رادیو تلویزیون ملی و ادامه «دکترین خرم»
دریغ و درد! که در این دور زمانه در کشور ما اصطلاح روشنفکر و نخبه “ملی” فقط به کسی اطلاق میشود که قادر باشد به مانند سلفِ قکری خویش، سخن گوید و به شیوه “پاسداران استبداد” عمل نماید. بر روی همین اصل امروز به فرهنگ زور اقتدا کردن، ناروا دیدن و صبوری ورزیدن، بی هويتی و نکبت پرستی را نشانه روشنفکری و وحدت ملی پنداشتن و بالاخره از روی مدارا کتمان حقیقت کردن، عملیست مطلوب، مرسوم و بجا.
از موضوع دور نمیشوم. هدف من در این نوشتار همانا پالیسی پارسی زدائیست که به بهانه وحدت ملی سالهاست از سوی یک جریان سمجع، عبوس و جزمیگرا حکومتی بطور مستمر و پیگیر طی سه مرحله ساندویچ سازی پارسی با استفاده از ترمینولوژی ملی؟، کشمش نخود سازی پشتو و دری، و در نهایت ایجاد دیوار زخیم بین دری و پارسی رو یدست گرفته شده و دنبال میگردد. این رهروان دو پای قافله روزگار ما، لجوجانه بر شانه های حقایق نشسته و با سماجت ناشی از جهل مرکب مشغول خفه نمودن پیکر خوشخرام حقیقت مطلق اند.
تلخبختانه که چاپلوسان و لمپن ها ی درباری نیز در تطبیق مرحله به مرحله این فرایند پا به پای این قافله سمج در حرکت اند. چنانچه از همان آوان موازی با جریان فوق الذکر عده ای از مرام داران سیاسی و منفعت طلبان روزگار فریبکاری و بیدادگری، آگاهانه و از سر چاپلوسی با تمام استعداد و توانائی در جهت توجیه و تطبیق این فرایند بطور مستمر در تلاشند تا با سفسطه پردازی این توطئه واضح و مشهود را حتی المکان صبغه علمی داده و در رو کش “وحدت ملی” پوشش دهند! مضاف بر این هستند گروهی افسون شده و بی خبر از متن و جریان حوادث که از روی صدق و صفا و بی خبر ی میخواهند با تراشیدن توجیهات عجیب و غریب در برابر حقایق پنجه کشند و ایستادگی لجوجانه نمایند تا به اینگونه پالیسی ها ضد علمی و ملی وجهه فرهنگی بخشند ! این گروه چک چکی و از دنیا بیخبر با این کار عبث و مضحک، فقط به شعله افروخته شده توسط دیگران نا سنجیده روغن میریزند.
از سوی دیگر خاموشی و بی تفاوتی ناشی از ترس در میان کتله پارسی زبان، بویژه در مصاف با شعار فریبنده “وحدت ملی ” و پالیسی های توطئه آمیز حکومتی , سبب بروز و تجلی تفکر تساهل و تسامح در میان آنان در برابر شوونیسم متهاجم حاکم گردیده است که تا حدودی طبیعی هم است.زیرا آغاز این پروسه بر میگردد به دوران نادر خان و حکومت اختناق برادران نادری که در آن زمان بمقتضای “ترس برادر مرگ” هر آدم بی پناهی طبیعتآ از وحشت آن رژیم مستبد میترسید. زیرا در رژیم های دکتاتوری از دست دادن سر در برابر شور زبان یک امر معمولی و طبیعیست! چنانچه در همین زمینه حکایتی دلچسپی را راویان اخبار و ناقلان آثار از کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سابق،چنین روایت میکنند: در جریان جلسه کنگره در حالیکه خرسچف به شدت از دوران زمامداری استالین انتقاد میکرد، ناگهان صدائی ضعیفی از میان جمعیت شنیده شد که پرسید “همان وقت چرا این گپ ها را نمیزدی؟” خرسچف با کمال خونسردی کامل پرسید: “چه کسی این سوال را پرسید؟” هیچ کس شهامت نشان دادن خود را نداشت. در این هنگام خرسچف گفت: من در همان جایی بودم که تو اکنون هستی، یعنی مثل تو میترسیدم.
با در نظر داشت حکایت بالا میتوان به صراحت گفت که مردم ما همیشه حاضر به پاسداری از زبان پر بار خویش بوده و هستند اما بدلیل ترس از فضای اختناق مجبور به خاموشی , تسامح و مدارا در برابر این جریان زورگو و سمج گردیده بودند. ورنه مبرهن است که مردم حتا در همان دهه پنجاه از عمق این توطئه بخوبی اگاه بودند . چون همین کتله خاموش در دهه دموکراسی با استفاده از حق آزادی بیان بی پرده از سیاست پارسی زدائی حکومت بشدت انتقاد میکردند چنانچه میر محمد صدیق فرهنگ از اعتراض سناتور جاغوری در برابر پالیسی پارسی زدائی حکومت در دهه شصت از میان مجلس شورای ملی پرده بر میدارد (رجوع شود به افغانستان در پنج قرن اخیر جلد دوم) طوریکه امروز نیز در برابر این روند گاهگاهی مقاومتهای پراگنده در داخل و خارج کشور موجود است. اما متاسفانه خلا محوریت سبب گردیده تا از تمام استعدادها و توانمندیهای فکری و فرهنگی با شیوههای معقول، منطقی و مؤثر بهرهبرداری لازم صورت نگیرد.
آغاز دوباره و گام های مصممانه
جالب اینجاست که با وصف اعتراضات مدنی و چاپ ده ها عنوان مقالات علمی در واکنش به امواج عصیانگر و ویرانگر این توطئه هشتاد ساله, امروز امواج سرکش این پالیسی تباه کن بجای فروکش کردن چنان با بی حیائی گسترش می یابد! که اکنون تبدیل به یک طوفان عظیمی گردیده و بدون شک امواج ملتهب این طوفان ، قلب , روح و روان آدم را از درون می شکند . بویژه وقتی بچشم سر میبینی که پالیسی ویرانگر خرم خانی حتا مورد تائید وزیر فرهنگ پرور “اطلاعات و فرهنگ” ما قرار گرفته است دیگر همه دلهرهها , نفرتها و نوميدىها يك بار ديگر از نو آغاز میشود. دلهره نفرتبار نوميدانه ئ كه اين بار حجمش بيشتر , وزنش سنگينتر و تحملش خرد كننده تر است. بطور نمونه اگر دیروز خرم با یک فرمان، اخبار ساعت 8 تلویزیون را خلاف تمام معیار های علم زبان شناسی در جهان “کشمش نخود” کرد لزومی ندارد که امروز این کار حتمن کماکان ادامه یابد! چرا که مجریان امور از نورم های زبان شناسی و ژورنالیستیکی در جهان بیخبر نیستند.
تساهل و تسامح، بی تفاوتی و بی اعتنائی مرز مشخص دارد. تحمل از روی ناچاری و یا با ملاحظات سیاسی، اجتماعی و تکتیکی که در مغایرت با منطق و عقلانیت و در تضاد با علم و دانش قرار گیرد “تساهل و تسامح ” نه بلکه چاپلوسی است! بدون شک مردم حق دارند بدانند چرا برنامه که بیشتر از 30 سال است بنام “ساعتی باشما ” از طریق رادیو تلویزیون ملی نشر میشود. بطور ناگهانی در چنین زمان و زمن بخط درشت “یو ساعت له تاسو سره” برگردان میشود؟ البته که نوشتن برنامه ها به هر دو زبان رسمی کشور حسن خود را دارد بشرطی که این کارعاری از تبعیض و با حقایق موجود سازگار باشد! در این قرن 21 مردم کور نیستند و میدانند که چطور زبان پارسی با پیشینه هزاران ساله اش بیکبارگی در جایگاه دوم یا برادر اندر قرار داده میشود. در حالیکه حتا ویکی پیدیا و تمام منابع داخلی و خارجی بدون غرض و مرض بر این امر معترف اند که: زبان بین القوامی و زبان اکثریت مردم افغانستان در حال حاضر زبان پارسی است!پس اگر تعصب در کار نیست حد اقل چرا جایگاه و حق اولیت این زبان در تمام لوایح و اسامی مراعات نمیگردد و بکدام دلیل یکشبه اسم یک برنامه 35ساله پارسی عوض میگردد؟ جالبتر اینکه امروز در فاکولته ساینس دانشگاه کابل پس از نیم قرن تمام لکچر ها جبرآ به پشتو داده میشود و محصلین هم حق ندارند از لام تا کام چیزی گویند تا به وحدت ملی ضرر نرسد!
البته منظور من از این نوشتار هیچگاه مخالفت با تعمیم و گسترش زبان پشتو نیست بلکه بر عکس من خواهان انکشاف زبان پر بار پشتو بشکل متوازن و طبیعی آن هستم! اما بنظر من ایستادن در صف و مراعات نوبت در همه امورات سیاسی و اجتماعی از مضایای هر جامعه انسانیست که باید در جامعه ما نیز نهادینه گردد! چرا که نخستین انتباه از ایستادن در صف اینست که آدم برای رسیدن به مقصود باید صبر داشته باشد. ولی با تاسف تلویزیون ملی ما با اتخاذ به اینگونه پالیسی خود مبلغ زور گوئی و حق تلفی بوده و کاملآ بر عکس عمل مینماید ! اولیای امور نیز یا این نکته را نمیدانند و یا خود را بکوچه حسن چپ میزنند که برای حذف یک مؤلفهی فرهنگی و تثبیت یک عنصر فرهنگی دیگر، گذر نسلها لازم است! بنابرین نیست انگاری یک پدیده مطرح به این آسانی ها نیست! بنابرین خیلی طبیعی است که هر آدم با احساس با اندکترین شعور متوجه درشتی این جاگزینی غیر ضروری آنهم در یک برنامه پر بیننده تلویزیونی میگردد! و از ترس اینکه مبادا فردا تطبیق این پالیسی زور گویانه بر همگان تحمیل و واجب الاجرا گردد مجبور به واکنش جدی خواهد شد.
