نامه به روشنفکران دینی
چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمیدانم نه ترسا و یهودم من نه گبر و نه مسلمانم
نه شرقیم نه غربیم نه بحریم نه بریم نه از ملک عراقیم نه از خاک خراسانم
نه ازخاکم نه از آبم نه از بادم نه از آتش نه از آدم نه از هوا نه از فردوس رضوانم
مکانم لامکان باشد نشانم بی نشان باشد نه تن باشد نه جان باشد نباشد عشق جانانم
اینست آنچه عارفان در مورد حقیقت انسان گفته اند. بیوت بالا مو به مو با آنچه علم فزیک در مورد حقیقت انسان بیان کرده و درنوشته های قبلی به آن اشاره شد
مطابقت دارد.
ما حقیقت عالم را نمیدانیم ما جهان را همان طور که عقل و آگاهی ما ترسیم میکند میشناسیم. قسمت عظم دانش ما اکتسابی است که از ارتباط منطقی پدیده ها در خارج از ذهن تشکیل میشود. بخش دیگر از داشته های ذهنی بشر هویت است. وقتی کسی در یک محیط معین به دنیا میاید و با دین و مذهب و کلتور و شاخصه های جغرافیای یک سرزمین عادت میکند دارای هویت مشخص میشود. این نوع هویت ذهنی حادث و قابل تغییر است. بخش دیگر وجود ما جنتیک است. وجود ما ترکیبی است از وجود اجداد ما. عقل ما نمیداند که چرا ما چنین قیافه داریم. اعضای وجود ما به شکل جنتیک از یک نسل به نسل دیگر به میراث میرسد. البته همین خاصیت حافظه در ماده است که باعث دانش اکتسابی هم میشود. چون ماده خودش اثر فرایند های ساحه یا میدان کوانت است. پس هرچه ما و جهان ما را ساخته است از عالمی نشئت کرده است که ما از آن آگاهی نداریم. اماخود مان را میتوانیم بشناسیم و از راه شناخت خود به شتاخت عالم و خالق نایل آییم. این یگانه راه رسیدن به آگاهی و خوشبختی در ابعاد ماست. آگاهی خالص برای ذهن میتواند قابل شناخت باشد. مثلا شما غذا میخورید و بدن شما آن را تجزیه و تحلیل میکند. این عمل اثر آن آگاهی پنهان درشما است. یا قبل از تولد طفل موقعیت سر طفل در رحم مادر تغییر میکند.یا با تولد طفل شیر در پستانهای مادر به وجود میاید. هر انسان گاهی با آگاهی پنهان در وجود خود در تماس شده است اما چون تماس آگاهانه نبوده است تداوم نیافته است.
هدف عارفان این بوده است که انسان ها را آگاهانه به آگاهی مطلق وصل کنند. علما امروز هم کوشش دارند تا قوانین طبیعت راشناساییی کنند و آگاهی انسان را با آگاهی طبیعت منطبق سازد. در این راه کوشش دارند قوانین طبیعت را در چوکات منطق انسانی بیان کنند. اما مشکل اینجاست که تمام سطوح آگاهی را نمیتوان داخل چوکات منطق انسانی نمود. حتی انتلکت که انسان با آن امور دنیا را پیش میبرد چوکات مشخص ندارد. به این ترتیب ما گروگان ذهن هستیم و مقیید به زمان و مکان هستیم. یگانه راه شناخت حقیقت شناخت خود است. خود کسی است در ما که وجود ما را اداره میکند. اما ما از او چندان آگاهی نداریم. چون وقتی دنیا را مینگریم توجه ما بیشتر به محیط اطراف ما است و خود مان را به صورت آگاهی فراموش میکنیم. حواس حالات محیط بیرون را در اختیار ما قرار میدهند و ما مصروف آن میشویم.به این ترتیب از آگاهی که عین ثابت ما است غافل میشویم. اما اگر چشمان مان را ببندیم و موتور ذهن خود را خاموش کنیم خود را به صورت آگاهی حس میکنیم و آن حقیقت مان است. اما انسان وقتِ خودرا صرفِ اتفاقات میکند.اتفاقاتی که همه حادث بوده و بیشتر شان ربطی به او ندارند. حتی جسم انسان که تحت فرمان آگاهی فطری انسان است روزی خاک میشود و اثری از او باقی نمی ماند. اتفاقات چنان ذهن انسان را مشغول ساخته است که کسی وقت ندارد که به آگاهی فطری یا آگاهی خالص که خود انسان است بپردازد.
