نامه به روشنفکران دینی
نامه هفدهم
تورا از دوگیتی بر آورده اند به چندین میانجی بپرورده اند
نخستین فطرت را بسین شمار تویی خویشتن را به بازی مدار
فردوسی حماسه سرای بزرگ زبان پارسی که بزرگترین اثر حماسی جهان را به رشته تحریر درآورده است در( گفتار در مورد آفرینش مردم) بیان میکند که انسان و تمام موجودات حاصل فعل و انفعالاتی اند که در دو جهان شکل میگیرند. او همچنان به تئوری تکامل اشاره میکند و میگوید اینکه تو در این عالم آمدی از زمان های گذشته تا امروز چندین میانجی در کار بوده است. در بیت دوم میگوید که انسان فطرت نخستین بوده است. اما آخرین در دنیا حضور یافته است. یعنی تمام اتفاقات دست به هم داده اند تا شرایط برای حضور انسان در این عالم مساعد شود. برای اینکه بدانیم که فطرت نخستین که انسان است از کجا آمده و چه راه دور و درازی را طی کرده است باید سری به استروفزیک بزنیم و درسایه نظریات عالمان علم فزیک و عارفان حقیقت را دریابیم.
{ باید یاد آور شد که اینجا کار ما درس استروفزیک نیست من از آوردن ارقام دقیق اجتناب میورزم و نظر کلی به مسئله دارم. هدف من بیان نظر عارفان درمورد خلقت است. دوستان اگر به ارقام دقیق علاقه دارند خود شان مطالعه کنند}
فزیک دانان شروع خلقت را زمانی خیلی کوچکتر از یک ملیاردم حصه یک ثانیه میدانند. یعنی زمان خیلی خیلی کوچک بعد از انفجار بزرگ. در این زمان کوچک تمام آنچه ما میبینیم در حجم خیلی کوچک حتی کوچکتر از هسته یک اتم وجود داشتند. تراکم مواد و درجه حرارت در داخل آن هسته نخستین خیلی زیاد و غیر قابل تصور بود. میدانیم که در چنین حرارت فزیک نمیتواند وجود داشته باشد. به این دلیل فزیکدان ها از این زمان قبل تر چیزی برای گفتن ندارند. آنچه ما امروز به نام ماده میشناسیم بعدا از ذرات نخستین یا خویشاوندان کوارکس به وجود آمدند. در آن زمان هیچ فرقی بین ذرات وجود نداشت و هر چهار نیرو ( نیروی ذروی قوی، نیروی ذروی ضعیف، نیروی الکترو مقناطیس و نیروی جازبه) با هم متحد بودند. البته یاد مان باشد که اینجا ما از عالمی صحبت میکنیم که کوچکتر از سر یک سوزن است.
این حالت را عارفان صادر اول میگویند. در حالت قبل از صادر اول حرکت و محرک هر دو یکی اند. در هیچِ کوانتمی مقدار انرژی صفر است. در این حالت ذره هنوز وجود ندارد اما حرکت امواج در جا های مختلف دیده میشوند. ماده تجمع انرژی است. و قتی انرژی تجمع کرد و ماده را ساخت آنجاست که مفهوم فضا زمان به وجود میاید. میدانیم که ذرات ریز اتومی از عدم به وجود میایند و به عدم بر میگردند. به این ترتیب اساس وجود عدم است. در حقیقت عدم وجود مطلق است و معلومات از آنجا به هستی میایند. حضرت بیدل در این باره میفرماید.
جان هیچ جسدهیچ نفس هیچ بقا هیچ ای هستی تو ننگ عدم تا به کجا هیچ
او در حقیقت میگوید آنچه بنام هستی مادی میشناسیم هیچی است. چون ذرات وقتی اینجا میایند ننگ میکنند و دوباره بر میگردند. آنچه ما عدم میشماریم همه چیز است. اینکه ما او را درک نمیتوانیم دلیل تصادفی بودن جهان نیست بلکه ناتوانی درک ما از علت است.
