رويكردي بر جامعهشناسي دين
از زماني كه بشر در عرصه اجتماعي و جمعگرايي وارد شد بحث دين را به عنوان امري واقع مطرح كرد. نگاه علمي به دين درست از زمان بدو تأسيس علم جامعهشناسي بوجود آمد، يعني در آثار كساني همچون كنت، دوركيم، ماركس، ماكس وبر و… كه بخشي از كارهاي مهم آنها درباره دين است به چشم ميخورد و تا امروز اين روند ادامه دارد كه به نام «جامعهشناسي دين» ناميده ميشود. جامعهشناسي دين ادعاي بررسي علمي دين را دارد. اين نگاه علمي در روش و مبناي كار با بررسي عالمانه دين تفاوت دارد، ولي نگاه علمي با روش پوزيتيويستي تفاوت بسيار دارد. ما در بررسي جامعهشناسي دين به ورطه كاهش و تقليلگرايي امر ديني به امر جامعهشناسي نميافتيم بلكه دين را به صورت يك پديده اجتماعي بررسي ميكنيم يعني اينكه تجلي اجتماعي دين را در واقع بخشي از تجليات ديني ميدانيم.
اجتماعي بودن دين را ميتوان گفت كه اولاً برخي از جنبههاي زندگي انساني در عرف اجتماعي ناميده ميشوند و در نتيجه از امور غير ديني متمايز ميگردند، اين بدان معناست كه درك جمعي از عنصر ديني و غيرديني وجود دارد، زيرا مواجهه انسان با جنبه ديني يا قدسي كاملاً با مواجههاش با جنبههاي غير ديني متفاوت است. اديان مستلزم رفتارها و اعمال جمعي و مشترك افرادند و پديدههاي ديني معمولاً در ميان افرادي كه اعتقادات مشتركي دارند ظهور مينمايد. زيرا نظامهاي ديني، مسبوق به زندگي اجتماعي حتي نظام وحياني بدون نظامهاي بشري و نمادپردازي انسانها قابل فهم نيست.
تعريف دين
دين، واژهاي است عربي كه در معاجم و كتب لغت، معاني بسياري براي آن ذكر شده است مانند: ملك و پادشاهي، طاعت و انقياد، قهر و سلطه، پاداش و جزا، عزت و سرافرازي، اكراه و احسان، همبستگي، تذلل و فروتني، اسلام و توحيد، عادت و روش، رياست و فرمانبرداري و…
در آيات قرآن معاني لغوي دين بسيار بكار رفته است و در هر آيهاي معناي مخصوص خودش را دارد. چنانكه خداوند ميفرمايد:«هوالذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق1» كه در اين آيه دين به معني كيش و شريعت آمده است و يا ميفرمايد: فاعبدالله مخلصاً له الدين2 كه در اينجا دين به معناي توحيد و يگانگي ميباشد. اين موارد استعمال واژه دين در قرآن ميتواند به عنوان راهي براي شناسايي و به دست آوردن تعريف دين از ديدگاه اسلام شمرده شود كه دين به معني اطاعت، گرايش، فرمانبرداري و تسليم در برابر حقيقت ميباشد و در اين صورت، با معاني لغوي نيز سازگاري خواهد داشت.
تعاريف دين
واژه دين از مفاهيمي است كه همواره در ميدان آرا و نظرات گوناگون صاحبنظران قرار داشته و توافق مشترك درباره آن وجود ندارد. به صورتي كه حتي عدهاي از محققان آن را قابل تعريف نميدانند. به هر حال ميتوان دين را اينگونه تعريف نمود: دين، مجموعه(سيستم) حقايقي همآهنگ و متناسب از نظامهاي فكري (عقايد و معارف)، نظام ارزشي(قوانين و احكام) و نظام پرورشي(دستورات اخلاقي و اجتماعي) است كه در قلمرو ابعاد فردي، اجتماعي و تاريخي از جانب پروردگار متعال براي سرپرستي و هدايت انسانها در مسير رشد و كمال الهي ارسال ميگردد. به ديگر سخن، مجموعهاي است از عقايد و قوانين و مقرراتي كه هم به اصول فكري بشر نظر دارد و هم درباره اصول گرايشي وي سخن ميگويد و هم اخلاق و شئون زندگي او را تحت پوشش قرار ميدهد.
تعاريف متعددي از دين ارائه شده است؛ دانشمند بزرگ اسلامي و مفسر گرانقدر مذهب شيعه، علامه طباطبايي، دين را اينگونه تعريف ميكند: دين، عقايد و يك سلسله دستورهاي عملي و اخلاقي است كه پيامبران از طرف خداوند براي راهنمايي و هدايت بشر آوردهاند، اعتقاد به اين عقايد و انجام اين دستورها، سبب سعادت و خوشبختي انسان در دو جهان است.3
و نيز برخي از دانشمندان غربي گفتهاند: دين، اعتقاد داشتن به موجودات روحاني ميباشد. يا عدهاي ديگر گفتهاند: دين نظام يكپارچهاي از باورها و عملكردهاي مرتبط به موارد مقدس است كه از طريق آنها گروهي از انسانها با مسائل غايي زندگي بشري مرتبط ميباشند.
برخي ديگر گفتهاند: دين اعتقاد به خدايي سرمدي است، يعني اعتقاد به اين كه حكومت و اراهاي الهي بر جهان حكم ميراند و بعضي ديگر مينويسند: جوهر دين، احساس وابستگي مطلق ميباشد.
به هر حال هركدام از دانشمندان اسلامي و غربي و علماي اديان كوشيدهاند تا بر اساس نگرش و اعتقاد خود تعريفي كامل از دين عرضه كنند. به همين دليل آنها در ادراك دين بر جنبههاي مختلفي تاكيد نمودهاند. بنابراين ميشود تعاريف دين را به چند قسم طبقهبندي نمود:
تعريف دين از نظر دانشمندان اسلامي
اين دانشمندان دين را به عنوان دين وحياني و الهي ميشناسند نه هرچه كه نام دين بر او نهاده شود، منظور آنها دين بشري و ادياني كه ساخته انسان است و ريشه در نيازهاي آدمي دارد، نميباشد و منظور آنها ديني نيست كه بر پايه بتپرستي يا اعتقاد به نيروهاي جادويي و مانند آن باشد، بلكه منظور آنها از دين، ادياني است كه ريشه در غيب دارند و پايه و اساس آنها بر وحي و پيام الهي استوار است و انسان نه سازنده دين بلكه دريافت كننده پيام الهي است كه بايد به آن اعتقاد پيدا كرده و به محتواي وحي ملتزم شده و سلوك فردي و اجتماعي خود را بر آن اساس تنظيم كند.
علامه طباطبايي با بيان اينكه دين تنها به نيايش و ستايش خدا نپرداخته، بلكه براي كليه شئون فردي و اجتماعي انسان دستورهايي جامع و مقرراتي مخصوص وضع نموده است ميگويد:
دين، عقايد و سلسله دستورهاي عملي و اخلاقي است كه پيامبران از طرف خداوند براي راهنمايي و هدايت بشر آوردهاند، اعتقاد به اين عقايد و انجام اين دستورها، سبب سعادت و خوشبختي انسان در دو جهان است. ايشان در تفسيرالميزان بعد از غير تقليدي دانستن پيروي از دين مينويسد: دين مجموعهاي از معارف مربوط به مبدأ، معاد، قوانين اجتماعي، عبادات و معاملاتي است كه از طريق وحي و نبوت به بشر رسيده، نبوتي كه صدقش با برهان ثابت شده و نيز مجموعهاي از اخبار كه مخبر صادق از آن خبر داده، مخبري كه باز صادق بودنش به برهان ثابت شده است. در جايي ديگر مينويسد: دين، نظام عملي مبتني بر اعتقاد است كه مقصود از اعتقاد،تنها علم نظري نيست، زيرا علم نظري به تنهايي مستلزم عمل نيست بلكه مقصود از اعتقاد، علم به وجوب پيروي بر طبق مقتضاي علم قطعي است.
ذيل آيه 27 سوره روم نيز مينويسد: ليس الدين الا سنه الحياه و السبيل التي يجب علي الانسان ان يسلكها حتي يسعد في حياته فلا غايه للانسان يتبعها الا لسعاده. دين جز قانون زندگي و راهي كه انسان بايد براي رسيدن به سعادت بپيمايد نيست و هدف نهايي انسان همان رسيدن به سعادت است و نيز بيان ميكند، دين روش مخصوصي است در زندگي كه صلاح دنيا را به طوري كه موافق كمال اخروي و حيات دايمي حقيقي باشد تامين مينمايد پس در شريعت بايد قانونهايي وجود داشته باشد كه روش زندگاني را به اندازه احتياج، روشن سازد.
استاد مطهري مينويسد: اصول مكتب انبيا يكي بوده كه دين ناميده ميشود و آن اسلام است و اسلام، نام دين خداست كه يگانه است و همه پيامبران براي آن مبعوث شده و به آن دعوت نمودهاند.
سيدمجيد ظهيري مينويسد: دين مجموعه تعاليمي است كه از طريق كسب معرفت يعني وحي بدست ميآيد.
دكتر بيوك عليزاده در تعريف كاربردي از دين مينويسد: اديان، عليالعموم براي پيروان خود سه كار انجام دادهاند:
1- توصيفي از جهان هستي و جايگاه آدمي در آن بدست دادهاند.(جهان بيني)
1- بر اساس توصيف ياد شده شيوه زندگي خاصي را توصيه نمودهاند.
2- توصيف و شيوه زندگي مبتني بر آن را در قالب اعمالي نمادين و سمبليك كه همان عباديات هستند، متبلور كردهاند.
در جاي ديگر مينويسد: ان الدين في عرف القرآن هو السنه الاجتماعيه الدائره في المجتمع و ان السنن الاجتماعيه اما دين حق فطري و هو الاسلام او دين محروف عن الدين الحق و سبيل الله عوجا. دين در عرف قرآن، سنت اجتماعي حاكم بر جامعه ميباشد و سنتهاي اجتماعي يا دين حق و فطري است كه همان اسلام يا دين منحرف از راه خدا و تحريف شده است.
آيت الله جوادي آملي مينويسد: دين مجموعه عقايد، اخلاق، قوانين و مقرراتي است كه براي اداره امور جامعه انساني و پرورش انسانها ميباشد و نيز مينويسد: دين مجموعه عقايد و قوانين و مقرراتي است كه هم به اصول فكري بشر نظر دارد و هم درباره اصول گرايشي وي سخن ميگويد و هم اخلاق و شئون زندگي او را تحت پوشش قرار ميدهد و به ديگر سخن، دين مجموعه عقايد و اخلاق و قوانين و مقرراتي است كه براي اداره جامعه انساني و پرورش انسانها در اختيار انسان قرار دارد.
با توجه به اين تعريف روشن ميگردد، ديني كه مبتني بر وحي است از بخشهاي گوناگون تشكيل ميشود يك بخش آن عقايد است يعني حقايق و واقعياتي كه باور و اعتقاد به آنها از مسلمانان خواسته شده است مانند: خدا، وجود قيامت و معاد، نبوت و بهشت و دوزخ و امثال آنها. بخش ديگر آن اخلاقيات است يعني تعاليمي كه فضائل و رذايل اخلاقي را به انسان شناسانده و راه تهذيب نفس از رذايل و تخلق به فضائل را به وي ارائه داده است. بخش ديگر آن شريعت و مناسك و احكام و مقررات است كه چگونگي تنظيم روابط اجتماعي حقوقي و مدني و سلوك اجتماعي و كيفيت روابط اقتصادي و سياسي و نظامي در اين بخش قرار ميگيرد.
استاد محمدتقي مصباح يزدي در تعريف دين ميآورد: كلمه دين به مجموعهاي از عقايد، اخلاقيات، احكام و قوانين فردي و اجتماعي اطلاق ميشود و اديان آسماني آيينهايي هستند كه از طرف خداي متعال به پيغمبران وحي شدهاند. در جاي ديگر يادآوري ميكند: دين برابر است با اعتقاد به آفرينندهاي براي جهان و انسان و دستورات عملي متناسب با اين عقايد.
محمدجواد باهنر مينويسد: دين، نظام اعتقادي، عملي و اخلاقي به هم پيوستهاي است كه از جانب خدا بر پيامبران وحي شده است تا مردم را بر آن اساس، ارشاد و راهنمايي نمايند.
دانشمند گرامي فضل الله كمپاني ميگويد: دين به معناي وسيع آن عبارت است از شناختن خدا و دانستن وظايف آدمي در برابر او و انجام آنها و دانستن تكليف شخص نسبت به وجود خود و همنوعان خود و همچنين نسبت به حيوانات و بلكه ساير موجودات و همه اين موارد از غريزه فطري انسان سرچشمه ميگيرد، بنابراين دين شامل تكاليف ثلاثه ميشود يعني تكاليف الهي كه شامل تكاليف نظري و عملي است كه تكاليف نظري همان اصول اعتقادات است و تكاليف عملي همان عبادات ميباشد، تكاليف اجتماعي كه مبتني بر تكاليف حقوقي و اخلاقي است و در نهايت تكاليف فردي كه شامل تكاليف جسمي و روحي است.
تعريف دين از نظر علماي اديان
علماي اديان نيز تعاريف متعددي از دين ارائه كردهاند، به طور مثال در تعريف دين ميگويند: دين عبارت است از ايمان و اطاعت به يك قول يا قواي مافوق انساني كه مستحق عبادت خالق و حاكم عالم ميباشد.
يا تعريف ميكنند: دين، سيستمي خاص از اعتقاد، اعمال و عبادات است كه غالباً مشتمل بر مجموعه قواعد اخلاقي و فلسفي ميشود. يا ميگويند دين ايمان به موجودات روحاني است. و ديگر اينكه دين، تبيين احساسات قلبي انسان است و يا دين مجموعهاي كلي از اعتقادات، احساسات و اعمال انفرادي يا اجتماعي است و…4
جان بيناس، عالم علم اديان نيز در كتاب تاريخ جامع اديان، تعاريف متعددي از دين را ذكر ميكند مانند: تعريف متكلمان كه گفتهاند: الدين وضع الهي لاولي الالباب، يتناول الاصول و الفروع. دين، نظامي الهي است كه براي صاحبان خود وضع شده است و مشتمل بر اصول و فروع ميباشد. او ميگويد: در تعاريف متكلمان گاهي دين به ما هو دين مورد نظر قرار گرفته است.5 وي همچنين مينويسد: در تعاريفي نيز غايت و اهداف مد نظر بوده است، مانند آنچه در دايرهالمعارف الاسلاميه آمده است: الدين وضع الهي سائق لذوي العقول باختيارهم اياه الي الصلاح في الحال و الفلاح في المال. دين وضعي است الهي كه صاحبان خود را به سوي رستگاري در اين دنيا و حسن عاقبت در آخرت سوق ميدهد.6 از جرجاني نيز نقل كردهاند كه: الدين وضع الهي يدعوا اصحاب العقول الي قبول ماهو عند الرسول صلي الله عليه و آله وسلم، دين قانون و قرارداد الهي است كه خردمندان را به سوي قبول آنچه در نزد رسول اكرم صليالله عليهوآله است فرا ميخواند.7 ايشان بيان ميدارد در بعضي ديگر از تعاريف،اصولاً حيثيت اعتقاد و التزام انسان، مبناي تحليل و توصيف قرار گرفته است: الدين هو الاعتراف باللسان و الاعتقاد بالجنان و العمل بالاركان. دين عبارت از اقرار به زبان، اعتقاد به پاداش و كيفر در آن جهان و عمل به اركان و دستورات آن ميباشد.8
عدهاي از فيلسوفان معتقدند: دين هر مكتبي كه سه موضوع زير را قبول داشته باشد، دين ناميده ميشود:
الف: عالمي وراي عالم طبيعت و محسوسات وجود دارد.
ب: جهان طبيعت، هدفدار است.
ج: جهان هستي داراي نظام اخلاقي است كه اين خود شامل دو بخش است:
– جهان هستي چنان است كه نيك و بد اخلاقي را درك ميكند.
– جهان هستي چنان است كه نيك و بد اخلاقي را پاداش و كيفر ميدهد.
بر اساس اين تعريف مكتب ماركسيسم و ليبراليسم و بعضي از شاخههاي اگزيستانسياليسم، دين نميباشند.
تاريخچه جامعهشناسي دين
تاريخ جامعهشناسي دين را ميتوان به چهار دوره عمده تقسيمبندي كرد:9
دوران انديشه اجتماعي سنتي
مجموعه انديشهاي را كه همپاي شكلگيري جامعهشناسي جديد تحول يافت و رنگ و بوي عرفي و دنيوي گرفت ميتوان به عنوان انديشه سنتي قلمداد كرد. مشخصه اصلي اين تفكر تلفيق بين تحليلهاي اجتماعي و اخلاقي بود. اين انديشه اصولاً منشأ جهاني و الوهي همه ارزشها و نهادهاي اجتماعي جا افتاده تاكيد ميكرد و همچنين انسان را موجودي اجتماعي و سياسي ميدانست. جريان اصلي اين انديشه، وحدت آلي و انداموار جامعه را به زبان حق طبيعي بيان ميكرد كه اين مفهوم و برداشت از آن به صورت مفهومي عرفي يا دنيوي تحول يافت و اساس علوم طبيعي و علوم اجتماعي اوليه را تشكيل داد.
دوران شكاكيت و نظريهپردازي
نظم و قانونمندي جامعه از مسائل مورد تحقيق در دوران قرون وسطي بود، نظمي كه اساساً به كمال معنوي انساني دعوت ميكرد در خلال قرون هفده و هيجده، متفكران به جستجوي نظم و نظام در جامعه ادامه دادند، ولي نظم مورد نظر آنها نظمي بود كه تبيينكننده تنوع و كثرت زبانها، رسوم و اديان، بر وفق همنواختيهاي ساده و طبيعي بود. در طي اين دوران، انديشههاي دوره اول مورد انتقاد شديد قرار گرفت كه از جمله اين منتقدان ميتوان به ماكياولي و توماس هابز اشاره كرد. همچنين اين دوره، زمان بروز نظامهاي فكري و نظريهپردازانه بود كه ميكوشيد هم جامعه و هم اقتصاد را بر شالودههاي واقع گرايانهتري كه كمتر ديني و يا اخلاقي است مبتني سازد. در اين دوران، پيدايش دولت ملي و ظهور طبقات سوداگر و يا متوسط تبديل به عنصري شد كه نگارش نظريههاي اجتماعي و اقتصادي را از انحصار طبقات روحاني درآورد و قانون طبيعي زير سوال رفت و به انتقاد كشيده شد. روحانيت ستيزي به شكل مشخصه رايج بيشتر انتقادهاي اجتماعي درآمده بود به گونهاي كه جستجو براي يافتن منابع جديد نظم اجتماعي آغاز شد و در نهايت، اين تفكر كه جامعه بايد بر طبق طرح و برنامههاي مقدر الهي و قانون طبيعي ساخته شود جاي خود را به اين انديشه داد كه جامعه بر اساس طرح و برنامهريزي و تلاش خود انسان شكل ميگيرد. در اين زمان، نوعي اومانيسم عرفي- دنيوي و اجتماعي پديد آمد كه به نوبه خود سرچشمه زاينده اغلب نظريههاي فلسفي و اجتماعي دنياي جديد گرديد. مهمترين دستاورد اين دوران، پروراندن مفهوم عرفيسازي يا دنيويسازي بود.
دوران واكنش محافظهكارانه و رمانتيك
دوران نظريهپردازي به تدريج با واكنشي نه چندان شديد، بلكه محافظهكارانه و بيشتر رمانتيك مواجه شد. مصايب ناشي از انقلاب صنعتي و انقلاب فرانسه و عصر وحشت پس از آن، اعتقاد خوشبينانه عصر روشنگري را زير سؤال برده بود و اعتقاد به اينكه ميتوان صرفاً بدون توجه به دين، اخلاق و حكومت، بر طرح و تدبير خويش، جامعه را بهبود بخشيد و آن را از مشكلات حاد اخلاقي رهانيد؛ پس از رخداد واكنشهاي محافظهكارانه، رهيافتهاي موجود نسبت به جامعه و دين را به ميزان بالايي تغيير داد. براساس اين نظرات، دين نبايد به عنوان خرافه طرد گردد و جامعه تنها بر اساس ساخته قرارداد گذران متفرد نيست، بلكه فرد دست پرورده جامعه و خود جامعه، مخلوق خداست. اينان كمكم ارتباط و مناسبتهاي انداموار بين جامعه و دين و فرد را از نو كشف كردند و تجزيه و تحليل آنها از دين به عنوان يك ميانجي بين فرد و دولت از مباحثي بود كه بارها در بررسيهاي جامعهشناسان پس از دوركيم مطرح گرديد.
دوران نظريه جديد
در اين دوره، ديگر با رد و انكارهاي حاد و ضد روحاني فيلسوفان عهد روشنگري روبه رو نيستيم. در اين دوران رد و انكارها جاي خود را به تجزيه و تحليل كمابيش خونسردانه و پذيرفتن نقش دين در حفظ انسجام اجتماعي و ارتقاي تحول اجتماعي ميدهد. نظرات افرادي چون آگوست كنت، ماكس وبر، اميل دوركيم، كارل ماركس، تالكوت پارسونز و… در اين دوره به چشم ميخورد. برخي اين دوران را دوران ديني ندانسته و انحطاط دين را امري محتوم تلقي كردهاند. برخي نيز عرفيسازي يا دينزدايي را امري غيرممكن شناخته و عدهاي آن را لزوماً نه جهاني، نه محتوم و نه بيبازگشت شمردهاند.
رابطه دين با جامعهشناسي
بررسي دين در حوزههاي متعدد علمي از جمله كلام، فلسفه، روانشناسي، جامعهشناسي و مردم شناسي با توجه به نگرشهاي خاصي كه در هر مجموعه معرفتي مورد نظر ميباشد، موجب تعريف و برداشتهاي متفاوتي از دين شده است كه عمدتاً به شكل وسيع، ريشه در تلاشي دارد كه در غرب در جهت ارائه تعريفي براي دين انجام گرفته است، زيرا يافتن ماهيت متمايز و يگانه دين يا ارائه سلسلهاي از صفات، كه دين و آنچه را مربوط به آن است از بخشهاي ديگر زندگاني انسان متمايز ميگرداند، بيشتر رويكرد و رهيافتي غربي است كه از زمان رنسانس به بعد، بخصوص در دوره اصلاح ديني با آن مواجه هستيم. در غرب طي يكي دو قرن تعاريف و تلقيهاي فراواني از دين ارائه شده كه حتي ارائه فهرست ناقصي از آن هم به راحتي ممكن نيست. برخي از آنها عمدتاً سعي در تمايز قاطع بين ابعاد ديني و غير ديني فرهنگ دارند و گاه دين را با مجموعه اعتقادات، بويژه اعتقاد به موجودي متعال برابر گرفتهاند. از سوي ديگر، عدهاي عوامل تجربي، عاطفي، شهودي و همچنين عوامل ارزشگذارانه و اخلاقي را جزو دين به حساب آوردهاند.
