فرهنگ و هنر

سه توجیه از سه بیت بیدل

bedil

 

پیش نوشت:

“بیدل”، شاعریست کلیشه زدا که در کاربرد قرینه های مفهومی در یک بیت (وسپس در ساختار مجموعی ابیات)  رابطه های متعارف ودال- مدلولی واژه ها را برهم می زندو با روش ویژه ی خودش، قرینه های مفهومی ورابطه های موضوعی را شکل می دهد.

این روش کلیشه زدایی متعارف وبرهم زدن رابطه های دال- مدلولی واژه ها، چیزیست که چهره ی این “ابرشاعر” زبان پارسی را نه تنها از هم نسلانش؛بلکه ازشاعران پیش از او وپس از وی نیز، برجسته ومتمایز می سازد.

ازویژه گی های مهم زبان شعر بیدل در روش کلیشه زدایی وبرهم زدن رابطه های متعارف دربیان، یکی هم بخشیدن حس وزنده گی شاعرانه ودادن نوعی حیات برای واژه ها، اصطلاحات وپدیده های بی جان است:

“نسیم شانه کند، زلف موج دریا را

غبار سرمه دهد، چشم کوه وصحرا را”

“نسیم” در مصرع نخست،به یک پدیده ی جاندار ومتحرک تشبیه شده که ” زلف موج دریا را شانه می کند”.

“شانه کردن” به دست نسیم، نوعی حیات بخشی به ماهیت نسیم، باتوجه به صفت “جاری بودن”آن است که بیدل در تخییل شاعرانه اش به آن (نسیم) زنده گی داده وپویایی نسیم را زیبا توجیه کرده است.

در مصرع دوم نیز،” غبار” پدیده یی است جاندار که به “چشم کوه وصحرا سرمه” می دهد. بی تردید این فرایند “سرمه دهی غبار به چشم کوه وصحرا” همان نگاه زنده ی “بیدل” به اشیا- ویا به گونه یی – زنده گی دادن به پدیده های غیر جانداراست.

در دوره های معاصر نیز شاعران متعدد- به ویژه سهراب سپهری که رویکرد های شاعرانه  اش در شعر با بیدل، همخوانی ها وهمسویی های شگفت انگیزی دارد- به این مسأله توجه کرده است.

“سپهری” هنگامی که در بخشی از شعر بلند” صدای پای آب” می گوید:

“شاعری دیدم هنگام خطاب به گل سوسن می گفت: شما!”

بی تردید، این خطاب واژه ی “شما” به گل سوسن، همان بحث مسأله ی حیات بخشی شاعرانه در تخییل است که به گونه یی، می توان آنرا به نوعی کلیشه زدایی شاعرانه وبرهم زدن هنجارها و یا رابطه ها ی متعارف در نگاه وزبان شاعردانست.

اکنون، با بیان این پیش نوشت، می خواهم توجیه ام را از چندبیت بیدل (دریک غزل) بنویسم:

“کسیت کزراه تو چون خاشاک بردارد مرا؟

شعله جاروبی کند تا پاک بردارد مرا”

واژه ی ” خاشاک”،اشاره به “عجز” بیدل در برابر “هستی مطلق” (خداوند ج) است؛ اما مهم این است که عالم “عجز” بیدل، ازباب ” تجاهل” ونوعی شکسته نفسی آمیخته با خود پرستی نیست؛عجزی است حسی وتجربی که بیدل باگذشتن از مرحله ی “خودخواهی”، به این “خود شناسی” واز آن به مرحله ی “خداشناسی” یا مرحله ی “خاشاک” در برابر “هستی کل ومطلق” رسیده است.

با توجه به این توجیه، بیدل می گوید: آن کیست که از مسیرراه توصل به تو (که اشاره به هستی مطلق است) مرا که خاشاکی بیش نیستم بردارد تا این “منیتی” که در وجود این خاشاک به حیث سدی در برابر توصل به خدا (ج) وجود دارد،برداشته شود.

