامهء آشکار شکست آن در افغانستان و کوتاه آمدنش در برابر مبارزه با تروریزم یاددهانی کرد. پس آشکارا گفته می توان که این رویکرد آمریکا به بهای قربانی هزاران شهروند بیگناه و مظلوم افغانستان عراق، سوریه و سایر کشور های زیر پاشنه های نظامیان آمریکا در واقع سیمای اصلی آن را آشکار و مشت های تروریست پروانه ی آن را باز می سازد. یا این که آمریکا برای انتقام کشی از مردم افغانستان پس از رخداد خونین یازدهم سپتامبر و پس از نوزده سال جنگ و کشتار و انتقام کشی می خواهد با بیرون کشیدن نیروهایش از افغانستان به سناریوی مبارزه با تروریزم پایان بدهد. این در حالی است که در مبارزه با تروریزم در قاموس آمریکایی ها معنایی ندارد و آنچه مفهوم دارد رسیدن این کشور به رویا های راهبردی اش به هدف غارت و تاراج کشور های دارای منابع سرشار منابع طبیعی است. آیا در این میان چقدر ممکن است که با چشم پوشی از اهداف راهبردی آمریکا در افغانستان، خطا های امریکا در افغانستان را به عدم شناخت مقام های آمریکایی از تاریخ و فرهنگ افغانستان قابل توجیه دانست که گویا این همه اشتباه های امریکایی در افغانستان برخاسته از ناآگاهی های آنان از تاریخ و فرهنگ افغانستان باشد که « کای آیده» نمایندۀ پیشین سازمان ملل در زمان آقای کرزی در افغانستان در کتاب « کشمکش بر سر قدرت در افغانستان» نیز به این موارد اشاره کرده است. وی در  ضمن آن که به نگرانی ها در پیوند به فساد سیاسی و ناهماهنگی در کمک های بین المللی و فساد رو به گسترش در درون حکومت، فساد از سوی خارجی ها، توجۀ مزید بریتانیا به هلمند به مثابۀ بزرگترین تولید کنندۀ مواد مخدر در افغانستان، اختلاف کرزی با اوباما و عدم تمایل او برای ساختن حکومت مشترک با داکتر عبدالله اشاره دارد. وی به این این تاکید می کند که مقام های آمریکایی از تاریخ و فرهنگ افغانستان آگاهی نداشتند و در نبود همچو آگاهی به افغانستان لشکرکشی کردند و سرنوشت این مردم را قربانی یک تهاجم بی سرانجام نمودند. هرچند کای آیده در این کتاب از گفتن بسیاری حقایق خودداری کرده است  و معلوم می شود، ناگفته هایی دارد که از بیان آن خودداری کرده است. چنانکه وی پس از پیوستن به حزب سوسیال دموکرات گفت، هرگاه کتاب را حالا می نوشت، بسیار چیز های متفاوتی می نوشت. راستی هم  زمانی که به بازی امریکا در افغانستان دقت شود و بی توجهی آن نسبت به فساد رو به گسترش در افغانستان و معامله های پیدا و پنهان آنان با مافیا های مواد مخدر و اسلحه و رهبران بزرگ تروریستی به بررسی گرفته شود. در این صورت فهمیده می شود که این همه عمدی بوده و امریکا موفقیت اهداف راهبردی خود در افغانستان را در عقب این گونه بازی ها تلقی کرده و تلقی می کند. 

آیا گفته‌می توان که عقب گرد امریکا در برابر جریان خشمگین و رود خروشان تاریخ‌ که همانا نفی استبداد و حرمت گذاشتن به عدالت و آزادی و آگاهی است یا اینکه برمصداق یک گام به عقب و دو گام به پیش است. بنابراین از آن نمی توان به مثابۀ شتری یاد کرد که با زانو زدن در پای جریان تاریخ با تسلیم شدن و ذلت پذیری تن به شکست داده است؛ بلکه این حرکتی تاکتیکی است تا با فریبی دیگر و به بازی گرفتن سرنوشت انسان مظلوم افغانستان فاجعهء تازه ای را بر مردم این کشور تحمیل خواهد کرد. فاجعه ای که شاید عمق و گستردگی آن حالا قابل پیش بینی نباشد.