هویداست که فرهنگها به صورت درونزاد در بستر تاریخ دچار تغییر و تحول میشوند. اما زمانی میتوان از تضادهای فرهنگی جلوگیری کرد که مردم، خود عناصر فرهنگی دلخواه خویشرا بطور داوطلبانه پسندیده و استفاده نمایند.بعباره دیگر نوعی انطباق و سازگاری میان دو پدیده جدید و کهن فرهنگی زمانی حاصل میگردد که نه تنها بر فرهنگ بومی هیچکونه آسیبی نرسد بلکه مردم تطبیق آنرا داوطلبانه به عنوان “وجیبه ملی ” و وظیفه دینی و اخلاقی بپذیرند.
ناگفته نماند که امروز مردم , موفق به تشخیص و شناسائی همه افراد و گروه های فرهنگ زدا و زور گو شده اند. خوشبختانه دیگر حنا آنانی که در درون نظام موجود کمین و لانه کرده و با فرهنگ زدائی مثل همیشه جامعه را بسوی وحشت و اطاعت سوق میدهند در نزد مردم رنگی ندارد. همچنان لمپنی ها و افراد چاپلوس که برای سود , مصلحت و بقای خویش هر نا روا را روا میدانند, نیز بخوبی در نزد ملت شناسائی شده اند ! اما شوربختانه راه رویارویی با این گروه زور گو،و آن گروه سود جو هنوز مشخص نگردیده است! مردم هنوز مطمئن نیستند که آیا در چنین روزگار فاجعه,مقاومت مدنی, اعتراضات قانونی,ره بجایی خواهد برد؟ آیا واقعآ میتوان فقط و فقط از طریق برخورد با فرهنگ مدارا و خموشی گزیدن از فرهنگ و زبان مان پاسداری کرد؟ آیا ایستادن و مقاومت کردن سودی خواهد داشت؟ هرچند گاهگاهی در میان همین خاموشی ، بازهم خبرهای خوشی از بیداری مردم در داخل کشور هست که عطرش تا اینجا ها میرسد. چنانچه امروز حتا هر کودکی بی محابا و بدون کوچکترین اشکالی پی به ماهیت اصلی این توطئه برده و کاملا از قضیه آگاه میباشد.
حاصل این مزرع بی بر چیست؟
اینکه چرا تمام تلاش ها نتوانست زبان پر بار پارسی , این سپر تمام عیار یک سرزمین تاریخی و این سقف بزرگ حکمت و معنویت را با سقوط مرگ زا بزانو بکشاند و تمام توطئه ها برای از هم گسستن این ریسمان یگانگی سرزمین ما با وجود لابی های فراوان توام با امکانات دولتی با وصف موجود یت پخش و اشاعه فرهنگ گوسفندیزم به نتیجه دلخواه نرسد بستگی به عواملی گوناکونی دارد که در ذیل میتوان از میان عواملی که هر یک به سهم خود در ناکامی این توطئه مشهود نقش بسزائی دارد فقظ به دو عامل کلیدی اشاره کرد:
نخست اینکه با توطئه و تبانی و توجیه اعمال ضد فرهنگی امکان ندارد در برابر یک زبان پر بار و باستانی که بدون شک محصول یک حوزه تمدنیست ایستاد؛ اینکار معنی شنا کردن در سمت مخالف آب را دارد.
در ثانی تجربه نشان داد که اشتها سیری ناپذیر این گروه عقده مند با وصف موفقیت نسبی در مرحله نخست “ساندویچ سازی پارسی”، که در واقع محکی بود برای سنجش آستانه حساسیت پارسی گویان؛ نه تنها تسکین نیافت بلکه، افزایش چشمگیری پیدا کرد. چنانچه با خشونت ناشی از تکبر و حسادت، تلاش های شانرا در این راستا دو چندان نمودند و موازی با تطبیق مرحله دوم “کشمش نخود سازی” توطئه دیگری چیدند! چنانچه با سو استفاده از حربه های چون “هجوم فرهنگی ایران”، “جلوگیری از ورود واژه های نا مانوس ” در دری خود ما ودها بهانه دیگر، بعنوان وصلهء های اتهامی علیه شخصیت های آزاده و فرهنگی به سرکوب و یا حد اقل خاموشی آنان پرداختند! و زمینه “مثله کردن زبان پر بار پارسی را” که در واقع میتوان آنرا فرهنگ یک حوزه تمدنی نامید مخالف تمام معیار های زبان شناسی زیر نام “شیر و شکر” فراهم نمودند که این امر بر عکس، خود سبب بیداری مردم و آغاز شکل گیری مقاومت های مدنی گردید و اینجاست که حاصل نا چیز این مزرع بی بر را ضرب صفر نمود!
و سخن آخر: اینکه بیائید از این پس کندی و کهالت، جبن بی جهت و بی میلی بی لزوم را بدور افگنیم و با دیدگان بینا و گوشهای شنوا مراقب توطئه ها علیه «خویشتن» باشیم و بر ضد اینگونه پالیسی های تخریبی بپا ایستیم! کوته بینی، توهم و درهم اندیشی تمام جانفشانی ها را نقش بر آب خواهد ساخت.