خبر و دیدگاه

سخنی چند برچرند گویی ها و دروغ پراگنی های توهین آمیز فقیرمحمد ودان (پیرامون تأسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان وسقوط حکومت جمهوری افغانستان درآغازسال دوم دهه نود ترسایی)

 

(بخش هشتم)

  قسمت اول

نتیجه گیری از هفت بخش گذشته وعوامل عمده ی سقوط دولت جمهوری افغانستان!

دربخش نخست مروری نقاد گونه بر ۲۸ سال دوران اپوزیسیون و حاکمیت ح. د. خ. ا:

هرگاه تاریخ فراز و فرود ح. د.خ.ا را ازبدو تأسیس تا ایندم درپیوند با رخدادهای تاریخی کشور مان مطالعه نماییم؛ نتیجه ی آن به باورنگارنده،این گونه رقم می خورد:

۱ـ علی رغم تلاشهای دلسوزانه، ترقیخواهانه و وطنپرستانۀ موسسین ح.د.خ.ا. درزمینۀ جلب و جذب نیروهای ملی ووطنپرست و جوانان آزادیخواه، تحول طلب و ترقی پسند کشور، بمنظور رشد و ارتقاء سطح آگاهی سیاسی و اجتماعی شهروندان، جهت پیشبرد مبارزۀ انقلابی بخاطر دستیابی به مطالبات برحق مردم، ازحد و مرز” استقرارنظام مشروطیت و دموکراسی”به سمت و سوی” رسیدن به مرحلۀ تحقق تحولات اساسی و بنیادی درهمه عرصه های زند گی سیاسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی و نجات جامعۀ افغانستان ازپنجه های خونین فقر مادی ومعنوی؛ پایان بخشیدن به عقب ماندگی قرون وسطایی؛ تأمین رفاه ـ ترقی وعدالت اجتماعی دراین کشورعقب نگهداشته شده” بود، که دراین راستا کار، تلاش ومبارزۀ خستگی ناپذیری، درمراحل مختلف انجام پذیرفت؛ که هرکدام آن دردل تاریخ و خاطرات هریک ازهم میهنان پاک نهاد و صادق کشور مان نقش بسته، تاریخ و نسل های امروز و فردای میهن، هرگزاین خدمات ماندگار پیش کسوتان حزب وجنبش دموکراتیک وعدالتخواه این مرزو بوم را فراموش نخواهد کرد.

اما، درمسیر این تلاشها و کار و پیکار بزرگان ما، نواقص و کمبودیهایی زیرین، وجود داشت که نتایج ناگواری را با خود بهمراه آورد:

۱ـ نبود دوسند مهم حزبی، (برنامه و اساسنامۀ حزب). 

روشن است که بدون تدوین یک برنامۀ زند گی ساز که رابطۀ باهمی حزب را با جامعه تأمین و قانونمند می سازد؛ تنظیم اساسنامۀ، که بمثابۀ قانون اساسی حزب، نحوۀ روابط و زندگی درونی اعضای حزب را مسجل و مشخص مینماید؛ کارتدویرکنگره در نبود آن دو سند حیاتی حزب آغاز یافت وتلاشی درراه ارائه آنها به کنگره صورت نگرفت. برعکس کمیتۀ تدارک کنگرۀ اول (کنگرۀ موسس) با دستان خالی (بدون دراختیارقراردادن مسودۀ هردوسند به پیشگاه اعضای سازمان و انجام نظر خواهی انفرادی ویا گروپی روی آن) با نگارش یک اجندای جلسه و ترتیب چند بیانیه وخوانش اهداف عام تحت عنوان ” خطوط کلی،فشرده و مختصری پیرامون برنامه و اساسنامۀ حزب” و گزینش اعضای اصلی وعلی البدل کمیته مرکزی، منشی اول و دوم حزب؛ وظیفۀ نگارش برنامه و اساسنامه حزب را درآینده به کمیته ای مرکب از: کارمل، بدخشی، پنجشیری و شاه ولی، موکول و کار کنگره را آغاز و پایان بخشیدند.

درحالی که مسأله عمده و اساسی درسرنوشت یک حزب سیاسی همان گونه که گفته شد، داشتن برنامه ویا مرامنامۀ آن میباشد که رابطۀ بیرونی سازمان را با توده های مردم پیوند میدهد و مردم دروجود آن منافع امروز و فردای خویش را محاسبه میکنند؛ همین گونه قانونمندی روابط درونی آن را اساسنامۀ حزب تشکیل میدهد که درپرتو احکام آن وظآیف، وجایب، مسؤولیتها و مکلفیتهای اعضای حزب ازبالا تا پایین و از پایین تا بالا تعیین و مشخص میگردد.

درپرتو متن و محتوای همین دو اصل مهم و زندگی سازدرونی و بیرونی حزب است، که دیدگاههای اعضای آن پیرامون شناخت جهان، جامعه، انسان و تفکر آن؛ تشکیل نظام سیاسی ـ اقتصادی، نحوۀ شکل مالکیت بروسایل تولید؛موقعیت گروههای اجتماعی درروند تولید، توزیع ومصرف نعمات مادی و ارزشهای معنوی در جامعه، به عنوان ایده ئو لوژی حزب متبارزمیگردد.

زنده یاد دکتر احسان طبری مختصات یک حزب سیاسی را این گونه برمی شمارد:

«هرسازمان انقلابی ضرورتاً باید دارای مختصات زیرین باشد:

الف. داشتن برنامه علماً تنظیم شده درباره هدف های اجتماعی، سیاسی واقتصادی سازمان؛

ب . داشتن آئین نامه مقررات زندگی سازمانی؛

ج . داشتن خط مشی  روشن استراتژیک و تاکتیکی؛

د .  مجهز بودن به شعار های مصرح و روشن؛

ه . داشتن سترکتور سازمانی مشخص و متناسب با شرایط زمان و مکان مبارزه؛

و . داشتن پیوند وسیع با مردم ازطریق سازمانهای توده ای و تسمه های ارتباطی دیگر؛

ز . شرکت مبتکرانه و فعال درمبارزه روزمره و اجراء نقش مؤثر درتکامل جامعه.

هریک ازاین حلقات اگر مفقود باشد آن سازمان دچار لنگش می شود و شخصیت خود را به عنوان سازمان انقلابی از دست میدهد». (۱)

طوری که دیده می شود، عمده ترین ارکان ” جمعیت دموکراتیک خلق ” که تدوین ” برنامه علماً تنظیم شده ای درباره هدفهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی سازمان” و آیین نامه (اساسنامه) بمثابه ی مقررات زنده گی سازمانی”… بود، پیش ازتدویر کنگره روی آن کارصورت نگرفت ودرنشست کنگره این امر مهم و تعیین کننده زندگی حزب وپیوند آن با جامعه به فردا موکول گردید. بعد ازتنظیم هردوسند بوسیلۀ کمیتۀ منتخب کنگره، هریک از اعضای کمیته مرکزی، بویژه منشی اول و دوم حزب، روی محتوای هردو سند و چگونگی مطابقت آن درجامعه، تعبیرهای مختلف و برداشتهای متفاوت ازخود متبارزنمودند، که در بخش (پانزدهم) رخدادهای خونبار…، روی آن توضیحات مکمل داده شده است.

ازآن جایی که شخصیتهای«این کمیسیون از ببرک کارمل، طاهر بدخشی، دستگیر پنجشیری و داکترشاه ولی ترکیب یافته بودوپیش نویس اصول مرامی ازمجموع مآخذ واسناد مرامی سازماهای انقلابی منطقه تدوین وتوسط منشی کمیته مرکزی ح.د.خ.ا رئیس کمیسیون[ببرک کارمل] مهیآ شده بود» ؛(۲) 

بنابران با آمدن حفیظ الله امین از ایالات متحده ی امریکا و پذیرش وی درحزب و قرار گرفتنش درکنار تره کی، این تفسیرها و تعریف ها ازقالب اصلی آن بجانب چپ افراطی و دکتاتوری فردی انحراف وسرانجام منجر به انشعاب ماه جوزای ۱۳۴۶ گردید.

هم اکنون نیز شماری از اعضای پیشین ح. د.خ. ا شعار وحدت جناحهای جداشده ازبدنۀ این حزب را بصورت مجرد؛ بدون تشخیص، توضیح و پیشکش نمودن اهداف بنیادی مسجل شده درطرحهای برناموی و ساختارهای تشکیلاتی؛ مثل سالهای قبل ازتأسیس کنگره حزب، تبلیغ کرده، اظهار میدارند، که وقتی وحدت حزب صورت گرفت، آنگاه اعضای رهبری حزب برنامه واساسنامۀ آن را تدوین و تصویب میدارند. این دوستان ازدرسهای تاریخ ح. د. خ. ا که پیشروی چشمان بازما صورت گرفت، هم نمی آموزند که تا هم اکنون درد و رنج همان اشتباهات کنگرۀ موسس را درگوشت و پوست خود حس میکنیم و از مصیبتهای عواقب بعدی آن رهایی نیافته ایم.

۲ـ کنار رفتن میرغلام محمد غبار ویا بهتر است بگوییم ” کنارزدن!” و دورشدن وی از رهبری کمیتۀ تدارک و حزب، عدم استفاده ازدانش و تجارب گرانبهایش؛ گزینش شادروان نورمحمد تره کی بجای وی به بهانۀ شخص بزرک سال… اگر بدون تعصب، ” سمپتی ” به این و” انتی پتی” به آن یک از رهبران و بزرگان پیشین؛ برای یک لحظه عاقلانه و بیطرفانه بیندیشیم؛ اشتباه دوم کمیتۀ تدارک و اعضای کنگرۀ موسس حزب در برخورد با غبار و دور کردن وی از رهبری این جمعیت بود.

