تبارگرایی جامعه ما را میکُشد
تبارگرایی ذاتا مال جهان ماقبل مدرن است، در دورهای گذشته، نژاد و تبار معین، محور داوریهای آدمیان در چیستی زندگی به شمار میرفت. در واقع گفتمان غالب در جهان قدیم همین تبار و قبیله بود و از این عینک به جهان بیرونی نگاه میکردند. طبیعی بود که در دید این عنیک، همه یا سفید مینمودند یا سیاه. حدِ میانهای در این داوریها بهچشم نمیخورد.
اما در جهان جدید تبارگرایی رفته رفته رنگ باخته و بشریت به این نکته پیبرده است که چسپیدن به تبار واحد بهعنوان معرفِ همه ارزشها، خلاف عدالت، آزادی، اخلاق و ارزشهای معقول آدمی بهشمار میرود. چون تبارگرایی با ارزشهای مطلوب آدمی، قابل جمع نیست. به عبارتی دیگر، از دری که تبارگرایی وارد شود به درِ دیگر، ارزشهای انسانی و اخلاقی بیرون میشود. چون تبارگرایی به دلیل واگرایی، مانع توسعه و رفاه در یک سرزمین میشود. از مهمترین آفاتِ تبارگرایی مقدم دانستن کیستیگرایی بهجای چیستیگرایی است. طبیعی است که وقتی پای کیستیگرایی در میان مردمان یک جامعه به میان کشیده شود، عدالت و تواناییهای فردی مردمان آن جامعه نادیده گرفته میشود. چون شهروندان در چنین
جامعهای به اساس تبار و تعلقاتشان بهیک خانواده ارزشمند پنداشته شده و قابل احتراماند، نه با تواناییهای فردیشان.
افغانستان یکی از محدود کشورهایی است که از گذشتههای دور تا امروز بر محور این باور میچرخد. سوگمندانه تبارگرایی در کشور ما نه تنها هیچگاهی رنگ نباخته، بل پیوسته بهقوتِ خود باقی مانده است. حتا در شرایط امروزی که صدای پای مردمسالاری همه جا را فراگرفته است و ما هم نظام سیاسی خویش را بر مبنای آن تعریف میکنیم، تبارگرایی نه تنها در متن ساختارهای جدید و مدرن کمرنگ نشده، بل هر ازگاهی بازتولید شده و به رنگ دیگری، حضور خودش را به نمایش گذاشته است. این در حالی استکه در گذشته، کشورهایی که از این راه ضربه میخوردند، با واردشدن به جهان جدید، دیگر به این شعارها پشت کردند تا به سوی توسعه گام بردارند. تا جایی که در شماری از کشورهای غربی تبارگرایی را بهعنوان جرمی سنگین و خیانتی علیه بشریت و ارزشهای انسانی دانستهاند.
میتوان اذعان کرد که تبارگرایی در سرزمین ما به پیمانهای قدرتمندانه عمل کرده است که نمیشود از کنار آن به سادگی عبور کرد. یعنی هر دستآورد بشری که قدم به افغانستان گذاشته، دیری نگذشته استکه زیر فرمان ارزشهای تباری و قبیلهای رفته است. تبارگرایی در افغانستان آفات بسیاری را به جامعهی ما به ارمغان آورده است، که از بیاعتمادی میان شهروندان، رابطهگرایی در گزینش افراد در پستهای دولتی، جاسوسیکردن به سود استخبارات کشورهای بیرونی، برادرخواندن دشمنان مردم افغانستان و آزادکردن آنان از زندانهای کشور، قربانیکردن عدالت و شایستهسالاری و… گرفته تا مسخرهکردن مردمسالاری و انتخابات را میشود از شمار پیامدهای بیماری مزمن تبارگرایی بر شمرد. کشورهای همسایه نیز از این تبارگرایی بهصورت اعظم به سود خود کار بردهاند. شاید هیچ ابزاری را نتوان کمتر از دامنزدن به مسایل قومی و قبیلهای برای پاکستان مهم تلقی کرد. این تبارگرایی به حدی از سوی کشورهای همسایه به ویژه پاکستان در افغانستان دامن زده میشود که باری پرویز مشرف رییسجمهور آن کشور در مصاحبه با یکی از رسانههای بینالمللی گفت که «طالبان نمایندهگان پشتونها هستند و پشتونها در افغانستان، اکثریت را تشکیل میدهند، قدرت دولتی باید به دست آنها باشد». این بیانِ تفرقهانگیز مشرف را نباید تنها در حوزهی نظری مورد مطالعه قرار داد، بل این شخص در عمل هم ثابت کرد که از ابزار قومی در افغانستان به گونهی اعظمی سود برد و اجازه نداد که مردمان این کشور به سمتِ برادری واقعی و همدیگرپذیری به پیش بروند. کسانی که در افغانستان به ریسمان تبارگرایی گره خوردهاند و از این جوی آب مینوشند؛ کاملا گذشتهگرا بوده و بهچیزی کمتر از آن تمکین نمیکنند. این گذشتهگرایی جامعه را به خودی و غیرخودی تقسیم کرده و «دیگری» را صرف نظر از استعداد و تواناییهایش به دلیل «دیگری»بودن به دور میافگند. یکی از مهمترین آفات تبارگرایی نادیدهگرفتن ارزشها و داشتههای علمی و تجربهای بقیه شهروندان یک جامعه است. در افغانستان این تقسیمبندی شهروندان به «خودی» و «دیگری» در همان کادر «گذشتهگرایی» توجیه میشود. در این کشور هیچگاهی مفاهیم از این دست، به لحاظ جامعهشناسی تبیین و تحلیل نشده است.
هنوز اکثریت مردم افغانستان فرق بین «تبارگرایی» و «حقخواهی» را نمیدانند. دیده شده است که در افغانستان همیشه لقب تبارگرا و متعصب برای آنانی به کار برده شده است که بهدنبال دریافت حقوق سیاسی و شهروندیشان بودهاند و دستگاهِ حاکم، این دید را به همگان تعمیم داده است. این مساله به پیمانهای بخشی از شهروندان کشور را حساس ساخته است که حتا وقتی میبینند که حقشان بهصورت روشن از سوی یک مجموعه تلف میشود، با آنهم میترسند که صدایشان را در برابر آن بیعدالتی بلند کنند. چون اگر صدایشان را بلند کنند، به قومگرایی و متعصببودن برچسب زده میشوند. بنابراین سکوت را بر اعتراض ترجیح میدهند تا به زیر تیغ نقد و طعن برده نشوند. با وجود اینکه حقخواهی در جهان امروز جزیی از مهمترین ویژگیهای آدمیان عصر ما بهشمار میرود، آنانیکه در این جهان در پی گرفتن حقشان نمیدوند، راهِ شکست و سرافگندگی خویش را هموار کردهاند.
از هشت صبح
تبار گرایی فقط مخصوص پشتون ها نیست بقیه اقوام هم اینگونه هستند البته مردم عادی از اقوام مختلف در افغانستان برادرانه در کنار هم زندگی می کنند بلکه این سیاست مداران هستند که به این مساله دامن می زنند مخصوصا سیاست مداران غیر پشتون زیرا سیاست مداران پشتون به تجربه اموخته اند که این کار به نفع کشور نیست اما سیاست مداران غیر پشتون چون در اصل سیاست مدار نبودند عده ای بی سواد از طبقه پایین جامعه بودند که در چهل سال گذشته از سوی از سوی استخبارات بیگانه گزینش شدند روی انها سرمایه گزاری کردند وبر غیر پشتون ها به ضرب پول و قدرت اسلحه به نام رهبر تحمیل شدند و افراد درس خوانده و لایق که شایسته رهبری غیر پشتون ها را داشتند و بر طبق منافع افغانستان حرکت می کردند به حاشیه رانده شدند در بین پشتون هاهم چنین کردن ولی به صورت دلخواهشان دست اورد نداشتند
موضوع تبار گرائی از موضاعات درجه اول و مهم در افغانستان میباشد که نویسنده محترم در اینجا عالمانه بالای ان انگشت مانده است. خوشبختی و بد بختی افغانستان با این موضوع گره خورده است. اگر زمامداران افغانستان به ضرر تبار گرائی متوجه نشوند و از آن دور نشوند، بدبختی افغانستان را دنباله دار خواهند ساخت.