در این عالم کوچک وقایع با سرعت بسیار زیاد یکی عقب دیگر اتفاق میافتند. زمان بسیار به آهستگی میگذرد. زمان بعدی است که نشان دهنده تسلسل اتفاقات در فضا است. آنچه ما به ثانیه و دقیقه و ساعت تقسیم کرده ایم مربوط میشود به ساختار ذهنی ما. ما طول اتفاقات را اندازه میگیریم و ذهن ما آنها را تجزیه و تحلیل میکند.تقسیم بندی که ما کرده ایم مربوط میشود به زمان و ذهن ما. اما اگر درشروع خلقت با همین ذهن خود حاضر میبودیم زمان برای ما بسیار آهسته میگذشت. قبل از خلقت زمان جاویدانه است. اینکه اینجا بجای کلمه بود کلمه است را استفاده کردم به این دلیل است که اصلا خلقتی در کار نیست. عالم تجلی حق است. حقیقت ما جاویدان است.ما چند روزی در فضا زمان واقع میشویم. ولی ذات ما در لامکان همانجا که بود باقی میماند. جسم مثل تلویزیون است که امواج را به تصویر میکشد. مرگ مثل اینست که تلویزیون شما از کار افتاده باشد.در اینصورت امواج وجود دارند اما تلویزیون شما امواج را به تصویر کشیده نمیتواند. پس زندگی به امواج و جسم به تلویزیون شباهت دارد. اینجا بد نیست کمی در مورد فضا و زمان بگوییم.
فضا گستره سه بعدی است که رویداد ها در آن رخ میدهند. به این ترتیب هرچه در هستی میاید در فضا واقع میشود. همچنان وقتی دگر گونی در شی به وجود میاید شی در زمان واقع میشود. مفهوم فضا زمان مربوط میشود به عالم ما. اما تا وقتی که چیزی به این عالم نیامده در فضا واقع نمیشود و زمان در آن دگرگونی ایجاد نمیکند. در این حالت شی در عالم دیگر است جای که دگر گونی در آن نیست. آن عالم را عالم جاویدان یا ازلی و ابدی گویند.
بر گردیم به آنجا که عالم کوچکتر از سر سوزن بود. بعد از مدت کوتاهی برابر با چند ملیاردم حصه یک ثانیه جهان ما وارد عصر دیگری میشود و انبساط آن به شدت افزایش میآبد. تناسب انبساط عالم در این مدت خیلی بیشتر از انبساطی است که بعدا در طول ملیارد ها سال صورت گرفت.در این حالت حجم جهان از اندازه هسته اتم به اندازه یک سیب میرسید. تا هنوز هم چیزی به نام ماده وجود ندارد و جهان فقط ساحه قوه هاست. بعد از این دوره اولین ذرات ماده به وجود میایند. اینجاست که کوارکس، الکترون، فوتون، نیوترون، با ذرات ضد شان به وجود میایند.در این عصر کائنات نو تشکیل برابر به یک بوقانه است. در این عصر است که ذرات ضد ماده از بین میروند. بعضی ذرات در این لحظه خطوط بینظمی را اینجا و آنجا ایجاد میکنند. همان خطوط بینظم انکشاف کرده و امروز هرجا کهکشانی ایجاد کرده اند و حیات ما در کهکشان ما نیز همانجا رقم خورده است. آنچه استفان هاوکینگ تصادف و بینظمی میخواند برای ما انتخاب شعوری خالق است برای سازماندهی تجلی.آنچه ظاهرا بینظم معلوم میشود در بطن خود نظم عجیبی دارد. همان نظم بود که باعث به وجود آمدن موجودات هوشمند چون انسان شد. اگر انرژی اولیه رشد خود به خودی میداشت حتما باید سیر قهقرائی میداشت. بگذریم چنانچه در شروع گفتم عالم ما آغاز دارد(فزیک) به این لحاظ حادث و متغیر است. دقیقتر اگر بیان کنیم عصر به وجود آمدن فزیک آغاز دارد و این را امروز میدانیم که در چه زمانی فزیک در دایره قسمت خود نمایی کرد. اما این عالم متغیر فزیکی از عالمی نشئت کرده است که زمان در آن دگر گونی ایجاد نمیکرده است. چون زمان تسلسل دارد میتوانیم دگر گونی و گذشت زمان را تا زمان صفر تعقیب کنیم. البته ما میتوانیم زمان صفر را تصور کنیم و به کمک ریاضی میتوانیم زمان صفر را محاسبه کنیم. هر قدر به عقب نزدیکتر شویم کسر کوچکتر میشود. این به این معنی است که زمان کندتر میگذرد. ما به زمان صفر فقط وقتی رسیده میتوانیم که عدد را تقسیم بینهایت کنیم. آنجاست که به مقام احدیت خداوند میرسیم. فراموش مان نشود که در ریاضی بینهایت به عددی گویند که از آن بیشتر نباشد. آیا آنچنان عددی است ؟ ما نمیدانیم. ما بینهایت را تصور میتوانیم ولی درکش نمیتوانیم. چون ما در عالم محدود واقع شده ایم. آنچه ما تحت نام ماده میشناسیم فقط چهار فیصد کائنات است. ما از انرژی تاریک و ماده تاریک چیزی نمیدانیم. ولی در محاسبات ریاضی از بینهایت استفاده میکنیم.و این ذهن مارا قانع میکند.
مولانای بلخ در این مورد میگوید.
جمله تلوین ها زساعت خاسته ست رست از تلوین که ازساعت برست
ساعت ازبی ساعتی آگاه نیست زان کش آنسو جز تحیر راه نیست
تلوین به معنی رنگارنگی یا دگرگونی یا تغیر آوردن در چیزی است. هدف از ساعت اینجا زمان است. مولانا میفرماید که زمان باعث دگرگونی شده است. اگر در زمان به عقب برگردیم زمان کندتر و بلاخره به صفر میرسد . اما آنکه زمانی و مکانی باشد انجا راه ندارد.
آنجا مقام فنا فی الله است صرف عارفان از آن آگاه هستند. آنجا صرف عشق میتواند راه داشته باشد. آنانی میتوانند راه داشته باشند که از خدا فقط خود خدا را آرزو داشته باشند نه آرزوی شهرت یا ثروت یا قدرت یا زرق و برق زندگی دنیا. آنها در معرفت الهی چنان عمیق میشوند که بعضی اوقات حتی نام خود را فراموش میکنند. اینجاست که خداوند عشق شان به معرفت الهی را لبیک میگوید و معلومات به صورت وحی یا الهام یا کشفیات الهی وارد مغز شان میشود.
عوام اکثرا عشق را با غرایض نفسانی اشتباه میگیرند. عشق از عالم قدس است و هیچ ارتباطی با دنیا ندارد. اگر عشق نفسانیات و غرایز جنسی بود پس چه ارتباطی بین مولانای جوان و صاحب نام و نشان و پدر چند فرزند و شمس تبریزی مرد شصت ساله بی خانمان بود. البته اگر عشق دنیوی و نفسانی هم درست مدریت شود به عشق قدسی منتج خواهد شد. به این مورد بعدا خواهم برداخت. اینجا باید یاد آور شد که ملا ها هم داد از عشق به خدا میزنند اما هدف شان قدرت و ثروت یا یک لقمه نانی در دنیا است و در این راه از هر نوع دروغ و فریب چشم پوشی میکنند. سیاست مداران هم انسان ها را میکشند به نام عشق به وطن در حالیکه وطن و خاک برای انسان است نه بر عکس. انسانی که صاحب تمام کائنات است اینقدر نزول کرده است که بخاطر خاک در زمین جان میدهد و به این افتخار میکند.ببینید که دوری از معرفت انسان را چقدر کوچک ساخته است.
عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد عشق دیده زان سوی بازار او بازار ها
عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست عشق گوید عقل را کاندر تو است آن خار ها
در اینجا هدف مولانا از عقل عقل جزئی است. آنچه امروز ما ذهن مینامیم. عشق و عقل در تضاد نیستند. بلکه دو بال یک پرنده هستند. همچنان در قدیم به سه جهت آنچه ما امروز فضا مینامیم. شش جهت میگفتند.البته شش جهت دقیقتر است نسبت به سه جهت.چون هر جهت جهت مخالف خود را دارد.
اما ملا ها به عقیده عالمان فزیک و عارفان باور ندارند. آنها میگویند خالق ارتباط ذاتی با عالم ندارد. عالم غیر خدا است و خدا عالم را خلق کرده است و خودش در عرش (تخت یا خیمه) است.و از آنجا حکم میراند. اما در نظر عارفان وحدت وجودی باران مرتبه وجودی ابر است. به عبارت دیگر ابر تنزیل میکند به شکل باران. خدا در مقام ذات تعین ندارد. آنچه دیده میشود در مرحله بعد تعین اول است. چنانچه در بالا گفتیم در نخست قوه ها از هم تفکیک نمیشدند.بعدا ذرات الکترون نیوترون و فوتون وغیره بدید آمدند.بس چطور خدا ارتباط ذاتی با عالم ندارد.عارفان این ارتباط را وجود خدا در اشیا میدانند. من و شما و تمام کائنات از همان ذرات ساخته شده ایم. از شروع خلقت تا امروز در کائنات یک اتم نه کم شده است نه زیاد. خداوند آنقدر به ما متوصل است که میتوان گفت او عین ما است. حضرت بیدل در مورد ذات ازلی خود چنین میگوید. البته این داستان را هر عاشق گاهی سروده است.
فطرتم ریخت برون شور وجوب و امکان این دو تمثال در آئینه من بود مقیم
به گشاد مژه ام انجمن آرای حدوث به شکست نفسم آئینه پرداز قدیم
شعله بودم من ومیسوخت نفس شمع مسیح من قدح میزدم و مست طلب بود کلیم
بدانکه خداوند و مخلوقش هر دو قدیم اند. خالق قدیم به ذات است و مخلوق قائم بالغیر است. در شروع بیان شد که ماهیت صادر اول را نمیدانیم آنجا حرکت و محرک یکی اند. اما قبل از ان حقیقت صرف است که تجزیه و تغیر در آن نیست.نتیجه چنین میشود که هیچ وقت انقطاع فیض صورت نگرفته است. چیزیکه همیشه وجود داشت همیشه وجود خواهد داشت.عالم ازلی است چون تسلسل زمان را نمیشود ابطال کرد. فراموش مان نشود که اگر خداوند را جدا از مخلوق بدانیم در آنصورت انقطاع فیض واقع میشود. یعنی زمان های بوده که خداوند چیزی خلق نکرده است. باز سوال خلق میشود که چرا خلق نکرده بود؟ آیا عاجز از خلق کردن بود؟ پس بهتر است عالم را تجلی خدا بدانیم ازلی و ابدی.
نهایتا نتیجه چنین میشود که خداوند در مقام احدیت بسیط و غیر قابل تجزیه و غیر قابل تغیر است. اما در مقام تجلی محدود و مرکب و زمانمند است. آنچه ما تجلی میدانیم فقط چهار فیصد تجلی است. از بقیه نود و شش فیصد تجلی ما چیزی نمیدانیم.او درمقام احدیت اوصاف ماده را ندارد. اما درمقام تجلی چنانچه از دست آورد های علمی معلوم میشود. اوصاف ماده را دارد. حد اقل در چهار فی صد. اینست نظر عارفان در مورد خلقت.
امید این امانت به مستحق برسد.
ReplyForward
|