به گمان اغلب هنوز پروژه امریکا زیر نام مبارزه با تروریزم پایان نیافته و دارد وارد فصل جدید می شود. مثلی که امریکا دیروز با تعویض کردن مجاهدین با طالبان فصل تازه ای از وحشت و دهشت و زمین سوزی ها بر مردم افغانستان تحمیل کرد و بعد از آن با سرنگونی طالبان و ظهور مجدد آنان در سال ۲۰۰۳ فصل جدیدی را به نام مبارزه با تروریزم باز کرد. حالا هم تردیدی نیست که طالبان را با داعش عوض کند و تمامی گروه های تروریستی در آنسوی سرحد زیر چتر داعش بسیج و فصل دیگری از وحشت ها را در منطقه تداوم ببخشد. این در حالی است که هنوز روشن نیست که آیا امریکا در سیاست های راهبردی خود در منطقه و جهان بویژه در قبال چین و روسیه تجدید نظر کرده است و حوادث کرونایی و فصل افسرده گی ها بر تصمیم گیری های این کشور در سطح جهان تغییری وارد کرده است یا خیر؛  اما قراین و واقیت ها نشان می دهد که حرکت های به ظاهر عقب گرد امریکا از منطقه و جهان تاکتیکی بوده و این به معنای دو گام به پیش تلقی می شود. هرگاه امریکا برای پایان بازی در منطقه تصمیم داشته باشد و خواهان پایان بازی مبارزه باتروریزم باشد. در این صورت برچیدن لانه های تروریستی در پاکستان وعدم موافقت به رهایی پنجهزار زندانی تروریست جنایتکار طالبان در دوحه  در دستور کار امریکا قرار می داشت. سکوت امریکا در برابر لانه های تروریستی در پاکستان و پذیرش رهایی پنجهزار تروریست طالبان نشانۀ آشکار چشم پوشی آن از وجود تروریستان و فرصت سازی برای بقای آنان است. صداقت امریکا زمانی در رابطه به مبارزه با تروریزم قابل تایید است که پیش از همه نابودی لانه های تروریستی در سراسر جهان و بویژه پاکستان را در دستور مبارزه با تروریزم قرار می داد. هر زمانی که چنین تصمیم را اتخاذ کند، همان لحظه آغازی است، برای محو کامل تروریستان. هرگاه امریکا چنین ارادۀ سیاسی می داشت، امروز تروریستان این قدر فربه نمی شدند. پس از فربه شدن تروریستان یک برنامۀ راهبردی امریک است و صلح در افغانستان زمانی تامین می شود که لانه های تروریستی در پاکستان نابود و رهبران آنان به عدالت سپرده شوند. 

امریکا خوب می داند که سر نخ جنگ افغانستان در کجا است و عاملان اصلی این جنگ کی ها اند و طالبان ملیشه های جنگی بیش نیستند. جنگ در اصل میان نظامیان پاکستان و مردم افغانستان است و طالبان بازوی ارتش پاکستان هستند. از این رو جنگ افغانستان زمانی پایان می یابد که پاکستان دست از مداخله در امور افغانستان بردارد. صلح افغانستان از اسلام آباد عبور می کند و افغانستان باید نه با طالبان و باید با حامیان آنان مذاکره کند. زیرا حل اختلاف با پاکستان صلح افغانستان را کلید میزند و با تاسف که حکومت افغانستان هم از این واقعیت طفره می رود. این واقعیتی است که امریکا می داند و اما به دلیل رسیدن به اهداف راهبردی اش از آن انکار می کند. از این رو باور ها بر این است که برای رسیدن به اين هدف لازم است تا حکومت حقايق سياسى، فشارهایی که بالای حکومت وجود دارد و در ضمن اهداف سیاسی پاکستان، بازی سياسی خليل زاد همه را بايد برای لويه جرگه مطرح می کرد. این در حالی است که از نوزده سال بدین سو مراکز تروریستی در پاکستان فعال است و اما امریکا قریه های افغانستان را مورد بمباران قرار داد و از نابودی لانه های تروریستان و سرکوب رهبران آنان طفره می رود. هنوز هم که هنوز است و باز هم آمریکا از بازی با تروریزم دست نکشیده و به این بازی عبا و قبای دیگری می بخشد و فقط بازیگران آن را عوض  می کند. 

.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا