حمايت روشنفکران افغانستان از موضعگيری سترجنرال عبدالرشيد دوستم در کانادا
شب چهارم نوامبر سال روان عده ای از شخصیتهای روشناندیش در شهر ونکوور کانادا در منزل امان” معاشر” ، پيرامون وضع مردم در خون تپيده و ميهن سوگوار افغانستان، نشست باهمی نمودند. پس از بررسی اوضاع ، روی علل و عوامل جنگ های خانمانسوزی که از 35 سال بدينسو در ميهن مان جريان داشته و دراين اواخر دامنه ی آن بصورت برنامه ريزی شده به ولايت شمال شرق و شمال کشور تحت نام ” طالب ” و ” داعش” و … وسعت داده شده و يگانه شخصيت مبارز و مدافع صديق مردم مان ستر جنرال عبدالرشيد دوستم که می خواست تا جلو اين توطئه سازمان داده شده را بگيرد، ازجانب ستون پنجم داخل حاکميت مورد سوء قصد و ترور نافرجام قرار گرفت؛ بحث و کنکاش بعمل آمد.
از آن جايی که استقلال ملی و تماميت ارضی کشورمان از جانب دشمنان داخلی و خونخواران پاکستانی ، عربی و مونوپول های غارتگر بين المللی در معرض خطر نابودی و مردم دربند کشيده ی آن در حالت امحای دسته جمعی قرار گرفته اند؛ بنابران دراين نشست، همگی به اتفاق هم حمايت و پشتيبانی شان را از موضعگيری و طرح های وطنپرستانه سترجنرال عبدالرشيد دوستم معاون اول دولت جمهوری اسلامی افغانستان و رهبر جنبش ملی اسلامی افغانستان ابراز داشتند و در ضمن از سازمان ملل متحد و کشورهای زيربط و دخيل در جريانات موجود و سرنوشت امروز و فردای کشور و مردم اين سرزمين جداً تقاضا بعمل آوردند تا يکبارديگر به تاريخ رويدادهای ديروزی اين کشور مرور مسؤولانه کرده، نگذارند تا حوادث و رويدادهای دهه ای پيشن ، آنگونه که درتاريخ ديده شده است؛ بارديگر تکرارشود و افغانستان به سرزمين شهداء و معلولين و مهاجرتهای فاجعه بار تبديل گردد.
دراین شب محترم مولانا کبیر ” فرخاری” یک تن از شاعران توانمند کشورما، قطعه شعری را که پيرامون شخصيت جنرال دوستم سروده بودند به خوانش گرفتند، که مورد استقبال گرم شرکت کنندگان محفل قرار گرفت. نشست هم ميهنان، به اميد رفع بحران موجود، از طريق استقرار حاکميت قانون ، نظام مشروع مردمسالار و تأمين نظم و امنيت پايدار در سراسر افغانستان پايان يافت.
شعر مولانا کبير فرخاری
مـــی سزد جنرال دوستم را که گیرد از نیام
تا زند بر سینه ی نا پاک دشـــــمن خنجری
وه چه بد بختیست گیرم راه و رسم هیتلری
اهل دانش کی سزد گیری تو شیطان باوری
دیـــدهام ارباب بینیش را که در سیر زمـــان
باغـــــــبان این درخت تلــــخ و حنظل پروری
برتری خـــــواهی ندارد جلوه چون دور کهن
مـــــــوتر فرسوده را چـــــالان نسازد مستری
مجمر اسپند دود است نزد اصحاب خـــــرد
می فتد قــــــلب از توان و قدرت گردشکری
بــــوم را کی می سزد گیرد به بوم من مقام
جــــــغد را ویرانه می باید نه کـــــــاخ مرمری
هـــر ستمگر می فتد یک روز در چنگ حژبر
هـــــر زحاک اید بدام کـــــــاوه ی آهنگــــــــری
در سیاست ریده اند دزدان نامی در وطن
میبرند این تحفه بـــــر بادار خود در لنگری
در نظــــام زندگانی آدم است اصل سترگ
بر زبان هــــرگز نباید داد فضـــــل و برتری
می سزد جنرال دوستم را که گیرد از نیام
تا زند بر سینه ی نا پاک دشـــــمن خنجری
چون اتا ترک آورد گوی سعادت بر هدف
پیش چوگانش فتد چون برگ صد پا و سری
همچو رستم میدواند رخش تا دامان شرق
میزنــــــد درصفحه ی تاریـــــــخ مــــهر ابهری
نیست ” فرخاری” که بیند دیده ی روشن نگر
کشور است در زیر سنگ طالب کافِر گــــری