با پيدايش و غناي رشتههاي نسبتاً علمي جديدي چون مردمشناسي و جامعهشناسي، عامل مهمي وارد تعريف دين گرديد و آن چيزي نبود جز ملاحظه زمينههاي اجتماعي، اقتصادي، تاريخي و فرهنگي در نوع تلقي از دين، در نظر آنها دين هرگز مجموعهاي انتزاعي از انديشهها، ارزشها يا تجربهها كه جدا از حوزه فرهنگي جامعه ميباشند نيست، زيرا بسياري از اعتقادات و آداب و رسوم و شعاير ديني با توجه به حوزه فرهنگي جامعه قابل درك ميباشد و از اينجاست كه رهيافتهاي جامعهشناختي به دين آغاز ميگردد و جامعهشناسي دين رونق ميگيرد، رشتهاي علمي كه شيوه طبيعي مطالعه دين و جامعه نيست، بلكه فرآوردي فرهنگي است كه توسط تحولات تاريخي انديشه غربي پديد آمده است و پژوهشگران را بر آن داشته است كه از ادعاهاي هنجارآفرين دين يا جامعه مورد پژوهش آنان فاصله بگيرند.10
نظريات برخي از جامعهشناسان در مورد جامعهشناسي دين
1- نظريه كارل ماركس
كارل ماركس با آنكه به دليل اظهار نظرهايش درباره دين مشهور است، ولي سهمش در جامعهشناسي دين ناچيز بوده است. او بر خلاف دوركيم، اگوست كنت و ماكس وبر، توجه عميقي به دين نداشته، اما تاثير واقعي او در اين باره به طريق غيرمستقيم و از راه انتشار نظريه معروفش درباره همكنش روبنا و زيربناي جامعه بوده است. ماركس توجه اهل نظر را به شباهتهاي فرهنگي و كاركرد بين دين، قانون، سياست و ايدئولوژي كه همه جنبههاي روبنايي جامعه بشري هستند، جلب كرده است. او معتقد بود كه روبناها نهايتاً بر اثر روابط توليدي كه به نحو نهايي در كار است، تعيين ميگردد. در نظر ماركس، دين از اهميت ثانوي برخوردار است زيرا ايدئولوژي روبناست و در مكتب ماركسيسم، همه چيز بر اساس وضع اقتصادي شكل ميگيرد و عامل تحرك همه چيز وضعيت اقتصادي است. عامل تحرك وضع اقتصادي نيز ابزار توليد است، به گونهاي كه حتي فكر و مذهب انسان نيز تابع و معلول وضع اقتصادي جامعه ميباشد. در نظر ماركس، ايدئولوژي و مذهب، تصور يا آگاهي دروغيني است كه طبقه حاكم به دليل منافع خود از واقعيتها دارد. ماركس علت اساسي پيدايش دين را وضع اقتصادي جامعه ميداند و بدين ترتيب اساساً آن را ساخته دست بشر ميداند. وي مينويسد: انسان سازنده دين است و نه دين سازنده انسان، دين همان ناآگاهي به خود و احساس به خود براي انساني است كه هنوز بر خود فايق نيامده يا دوران خود را از دست داده است، اما اين تحقيق محيرالعقول سرنوشت بشر است چرا كه سرنوشت بشر واقعيتي حقيقي ندارد و در نتيجه، پيكار عليه دين به منزله پيكار عليه جهاني است كه دين جوهر روحاني آن است. فلاكت دين در عين حال، بيانگر اعتراف به آن فلاكت واقعي است؛ دين به منزله آه موجودي مستأصل، قلب جهاني سنگدل و نيز روح يك هستي بيروح است، دين ترياك مردم است. ناپديده دين، كه به منزله خوشبختي وهمي مردم است اقتضاي خوشبختي واقعي آنها به شمار ميآيد.»
هرچند ايدئولوژي به معناي مكتب حق و باطل به كار ميرود، اما اين مفهوم نزد ماركس معنايي تحقيرآميز و منفي دارد. نزد ماركس، ايدئولوژي فقط به معناي مكتب باطل است و در آن هيچ مفهوم حقي نخوابيده است. در ايدئولوژي، مفهوم خطا، فريب، سرابآسا بودن، گول زننده بودن و از خود بيگانه شدن نهفته است. از نظر ماركس، دين، فلسفه، حقوق، اخلاق، علم سياست و علم اقتصاد، ايدئولوژي است و سرلوحه همه آنها هم دين است. به عقيده ماركس، دين و ايدئولوژي از نظر واقعنمايي نيز نه تنها چيزي را نشان نميدهند بلكه گاهي واقعيت را وارونه جلوه ميدهند. و نيز زماني هم خود واقعيتي وارونه است. لذا ايدئولوژي شناخت راستيني از حقيقيت روابط به دست نميدهد، از آن رو كه گاهي واقعيت را وهمآلود ميبيند و دركي از واقعيت را نشان ميدهد كه بر توهم استوار است. شايد ماركس در عبارت معروف خود «دين افيون تودههاست» قصد داشته بگويد در جهاني كه بهرهكشي از انسان رايج است، دين براي انسان لازم است چرا كه بيان دردمندي واقعي انسان و اعتراض عليه واقعيت دردمندي است. ماركس معتقد بود تا همه شرايط اجتماعي دين به مدد انقلاب زايل نگردد، دين محو نخواهد شد. در نظر ماركس، دين اصالت ندارد و تنها ابزاري در دست زورمندان براي تحميل عقايد خود به ستمديدگان است. در واقع، روي آوردن به دين به دليل توجيه وضعيت موجود و عجز از مقابله با ناملايمات و تسكين دردهاست، زيرا انسان ميخواهد در اين جهان «سازگار» زندگي كند، زندگياي بيتعارض و بيمزاحمت. بنابراين در اين زندگي بيتعارض، انسان هميشه سعي ميكند كه جهان ذهني خود را با جهان خارج سازگار كند. خلاصه سخن ماركس اين است كه انسان دين را ميآفريند. دين، وارونه ديدن عالم است و وارونه ديدن خود انسان به دليل اينكه انسان وارونه است. كسي كه در محيط وارونه زندگي ميكند، انديشههاي او هم وارونگي و اعوجاج پيدا ميكند. در تحليل نهايي ماركس، دين اساساً هم محصور از خود بيگانگي و هم بيانگر منافع اقتصادي است. دين هم ابزار فريبكاري و ستمگري به طبقه زيردست جامعه است و هم بيانگر اعتراض عليه ستمگري ميباشد و نيز نوعي تسليم و مايه تسلي در برابر ستمگري است.
2- نظريه اميل دوركيم
در جامعهشناسي دين در دورهاي جديد، دوركيم از شخصيتهاي مهمي است كه نه تنها تحت تاثير سن سيمون و كنت، بلكه تحت تاثير افرادي چون رابرستون و اسميت و آثار او درباره اديان سامي و نيز تحت تاثير استاد خود فوستل دوكولانژ واقع شده بود. نخستين خدمت دوركيم به جامعهشناسي دين عبارت بود از تحليل او از نقشي كه دين در تكوين وجدان جمعي يعني وجدان و آگاهي اخلاقي جمعي جامعه ايفا ميكند، هرچند او با اين انگاره زمانهاش همراه بود كه ميگفت: دين محكوم به اين است كه سهم هرچه كمتري در زندگي جديد داشته باشد.
ولي توجه او معطوف به بعد انحطاط و انتقادي دين نبود، بلكه توجه او به تحولش بود و اگرچه در نظر او اديان اصالت دارند و دين دروغين وجود ندارد، ولي الوهيت از نظر او هرگز چيزي فراتر از جامعه تغيير شكل يافته و جلوه نمادين پيدا كرده، نبوده است. جامعه با همان اثري كه بر اذهان آدميان ميگذارد، همه تواناييهاي لازم را براي بيداري احساس ملكوتي آنها نيز داراست، زيرا جامعه نسبت به اعضاي خود همان مقامي را دارد كه خدا نسبت به مومنانش دارد. به نظر او، تحقيق علمي نيز نشان ميدهد كه انسانها هيچگاه جز جامعه خويش را نپرستيدهاند. تنها جامعه است كه به خودي خود واقعيتي مقدس است؛ توجيه كننده تمايزي است كه ميان امر مقدس و غير مقدس ديده ميشود. روش تجربهگرايي دوركيم در باب واقعيت اجتماعي از اموري است كه حتي به جامعهشناسي ديني وي نيز سرايت كرده است، به گونهاي كه وي دين را نيز با عينك تجربه مطالعه ميكند.
نگرش دوركيم به دين بيشتر كاركردگرايانه با كاركرد مثبت است و بر همين اساس، وي در تحليل دين، خلط اساسي بين معنا و محتواي نمادهاي ديني و معنا و محتواي كاركردهاي آن كرده است. در نهايت دوركيم بيان ميكند: دين عبارت است از نظام به هم پيوسته و متشكلي از باورها و اعمالي در رابطه با اشياي مقدس واين اعمال و باورهاي تمام كساني را كه به آن ميپيوندند در يك واحد اجتماعي اخلاقي به نام كليسا پيوسته و متحد ميسازد.