۳ـ درمورد شناخت حفیظ الله امین، سابقۀ کاری و تحصیلی وی درداخل و خارج کشور؛ باستثنای

زنده یاد ببرک کارمل که اورا خوبترتشخیص کرده ودرتمام دوران زندگی هیچ گاه با وی راه سازش را درپیش نگرفت؛ ازجانب دیگران برخورد آگاهانه، قاطع ومسؤولانه و ثمربخش حزبی نه تنها صورت نگرفت؛ بلکه حمایت بیدریغ وعام وتام نورمحمد تره کی ازتاریخ ورود ودرخواست شمولیت وی درحزب، تا پایان عمر؛ همچنان جانبداری روانشاد محمد طاهربدخشی درسال ۱۳۴۵ وهمراهی اش را درانشعاب سال ۱۳۴۶؛ که این موضع گیری های آنان ازاین عنصر”سیا” منجر به دوپارچه شدن حزب؛ ایجاد شگاف درجنبش نوپای کشور؛ وارد نمودن تأثیرات ناگوار درسیاستها، عملکردها و خود خواهی های انحصار طلبانۀ سردارمحمد داوود؛ شهادت سه عضو کمیتۀ تدارک کنگرۀ موسس(خیبرـ بدخشی ـ تره کی )، قتل دو رئیس جمهور، دو صدراعظم، شماری از وزراء، هزاران عضو حزب، دهها هزارروشنفکر، صدها هزاراز ازهم میهنان و پیاده شدن عساکر شوروی درافغانستان گردید.

۴ ـ درمورد شناخت دقیق ازمحمد داوود و شیوۀ کار، سوابق، خوی وخصلت و چگونگی برخورد با وی؛ هردو جناح ح. د.خ. ا. دارای نظریات ناهمگون، متناقض،غیر ریالیستیک وتا حدودی سؤال برانگیز  بوده اند.

کودتای ۲۶ سرطان که با شرکت فعال و تعیین کنندۀ افسران جوان ترقیخواه ووطنپرست، تحت رهبری 

محمد داوود صورت گرفت، به نظام پوسیده و درحال زوال سلطنت چهل سالۀ محمد ظاهر، شاه پیشین پایان بخشیده، نظام جمهوریت را اعلام و مشی سیاسی ـ اقتصادی مترقی تری را زیر عنوان ” خطاب به مردم افغانستان” متعهد و درپیش گرفت؛ با برخوردهای متفاوت و ناهمگون هردو جناح حزب قرار گرفت:

گروهی با حفظ استقلال سازمانی وعقیدتی، درتایید، حمایت وتطبیق هدفهای مطروحۀ رژیم قرارگرفتند؛ بخش دیگری راه سرنگونی آن را پیشه کردند؛ حلقۀ سومی اندیشۀ انحلال حزب و ادغام آن را با حزب ” غوزنگ ملی ” محمد داوود خان، برگزیدند، که دراین مورد دربخش دوم این مبحث توضیحات لازم ارائه گردیده است.

هرگاه وحدت درحزب تأمین می بود؛ ازبرنامۀ “خطاب به مردم ” هردو جناح حزب بصورت اصولی و متداوم حمایت و جهت تطبیق آن کارمشترک را انجام میدادند؛ محمدداوود را بگونۀ دقیق می شناختند  و احساسات شئونیستی، ناسیونالیستی وخود خواهی های سردارمنشانۀ او را درست درک کرده؛ زمینه های تحریک وی،(بویژه صحبت نورمحمد تره کی در رابطه با چگونگی داشتن اعتقادات دینی و مذهبی وی) نسبت به تمام اعضای حزب؛ بوجود آورده نمی شد؛ درآنصورت از فعالیتهای تخریبی و تطبیق پلانهای شوم امین ـ قدیر و حیدررسولی با اتخاذ تدابیر خردمندانه، بوسیلۀ دوستان و نزدیکان روزهای عزلتش جلو گیری ومخربین به وقت وزمانش افشاء و به شخص محمد داوود معرفی و مجازات می شدند؛ به باور نگارنده با حمایت مقطعی و جلوگیری ازتحریکات وی؛ همان داوود خان خود خواه، با برنامه های اقتصادی ـ اجتماعی ترقیخواهانه اش تا آماده گردیدن شرایط مساعد و هموار شدن بستر های مناسب برای پیاده نمودن تحولات عمیق و بنیادی درکشور و نهادینه شدن جنبش دموکراتیک، برای استقرار حاکمیت واقعاً مردمی و نظام دموکراتیک و سرانجام تحقق و تأمین عدالت اجتماعی در کشور؛ بحال وطن و جامعۀ درحال رشد و تکامل ما مفید و بهتر بود. اما با دریغ و درد که مداخلات 

بی حد و حصر کشورهای غربی و تحریکات داخلی این زمینه را هم از مردم ما گرفتند.

۵ ـ وحدت مجدد دوجناح حزب درسال ۱۳۵۶ نیز زیر فشارهای پیهم و سرکوبگرانۀ رژیم محمدداوود و بازی های خطرناک وی درمقیاس منطقه و بین المللی؛ بصورت خیلی ها شتاب زده، خام و بدون سپری نمودن مراحل قانونمند ( اتحاد ـ وحدت عمل ـ سپس وحدت عام وتام)، صورت گرفت، که بعداً تره کی و امین هردو، آن را یک اقدام تاکتیکی و مقطعی تعریف و سپس به سادگی این وحدت کوتاه مدت را نقض و وحدت خواهان را مجازات سنگین نمودند.

۶ ـ بعد از وحدت مجدد هردو جناح حزب دربخشهای ملکی، کارسریع و اقدامات ثمربخش درمورد تأمین وحدت دربخشهای نظامی وادغام هردو سازمان نظامی دریک پیکر واحد و تعیین مسؤولان جدید، متناسب با شرایط نوین، بویژه بعد ازترورعلی احمد خرُم وزیرپلان بدستور امین و تکمیل پرونده جرمی اش بوسیلۀ پنجشیری و اعلان حزب جدیدش درپغمان که روی هرکدام آنها درنبشته های پیشین توضیحات داده شده است؛ انجام نگردید و سازمان نظامی جناح خلق بصورت یکسره دراختیار شخصی که برویت شواهد درمورد ترور علی احمد خرم وزیرپلان وانعام الحق گران پیلوت آریانا، بحیث رهبر تروریست ها متهم است ،گذاشته شد تا هرجنایتی را که دلش بخواهد ویا به او وظیفه سپرده شود، انجام دهد.

۷ـ  بعد ازشهادت استاد خیبر، متناسب با نمایش قدرت درمراسم تشییع جنازه و به خاک سپاری وی، بویژه در مطابقت با صحبتهای رهبران حزبی، (تره کی وکارمل)، آمادگی لازم و پلان تدابیر مشترک دربرابر حوادث احتمالی  بعدی که بوقوع پیوست، اتخاذ نگردید.

توجه نمایید به برخی از صحبتهای این دومنشی حزب:

نورمحمد تره کی منشی عمومی کمیته مرکزی ح. د. خ. ا ، که اعلامیۀ حزب را به زبان پشتو قرائت نمود، در بخشی ازآن چنین آمده است:

« شهادت رفیق ما دلالت گر تشدید مبارزۀ آشتی ناپذیرمیان نیروهای وطنپرست انقلابی و نیروهای ارتجاع و پشتیبانان آنها امپریالیسم جهانیست که تا پیروزی قطعی زحمتکشان افغانستان ادامه خواهد یافت. ما به مناسبت مرگ رفیق شهید خویش نه تنها گریه و زاری نخواهیم کرد، بلکه بازهم خواهیم آموخت که چگونه نیروی خود را برای پیکار انقلابی علیه دشمنان وطن و خلق افغانستان بیش ازپیش به کار بریم و هرگز دربرابر وحشت و ترور، ازراهی که درپیش گرفته ایم عقب نه نشینیم.

ما درحالیکه دراین محفل با شکوه که به خاطر بزرگداشت مرگ رفیق شهید میراکبر خیبر برپا گردیده است به اداره و دستگاه به اصطلاح امنیتی آن اعتراض می نماییم، با صراحت اعلام میداریم که: هرگاه هیأت حاکمۀ کشورسیاست دروغ و تهدید را که دربرابر نیروهای ارتجاع داخلی وابسته به ارتجاع منطقه و بین المللی درپیش گرفته است تغییر ندهد، دستگاه اداره را ازوجود عناصرشناخته شده و نفوذ داده شده ارتجاع وابسته به امپریالیسم تصفیه نکند، مسؤولیت زنده گی مبارزان وطنپرست را تأمین نه نماید و علیه تروریزم و تروریستها قاطعانه اقدام ننماید، مسؤول عواقب ناشی ازآن خواهد بود.» (۳)

همینگونه ببرک کامل منشی کمیته مرکزی ح. د. خ. ا، بیانیۀ سیاسی حزب را با شور و احساسات هیجان برانگیزی که خاصۀ صحبتهای او می باشد ایراد کرد و شکست سکوت مرگبار پنجساله را این گونه اعلام نمود:

« رفیق شهید و قهرمان ما اکبرخیبر با پیگیری به رفقا خاطرنشان می ساخت که سکوت مرگبار موجود سیاسی را باید شکست ” هورا ” باید شکست ” هورا “ خیبر با شهادت خود سخت ترین سکوت را شکست….

رفقا و دوستان! دراین آخرین مراسم و ادای احترام به خیبرشهید اعلام میداریم که:

قاتلین این رفیق عزیز ما، این فرزند اصیل خلق کشورعبارتند ازقوای ارتجاع داخلی به سردمداری ارتجاع سیاه و افراطی و محافل راستگرای حاکم، ارتجاع منطقه و امپریالیسم، دررأس شبکه های جاسوسی امریکا، پاکستان و ایران وغیره وغیره همه و همه عملاً در یک جبهۀ نا مقدس سیاه به مثابۀ دشمنان داخلی و خارجی خلق افغانستان. 

بدین جهت ما درپیشگاه آرامگاه رفیق شهید خویش یک بار دیگرسوگند خود را درمبارزه علیه ارتجاع و امپریالیسم تجدید می نماییم و به بانگ رسا اعلام می داریم:

رفیق شهید خیبر! خلق افغانستان انتقام تو و دیگرهمرزمان شهید تو عبدالرحمان ها، عبدالقادرها و نیازمحمد ها را خواهد گرفت. ” هورا ” ، ” هورا” ، ” هورا”….

