خبر و دیدگاه
چرا رهبران چپ بعد از شكست شان، در سكوت مرگبار فرو رفتند
معمول است اينكه رهبران سياسى، بعد از فراغت از مسئوليت هاى حزبى و سبكدوش شدن از مقامات رسمى، به بازنگرى گذشته ى شان پرداخته، تجارب و خاطرات شان را براى نسل هاى بعدى مى نگارند. اين كار از دو جهت مفيد و ارزشمند است.
نخست اينكه قضاوت و داورى خويش را نسبت به عملكرد خود و قضاياى بوقوع پيوسته ارائه ميدهند.
ثانياً اينكه تجربه ى تاريخى بستر زمانى خويش را به نسل آينده منتقل مى نمايند، تا از جنبه هاى مثبت آن بيآموزند و از تبعات منفى آن عبرت گرفته، تكرار ننمايند.
با مرگ رهبران جريان چپ كه هرازگاهى ميشنويم فلان آقا در فلان شهر وفات نمود، اين سوال در ذهنم خطور نمود كه چرا رهبران چپ بعد از سقوط نظام كمونيستى و متوارى شدن به كشور هاى غربى، عليرغم داشتن فرصت كافى و امكان مناسب و مساعد براى مكتوب نمودن خاطرات شان، در سكوت مرگبار فرو رفتند و اكثريت قاطع شان مهر بر لب نهاده، از مرگ استقبال نمودند و اين روال همچنان بر زنده گان شان ادامه دارد . بويژه كارمل كه سالهاى طولانى در اختيار داشت و نجيب نيز ازمجال ٥ ساله ى پناهنده گى در دفتر سازمان ملل به اين امر نپرداخت. چرا از گذشته ى شان حرفى بميان نمى آورند؟ چرا در گوشه هاى انزوا خزيده اند و فرا رسيدن مرگ را لحظه شمارى مى كنند؟ چرا جسارت بخرچ نميدهند كه واضح سازند، كدام اشخاص به چه پيمانه ى و به چه دليلى در شكلدهى اين تراژيدى نقش داشت.
تعداد محدودى هم كه دست بقلم بردند، اغلب به تصفيه حساب هاى حزبى و فركسيونى پرداخته، از خويش رفع مسئوليت نموده، بار ملامتى را بدوش ديگران انداختند و يا از تشريح ظهور و زوال جريان مربوطه ى شان فراتر نرفتند. و به اصل ماجرا كه اينها در كليت بانى و باعث بحران و بدبختى بزرگى در كشور شدند و عملكرد ناصواب شان نه تنها مقدرات يك ملت را با تراژيدى بزرگى رقم زد بلكه زنده گى فرد فرد اين سر زمين را دستخوش دگرگونى عظيمى نمود كه اين فاجعه هنوز همچنان ادامه دارد و از مردم ما قربانى مى گيرد.
بدون شك بقدرت رسيدن، دوره ى حاكميت و سقوط رژيم كمونيستى در افغانستان از حوادث و تحولات مهمى در تاريخ معاصر كشور محسوب ميشود. كودتاى خلق و پرچم تحت حمايت مستقيم شوروى وقت عليه نظام سلطنتى، قيام يكپارچه مردم مسلمان و آزاديخواه افغانستان در برابر آن، سركوب خونين و كشتار هاى جمعى سالهاى اول، تجاوز عساكر شوروى به افغانستان، رقابت هاى خونين درونگروهى جريان چپ، شكست ابر قدرت شوروى و سقوط رژيم كمونيستى فراز هاى عمده ى تحولات آن دوره بشمار مى آيد. علاوه بر تبعات منفى و ناگوار حاكميت چهارده ساله ى چپ در كشور ما، جنبه ى مثبتى نيز در آن نهفته است كه بايد با دقت، واقعبينى و انصاف مورد بازبينى و بررسى قرار گيرد.
به رغم آنكه رويداد هفت ثور، زيربنا و مناسبات كهنه و فرسوده ى جامعه ى شديداً سنتى و بسته افغانستان را دچار دكرگونى عميق و گسترده ى نمود و با فرو ريختن بنيان نظام ٢٥٠ ساله ى سلطنتى، جامعه ى خفته و عقبمانده ى ما را به بيدارى و پويايى سياسى سوق نمود. از منظرى ديگر، علاوه بر وارد نمودن تلفات سنگين نظامى، اقتصادى و انسانى بر ابر قدرت شوروى وقت، زير ساخت هاى اساسى جامعه افغانى را نيز از ريشه نابود و ويران نموده باعث مرگ دو مليون انسان، مهاجرت پنج مليون بخارج از كشور و از هم گسيختن شيرازه ى نظام ادارى و وحدت ملى مردم افغانستان نيز كرديد.
سوال اساسى اينست كه چگونه ميتوانند از پرداختن به بحران خود ساخته و فاجعه ى به اين عمق و گسترده گى بساده گى عبور نمود و طفره رفت و خاموشى اختيار نمود. شايد عذاب وجدان مجال بررسى گذشته را از آنان گرفته است كه با قصد خدمت به جامعه و اميد به پيشرفت و توسعه ى كشور شان بميدان آمدند، اما در پيچ و خم حوادث، خواسته يا ناخواسته مرتكب جنايات بزرگى شدند، و يا اينكه پهناى جنايت و عمق حادثه چنان عظيم است كه خويش را تقاطع و لابلاى آن فراموش نموده اند.
مسلماً اگر آن عده از رهبران طراز اول چپ كه تا هنوز در قيد حيات اند، در مورد عملكرد شان منصفانه، واقعبينانه و خوب داورى ننمايند. بدون شك تاريخ و مخالفان شان، قضاوت بدى در قبال شان خواهد داشت. بويژه در عصر ارتباطات كه امكان دسترسى همه را به اطلاعات مساعد نموده است، زواياى تاريك عملكرد شان پوشيده نخواهد ماند.
راز دل زمانه كجا ، كى نهفتنيست
بر چرخ هر چه ميگذرد ، باز گفتنيست
تاريخ همچو پنجه نقاش چيره دست
تصوير صادقانه از ما كشيدنيست
گر بد بوديم، بد كشد و گر كه نيك نيك
از چهره ها غبار تظاهر زدودنيست
بى ترس و بى هراس ز جاه و مقام ما
هر آنچه بوده ايم، همان وانمودنيست