راه فرار
این بیشه یاد دار که جز یادگار نیست
جولانگه کمند تو بهر شکار نیست
هر کس که پا نها ده درین خطه گوم شده
فرقی میان پیاده وفیل و سوار نیست
در سر زمین اتش وخون دیر سالهاست
مردوزنش کدام یکی سوگوار نیست؟
دیو جهان خوار به عزم فتح امد و
بر گشته سر شکسته که ازاش انتظار نیست
شوق فتح خوش است مگر عاقبت بدان
که این شوق نا بجا بجز یک قمار نیست
بنشا نده یی تو نوکر خویش رهبرش بخوان
انکس که پیش توده اش هیچ اعتبار نیست
با نام رهبر امد امرش بدست غیر
گر نیتش نیکو ست او را اختیار نیست
هر گاه که خدمت وطنت افتخار توست
پابوسی غریبه چرا بر تو عار نیست؟
این مردم وطن عجیبست قضاوتش
فرق میان صادق و دزد و غدار نیست
هر رهبری که خواهش ازادگی نمود
را هش به جز فرار و یا چوب دار نیست
تد بیر پیش ز امد نش باید ت نمود
دزد را درون خانه زدن افتخار نیست
این امتحان برای چه پایان نمی شود؟
هر نوبه لشکری که کم از صد هزار نیست
هر قدرتی که کرده هوس صید این دیار
غافل ز مردمش که توان مهار نیست
محتاج و دست نگربه بیگانه بوده است
آن ملتی که مردم ان هوشیار نیست