[ کاملاً بخاطر دارم که زنده یاد کارمل خطاب به حاضرین کرده این جمله را (که درکتاب مؤخذ من نیامده است)، گفتند:” رفقا بپا خیزید و به یک صدا بگویید”: نگارنده]

سوگند به تو رفیق خیبر که ما درراه آرمانهای والای تو، آرمانهای نجیبانۀ طبقۀ کارگر، درراه به پیروزی رساندن انقلاب دموکراتیک و ملی و انقلاب سوسیالیستی با شرافت و بی هراس به پیش میرویم و پرچم ظفرنمون مبارزۀ طبقاتی خلق افغانستان را که با خون پاک تو و شهیدان دیگر ما گلگون شده است سربلند [ نگه] می داریم. این شعارسه بار یکجا با مشایعت کننده گان برگور میراکبرخیبر، تکرارگردید.»(۴)  

این بیانیه  خیلی ها هیجان انگیز و تأثیر گذار درذهن وروان سرکوب شدۀ پنج سالۀ اعضای حزب، نیروهای چپ و جنبش دموکراتیک و عدالتخواه کشور ومردم ما بود؛ اما درمورد مجموع این بیانیه ها و شعارهای تُند و آتشین ؛ تدابیر کُند و برخورد های خیلی سطحی نگرانه و دور ازشرایط مسلط و حاکم برجامعه، بعمل آمد؛ بویژه تصور نادرست و دورازواقعیت درمورد شناخت دقیق از رژیم خودکامۀ محمد داوود؛ لغزش و تسلیمی وی به شاه ایران و جنرال های پاکستانی، رژیم های ارتجاعی عرب و ایالات متحدۀ امریکا و شرکایش؛ سوابق دوران صدارت او که دهها آزادیخواه وطنپرست و مشروطه طلب در زندانهایش پوسیدند؛ عبدالرحمان محمودی درآخرین نفسهای زندگی ازبند رها و یک هفته پس ازرهایی جان سپرد؛ سرورجویا درزندان وی درحال مقاومت، بصورت مرموز ازمیان مبارزین آزادیخواه برداشته شد؛ غلام محمد غبار و دیگران سال های درازی رنجهای بیکران زندان همین سردار مستبد را کشیدند؛ عمده ترین ضعفهای رهبری حزب را دربرابر اوضاع و احوال آن وقت کشور، تشکیل میدهد.

به باورنگارنده، بعد ازانجام مراسم تشییع جنازۀ خیبر و صحبتهای تنش آور ذکرشده،(نمایش قدرت) بطوری حتمی بایست پلنوم کمیته مرکزی ویا کم از کم جلسۀ بیروی سیاسی، بصورت سری  درجای امن دایر و تصامیم لازم اتخاذ میگردید:

ـ دراین جلسه بایست پیرامون قتل خیبر و تمام جریانات سپری شده، توأم با واکنش های رژیم، مورد ارزیابی دقیق قرارمیگرفت؛

ـ باید بصورت حتمی خطوط کلی تدابیر وقایوی و دفاعی دربرابر هرگونه حوادث بعدی، توسط آگاهان مجرب سیاسی و نظامی تنظیم و رویدست گرفته میشد؛

ـ مسؤولین نظامی هردو جناح حزب مکلف می شدند تا نخست کمیتۀ نظامی واحد را از آگاه ترین و 

ورزیده ترین افسران نظامی تشکیل و سپس پلان تدابیر منظم دفاعی مشترک را درصورت حملۀ رژیم حاکم، که موضوع انتخاب دو راهی مرگ دسته جمعی ویا دفاع مشروع بود، تدوین و حد اقل به تصویب بیروی سیاسی می رسانیدند؛

ـ بایست برای اعضای بیروی سیاسی و حتا اعضای کمیته مرکزی حزب مخفی گاههای مصون، بمنظور جلوگیری از یورش پولیس رژیم ویا شبیخون عناصر افراطی وابسته به هیأت حاکمه ویا ارتجاع سیاه؛ تدارک دیده می شد؛

ـ کمیتۀ نظامی مشترک هردو جناح حزب باید محل مناسب را بمنظور تدویرجلسات کاری مشخص و آماده گی های لازم را جهت تطبیق پلان و دفع و طرد توطئه ها و تهاجم دولت علیه حزب میگرفتند.

اما باکمال تأسف که نه تنها تدابیرجمعی و مشترک نظامی هردو جناح حزب گرفته نشد؛ بلکه هرچهار مسؤول نظامی جناحهای حزب (علی رغم این که عبدالوکیل در سفر خارج کشور بود؛ ولیک نوراحمد نور، دکتر شاه ولی و حفیظ الله امین) روی حوادث خونبار موجود و عواقب بعدی آن که سرنوشت حزب، نهضت و جامعه با آن وابسته بود نیز نشست مشترک و تدابیر باهمی را اتخاذ نکردند.

امین همین که دستور ویا فشاری را ازجانب رهبری حزب، پیرامون انجام تدابیر مشترک، احساس نکرد؛ بنابران وی برای تطبیق برنامه های نظامی خود، بطور یکه تاز وارد میدان یک قمار سیاسی و نظامی گردید ودستوری را ازنام رهبرحزب، مبنی برآغازقیام به عضو رابط بخش نظامی جناح خلق (سید محمد گلاب زوی) ارسال نمود، که هرگاه افسران جناح پرچم ( رفیع ـ عمرشهید ـ یوسف ـ مولاداد از قوای چهار و پانزده زرهدار و دیگران ) وارد میدان نبرد نمی شدند؛ همچنان عبدالقادر رئیس ارکان قوای هوایی ومدافعۀ هوایی بصفت یک کادر حزبی غیروابسته( به نور وامین ) رهبری و سوق و ادارۀ قوای هوایی را دردست نمی گرفت؛ با شکست قیام یک جانبۀ جناح خلق، فاجعۀ خونین بدتر ازاندونیزیا ـ سودان ـ ایران و چلی، تکرار می گردید و جوی های خون از روشنفکران رسالتمند و متعهد کشور جاری می شد.

اما شوربختانه مسؤول نظامی جناح پرچم حزب (نوراحمد نور) دربخش خود و درجمع رفقای نظامی این جناح که افسران ورزیده، کار آگاه و دلیر بودند و یکبار امتحان لیاقت، ایثار و ازخود گذری شان را درکودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲، درحالیکه اکثریت نزدیک به اتفاق آنان درآن برۀ زمان عضویت ح. د. خ. ا را نداشتند؛ موفقانه ثابت کرده بودند، نیز درمدت ده (۱۰) روزمعینه، هیچ گونه تدابیری را در برابرحوادث احتمالی بعدی اتخاذ نکرد.

علی رغم این که وی مسؤول امور تشکیلات و اطلاعات حزب بود؛ مگر در مورد پیشبینی حوادث و اتخاذ تدابیر دربرابررخدادهای سرنوشت ساز کشور، آنقدر ازخود بی کفایتی و ضعفهای کمرشکن و  زندگی برانداز را به نمایش گذاشت، که هیچ یک از اعضای حزب تصور آن را هم نمی نمود.

بگونۀ مثال، شام ۲۵ اپریل ۱۹۷۸ همین که ازطریق رادیو افغانستان اعلان گرفتاری رهبری حزب پخش گردید؛ امین صبح روز۲۶ اپریل دستور قیام نظامی را دربخش خود به عضو رابط خویش (سید محمد گلابزوی) ارسال نمود؛ اما قرار اطلاع درآن شب نوراحمد نور برغم این که درچندین منزل رفقای حزب خود را مخفی نموده بود، به عوض این که دستور قیام وعملیات نظامی را به رفقای مربوطۀ خویش صادر و آن را ازمخفیگاه رهبری نماید؛ برعکس مخفیگاه دومی منزل حمید الله کارگر را نیز با کریم میثاق یک جا ترک کرده رهسپار مخفیگاه سوم درمنزل داوود رزمیار واقع شش درک کابل گردیده، انتظار ظهور یک معجزه را می کشید.

رفقای نظامی جناح پرچم حزب دریک تاریکی، ابهام و دو راهی قرارداشتند. ازیک طرف دستور قبلی حزب مبنی براین که: ” هرگاه علیه رژیم محمدداوود کودتای ارتجاعی صورت گیرد باید کودتا خنثی گردد؛ درصورت سقوط رژیم باید خود قدرت را دردست گیرند”، نزد شان با قوتش باقی بود؛ ازجانب دیگرزندانی شدن رهبران و صدورحکم دستگیری اعضای حزب و نرسیدن دستور قیام نظامی علیه رژیم سرکوبگر محمدداوود.

هرگاه محمد رفیع سرپرست قوماندانی قوای چهار زرهدار با غلام عمر شهید و محمد یوسف قوماندان قوای پانزده زرهدار با مولاداد و دیگر رفقای قوای چهار و پانزده زرهدار ـ رفقای فرقۀ هشتم پیاده و به تعقیب آنان خلیل الله رئیس ارکان لوی ۸۸ توپچی و دیگران درداخل ارگ به تصمیم و تحلیل و تفکر خود ابتکار عمل را دردست نمی گرفتند و اقدامات مشترک را با رفقای نظامی جناح خلق علیه تهاجم رژیم داوود انجام نمی دادند؛ همان گونه که دربالا تذکر رفت، نسلی ازدگراندیشان ترقیخواه و تحول طلب در افغانستان باقی نمی ماند و داوود خان مانند نادرخان و هاشم خان عموهایش همه را سر

 می برید.

بلی! همین بی برنامه گی و مخفی شدن نوراحمد نور طی ۳۰ ساعت درسه مخفیگاه به انتظار ظهور مهدی موعود و پیشدستی حفیظ الله امین در رویداد هفتم ثور۱۳۵۷ بود که زمینه های وسیعی را برای فعالیتهای تخریبی، ماجراجویانه ضد حزبی، غصب قدرت، یکه تازی ها و سرکوبگری های خونین درداخل حزب و در مقیاس جامعه، به امین و شرکاء مساعد نمود و وی را درجایگاه فرمانده انقلاب ثور(!) و پرچمی ها رادرموضع ” فرمانبردار” امر و نهی امینی های خونخوار، قرارداد.

موضوع دیگری که درزمینۀ سهمگیری نظامیان جناح پرچم ح. د. خ. ا دراین رویداد، ازنظر کمی و کیفی تأثیر ناگوار برجاگذاشت وامین ازآن سود بیشتر برد، این بود که تعداد بیشتری از کادرهای نظامی وامنیتی این جناح حزب طی سه سال اخیرازجانب رژیم محمد داوود ازبخشهای مهم و سرنوشت ساز اردو و پولیس تصفیه شدند و تغییرات درهمه ارگانهای قدرت مطابق میل جناح راست افراطی رژیم صورت گرفت.

بگونۀ مثال:« قطعۀ انضباط شهری لغو می گردد… تمام افسران غند ۷۱۷ انضباط شهری به قطعات اطراف فرستاده می شوند. افسران پرچمی درقطعات ۴۴۴ کوماندو، لوای ۴ و ۱۵ زرهدار، قطعۀ پراشوت فرقه های ۷ و ۸ ، به تشخیص دستگاه های استخباراتی،تبدیل و به اطراف کشور در وظایف غیرموثر فرستاده می شوند. درگارد ریاست جمهوری جگرن صاحب جان به حیث قوماندان تعیین و ضیاء مجید بنا بر خواهش خودش بحیث آتشۀ نظامی درهند فرستاده می شود. قوماندانهای قطعات مرکز نیز تبدیل می گردند. وزارت داخله و زراعت ازوجود پرچمی ها پاکسازی می شود و این نتیجه بمیان میآید که داوود میخواهد به شیوۀ گذشته مطلق العنانی و خودکامگی را دوباره احیاء کند. بالآخره ازاثر تحریکات وحید عبدالله معاون وزارت خارجه انشعاب درکمیته مرکزی داؤد خان بوقوغ می پیوندد.

 درگروه اول، رئیس دولت، حیدر رسولی، عبدالقدیر، سرورنورستانی وغوث الدین فایق شامل بودند که ازقدرت و صلاحیتهای اجرائیوی زیادی برخورداربودند. [ درحالی که بجز سرورنورستانی ، دیگران در کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ هیچ کدام نقشی را درقومانده ورهبری قطعات نظامی درجهت سرنگونی رژیم شاهی نداشتند. برعکس گروه دوم بجز دوکتور محمد حسن شرق، دیگران همه فرماندهان درجزوتام های ارتش بودند که نقش تعیین کننده رادرکودتای ذکرشده ایفاء نمودند و داوود دربرابرآنان جفا نمود که درحقیقت امر تیشه را بر ریشۀ خود زد].

گروه دوم را که دررأس آن دوکتور محمد حسن شرق بود، جگرن مولاداد، دگرمن محمد یوسف، جگرن خلیل الله، جگرن ضیاء مجید و فیض محمد خان تا هنگامیکه درکابل بود، تشکیل میدادند. تا اینکه محمد حسن شرق بصفت سفیرکبیر درجاپان و فیض محمد دراندونیزیا تعیین و ازکشور خارج شدند. کمیتۀ مرکزی جمهوری نیز ازبین رفت و همان گروه اول قدرت مطلقه را دردست گرفت. (۵)

۸ـ بعد ازپیروزی قیام مسلحانۀ هفتم ثور ۱۳۵۷ نیز علی رغم این که هردو جناح حزب درآن شرکت داشتند و بدون شرکت جناح پرچم دراین رخداد آن طوری که دربالا ذکر شد، پیروزی یک جناح غیر ممکن بود؛ مگرامین موضوع دستورقیام را که او به نظامیان جناح خلق داده بود؛ ولیک ازجانب نوراحمد نور چنین دستوری به نظامیان جناح پرچم صادر نگردید؛ پیش کشید و اصرار میداشت که آنان حق شرکت مساوی را در سرنوشت نظام، رهبری جامعه و ارگانهای دولت ندارند.

امین روی همین نکته پافشاری کرده میگفت:« به استثنای جگرن رفیع و جگرن داوود دیگرپرچمداران درحال ترصد، انتظار و بعضاً درحال دفاع و پشتیبانی ازدولت داوود قرار داشته اند و همچنین نوراحمد نور، مسؤول سازمان نظامی پرچم با آن که هنوز بازداشت نشده بود و آگاهانه خود را ازپولیس پنهان ساخته بود، چرا هیچگونه تشبث و ابتکاری به نفع پشتیبانی قیام به عمل نیاورد؟ چرا نوراحمد نور نخواست ویا نتوانست تا دستور مشخص شرکت فعال سازمان نظامی پرچم را درقیام مسلحانه به جناح پرچم صادر کند؟». (۶)

درست بربنیاد همین ضعف و بی برنامگی و عدم جسارت نوراحمد نور و تسلیمی بدون قید و شرط جبونانۀ لایق ـ بارق ـ غوربندی و سروریورش و انعطاف وعقب نشینی بیش ازحد و پیهم رهبری جناح پرچم بود که امین با اعمال نفوذ بر تره کی و سایرین عملاً نه تنها وحدت سال ۱۳۵۶ حزب را نقض و راه انحصار قدرت را درپیش گرفت؛ بلکه از تطبیق اصول مرامی حزب و خطوط اساسی اهداف انقلابی درمورد ساختار دولت، تشکیل جبهۀ متحد ملی و شرکت دادن سایر روشنفکران و متحدین سیاسی نیز انصراف ورزیده، ازطریق سازماندهی توطئه ها و دسایس و انجام کودتاهای خونین درون حزبی، قدرت سیاسی را کاملاً غصب و درافغانستان جوی های خون را جاری نمود.

۹ـ آن گونه که دراین مبحث مطالعه نمودیم، حفیظ الله امین را درزمان تأسیس حزب و پیش ازآن در میان نهضت مشروطیت کسی نمی شناخت؛ این شادروان نورمحمد تره کی ” پدرمعنوی” اش بود که وی را به بهای اعلان یک جانبۀ انشعاب سال ۱۳۴۶ برحزب و جنبش تحمیل نمود.

درماه عقرب ۱۳۵۶ علی رغم این که بقول اکادمیسین دستگیر پنجشیری، موافقه نمود که امین از کمیته مرکزی حزب و مسؤولیت امورنظامی جناح خلق اخراج و سبکدوش گردد: «هنگامی که ح. د. خ. ا. این توطئه تحریک آمیز حفیظ الله امین [قتل علی احمد خرم وزیر پلان ] را توسط کمیسیون کنترول کشف کرد، بیدرنگ موضوع اخراج امین از کمیته مرکزی و دردرجۀ اول سلب مسؤولیت و سبکدوشی او از رهبری سازمان مخفی نظامی مطرح بحث قرارگرفت. طرح مصوبۀ سبکدوشی امین از رهبری سازمان مخفی نظامی و اخراج او از کمیته مرکزی، حتی دریکی ازجلسه های دفترسیاسی توسط کریم میثاق نوشته شد. 

اما تره کی و کارمل مانع صدور مصوبه گردیدند. نورمحمد تره کی مصوبۀ اخراج امین را به این علت به تعویق انداخت تا طی یکماه افسران بلندپایۀ اردو و عناصر رهبری کنندۀ سازمانهای نظامی را از تحت نفوذ امین بیرون کشد. این دلیل و منطق به هیچ وجه نزد اکثریت قریب به اتفاق بیروی سیاسی قانع کننده نبود، واقعیت امر هنوز روشن نشده، قضاوت برآن دشواراست.» (۷)

اما طوری که دیده شد این تصمیم برخلاف ارادۀ « اکثریت قریب به اتفاق اعضای بیروی سیاسی » ازجانب نورمحمد تره کی منشی عمومی کمیته مرکزی حزب نه تنها درمعرض تطبیق قرار نمی گیرد؛ بلکه ششماه بعد آن باپیروزی قیام مسلحانۀ هفتم ثور۱۳۵۷ وتحمیل حاکمیت دولتی بر ح. د.خ.ا؛ صرف با عنوان کردن این مطلب که امین” اطلاع قیام را برای نظامیان جناح خلق ارسال داشته “، درحالی که رهبری و تطبیق کنندۀ آن خود نظامیان (محمد رفیع،محمد اسلم وطنجار وعبدالقادر حزبی غیروابسته به امین و دیگران)، بودند و امین خود را به پولیس تسلیم کرده دررهبری، تطبیق و پیروزی قیام دخالتی نداشت؛ شاد روان تره کی به زوایۀ ۱۸۰ درجه درجهت ارتقای مقام، تحکیم مواضع وتطبیق هدفها و برنامه های جنایتبار امین تاسرحد نقض صریح اسناد وحدت ۱۳۵۶، تحمیل انشعاب مجدد برحزب؛ تغییرموضع داد.

این موضعگیری ضد حزبی تره کی و حمایت عام و تام ازحفیظ الله امین منجر به سکوت و حتا تسلیمی سایر رهبران و کادرهای مخالف وی در جناح خلق؛ قتل عام هزاران عضو هردو جناح حزب؛ دهها هزار روشنفکر و صدها هزارشهروند افغانستان؛ بشول خودش گردید.

۱۰ـ ازآن جایی که بیشتر رخداد های خونبارسه دهۀ اخیر بنام حفیظ الله امین (به عنوان عامل ویا مسبب آن) رقم خورده است؛ بهترخواهد بود تا این بخش را به معرفی وی فرجام بخشیم:

ازمطالعۀ آثار تاریخی مورخین و نویسند گان برمی آید که حفیظ الله امین پسر حبیب الله منسوب به قوم خروتی، درقریۀ قاضی خیل پغمان متولد و پس از آموزش دورۀ ابتدایی و دبیرستان، تحصیلات عالی را در دانشکدۀ سیانس بسر رسانیده، درجریان کار بحیث مدیر لیسۀ ابن سینا، دوبار درسال های(۱۹۵۷ـ ۱۹۵۸ و ۱۹۶۳ـ ۱۹۶۵) برای آموزش آموزه های عالی به امریکا فرستاده شد. بار اول سند تحصیلی “ام.ای” را در رشتۀ تعلیم و تربیه بدست آورد؛ مگر در مرحلۀ دوم به اخذ هیچ سندی کامگار نگردید.

امین درجریان تحصیل بین سال های ذکرشده درامریکا، رئیس اتحادیۀ محصلان افغانستان درآن کشور بود و دو تن از یاران نزدیک و رفقای دوران اقتدارش( محمود سوما و منصورهاشمی)، معاون و صندوقدار اتحادیه بودند. پس ازبازگشت وی به میهن، درمحافل روشنفکری سر وصداهایی تا آن جایی که بخاطر دارم، از آدرس شخصی به اسم عبدالطیف هوتکی، پخش گردید که: رئیس اتحادیۀ محصلان افغانستان در امریکا، بنابراظهارات خودش، عضو سازمان ” سیا ” می باشد.

این آوازه ها و تبصره های گرم، جنبش روشنفکری نوپای افغانستان، بویژه ” جمعیت دموکراتیک خلق” نو تأسیس را که حفیظ الله امین بنابرپیشنهاد و پافشاری نورمحمد تره کی منشی عمومی کمیته مرکزی، کاندید عضویت اصلی آن بود، تکان شدید داد.

ازآن جایی که درهمین سال ها محمد هاشم میوند وال بحیث سفیرکبیرافغانستان در امریکا ایفای وظیفه مینمود؛ افشای موضوع مذکور درمجله رامپارتس امریکایی مبنی بروابستگی اتحادیۀ محصلان افغانی در ایالات متحده امریکا با دستگاه ” سی. آی. ای ” درد سری را در مورد پذیرش امین به عضویت حزب و مقامات بالایی آن و سپس نشر خبر مذکور درجریدۀ افغان ملت، منجر به استعفای میوند وال ازپست صدارت گردید.

امین بنابر پیشنهاد و تضمین نورمحمد تره کی بحیث عضو اصلی حزب (بدون سپری نمودن دورۀ آزمایشی) پذیرفته شد؛ اما درجریان بحثهای جنجال برانگیر، پیرامون پذیرش وی به عضویت کمیته مرکزی؛ بویژه با حضور وی درکمیته مرکزی، بحیث عضو” مشاور” ، اختلافات جدی روی مسائل تیوریک و فعالیتهای تشکیلاتی درحزب که دربخشهای پیشین تذکرداده شده است، اوج گرفت.

سرانجام حفیظ الله امین بمنظور جلوگیری ازشناخت چهرۀ اصلی اش، بنا بر گفتۀ اکادمیسین دستگیر پنجشیری:« درهمان روزیکه در پارلمان  جلسۀ استیضاخ و در دانشگاه کابل گرد همایی بزرگی علیه مداخلۀ سازمان ” سی . آی . ای ” جریان داشت، گارد حفیظ الله امین تمام هواداران “خلق ” را به ترک حوزه ها، سازمانها و شعبه های جمعیت دموکراتیک خلق فراخواند و انشعاب  جمعیت دموکراتیک خلق براساس نقشه قبل تنظیم شده به این نیرنگ به تاریخ (۱۴ ثور۱۳۴۶ ش اعلان و برجمعیت دموکراتیک خلق تحمیل شد و بجای مبارزه علیه انحرافات ایدیولوژیک ـ سیاسی و سازمانی نقد و اعتراف به  اشتباهات، با سلاح ارزان اتهام، افتراء، دروغ، لجن پراگنی دردل ودماغ فرزندان مردم بذر خصومت قومی، غرورکاذب قومی، برتری جویی قومی، انتقامجویی ونفرت وکینهء قومی وتعصب و عصبیت قبیله سالاری کاشته شد.» (۸)

حفیظ الله امین مدتی بعد زنده یاد محمد طاهر بدخشی را نیز با برخوردهای تحریک آمیز طراز فاشیستی که جزء اخلاق و کرکتر اوشده بود، مجبورنمود تا ازجناح تره کی کنار رود؛ سپس بعد از هفتم ثور ۱۳۵۷، اورا به شهادت رسانید. دستگیرپنجشیری جریان را اینگونه بیان میدارد:

« م. ط بدخشی  بارها به نور محمد تره کی منشی عمومی کمیتهء مرکزی هوشدار داده بود که حفیظ الله امین  درنژاد پرستی نسل کشی ونظامیگری کمتر از محمد گل مهمند نیست؛ نباید نقش او در رهبری جمعیت دموکراتیک خلق برجسته شود؛ ولی به انتقادها،اعتراضها و پیشنها دهای سازنده وسالم م.ط. بدخشی هرگز تمکینی نشد . ناگزیر راه خودرا ازفرکسیون خلق جدا و ” محفل انتظار” را در سال ۱۳۴۷ خورشید ی تشکیل کرد.» (۹)

امین به تعقیب آن با استفاده ابزاری از ضعف و بی کفایتی شادروان تره کی وبویژه برجسته کردن شکست وی درانتخابات دورۀ ۱۲ و پیروزی خودش درانتخابات دورۀ ۱۳ سیزدهم شورای ملی، جایگاهش را بعد ازتره کی بمثابۀ شخصیت دوم درجناح خلق توجیه و متبارزنمود و در مورد تشدید تنشها، عمدتاً تبلیغاتی میان جناح خلق و پرچم و همچنان میان هردو جناح حزب با رژیم داوود، نقش یک مخرب فعال، سازمانده و اجیرشده را تا تطبیق کامل برنامۀ سازمان “سیا” موفقانه انجام داد و تا واپسین نفسهای زنده گی اش، از وحدت طبیعی وعام وتام هردو جناح حزب، اتحاد سایر نیروهای ملی و دموکراتیک و سرانجام از تشکیل دولت وسیع البنیاد، برپایۀ جبهۀ متحد ملی و تطبیق برنامۀ حزب و دولت دموکراتیک؛ جلوگیری بعمل آورد.

مزید براعمال ذکرشده، امین بصورت موجز ، مرتکب جنایات ضد بشری زیرین گردیده است: 

ـ قتل علی احمد خرم وزیر پلان حکومت داوود، برویت اسناد و اظهارات شاهدان عینی ، باستناد نوشتۀ اکادمیسین دستگیرپنجشیری که دربخش ” دوم ” این مبحث روی آن توضیحات داده شد؛

ـ ترور انعام الحق گران پیلوت آریانا، به جای ببرک کارمل، که باهم ازنظر چهره شباهت داشتند؛

ـ ترور استاد میراکبرخیبر، باستناد دلایلی که در بخش سوم ارائه گردید و بار دیگر بالای نظریات و دلایل ذکر شده، بربنیاد اسلوب دیالکتیک و اعتقاد راسخ به قانون پیوندها و موجودیت ارتباط ماهیوی میان قتل های زنجیره وی (خرم ـ گران پیلوت ـ خیبر و سپس داوود خان ـ قدیر ـ حیدر رسولی)، تاکید می گردد.

ـ قتل محمد داوود، محمد نعیم برادر و مجموع اعضای خانوادۀ آنان؛

ـ قتل عبدالقدیر وزیرداخله، غلام حیدررسولی وزیر دفاع و دیگر وزرای حکومت داوود؛ قبل ازاین که ازآنان بازجویی بعمل آید و رازهای روابط باهمی و برنامه هایش با آنها افشاء گردد؛

ـ ایجاد توطئه وقتل جنرال شاهپور احمدزی، رئیس ستاد ارتش(لوی درستیز) قوای مسلح کشور؛

ـ قتل نوراحمد اعتمادی ومحمد موسی شفیق، نخست وزیران حکومتهای دهۀ دموکراسی؛

ـ قتل شادروان محمد طاهر بدخشی وبحرالدین باعث، رهبران سازمانهای” سازا و سفزا”؛

ـ قتل عام شماری از وزراء ، اعضای هردودورۀ (۱۲ و ۱۳) شورای ملی، جنرال های اردو و مامورین عالی رتبۀ حکومت های قبلی، استادان دانشگاه، فرهنگیان، تاجران وسرمایه داران ملی، که اسمای برخی ازآنان درجلد دوم، صفحات (۱۰۱۳الی ۱۰۱۷) افغانستان درپنج قرن اخیر، تألیف، میرمحمد صدیق فرهنگ، که خودش نیز از جملۀ محبوسین همین دوره بود؛ درج میباشد.

ـ طرح و تطبیق دسیسه علیه جنرال عبدالقادر وزیر دفاع، سلطان علی کشتمند وزیر پلان و جنرال محمد رفیع وزیر فواید عامه و بازداشت و اِعمال انواع شکنجه های وحشیانه و ضد انسانی برآنان؛

ـ اخراج تمام کادرهای ملکی و نظامی جناح پرچم ح. د. خ. ا ازکار و تحصیل و بازداشت، شکنجه و به شهادت رسانیدن حدود ۳۰۰۰ تن آنان بشمول کادرهای سازمان جوانان افغانستان؛

 ـ سازماندهی و تطبیق دسیسه دایر بر قتل نورمحمد تره کی منشی عمومی حزب و رئیس شورای انقلابی ج. د. ا به شمول شماری از بهترین کادرهای ملکی ونظامی وحدت خواه واصولی گرای جناح خلق ح. د. خ. ا؛

 ـ تعرض وحشیانه برسازمان دموکراتیک زنان وسازمان دموکراتیک جوانان افغانستان، بازداشت و اِعمال وحشیانه ترین شکنجه ها بر کادرهای هردو سازمان؛

ـ قتل عام صد ها دانشمند، هزارها روشنفکر اعم ازملکی و نظامی؛ حزبی وغیر حزبی، چپ و راست و شخصیتهای مستقل ملی ـ فرهنگی ـ سیاسی و مذهبی و صدها هزارتن اززحمتکشان کشورمان، که لیست شهرت تعدادی از این شهداء را در مرکز وزارت داخله و قوماندانی های امنیۀ ولایات نشر نموده؛ انجام تمام این جنایات وحشت آور ضد بشری خود را به دوران تره کی، حواله نمود.