و در مصرع دوم بیت، وی با تخییل قوی شاعرانه به این پرسش این گونه پاسخ می دهد:

“شعله جاروبی کند، تا پاک بردارد مرا”

“جاروب شعله” ویا ” جاروب کردن شعله” دو مفهوم را در ذهن تداعی می کند:

نخست اینکه: جاروبی از شعله باشد تا آن خاشاک را بروبد( کنایه از آتش زدن) ؛ یعنی وی را که خاشاکی بیش نیست، آتش زده وخاکستر کند وسپس خاکسترش را پاک (کاملن) از سر راه توصل به هستی مطلق بردارد تا او به آن هستی کل (خداوند ج) بپیوندد.

واژه ی “پاک” همان گونه که اشاره شد،به معنای “کاملن ، تمام وکلن” آورده شده؛ مثل این که می گوییم: ” این موضوع پاک (کلن یا کاملن) از یادم رفته بود، ویا او پاک (کاملن) مرا از یاد برده بود.”

در بیت دیگراین غزل آمده است:

“هستیم عهدی به نقش سجده ی اوبسته است

خاک خواهم شد، اگر از خاک بردارد مرا”

در مصرع نخست این بیت،اشاره ی ژرفی موجود است. هستی انسان در مرحله ی بنده گی، چیزی جز عبودیت محض وانجام سجده ی بنده گی در برابر خداوند نیست.

از دید بیدل: هستی آدم، عهدیست برای انجام سجده ی بنده گی در مقام عبودیت، و این چیزی است که ماهیت هستی ومفهوم خلقت انسان را شکل می دهد. هستی انسان از نگاه او،عهدی است که از آغاز پیدایش میان انسان ومرحله ی عبودیت بسته شده و زمان عملی شدن آن نیز در دردوره ی حیات انسان است.

هستی انسان از دید بیدل عهدیست برای انجام سجده ی عبودیت در برابر خداوند بزرگ که باید انجام شود.

باتوجه به این تأکید، در مصرع دوم می گوید که : من خاک خواهم شد؛ یعنی حل خواهم شد ( بازهم اشاره به همان عجز مطلق) کسی که از خاک بردارد مرا؛ یعنی این خاشاک راکه در برابر هستی مطلق، خاکی بیش نیست از مسیر راه توصل به خدا بردارد.

کاربرد واژه ی ” خاک” با دومعنای متفاوت (یعنی یکی خاک شدن به معنای نیستی ودیگری از خاک برداشتن) یکی از ظرفیت های شاعرانه ی بیدل در ظرف زبان است که ظرفیت زیبایی را در دورویکرد معنایی متفاوت ،بیان می کند.

بازی های شاعرانه بیدل در کاربرد یک واژه با دومعنای (وگاهی هم با چند معنای متفاوت) به درستی این مسأله را می رساند که این شاعر پارسی گو،دربیان دقایق وظرایف زبان پارسی وعناصر به کارگیری آن،احاطه ی استادانه داشته است وتأکیدبراین احاطه،درست خلاف ادعای دانشمندورجاوند”حسین آهی ” است که زبان بیدل را در حوزه ی کاربرد “زبان فارسی امروز” ،در پاره یی از موارد نارسا” می داند:

” زبان بیدل، در بسیاری از موارد بازبان فارسی امروز، متمایز است، وعلت این امتیاز نه تنها به اعتبار شیوایی ورسایی زبان اونیست؛ بلکه بیشتر بدان سبب است که فارسی زبان دوم بیدل به شمار می آید، وازاین روی در پاره ای از موارد، گفتارش نارساست. (۱)

افزون براین که شعر بیدل وحوزه ی کاربرد واژه گانی وی ، خود پاسخگوی ایراد آقای “آهی ” است، نوعی گرایش ناسیو نالیستی – و بیشتر هم اندیشه ی پان ایرانسیم حسین آهی- در مقام مقاسیه ی “بیدل” با “صایب” نیز قابل دقت است:

“دریغا که پاره ای از ناآگاهان ونیز کسانی که از تحول وتطور نظم ونثر فارسی از آغاز تابه امروز کمترین اطلاعی ندارند، بیدل را با صایب مقایسه می کنند ودر بسیاری موارد وی را برمولانا صایب ترجیج می دهند زهی تصور باطل، زهی خیال محال “(۲)

شاید رد نظریه ی مقایسه ی این دوشاعر بزرگ دبستان هندی (بیدل وصایب) باتوجه به وجوه افتراق شان در شیوه بیان، تاحدی درست باشد؛ اما اندیشه ی برتری صاحب بربیدل، از دید ” حسین آهی” پژوهشگر ایرانی، چیزی جز مفکوره ی ناسیونالیستی وپنداشت بیمارگونه ی “پان ایرانیسمی ” نمی تواند بود.

آقای ” آهی” این را تااکنون ندانسته است که صایب بزرگ با وجود این که به تعبیر خود وی در مقام مقایسه با بیدل، زبان فارسی ، زبان نخستش بوده است؛ ولی وی (صایب) بیشتر به عنوان “شاعر تک بیت ها ” شهرت دارد تا شاعر در کل ساختارمفهومی شعر؛ اما بیدل شاعریست که در بیشتر موارد، درهیأت مجموعی شعر به حیث یک ساختار کل حضور دارد .

به هرحال، نمی خواهم با پهلوی هم گذاشتن این دو شاعر بزرگ واین دواستاد سخن، در مقام مقایسه ( که مقایسه پذیرهم نیست)من نیز دچارهمان خبط ناسیونالیستی آقای ” آهی” شوم ؛ ولی ناگزیر شدم برای اصلاح این اشتباه بزرگ، یاد آوری کوتاهی در این زمینه داشته باشم.

بحث را با آوردن بیت دیگر پی می گیرم:

“گرد من بیدل هوای عرصه گاه نیستی ست

از طپیدن هر که گرددخاک، بردارد مرا”

“گرد” ، اشاره به همان خاک ( وبه گونه یی خاشاک) وبرگشت مفهومی به مصرع ” خاک خواهم شد، اگر از خاک بردارد مرا” است که در “عرصه گاه نیستی” ؛ یعنی بیرون شدن از مرحله ی منیت وخود خواهی در برابر هستی مطلق، به نیستی مطلق بدل می شود.

“طپیدن” یا طپش ( این واژه را با توجه به اصل امانت داری به نسخه ی دست داشته با “ط” نوشتم؛ در غیر آن این واژه رابا نظر داشت هویت فارسی آن، باید با “ت” نوشت (یعنی به گونه ی تپید وتپیدن) ونوشتن با “ط” عربی در فارسی، نادرست است) زمانی نزد بیدل پسندیده است که از اثر این تپیدن، کسی که اورا برمی دارد تا وی به هستی مطلق برسد ، خودنیزخاک گشته باشد.{یعنی به آن فروتنی واقعی عارفانه رسیده باشد}

بازخوانی این ابیات به درستی می رساند که نگاه بیدل در شناخت وبازشناخت پدیده ها، متفاوت از شاعران دیگر(وحتا متفاوت از سخنوران دبستان هندی) است؛ چیزی که در فرآیند این باز خوانی به منظور شناخت بهتر از شعر بیدل ما را مدد می رساند، توجه به روش ها وشگرد های بیدلانه ی بیدل مانند:درک درست ویژه گی های زبانی،آشنایی باتعبیرواصطلاحات ونوع نگاه بیدل به پدیده ها در شعر است که بایدهریک با دقت وتأمل دریافته شوند.

 

____

پانوشت:

۱- کلیات دیوان مولانا بیدل دهلوی، با تصحیح خال محمد خسته – خلیل الله واهتمام حسین آهی، بخش پیشگفتار، انتشارات فروغی، چاپ چهارم، بهار ۱۳۸۱ ، ص ۱۴ .

۲- همان کتاب ، همان صفحه.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا