عقـلانیت و معنـویت در قهـرمان ملـی

امروز درست هفدهسال است که قهرمان ملی کشور ما شهید احمدشاه مسعود دیگر درمیان ما نیست. او هفدهسال پیش در یک حملۀ تروریستی جان به جانآفرین تسلیم کرد. میگویند مرگ قهرمانان با مرگ افراد عادی فرق دارد. او آنگونه از جهان رفت، همانگونه که در آن زیست. مرگ او ادامۀ زندهگیاش بود. او شاید برای خود چنین مرگی را تصور میکرد. مرگی برای آرمانهای که تمام عمر در راه آنها مبارزه کرده بود و یک لحظه هم در مورد حقانیت آنها برایش تردید بهوجود نیامد. او امروز با آنکه در میان ما نیست ولی ما چنین احساسی نداریم که قهرمان ملی در میان ما نباشد. او همچنان در میان ما نفس میکشد و زنده است. دلایل زیادی برای چنین زندهبودنی وجود دارد. اما مهمترین این دلایل کارنامه و زندهگی اوست. قهرمان ملی واقعا چونان قهرمانی زیست و چونان قهرمانی این جهان را ترک گفت. زندهگی او زندهگی یک انسان اصیل بود. مصطفی ملکیان در یک سخنرانی مفصل بحث جالبی در مورد انسان اصیل دارد. به نظر این اندیشمند معاصر انسان اصیل کسی است که میتواند میان» عقلانیت « و « معنویت» بدون آنکه یکی را فدای دیگری سازد، در زندهگیاش توازن بهوجود میآورد. به گفتۀ این اندیشمند، زندهگی اصیل زمانی شکل میگیرد که فرد بتواند هم در بعد عقلانی و هم در بعد معنوی هماهنگی بهوجود آورد. شاخصههای اصلی زندهگی اصیل عبارتاند از: بهخود وفاداربودن نه به هیچکس دیگر، با خود صداقتداشتن نه با هیچکس دیگر، با خود یکرنگبودن نه با هیچکس دیگر. زندهگی اصیل یعنی زندهگییی که در آن انسان تنها بهخودش وفادار است، و مساوی است با «در التزام خود حرکتکردن» و «در معیت خود زیستن»، و بنابر این هرگاه وفاداری بهخود فدای وفاداری به دیگر یا دیگرانی شود، زندهگی من عاریتی خواهد بود. وفاداری بهخود یعنی چه؟ معنای واضحتر وفاداری بهخود، فقط بر اساس فهم خود عملکردن و فهم خود را مبنای تصمیمگیریهای عملی قراردادن است. پس هرکس که فقط بر اساس فهم خود در زندهگیاش تصمیمگیری کند، فهم خود را تعطیل نکرده و زندهگی اصیل دارد. چه وقت فهم خود را تعطیل میکنیم؟ آنگاه که اساس زندهگی ما اینها میشود: سنتهای نیازموده، تعبّد، تقلید افکار عمومی، همرنگی با جماعت، کسب محبوبیت بههر قیمتی، کسب رضای مردم و… بنابراین کسانی زندهگی اصیل دارند که در واقع هیچ باور نیازمودهیی را مبنا قرار نمیدهند، تقلید نمیکنند، تعبد نمیورزند، همرنگی با جماعت ندارند، افکار عمومی در آنها مؤثر نیست و در پی این نیستند که محبوبیت شان را بههرقیمتی حفظ کنند؛ بلکه میگویند: من برمبنای آنچه خود فهم میکنم، عمل میکنم. حال اگر با این «برمبنای فهم خود عملکردن» محبوبیتم حفظ شد، که شد و اگر نشد، هیچ مهم نیست. یعنی من در واقع بههرقیمتی نمیخواهم در دل شما جا باز کنم من میخواهم در دل خود جا باز کنم؛ میخواهم خودم از خودم بدم نیاید، نه اینکه شما از من بدتان نیاید؛ چرا که خوشایند خودم بر خوشایند شما تقدم دارد و زندهگی اصیل در واقع یعنی همین. یعنی زندهگییی که در آن، من بهخاطر اینکه در دل شما جا باز کنم یا برای اینکه رضای شما را بهدست آورم، از فهم و استنباط خودم از واقعیات دست برندارم. پس تبعیت از قواعد و هنجارهای اجتماعی تنها زمانی قابل دفاع منطقی است که خودم به حقانیت آنها وقوف داشته باشم؛ وگرنه تبعیت از آنها مساوی تبعیت از جهل عمومی و ندانستههای همه خواهد بود. انسان اصیل فقط به یافتههای خود اعتنا میکند و از چیزی تبعیت میکند که با مجموع نیروهای ادراکی خودش بهوضوح یافته باشد؛ و از این لحاظ انسان اصیل و معنوی هیچ وقت براساس حدس و امثال آن سخن نمیگوید. هایدگر میگوید: یکی از ویژهگیهای انسانهای عاریتی این است که چون هیچ چیزی در آنها ریشه ندارد، همه چیزشان بر اساس حدس و گمان است. بنابراین اگر دنبال این هستید که رضایت مردم را بهدست آورید، قیمتاش آن است که از خودتان بدتان خواهد آمد. علاوه بر این، با آن رضایت همه مردم هم بهدست نمیآید، چون بههرحال هرکسی نظر خاصی دارد که با دیگری متفاوت است و طبعاً رفتاری که ما را خوش میآید، او را ناخوش میآید. شاید به نظر برسد که اگر زندهگی عاریتی که در مقابل زندهگی معنوی و اصیل قرار دارد، قبول کردن اقوال دیگران است، پس حتماً زندهگی اصیل باید به معنای ردکردن همه اقوال باشد؛ اما اینطور نیست. زندهگی اصیل وقتی به دست میآید که تابع دلیل قانعکننده بیبرو برگرد باشیم؛ وگرنه پیرو صرف قول دیگرانبودن نه دلیل بر بطلان آن است و نه دلیل بر صحت و حقانیت آن. بدین ترتیب، آنچه زندهگی را اصیل میکند عبارت است از: طرف دلیل را مراعاتکردن، ابناءالدلیلبودن، طرف برهان را دیدن و رعایت و پاسداشت برهان را کردن. بههمین دلیل است که باید ببینیم چه چیزهایی میتوانند برهان بهحساب آیند و چه چیزهایی نمیتوانند. وظیفۀ اخلاقی ما ایجاب میکند یک شناخت معرفتشناختی جدّی از چیزهایی که قابلیت دلیلبودن را دارند یا ندارند، حاصل کنیم. با توجه به این تعاریف وقتی در زندهگی قهرمان ملی کشور غور میکنیم، میبینیم که او زندهگی اصیل داشته است. زندهگییی که عقاید و اصول آنرا خودش محک زده و سنجیده است. به قول سقراط زندهگی ناآزموده ارزش زیستن را ندارد. انسانهای عادی در پی محکزدن زندهگی شان نیستند ولی انسانهای اصیل زندهگی شان را محک میزنند. از چنین زندهگی است که به نتایج ذیل میتوان رسید: آزادهگی، تعمق، شور و تلاش برای بهبود زندهگی دیگران، انسان دوستی، مبراشدن از تعلقات دنیوی، مبراشدن از تعلقات نژادی و زبانی، عدم تعصب، مدارا و شکیبایی. وقتی به زندهگی قهرمان ملی کشور نگاه میکنیم این ویژهگیها را در سراسر زندهگیاش میتوان دید. او هرگز در زندهگیاش دچار تزلزل و آشوب فکری نشد. او هرگز در مورد انتخاب راهاش در زندهگی تردید نشان نداد. چرا؟ چون همه اینها را خودش بر مبنای تامل و تعمق دریافته بود و بههمین دلیل به اصول و برنامههایش اعتقاد داشت.
یادداشت: بخشهایی از این نوشته مبتنی بر آرای استاد مصطفی ملکیان از اساسگذاران پروژۀ عقلانیت و معنویت است.
ماندگار