دوركيم معتقد است كه هيچ چيز ذاتاً مقدس يا دنيوي نيست بلكه زماني يكي از اين دو خصلت را پيدا ميكند كه مردم يا بر آن پديده ارزشي فايدهمند قايل شوند و يا برعكس، صفاتي ذاتي به آن نسبت دهند كه با ارزش وسيلهاش هيچ ارتباطي نداشته باشد.
3- نظريه ماكس وبر
وبر از معدود جامعهشناساني است كه با دين به شكل تقريباً بيطرفانه برخورد كرده است. او بر اساس نگرش و روش تفهمي در دين نيز به رفتار معنادار انسان ديني نظر دارد و به دنبال نقش دين در بروز برخي اعمال است. او مطالعات بسياري در مورد اديان گوناگون انجام داده است، از جمله يهوديت و مسيحيت و به طور ناقص در باب اسلام نيز به مطالعه پرداخته است.
نگاه وبر به دين، بر خلاف ديگر جامعهشناسان، بر هيچ طرح تكاملي در قالب مراحل خاصي مبتني نيست و اصولاً اين نوع نگرش را قبول ندارد و از سوي ديگر جامعهشناسي دين او بيشتر بيانگر جنبه عمده از اخلاق ديني يعني ارتباط اخلاق ديني با نظم اقتصادي است.
جامعهشناسي دين از نظر ماكس وبر عبارت است از: علمي كه ميخواهد از طريق تفهيم تفسيري رفتار ديني كه نوعي رفتار اجتماعي است به بيان علل و معلولهاي آن دست يابد. جامعهشناسي دين رفتار ديني را به عنوان نوعي رفتار اجتماعي مورد مطالعه قرار ميدهد. روش جامعهشناسي دين نيز از نظر وبر، روش تفهمي است. در نگاه وبر فهم رفتار ديني تنها از طريق فهم تجارب در دين، عقايد و اهداف افراد و به عبارت كوتاهتر تنها از طريق فهم معناي رفتار دين امكانپذير است. در جامعهشناسي دين، اساساً جوهره دين يعني، اصول واحكام آن و يا حقانيت و عدم حقانيت آن مورد بحث قرار نميگيرد، مگر در مواردي كه براي فهم و درك معناي رفتار ديني مفيد باشد. جامعهشناسي دين رفتار متدينان را به عنوان نوعي رفتار اجتماعي كه داراي معاني و كاركرد اجتماعي از نوع ديني است، مطالعه ميكند.11
ماكس وبر دين را چنين تعريف ميكند: ميتوان روابط انسانها با نيروهاي فوق طبيعي را كه به صورت دعا، زبان و عبادت در ميآيد، «آيين و دين» ناميد.12
موضوع اصلي جامعهشناسي دين وبر اين است كه ارتباط مستقيمي ميان نظام اقتصادي و اصول اخلاقي جوامع وجود دارد كه بر يكديگر تاثير و تاثر دارند. وبر در صدد اين بود كه اثبات كند رفتار انسانها در جوامع گوناگون، زماني فهميدني است كه در چارچوب دريافت كلي آنان از هستي قرار گيرد. اصول جزمي دين و عقايد آنها جزيي از اين جهانبيني است و براي درك رفتار افراد و گروهها، به ويژه براي درك رفتار اقتصادي آنها، ناگزير بايد جهانبيني آنان را نيز درك كرد. عنصر مهم در جامعهشناسي ديني وبر، رفتار ديني يا رفتار انسان در برابر قدرتهاي فوق طبيعي است و از آنجا كه اين قدرتها در تجربيات زندگي روزمره به چشم نميآيند، انسان سعي كرده است از راه ايجاد نشانههاي عادي با آنها رابطه برقرار كند تا بتواند آنها را براي خودش مجسم كند و از عملشان سر درآورد.
____________
منابع و مأخذ:
1- صف، 9
2- زمر، 2
3- طباطبايي، محمدحسين، خلاصه تعاليم اسلام، ص 4، و يا شيعه در اسلام،ص41
4- حكمت، علياصغر، نه گفتار در اديان، انتشارات ابنسينا، سال 1345، ج1، ص3
5- جان ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علياصغر حكمت، انتشارات علمي و فرهنگي، ص 79و80
6- همان، ص80
7- همان، ص79و81
8- همان، ص81
9- الياده، ميرچا، دين پژوهي، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، جلد اول
10- سايت دانشنامه، اسماعيل جلمباداني
11- تنهايي، ابوالحسن، درآمدي بر مكاتب و نظريههاي جامعهشناسي
12- وب سايت موسسه گفتگوي اديانwww.iid.org.i