ـ همین گونه، قتل های دسته جمعی دیگر مردم درمناطق: کرالله ولایت کنرها؛ ولسوالی نجراب ولایت کاپیسا به تعداد ۱۷۰۰ تن؛ (تعداد حدود ۱۰۰ تن آنان، بشمول رفقای شهید حزبی را می شناسم)؛ درولایت بدخشان حدود ۱۴۰۰ تن تنها اعضای دو سازمان ( سازا و سفزا) ؛همچنان در ولایت بامیان، در ولسوالی درۀ صوف ولایت سمنگان ، چنداول شهر کابل و….

ـ امین دستور تهاجم، یورش و تجاوز به جان، مال و ناموس یک منطقه را بوسیلۀ منطقۀ دیگر و یک قوم را توسط قوم دیگر، تحت شعار مشهور« سرشان از من و مال و ناموس شان ازشما» ، صادر وبدین شیوه، جنایات محمد گل خان مهمند را تکرار کرده ، روان او را درقبر شاد نمود.

ـ تأمین ارتباط با گلب الدین حکمتیار و اتخاذ تصمیم قتل عام تمام زندانیان سیاسی کشور، بشمول رهبری و کادرهای فعال هردو جناح حزب ( پرچمی ها و خلقیهای وحدت خواه ضد امین، در درون و بیرون اززندان،) به پیشواز ائتلاف با حزب اسلامی و تشکیل حکومت مشترک (سرخ و سیاه) (!).

به استناد گفتار، رفتار و کردار، یعنی اعمال ذکرشدۀ حفیظ الله امین؛ مورخان، نویسنده گان و دانش پژوهان عرصۀ سیاست، وی را این گونه تعریف می کنند:

امین ازنظر دانش سیاسی شخص میان خالی دیده می شد؛ وی با استعمال چند واژۀ مارکسستی مانند: طبقات و مبارزۀ طبقاتی؛ انقلاب پرولتری، دکتاتوری پرولتاریا، سوسیالیزم، کپیتالیزم، ایده ئولوژی طبقۀ کارگر و انترناسیونالیزم پرولتری، می خواست تا خود را درجایگاه یک دانشمند بزرگ جهان تبارزدهد؛ ولیک اگر درمورد هرکدام این واژه ها توضیحات بیشتری از وی خواسته می شد، چیزی برای معلومات لازم و طرف قناعت نداشت.

او علی رغم ادعای مارکسیست بودن، درزمینۀ مناسبات ملی، یک متعصب قوم گرا و قبیله پرست بود. با این که ۱۶سال تحصیلاتش را به زبان فارسی به پایان رسانیده بود؛ ولی حدود ۸۰ درصد صحبتهای تلویزیونی اش به زبان پشتو صورت میگرفت.

امین درهنگام قدرت، وقتی دربرابر تلویزیون قرار می گرفت؛ درلحظات نخستین بالای بیننده ها تأثیر مثبت وارد می کرد؛ ولی زمانی که صحبت را آغاز می نمود، بیننده ها بخوبی درک می کردند، که گفته هایش تقلیدی و حرکاتش کاملاً ساختگی است.

تاجایی که معلومات دردست است و آنچه که از صحبت هایش معلوم می شد، بیانیه های وی را عموماً دیگران می نوشتند، او صرف گویندۀ آنها بود.

حفیظ الله امین، ازنظر کرکترمردمی، انسانی زیرک و خوش برخورد جلوه می کرد و انسانهای خوش قلب و ساده نگر را زودتر در گفتار و حرکاتش جلب مینمود؛ اما درعمق و نهادش کینه و تعصب سخت جاه گرفته بود؛ آنانی که دعوتش را درپذیرش به حزب رد کرده و یا با او رقابت سالم سیاسی نموده بودند؛ همه را اززیرتیغ کشید.

امین درساختن توطئه و ایجاد دسیسه دربرابرحریفان و بخاطررسیدن بهدف و مقاصد سیاسی و دست یافتن به قدرت، ازمجموع امکانات و اسالیب نامشروع و کثیف، تا سرحد اِعمال انواع شکنجه، قتل و کشتارهزاران انسان هم استفاده می کرد.

امین ازنظر اخلاق اجتماعی و کرکترسیاسی، انسانی نهایت خود خواه، جاه طلب، مقام خواه وقدرت پرست و یک ناسیونالیست افراطی بود. گرچه خود را یک مارکسیست، لنینیست پیرو اندیشه های استالین وانمود میکرد؛ ولی درایجاد وحشت و دهشت وکشتارمخالفین و روشنفکران ، دستهای حکمرانان خانواده های سدوزایی و محمد زایی را ازپشت بسته، جایگاهش را درکنار ادولف هیتلر و موسیلینی، تثبیت واحراز نموده بود.

وی همان گونه که بازی تصاحب قدرت را باکاربُرد توطئه و تزویر و ریختن خون صدها هزار انسان میهنش آغازکرد؛ با همان شیوه فرجام آن را با ریختن خون خود، اولاد، نزدیکان و فرزندان بی خبر و ساده دل بخشی ازحزب، دردفاع از اهداف و مقاصد پلید خویش، پایان بخشید.

ولی درهرحالت او وظیفۀ محوله اش را درجهت تطبیق برنامۀ سازمان ” سیا ” در قتل و کشتار اعضای حزب، سازمان جوانان افغانستان و سایر احزاب تحول طلب، روشنفکران ترقیخواه، فرهنگیان رسالتمند، علماء و روحانیون پاکنهاد و شخصیتهای ملی و با اعتبار در کشور؛ بدنام کردن اندیشه های عالی انسانی، چون: آزادی، دموکراسی، ترقی، پیشرفت، برادری، برابری و عدالت اجتماعی و کشیدن پای نیروهای نظامی اتحاد شوروی وقت را به افغانستان و گرفتن انتقام شکست امریکایی ها را درویتنام؛ موفقانه انجام داد؛ در عین حال زمینه تهاجم مزدوران امریکا و کشورهای درکمین نشسته ی غربی، عربی و منطقه یی، بشمول عربستان سعودی، پاکستان و ایران و سرانجام هموار نمودن راه را برای تجاوز نظامی غرب و اشغال افغانستان،توسط امریکا وپیمان تجاوزگر ناتو و پاکستان، درافغانستان غیر منسلک، بمنظور تهاجم دومی و دسترسی به منابع سرشار آسیای میانه و کوبیدن دروازه های مسکو و پیکن، نیز مساعد و هموار نمود.

بدین ترتیب میتوان اورا بحیث یک کارمند ورزیده و مسلکی سازمان “سیا” درانجام و تطبیق وظیفۀ محوله اش پیروزمند محسوب و نمرۀ ۱۰۰(!) را برایش قایل شد.

ازآنچه که تا کنون گفنه آمد، این نتیجه بدست می آید، که عوامل درونی و بیرونی زیرین، زمینه های مساعدی را برای فروپاشی و سقوط حاکمیت ح. د. خ ا، بوجود آورد:

۱ـ برکناری ببرک کارمل ازمقامات حزبی و دولتی با راه اندازی کودتا و تبعید وی از کشور، خلاف ارادۀ اکثریت قاطع اعضای حزب؛ وجدان بیدارهمه سنگرداران ملکی ونظامی ح. د. خ. ا را جریحه دار ساخت. زیرا ببرک کارمل از نظر سن، دانش سیاسی، کار وفعالیت حزبی و دولتی و جایگاهش بمثابۀ پرچمدار نهضت محصلین افغانستان؛ یکی ازبنیاد گذاران و منشی کمیته مرکزی ح.د.خ. ا، هشت سال وکیل و نمایندۀ شهریان کابل وسخنگوی زحمتکشان میهن درمجلس نمایندگان مردم افغانستان، برای هردو جناح (پرچم و خلق) حزب و اکثریت شهروندان محروم و آبله بدست کشورمان، مورد قبول و پذیرش بود؛ وی درآن برهه ای از تاریخ کشورمان قدرت و توانمندی علمی ـ سیاسی فزیکی و روانی کار و انجام وظایف را در بخش های حزبی و دولتی درخود نهفته داشت و درمیان اعضای رهبری حزبی و دولتی، هیچ کسی درآن مقطع زمانی نمی توانست جای او را تکمیل و جانشین وی گردد.

۲ـ نصب نجیب الله بجای ببرک کارمل، بنابرکمبودی های وی: ازنظر سن، دانش سیاسی، کرکترحزبی ، برخوردهای اخلاقی، آداب ومعاشرت اجتماعی و تجارب لازم سیاسی و دولتمداری، برای هردو جناح قبلی حزب و مردم افغانستان قابل پذیرش و تحمل نبود؛ یعنی وی ظرفیت لازم را برای رهبری حزب، دولت و جامعۀ سنتی افغانستان درخود نداشت؛

زیرا نصب نجیب الله بمثابۀ یک جوان احساساتی و متعصب وکم تجربه؛ بعوض ببرک کارمل، شخصیتی، که درمیان مردم افغانستان ـ احزاب و دولتهای مترقی و پیشرو جهان از اعتبار ومحبوبیت ویژه ای برخوردار بود، زنگ خطرشکست حاکمیت ح.د.خ. ا را به صدا در آورده، همه دوستان داخلی وبین المللی را مأیوس و متأثر نموده، دشمنان حزب، وطن و مردم افغانستان را شاد کام و مژده ی پیروزی بخشید؛  

۳ـ تضعیف پایه های سیاسی ـ اعتقادی درون حاکمیت، ازطریق برکناری شمار زیادی از کارمندان ورزیده و مجرب حزبی و دولتی، وفاداران سرسپرده به مردم و میهن، در مرکز و ولایات، به بهانه تراشی ها و حیله گری های گوناگون از کار ووظایف؛ سوق نمودن شمار دیگری ازشایسته ترین ومجرب ترین کادرهای حزب به تقاعد اجباری پیش ازمیعاد معین قانونی؛ درعوض آنان برگزیدن بدنامترین افراد وابسته به رهبران کودتا و فرکسیونهای ضد حزب، بشمول باند خون آشام حفیظ الله امین را که ازجانب دادگاه، به حبس های طویل و دوام محکوم و مجازات شده بودند؛

