خلیلزاد امریکا را در افغانستان ناکام ساخته است
یک هفته پس از تصرف کابل به وسیلهی طالبان در میزان 1375 هـ ش داکتر خلیلزاد در روزنامهی نیویارک تایمز نوشت: طالبان بنیادگرا و افراطی نیستند، آنها سنتی و ضد مدرنیسماند. طالبان میخواهند به گونهی رهبران سعودی، کشورشان را اداره کنند نه مانند رهبران ایران. با این مشوره خلیلزاد دولت امریکا را ترغیب مینمود تا طالبان را به رسمیت بشناسد و اگر مخالفت گروههای مدافع حقوق بشر به ویژه حقوق زن نبود، امریکا به شناسایی امارت طالبان مبادرت میورزید.
بر کسی پوشیده نیست که این نظریه به زودی چه زیانهایی را متوجه جهان به خصوص امریکا نمود. بانو کاندالیزا رایز رییس شورای امنیت ملی امریکا میگوید: وقتی ثابت شد
که مسببین اصلی حادثهی 11 سپتمبر در خاک افغانستان قرار دارند و امریکا تصمیم گرفت به تعقیب طراحان این حادثه وارد افغانستان شود، خلیلزاد بلندپایهترین مشاور دولت امریکا در امور افغانستان گفت: جنوب افغانستان به نسبت شمال آن هم از رهگذر سیاسی و هم از لحاظ اجتماعی مهم است و باید دولت امریکا برنامههای خود را بر این اصل استوار سازد.
زلمی خلیلزاد که در دههی 40 خاک افغانستان را به مقصد بیروت و از آنجا به امریکا ترک گفت، هر چند زبان و فرهنگ امریکایی را فرا گرفته؛ اما ذهن و ضمیرش همچنان در تصرف مسایل قومی و زبانی قرار دارد. اگر این باورها بر دماغ خلیلزاد سنگینی نداشت، از کجا میتوان بخشی را بر بخشی دیگر ترجیح داد و امتیازاتی بر آن مطالبه داشت.
زیر تأثیر همین مشکلات بود که وزیر خارجهی امریکا کولن پاول به نیروهای تحت فرمان دولت اسلامی افغانستان هشدار داد تا از ورود به شهر کابل خودداری ورزند. از سقوط طالبان مدت زیادی سپری نشده بود که خلیلزاد به عنوان سفیر امریکا و نمایندهی تامالاختیار رییس جمهور بوش وارد افغانستان گردید.
در نخستین روزها محمدظاهرشاه ـ پادشاه سابق افغانستان ـ زیر فشار قرار گرفت تا در لویهجرگهی اضطراری از نامزدی خویش به ریاست دولت انتقالی افغانستان دست بردارد و در عوض از آقای کرزی حمایت نماید.
روشنفکرانِ که غرب را منبع دموکراسی و انتخابات آزاد میشمردند و از ورود نیروهای غربی در افغانستان شادمان بودند، با دیدن خلیلزاد در کنار شاه سابق در مقابل دوربینهای تلویزیونها حیرت زده شدند، زیرا وی در مقام نمایندگی ازامریکا به جای حراست از آزادیهای انسانی، زور نشان میداد و با صدور دستور حکم میراند.
گذشت زمان تغییر مثبت بر رفتار خلیلزاد وارد نیاورد. او در لویهجرگهی تصویب قانون اساسی، به هر چیزی دست میزد و به سخن دیگر، همهکارهی میدان بود. خلیلزاد به این اکتفا نورزید که از قبل خلاف تعامل نسخهی قانون اساسی را ترتیب داده بود و اعضای جرگه را در برابر یک انتخاب قرار داده بود، بل به عنوان یک کار گزار اصلی عمل مینمود.
اصلیت افغانستانی خلیلزاد و آشنایی او به زبان مردم افغانستان، مسألهیی است که برای سفیر امریکا هیچگاه این مجوز را نمیدهد تا به جای مردم افغانستان تصمیم بگیرد، ولی او هر چه خواست انجام داد و در فرجام از یک سو شعارهای ایالات متحدهی امریکا را زیر سوال برد و از سوی دیگر دولتمردان افغانستان را دستنشانده و بی مقدار معرفی نمود.
شاید خلیلزاد بسیار علاقمند باشد تا افغانستان را در رفاه و پیشرفت ببیند؛ از اینرو نظام سیاسی افغانستان را براساس نظام سیاسی امریکا پیریزی نموده و از آن زمان تا امروز، آن جامهی دوختهشده بر اندام افغانستان بزرگی مینماید و با گذشت هر روز، پهلوهای بیشری از بیتناسبیِ آن آشکارتر میگردد.