بدان که انسان خودش آگاهی است و او از آگاهی خود آگاه است. اما ذهن همیشه درکارش دسیسه میکند و اورا به موضوعات فرعی مثل دین. مذهب، قوم، قبیله، نژاد وسیاست و غیره امور روزمره مصروف میسازد. درحالیکه مقام انسان بلند تر از این حرف هاست. اگر انسان قادر شود که این نقاب ها را که همش ساخته و پرداخته ذهن است و هیچ ارزشی ندارد از خود دور کند. نود فیصد مشکلاتش حل خواهد شد و انسان درجنتی که خداوند برایش خلق کرده آسوده زندگی خواهد داشت.
مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار میدارم مسلمانم همی خوانند و من زنار میدارم
طریق صوفیان ورزم ولیکن از صفا دورم صفا کی باشدم چون من سر خمار میدارم
ببستم خانقه را در میخانه بگشودم زمی من فخر میگیرم ز مسجد عار میدارم
چو یار اندرخرابات است من در کعبه چون باشم خراباتی صفت خود را ز بهر یار میدارم
حضرت عطار نیشابوری (رح)
حقیقت این است که انسان از خود بیگانه شده است. مثلا اگر از احمد بپرسی که احمد کیست؟ درجواب او به جسم خود اشاره خواهد کرد. در حالیکه جسم مربوط به چیست میشود نه کیست و جسم احمد تابع احمد است نه خود احمد. خود احمد هوشی است که امور بدن احمد را پنهانی اداره میکند و تمام فعالیت های بدن احمد را او تنظیم میکند. او هوش یکتا و یگانه است که تمام امور کائنات را تنظیم میکند. احمد و محمود و همه کائنات جلوه های او هستند. جلوه ها یا کثرات اسما یا عین ثابت خود را دارند که در نهایت همه تابع آگاهی مطلق هستند و واحد حقیقی وحدت تمام اسما هست.
توجه داشته باشیم که عین ثابت ما همیشه از خودش آگاه است چه درخواب چه در بیداری حتی بعد از مرگ و زندگی بعد از مرگ.میدانیم که یک ذره دارای دو جهت چرخش است. در فزیک کوانت به آن اسپین بالا و اسپین پائین میگویند. وقتی ذره ای تحت تحقیق قرار گیرد یکی از جهت ها خودش را نمایان میکند و جهت دیگر پنهان باقی میماند. یعنی تمام عالم هستی به دو عالم تبدیل میشود.این دنیا ها موازی و نقطه به نقطه باهم منطبق اند. در این دو دنیا خود آگاهی انسان یکی است. در حقیقت یک انسان است که در هردو دنیا به شکل موازی زندگی دارد. آنچه مربوط به دنیای فزیک است از فعالیت نیرون های مغز به وجود میاید که از دو دنیای مادی و غیر مادی دنیای مادی را به صورت حقیقت به تصویر میکشد و آن دنیای روحانی برای ما پنهان باقی میماند.در حالیکه حقیقت ما آنجا جاویدان باقیست.عین ثابت ما در فضا زمان خود را در قالب جسم میبیند و برای خود حدود قائل شده است در حالیکه او میتواند بسیار فرا تر از حدود جسم برود. بهترین مثال این نوع آگاهی دل انسان است. مثلا شما در مورد دوست تان فکر میکنید بعد به او تیلفون میکنید و از دوست تان میشنوید که او هم در آن زمان واحد در مورد شما فکر میکرده و میخواسته برای شما تیلفون کند. در حالیکه فاصله بین شما میتواند هزاران کیلومتر باشد.اما دل هایتان خارج از فضا زمان با هم در تماس بوده اند. هرقدر وسواس های ذهنی کمتر باشد این تماس واضحتر انجام میشود.
انسان موجودی است که در حالیکه در خانه نشسته میتواند نظاره گر تمام کائنات باشد. اما بد بختانه به خود آگاهی علاقه ندارد و در لجنزار ذهن باقی مانده است. او خودش خود را در قعر دوزخ فرو میبرد.اینجا باید یاد آور شد که خداوند کسی را به جنت یا دوزخ نمیفرستد بلکه انسان خودش جنت ودوزخ خود را رقم میزند. چون از خود آگاه نیست. انسان جهان فزیک را یگانه دنیای ممکن میداند و مرگ جسم را مرگ خود آگاهی میداند. به این لحاظ برای زنده ماندن در دنیای فزیک از جهل دست به هر کاری میزند. در حالیکه دنیای فزیک صرف یکی از دنیا های ممکن است که انسان در آن از خود آگاه است.
از شکست دل نه تنها رنگ و آب عیش ریخت ناله ای هم داشت این ساغر نمیدانم چه شد
عرض معراج حقیقت از من بیدل مپرس قطره دریا گشت پیغمبر نمیدانم چه شد
حضرت بیدل(رح)
بس نتیجه چنین میشود که انسان در لجن ذهن گیر مانده است. خدا چه که او حتی خودش را هم نمیداند که کیست. او دنبال تعریف لغوی خداوند است. چون با ذهن خود میخواهد آگاهی مطلق را بشناسد. بیخبر از این که تعاریف و استدلالات عقلی و ذهنی در شناخت آگاهی مطلق کار آمد ندارند. مثلا کسی در مورد قابلی پلو به شما معلومات میدهد و شما از بودن چنین خوراکی اگاه میشوید. اما تا شما او را نه خورید از کیفیت اوآگاه نخواهید شد. به این ترتیب اگاهی مطلق هم فقط با درک آگاهی از خود ممکن است. به عبارت دیگر وقتی خود را به صفت آگاهی شناختیم و خود را از ذهنیات دور کردیم. آگاهی ما درآگاهی مطلق منحل میشود و ما او را در خود حس میکنیم و میدانیم که او کان شادی و محبت و لطافت است و بودن در آن فضا بسیار لذت بخش است .مثل قطره که در بحر افتد. قطره تا قطره است از چشم قطره به عالم مینگرد. اما وقتی در بحر افتد از چشم بحر به عالم نگاه میکند. در این بحر هر قدر بیشتر منحل شود به همان اندازه بیشتر از اسرار بحر اگاه میشود ولیکن از تمام اسرار بحر هرگز کسی آگاه نبوده و نخواهد شد. چون جز هرگز به کل محیط نیست.
بدان که یکی آگاهی مطلق است که تمام کائنات تحت اراده او اداره میشود. یکی عین ثابت ماست که مخلوق آگاهی مطلق است. او خاصیت فزیکی ندارد و با مرگ جسم نمی میرد. و یکی وجود فزیکی یا نفسانی یا ذهنی انسان است که حادث و متغییر است. روزی به دنیا میاید و روزی هم دنیا را ترک خواهد کرد. عین ثابت و وجود فزیکی انسان هردو دارای یک حقیقت هستند مثل دو روی یک سکه اما چرا زندگی در عالم فزیک کوتاه است؟ این سوال مربوط سرعت و فضا زمان میشود که در نوشته های قبلی به آن پرداختیم.
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم محتسب داند که من این کار ها کمتر کنم
عشق دُردانه ست و من غواص و دریا میکده سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم
حضرت حاظ (رح)
در اخیر خدمت دوستان عرض شود که ما واقعا به روشنگری نیاز داریم. اما روشنگر بودن لزوما بی خدا بودن نیست. بعضی ها تحت نام روشنگری ترویج بیخدایی میکنند.به نظر ما عمل شان بسندیده نیست. ما فقط باید از شر نظم تحمیلی و خرافاتی قرون وسطی خلاص شویم و به عصر جدید وارد شویم. در این راه لزومی ندارد از فلاسفه غربی که همیشه درتردید بوده اند پیروی کنیم. ما میتوانیم با حفظ فرهنگ خود که بسیار پیشرفته است وارد عصر جدید شویم. همچنان وقتی از خدا بگویی مردم در فکر ادیان میافتند. در حالیکه ادیان تعبیری از خداوند را بیان کرده اند ولی خداوند حقیقتی است که هم قبل از ادیان بوده و هم بعد از ادیان خواهد بود. بهتر است خداوند را مقید به چند تعبیر مشخص از چند فرهنگ مشخص نسازیم. او آگاهی مطلق است. هیچ عقلی هیچ ذهنی نمیتواند او را به صورت کامل بیان کند. هرکسی هر چه از او بگوید ناقص است.چون کلمات و جملات بار معنایی محدود دارند. او را فقد میشود حس کرد و بس.
امید این امانت به مستحق برسد. 5-1-2019