۴ـ درپیشگیری سیاست کادری غیرعادلانه و مخالف معیارهای اساسنامۀ حزب، باپیش کشیدن و تعیین شماری ازافراد در رده های مهم و کلیدی وظایف حزبی و دولتی، بدون در نظرداشت اصل شایستگی، لیاقت، کاردانی، پاکی، تقوا، سابقۀ نیک، داشتن نیت پاک خدمت به میهن و مردم…؛

۵ـ عقب نشینی پیاپی مطابق پلان مشترک مسکوـ واشینگتن و اسلام آباد، تحت عنوان مصالحۀ ملی، بدون تعیین حد و مرز آن، به مقصد فراهم آوری مقدمات سازش و ارضای خاطر رهبران تنظیم ها درپلنوم نزدهم کمیته مرکزی ح. د. خ. ا؛ (اصول کلی مصالحۀ ملی درپلنوم شانزدهم و درتزسهای ده گانه، از موضع قدرت مطرح شده بود؛ ولیک طرح مصالحه ازموضع ضعف و اتخاذ تدابیر و روشهای سازشکارانه رهبری حزبی و دولتی پس ازکودتای ۱۴ ثور ۱۳۶۵ سبب آن گردید تا این سیاست ازطرف گروههای جنگی مخالف، دول غربی و نظامیگران پاکستان، بمثابۀ یک عمل نمایشی و تشریفاتی رژیم ، به غرض اغوا و فریب مردم و جلب توجه خارجی ها، تلقی گردد. بنابران با مخالفت و استهزاء ازسوی طرف مقابل استقبال گردید) و عدم صداقت درتشریح، توضیح و تعیین حد و مرز و میکانیزم تطبیق آن در یک دیالوگ بازدرون حزبی با منتقدین آن؛ استفادۀ ابزاری ازاین سیاست درمقابل مخالفین کودتای ۱۴ ثور ۱۳۶۵ و همچنین پنهان نگهداشتن این شکست، درپشت پردۀ دروغها و بهانه های مبارزۀ درون حزبی؛

۶ـ راه اندازی  تبلیغات دروغین تحت عنوان ” تدویر دومین کنفرانس سراسری حزب، بمنظور بحث و اتخاذتصمیم روی برنامۀ مصالحۀ ملی درداخل حزب؛ سپس سلب حقوق حزبی و قانونی بیش از۱۰۰ تن نمایندگان انتخابی کنفرانس ها ازشرکت نمودن درکنفرانس و اخراج اکثریت انان ازحزب (بشمول۱۷ تن اعضای کمیته مرکزی ودوتن ازاعضای بیروی سیاسی)، بدین گونه پایان دادن به بحث روی متن ومحتوای مصالحه وتحمیل قبول اجباری آن بالای اعضای حزب، که منجر به یأس، ناامیدی و عدم حمایت اعضای حزب ازاین جادۀ یکطرف و زندگی برانداز حزب و باعث مسرت، تقویۀ مورال و نوید پیروزی تنظیم های بنیاد گرای جهادی و حامیان بین المللی آنان گردید و زمینه های سقوط حاکمیت را مساعد گردانید؛

۷ـ عدم توجه به پذیرش نظریات وانتقادهای سازندۀ منتقدین سیاسی درون حزبی، پیرامون برنامۀ تسلیم طلبانۀ ضد حزبی (مصالحۀ ملی بی حد ومرز)؛ برکناری و سرکوب پیهم صادق ترین، پاک ترین وکارفهم ترین اعضای حزب ازوظایف و مقامات حزبی ودولتی و فرستادن شماری درکنج زندان و جبهه های گرم و بی برگشت جنگ با دشمن؛ نصب نمودن بدنام ترین اعضای فرکسیونهای ضد حزب، بجای آنان؛ بشمول اعضای رهبری و کادرهای باند جنایتکار حفیظ الله امین که ازطرف محکمه ذیصلاح به ” حبس های طویل و دوام” محکوم ومجازات شده بودند؛

۸ـ اعلام آتش بس های یک جانبه خلاف اوضاع عمومی نظامی ـ سیاسی کشور و در مغایرت با منافع ملی و داعیۀ صلح وثبات (دراین مدت مورال و روحیۀ جنگی شکست خوردۀ مخالفین مسلح، دوباره تقویت یافت و درحملات برمواضع دولتی، پایگاههای نیروهای قوای مسلح، قطارهای اکمالاتی و مناطق مسکونی مردم، چهاربرابرافزایش بعمل آمد و خساره های مالی و جانی بی شماری را ببار آورد)؛

۹ـ تخلیۀ واحدهای ادارۀ دولتی درمحلات (ننگرهار، خوست، قندهار، نیمروز، هرات، کنرها، ارزگان ، کاپیسا…) از وجود لواهای سرحدی نیروهای پولیس، امنیت دولتی و کارمندان ملکی و نظامی واعلام آن جاهها بنام مناطق صلح وتسلیم دادن این محلات به گروه های جنگی مخالف، ساحۀ قلمرو حاکمیت دولت را تنگ تر و روند سقوط را سرعت بخشید؛

 (پلان گذاری تخلیۀ مناطق و وارد آوردن تغییر دروضع الجش نیروهای مسلح، هیچ گونه کمکی به تأمین صلح و ثبات نه نمود و دستاوردی را برای نظام سیاسی به ارمغان نیاورد؛ برعکس مخالفین این اقدام دولت را یک عقب نشینی و شکست نظام و پیروزی خویش ارزیابی ومورال شکست خوردۀ خود را تقویه نمودند)؛

۱۰ـ تشدید حملات کتلوی راکتی و شلیک هاوان های دورمنزل ازطرف مخالفان، بالای شهرها، میدانهای هوایی، هدف های نظامی و اقتصادی، افزایش متداوم حملات دشمن بر پوسته های امنیتی در مسیر شاهراهها، تعبیۀ ماین های مختلف درراهها، اجرای کمین ها و شب خون زدن ها ازسوی گروپ های ضد دولت، عرصۀ رسیدگی دفاعی را برای نیروهای مسلح کشور درجهت دفع و طرد تعرضات دشمن تنگ تر می نمود؛

۱۱ـ انسداد راههای مواصلاتی و خطوط اکمالاتی توسط مخالفین به هدف در محاصره کشیدن شهرها، بویژه پایتخت کشور، جهت رونما شدن کمبود و قحطی مواد اولیه ی مصرفی، صعود قیم و بالا گرفتن نارضایتی روزافزون مردم ازحاکمیت سیاسی (مطابق برنامۀ جنرال اختر و دگروال یوسف ـ رهبران آی. اس. آی) و تکیۀ بیشتر دولت بالای ترانسپورت هوایی پرهزینه با امکانات محدود مالی و امنیتی؛

۱۲ـ تضعیف قوای مسلح کشور و ایجاد دو دستگی درآن، پس از آغاز برخورد های تحریک آمیز و اتخاذ تصامیم عجولانه و ضد وحدت حزبی نجیب الله و اطرافیانش علیه جناح خلق واخراج دکتر صالح محمد زیری عضو اصلی کمیته مرکزی کنگرۀ موسس، ازعضویت بیروی سیاسی کمیته مرکزی حزب و برکناری سید محمد گلابزوی ازپست وزارت داخله و تبعید وی بعنوان سفیر در مسکو (درحالی که این هردو تن درجریان کودتای ۱۴ ثور، بنا به فشار رهبری شوروی و انتظاراتی که خودازاین رویداد داشتند، ازنجیب الله حمایت نموده بودند)؛  به تعقیب آن بازداشت تنی چند از افسران عالی رتبۀ ارتش وابسته به جناح خلق، به اتهام عضویت درحزب اسلامی، بدون نظر و موافقۀ وزیردفاع؛ نه تنها حمایت این جناح را ازدست داد؛ بلکه عواقب آن منجر به کودتای نافرجام شهنوازتنی وزیردفاع ؛ برکناری، سرکوب و زندانی کردن اکثریت رهبران و کادرهای ملکی و نظامی آن بخش حزب، به شمول وکلای شورایملی، که مصونیت پارلمانی را دارا بودند؛ فرار وزیر دفاع با قوماندان عمومی قوای هوایی افغانستان و شماری از جنرال های ارشد طرفدار شهنواز تنی به پاکستان و تسلیم شدن آنان به ” آی .اس. آی” و حزب اسلامی حکمتیار، عدم حمایت اعضای باقی ماندۀ این جناح از حاکمیت؛ تلفات هردو جانب حاکمیت، با پیامد های ناگوار تأثیرگذاری آن بالای احضارات محاربوی نیروهای دفاعی واثرات سیاسی خیلیها منفی آن برپرستیژ واعتبار داخلی و بین المللی ح. د. خ.ا، متحدین سیاسی حزب و درمجموع حاکمیت دولتی افغانستان گردید؛

۱۳ـ شدت گرفتن حملات تهاجمی پی درپی افراطیون تحت قوماندۀ ” آی. اس. آی ” بر ولایات: خوست، لوگر، قندهار، زابل، پکتیا، لغمان، ارزگان، کاپیسا، پروان، وردک، غزنی و سایرجاها، با قطع خطوط مواصلاتی و محاصرۀ اقتصادی شهرها (پس از ناکامی کودتای تنی وعدم حمایت بیش از دوثلث اعضای ملکی و نظامی جناح خلق ازحکومت یکه تاز نجیب الله) ، به هدف تلافی شکست قوای نظامی پاکستان و چریک های تنظیمهای بنیادگرای جهادی در جنگ جلال آباد؛

۱۴ـ تعدیل غیر اصولی و غیرقانونی نام، برنامه و اساسنامۀ ح. د. خ. ا، باعقبگرد ۱۸۰ درجه به سمت راست، بصورت افراط گرایانه، درنشست مضحکی با شرکت نمایندگان فرکسیون های ضد حزبی، درغیاب اکثریت اعضای اصلی کمیتۀ مرکزی کنگرۀ موسس که درقید حیات بودند و عدم حضور دوثلث اعضای اصلی معتقد به حزب؛ تحت عنوان باصطلاح کنگرۀ حزب، با سمتگیری های راستگرایانه، بمثابۀ کودتای سیاسی سازمان یافته برضد هدف های انسانی وعلماً تنظیم شدۀ آن (رعایت نکردن معیارهای دموکراتیک درانتخاب نمایندگان؛ انتصاب دستوری افراد دلخواه و وابسته به رهبری کودتای ۱۴ ثور۱۳۶۵ و فرکسیونهای ضد حزب بحیث نماینده؛ جلوگیری از اشتراک منتقدین درون حزبی و محروم ساختن نمایندگان واقعی و منتخب سازمانهای حزبی مرکز و ولایات ازشرکت درکارکنگره و درپروسۀ تصمیم گیری ها، از زمرۀ سیاه ترین کارنامه های رهبری حزبی و دولتی بود که بعد از دومین کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، به گونۀ مشابه، مجدداً صورت گرفت) و اتخاذ سیاست های تسلیم طلبانه با اعلام اقتصاد بازار آزاد و تهی کردن  تمام اعضای رسالتمند حزب از اعتقادهای بنیادین حزبی واندیشه های ترقیخواهانه ایشان، که زمینه را برای گرایش بجانب قوم و قبیله گرایی، سمت و محل پرستی مساعد نمود وتا کنون درد و رنج جانکاه آن را مردم ما می کشند؛

۱۵ـ بالا رفتن میزان دامن زدن به خصومتهای اتنیکی و قومی، برخورد تبعیض آمیز و متکبرانه در برابر کادرهای ملی و محلی (حزبی و دولتی)؛ تشویق و ترغیب به اشاعۀ برتری جویی های قومی ـ قبیله یی و لسانی، تحمیل اراده ـ اندیشه و تمایلات شخصی ازسوی رهبری حزبی ـ دولتی بردیگران، پس از کودتای ۱۴ ثور تا لحظۀ فرار نافرجام؛

۱۶ـ سقوط خوست بمثابۀ سرآغاز فروپاشی حاکمیت سیاسی درنتیجۀ خیانت مسؤولین دفاعی و امنیتی (قوماندان فرقۀ عسکری و قوماندان پولیس آن ولایت…) وتلفات مالی وجانی جبران ناپذیرناشئ ازاین شکست نظامی و سیاسی وبه تعقیب آن سقوط ولایات: تخارـ ارُزگان ـ کاپیسا ـ کنرها … با حدود ۱۰۰ ولسوالی و سپردن آن محلات به ” برادران آزرده خاطر” تحت عنوان منطقۀ سبز؛

۱۷ـ تشدید اختلافات درونی میان رهبران کودتای ۱۴ ثور۱۳۶۵، روی تقسیم پست های حزبی ودولتی، بمنظورکسب سهم  و امتیاز بیشتر، درقدرت و ادارۀ حزب و دولت، منجر به برکناری ـ استعفاء و مقابلۀ رویارویی دوثلث آنان علیه یکه تازی های رئیس حزب حاکم و تیم وی گردیده، آخرین میخ ها را برتابوت ازقبل ساخته شدۀ حاکمیت دولتی کوبید؛

۱۸ـ آغاز دسایس وتوطئه های سازمان یافته درصفحات شمال، با موضعگیری های بسیار خصمانه و تشبثات عظمت طلبانه و قوم گرایانه توسط افراد وابسته به دکترنجیب الله؛ اوج گیری این مشکلات با تصفیۀ کادرهای ملکی و نظامی، براساس پلان مرکزی قوماندانی اوپراتیفی شمال ـ وزیردفاع ـ وزیرداخله و شمار دیگری ازتفوق طلبان قومی و لسانی، با تایید و حمایت رئیس دولت؛

۱۹ـ تبارز غرور بی جا و انجام صحبتهای غیر مسؤولانۀ رئیس حزب حاکم پیرامون وضع؛ عدم کفایت، کاردانی و درک لازم وی درزمینۀ ضرورت تدویرپلنوم یا مجمع عمومی شورای مرکزی حزب، بمنظور بررسی اوضاع بوجود آمده و اتخاذ تدابیرلازم بشمول تقدیم استعفاء از رهبری حزب و دولت در یک جلسۀ بزرگ و باصلاحیت حزبی و دولتی وگزینش شخصیت دیگری از میان نخبگان هردوبخش، که میتوانست در رفع این بحران مؤثر تشخیص گردد؛

۲۰ـ سقوط پیاپی (۱۰) ولایت مهم و دارای موقعیت استراتژیک بعد از رویداد های شمال افغانستان و ناتوانی ناشئ از غرور کاذب رهبران حزبی و دولتی از جلوگیری این حوادث….

عوامل بیرونی:

۲۱ـ تشکیل دولت عبوری تنظیم های جنگی درشهرپشاور و تعیین رئیس دولت مؤقت برطبق استراتژی”آی.اس.آی” پاکستان؛ رد برنامۀ مصالحۀ ملی و شرکت دردولت ائتلافی (ازجمله رد پست وزارت دفاع که شش ماه کسی دررأس آن قرارنداشت) و حمایت جهان غرب ازاین فعل وانفعالات؛

۲۲ـ شکست مذاکرات یولی ورانتسوف سفیر و نمایندۀ فوق العادۀ اتحاد شوروی در افغانستان، در دیدار با نمایندگان گروههای جنگی، در اسلام آباد، طایف، تهران و روم، به دلیل رد این مذاکرات ازسوی سران تنظیم های بنیاد گرای اسلامی مستقر درپاکستان؛

۲۳ـ عدم عقب نشینی پاکستان ازموضع قبلی و تشویق گروههای مسلح مخالف به ادامۀ جنگ برضد مردم افغانستان، از قلمرو آن کشور؛

۲۴ـ نادیده گرفتن مواد موافقتنامه های ژنیو از طرف پاکستان و ایالات متحدۀ امریکا، به استثناء خروج نیروهای نظامی شوروی از افغانستان؛

۲۵ـ عدم تمایل امریکا مبنی برقطع جنگ و خونریزی درافغانستان و ادامۀ تحویلدهی سلاح و مهمات جنگی به گروههای جنگ افروز وشرارت پیشه جهادی در پاکستان؛

۲۶ـ موضعگیری های ناروشن، ضد و نقیض، سوال برانگیز و مضمحل کنندۀ سازمان ملل متحد، امریکا و اتحادشوروی، دایربرحل سیاسی مسألۀ افغانستان؛

۲۷ـ موضعگیری بسیار خصمانه و ناسالم سران تنظیم های افراطی، در قبال بیانیۀ (۵) فقره یی سرمنشی سازمان ملل متحد و اعلامیۀ مشترک ایالات متحدۀ امریکا و اتحاد شوروی، پیرامون حل و فصل سیاسی مشکل افغانستان (عدم پذیرش طرح های مندرج دربیانیه و ضدیت با اعلامیۀ مشترک )؛

۲۸ـ فروپاشی اتحادشوروی و پیامدهای منفی ناشئ ازآن به دولت افغانستان (قطع کمکهای اقتصادی ونظامی و پایان مشوره های سیاسی آن کشور)؛

۲۹ـ تأمین ارتباط رهبران فدراتیف روسیه با سران شماری ازتنظیم های جنگی مستقر درپاکستان و اعلام حمایت و پشتیبانی فرماندهان کاخ کرملن ازتنظیمهای پشاوری، بخاطر تکمیل و تطبیق کامل برنامۀ مشترک قبلی (گرباچف ـ ریگن)، مبنی برسقوط حاکمیت ح. د.خ .ا و آغاز برنامه های بعدی که هم اکنون شاهد و ناظر جریان آن هستیم؛

۳۰ـ عدم کسب موفقیت پلان صلح سازمان ملل متحد، مطابق به خواست ایالات متحدۀ امریکا، عربستان سعودی…، براساس دسایس آشکار و پنهان دولت پاکستان، بویژه سازمان ” آی. اس . آی ” با سازماندهی و تحریک نمودن گروههای بنیادگرای جهادی برضد آن و سقوط ده ولایت ـ یک صد ولسوالی ـ غند ها و کندک های نظامی ـ کشیدن قوای سرحدی از سرحدات شرق ـ غرب و جنوب کشور که زمینه مسلط شدن تنظیمهای جنگ افروز بداخل شهرستانها و محاصره سایر ولایات گردید؛ پروسه سقوط دولت دکتر نجیب الله را بدین شرح مساعد و سرعت بیشتر بخشید:

سقوط ولایات ـ ولسوالی ها و قطعات ارتش که بموجب آن نجیب الله راه فرار را درپیش گرفت با ذکر تاریخ هریک، درپایان این نتیجه گیری درهفته آینده بازتاب خواهد یافت!

 

(ادامه دارد…)

 

 مآخذ:

۱ـ نوشته های فلسفی و اجتماعی، مؤلف داکتر احسان طبری ـ صص ـ ۲۷۴ـ ۲۷۳

۲ ـ ظهور و زوال … ، مؤلف ، اکادمیسین دستگیر پنجشیری، ص ۱۶۸ ج ۱

۳ ـ همان کتاب، جلد دوم ص ۶۸

۴ ـ همان کتاب ، صص ـ ۷۲ ـ ۷۱

۵ ـ اردو و سیاست ، مؤلف ستر جنرال محمد نبی عظیمی، ص ـ ۱۱۶ ـ ۱۱۵

۶ ـ ظهور و زوال … اکادمیسین دستگیر پنجشیری، ص ـ ۱۰۳ ج ۲

۷ ـ همان کتاب ، ص ـ ۵۶

۸ ـ نقش ببرک کارمل درتشکیل ج. د. خ، مقالۀ اکادمیسین دستگیرپنجشیری درسایت آریایی، سال ۲۰۰۸.

۹ ـ ادامۀ همان مقاله درسایت آریایی ، سال ۲۰۰۸.

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. خجالت بکشید
    شما نه تنها وطن پرست و ترقی خواه نبودین که یک مشت جنایت کار قاتل و طن فروش بودین که وطن را با کودتای ننگین هفت ثور تباه کردین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا