خبر و دیدگاه
قهار عاصی یا موج پر تلاطم دریایی شعر و ادب زبان فارسی
وقتی ذهن در محیط غربت به گذشته های دور سرک می کشد ، سیلی از حوادث که هرکدام آجر های اساسی سرنوشت بوده اند ، موج گونه و پرشتاب بر دهلیز های مغز به جهش می آیند. تداعی بر گذشته ها ، ذاتاً حسرت انگیز است ؛ یکنوع دل زدگی بر تنِ خسته مستولی می گردد ؛ احساس قطره قطره در گلو بغض کرده و حباب گونه یکی پی دیگر می شکنند …. شراره های درد و اندوه زبانه می کشند و فروغ ستاره ها در آسمان سرنوشت رفته رفته کم رنگ می گردند . این حالت ، بی درنگ انسان را مجبور می سازد تا به چیزی پناه ببرد : به قدرت ماورایی ، نزدیک شدن به آدم ها ، به دوستان همدل ویا پناه بردن به کتاب و از طریق کتاب به ادبا ، نویسندگان و شاعران ….
در کمال خوشی ، گذر من به دیوان عاصی بزرگ گردید و الزام دانستم تا در یادبود شان چیزی بنویسم :
قهار عاصي یا چاشنی شعر و غزل !
قهار عاصي يعني تك درخت شعر و ادب ، موج پرتلاطم آزادگی ، عقاب ِ بلند پرواز كوهپايه هاي هندوكش ، چکامه سرای بی بدیل ، شاعر کنشگر وپرشور ، ، خيال پرداز عشق و عاطفه و مثنوي سرايی خوش قریحه بود ….. .
هرچند این شاعر نستوه طور فزیکی از جمع دوستانش رفته است ؛ اما يادش همواره جاودانه است و انوشه باقی خواهد ماند !
اشعار و سروده های عاصی بازتابی است از هنجار های محیط و سرزمینش . او درد مردم اش را در قالب شعر بیان می کرد . به قول زنده یاد واصف باختری ، عاصی تاريخ اش را خوب مي شناخت و زبان شعری عاصی در واقع زبان تاریخ بود . عاصی عاشق سرزمینش و مردمش و فرهنگش بود . زادگاه و مردم و فرهنگ را سه نگین هویتی می پنداشت و در وصف این سه عنصر ، ناب ترین گلواژه ها را انتخاب و زیباترین قالب های شعر را معماری کرده است . می شود گفت : زبان شعري عاصی ، زبان مردم ، درد مردم و تبلور درخشان فرهنگ مردمش بود . از همین جهت ، ایشان ، کتاب و قلم و شمشیر را نماد پر افتخار سرزمین و مردم خود می پنداشت . چناچه گويد :
پلنگان افسانه ای مردمش
سکندر چی ، داراب و رستم گمش
به فرهنگ ، فردوسی ومولوی
به اعجاز، شهنامه و مثنوی
شعر و سروده های عاصي فقيد ، مرز هاي تعصب را درهم شکستانده و به صورت سحر انگیز وارد اقلیم دل ها می شود . الحق ، اين ويژه گي تجلایی شخصیتی شان را بیشتر پرفروغ ساخته و سبب شده است تا در جمع پیشکسوتان شعر و ادب جایگاه بلندی را به خود احراز نماید . جا دارد ، او را به نيكويي ياد كرد و يادش را گرامي دانست !
فضل احد احدی در رثایی این شاعر نستوه چنین سروده است :
شبی که خیره نگاهان چراغ را کشتند
به تیشه سرو و سپیدار باغ را کشتند
به ریشه های سپیدار تا که تیشه زدند
نهال عاطفه ها را ز بیخ و ریشه زدند
درخت قافیه بعد از تو آب گم کرده
و آسمان ردیف آفتاب گم کرده
ز بعد رفتن تو رودخانه های غزل
غریب گشته و هرسو حباب گم کرده
ترانه بعدِ تو در قریه ها مهاجر شد
و عمر چامه به پایان رسید و آخر شد
قصیده ها و دوبیتی به هرکجا مُردند
صدای حوزه ی شعر دری مسافر شد
دگر به دهِ ملیمه صدای لالایی نیست
خموش گشته و آنجا هوای آشنایی نیست
مقامه ی گل سوری دگر نمی سراید کس
ز درد و غصّه ی دروی دگر نمی سراید کس
بیا دوباره، بیا تا که هر دو گریه کنیم
ز ناله های صبوری دگر نمی سراید کس
دگر ستاره ی بی آسمان نمی خواهم
برای رمّه ی بی سر، شبان نمی خواهم
شهید هفتم اردیبهشت تا نشوم
و شهر و قریه ی بی قهرمان نمی خواهم