بیتردید خلیلزاد اعمال خود را با حسن نیت توجیه خواهد نمود، ولی آیا حسن نیت میتواند پاسخ درستی به خساراتی که این نظام ناکارآمد در عرصههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بر مردم افغانستان تحمیل کرده است، بوده باشد؟
نظام ریاستی در یک کشور کثیرالقومی مانند افغانستان چه چیزی غیر از تحقق برتریجویی قومی بوده میتواند؟ اگر طالبان چنین میاندیشیدند، حساب و کتاب دیگری میطلبید و اگر اعضای گروههای انحصارطلب قومی در این راستا گام مینهند، هرملتی عاری از این گونه بینشها و منشها نیست؛ اما وقتی خلیلزاد وارد چنین ورطهیی میگردد، نتایج و پیامدهای آن به ایالات متحدهی امریکا بر میگردد، که چنان هم شد.
در دو انتخابات ریاست جمهوری افغانستان این خلیلزاد بود که چهار روز پیش از برگزاری انتخابات، سیاستهای دولت آیندهی افغانستان را برشمرد و تلویحاً از رییسجمهور آیندهی افغانستان سخن راند. از همین رو بود که یکی از منتقدین به ایشان لقب «وایسرا» داد.
پهلوی دیگری اندیشههای خلیلزاد زمانی عریان گردید که همزمان با جنگ در برابر طالبان، جبههی دیگری را زیر عنوان مبارزه علیه «جنگسالاران» گشود.
مارشال فهیم زیر فشار خلیلزاد از معاونیت اول ریاست جمهوری کناز زده شد، امیر اسماعیل خان والی هرات از هرات اخراج گردید، درست آنگاه بود که طی گفتگویی با رسانهها خلیلزاد اظهار داشت که کمر جنگسالاران را شکسته است. نیروهای هوایی امریکا چند بار جنرال دوستم را در جوزجان مورد تهدید قرار دادند.
آنچه از این سیاست عاید گردید اینکه: 1- دشمنان امریکا در افغانستان از یک جبهه به دو جبهه ارتقا داده شد؛
2- میان طالبان و سران مجاهدین نوعی تبانی فکری و شاید درمواردی به همکاری نظامی و سیاسی شکل گرفت. شاید زلمی خلیلزاد در مقام مشاورت و نوشتن مقالات سیاسی شهرت و اعتبار داشته باشد، ولی در مقام عمل و بدون ارزیابی از وضعیت افغانستان طرح مشارکت استراتژیک میان افغانستان و امریکا را ریخت.
این طرح کشورهای همسایه را که تا آن زمان در مسایل افغانستان محتاطانه برخورد میکردند، به شدت تکان داد و وادار به موضعگیری نمود. این مشارکت تا هنوز شکل نگرفته است و روزنهیی برای شکلگیری آن دیده نمیشود، لیکن با تحریک کشورهای همسایه و منطقه میزان حمایت مالی، اقتصادی و تسلیحاتی از طالبان بالا گرفت و به تشویق و توسعهی جنگ و ناامنی در افغانستان منجر شد.
خلیلزاد اکنون در مقام تصمیمگیری نیست؛ اما به حیث یک چهرهی شناختهشده هر ازگاهی که حامد کرزی در تنگنا قرار میگیرد، وارد میدان میشود و برای منحرف ساختن اذهان از مشکلات اصلی، مسایل دیگری را بالا میآورد و به ملامت دیگران ـ از جمله در تازهترین مورد ادارهی اوباما ـ میپردازد.
از شگقتیهای عصر ما این است که قاچاقچیان مواد مخدر به خاطر حمل چند گرام هیرویین مجازات میشوند، مدیرانی به خاطر اخذ چند دالر رشوه به محاکمه گرفته میشوند؛ ولی کسانی که با مشورتهای نادرستشان میلیاردها دالر را ضایع میسازند و در جهان آشوب برپا میدارند، هنوز هم به عنوان کارشناس به دیدهی قدر نگریسته میشوند.
محاسبه از خود، برای هرکسی آسان نیست، لیکن بررسی اعمال دیگران دشواری زیادی ندارد، وقتی به نظریهپردازیهای خلیلزاد برمیخوریم، ایجاب میکند تا نظریات پیشین او را مرور کنیم. تا در پرتو آن، کارآیی و ناکارآیی آن ارزیابی گردد.
هرگاه اوضاع افغانستان رو به بهبود میرفت و دولت آقای کرزی کاری انجام میداد، بدون شک زلمی خلیلزاد امتیاز آن را به خود منسوب مینمود. اما اکنون که وضع به گونهیی دیگر است، خلیلزاد باید دستِکم برای مدتی از نظریهپردازی دست بردارد تا اسباب شکست بیشتر امریکا و سرگردانی مردم افغانستان را فراهم نسازد.
___
برگرفته از روزنامه ی ماندگار