خبر و دیدگاه
نکاتی در باره هژمونی فرهنگی فارسی
.
نخست از همه لازم است تا هویت قومی خویش را بشناسیم. ما اقوام فارسی زبانیم که نه از لحاظ فرهنگی و نه تاریخ کهن با افغانها مشارکت داریم. حتا بده بستان های دو قوم خیلی جدید است، که بیشتر افغانها از فرهنگ و زبان فارسی متحول شده اند نه برعکس.
ریشه های تاریخی و فرهنگی ما خیلی ژرف در دل تاریخ است و تا دوران سنگ باستان می رسد. مردم ما فرزندان تمدن بزرگ باکتریا یا باختری با اندیشه زردشتی اند که بعد ها فرهنگ های تمدنی دیگر را به خود جذب نموده و تمدن های یونان ـ باختری، یونان ـ بودایی، بودایی و اسلام فارسی را به وجود آورده است.
هویت جعلی و تحمیلی کنونی نه پیشینه تاریخی دارد و نه هم با گذشته یی ما در پیوند!
ما تاریخ فرهنگی و زبانی خور را داریم که باید زیر بزرگ مقوله «هژمونی فرهنگی فارسی» تعریف گردد.
می کوشم این هژمونی فرهنگی را که بارها در باره آن نوشته و هم سخن رانده ام به گونه خیلی ساده توضیح کنم.
از منظر فلسفی و جامعه شناسی، مفهوم «هژمونی فرهنگی» با امر رهبری برای تامین سلطه رابطه دارد و طرح مسأله «هژمونی فرهنگی فارسی» به معنای برگرداندن سلطه معنوی و قدرت فیزیکی [قدرت نرم و قدرت سخت] اقوام فارسی زبان به جغرافیای تاریخی شان که توسط افغانها/ پشتونها اشغال شده است،
هژمونی فرهنگی فارسی بدیلی است در در برابر ناسیونالیسم تباری پشتونها و کوشش های حاکمان پشتونتبار برای حفظ قدرت، سیطره و تسلط آن به کمک ایدیولوژی همسان سازی (آسیمیلاسیون) افغانی در جامعه ناهمگون فرهنگی ـ قومی در درون جغرافیای افغانستان می باشد.
حلقه های حاکم پشتونتبار به گونه عمدی و برنامه شده کوشیده اند بر کلیت ایده ها، باورها، ارزش ها و در کل فرهنگ اکثریت مردم غیر پشتون/ افغان، جهان بینی متأثر از جعل ها و افسانه ها را با الهام از ایدیولوژی برتری جویانه و نژادی پرستانه فاشیستی (آریایی) همچو هنجار تاریخی، سیاسی و فرهنگی بالای عموم مردم غیر پشتون بقبولانند.
به پایین کشیدن نظریه حاکم نیاز به تغییر پارادیگم فارسی زبانان در برابر هویت تحمیلی «افغان» در ظرف بزرگی به نام «افغانستان» دارد.
پایان سلطه حاکم فرهنگی و سیاسی افغانها تنها از راه به چالش کشیدن آن بر محور زبان و فرهنگ فارسی ممکن است که در هر حال برای آینده همه اقوام غیر پشتون سودمند می باشد.
رهایی از اسارت فرهنگی و سیاسی افغانی نیاز به بازنگری و بازتعریف تاریخ های دولتی دارد که در سراپای آن واقعیت تمدنی اقوام فارس شرقی باید جاگزین گردد.
وقتی روی اسناد اصلی تاریخی و نه جعلی مکث صورت گیرد، به مشکل می توان اسنادی یافت که جایگاهی تاریخی و پرنقشی برای اقوام افغان/ پشتون قایل شود.
از همین رو حاکمان و ایدیولوگ های خادم پشتونتباری کوشیده اند عقده دیرینه حقارت شان را در جعل های تاریخی حل کنند.
لازم است تا اقوام فارسی زبان از یوغ اسارت سیاسی، فرهنگی و در کل ایدیولوژیک ولی جعلی افغانی / پشتونی رها ساخته شوند.
گام نخست عبارت از رهایی فکری آموزش یافتگان فارسی زبان از جعلیات مبتذل تاریخی است.
برگشت به ارزش های فرهنگی ـ تاریخی فارسی به گونه مستقیم زمینه ساز ایجاد هویت مستقل خویش می گردد، که در دراز مدت راه را برای بالندگی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ایجاد حوزه بزرگ سیاسی فراهم می سازد.
از منظر روابط اجتماعی، هژمونی فرهنگی را می توان یک پراکسیس فکری مستمر و یک نظام ارزشی یکپارچه نامید، که باید زیر مجموعه ها و نگرش های مختلف فکری ـ عقیدتی را در چتر زبان و فرهنگ فارسی در درون خویش گرد آورد.
همه اقوام فارسی زبان به لحاظ مشترکات زبانی و ارزشی با وصف تفاوت های قومی، مذهبی، جغرافیایی و حتا دیدگاه های مختلف سیاسی زیر یک مجموعه ی بزرگ می توانند باهم در همزیستی مسالمت آمیز زندگی کنند ـ حتا سایر اقوام غیر فارسی نیز می توانند زیر این چتر بزرگ مکان آرام و بدون تبعیض برای شان پیدا نمایند.
تفاوت سلیقه ای یا حتا عقیدتی نباید مانع ایجاد اهداف مشترک یعنی اتحاد اقوام فارسی زبان به حیث یک قوم بزرگ شود.
البته رفتن به این راه دشوار گذار است، چون موانع هم در درون و هم در برون قوم مشترک وجود دارد!
ساختن یک برنامه جامع می تواند تمام نقاط ضعف و خلا های شناخته شده را پُر کند.
باید تجارب صد ساله پشتون ها برای بسیج در میان اقوام پراگنده و همیشه دشمن همدیگر را علیه خودشان به کار برد.
علت بقاء حاکمیت پشتونها
استمرار حاکمیت پشتونی نتیجه سیطره هنجاری و ايدیولوژيك آن به ویژه در ۱۰۰ سال اخیر بوده است.
سیطره و سلطه فرآيندی است كه در آن طبقه حاكم، جامعه را به شيوه ی ارزش های فكری خاص خودش هدايت و كنترل می كند. نظام های دودمانی افغانی/پشتونی و حتا پس از سقوط دودمان محمدزایی ها، شگرد ها، اخلاق و فکر حاکم را بدون کمترین دستکاری حفظ و ادامه داده اند.
از عامی تا خواص پشتونتباران بدون استثنا بالای حفظ قدرت و سیطره قومی شان بالای سایر اقوام، اجماع و وفاق کامل درون گروهی یا درون قومی داشته و خلاف آن را حتا نمی خواهند در خواب هم ببینند ـ نجیب الله قدرت را برای هم قومی هایش رها کرد و در پایان هم در فکر همکاری با طالبان ـ کشته شد. حامد کرزی خواست قدرت را تنها به همتبارش بدهد که جز اشرف غنی ـ باخته در انتخابات ـ کس دیگری نبود.
غنی هم فرار کرد تا قدرت به جز از طالبان به دست اقوام دیگر نه افتد.
مطابق نمونه های زیاد تاریخی بار ها دیده شده که حتا اگر ساختار قدرت يكپارچه هم نبوده ولی برای حفظ آن، نوع اجماع مطلق میان پشتونتباران ـ حتا آنهای که با زبان و فرهنگ فارسی پرورش یافته اند ـ وجود داشته است.
سایر گروه های تحت سلطه و ستم حاکمیت های پشتونتبار، خیلی هم «گله وار» پذیرفته اند که نقش دوم یا سوم داشته و کوشیده اند وفاداری شان را به آرمان ها و ارزش های قبیله ای زیر نام «افغان»، «افغانیت» حفظ افغانستان به حیث جغرافیای واحدحفظ کنند.
چرا یک نخبه غیر پشتون فراتر از افغانیت نرفته است ؟
برای من سالها یک پرسش محوری وجود داشته که چرا با وجود اکثریت بودن و نیز شرایط مساعد در مقطع های مختلف تاریخی، بازهم فارسی زبانان نتوانستند ادعای فرد اول بودن در قدرت را داشته باشند و برای آن یک طرح یا یک فکر بکر ارایه نمایند.
و برای نخبگان اقوام فارسی، طرح مسأله حق تعیین سرنوشت هیچگاه دغدغه نبوده است!
این وضعیت تا اکنون حتا در درون مقاومت نیز وجود دارد!
پاسخ به اين پرسش دشوار نیست. استبداد قومی روح مبارزه طلبی در مسیر بازیافت هویت خودی و استقلالیت را در درون اقوام غیر پشتون نابوده ساخته است.
اکثریت مطلق نخبه های غیر پشتون به ویژه فارسی زبانان تاجیک و هزاره به شدت کانفرمیست های مصلحت جو و معامله گران تسلیم طلب بوده اند، که نه تنها جرأت اقدامی را نداشتند، بلکه خیلی می ترسیدند تا برچسپ ضد پشتونی نخورند.
در عدم درک از مفهوم كليدي هژمونی فرهنگی فارسی امکان تسلیم طلبی همیشه وجود دارد!
اگر اقوام فارسی زبان فهم و درک درست از هژمونی فرهنگی و تاریخی شان می داشتند؛ اگر به هویت تمدنی و زبانی شان به حیث اقوام با پیشینه بزرگ تاریخی آگاهانه پی می بردند، آنگاه هم دارای حافظه تاریخی می بودند، هم عقب پشتونتباران اقتدا نمی کردند و هم «من» خود را می داشتند.
«رضایت مداری» فارسی زبانان در برابر سه نام «افغان»، «افغانیت» و «افغانستان» را باید تاحدی در درون تاریخ ۲۷۰ سال جستجو کرد.
از زمان احمدشاه ابدالی به بعد یک عده زیاد از دبیران و آموزگاران از جغرافیای ایران کنونی به دربار های درانی ها دعوت شدند، چون افغان/پشتون ها قوم بیسواد هم در عرصه اداری و هم مدیریت همچو طالبان کنونی بودند. اگر زبان فارسی از پشتونتباران دانش آموخته گرفته شود، با زبان قومی به گذشته خیلی دور از نظر زمانی پرتاب می شوند.
بخش بزرگ از باسوادان فارسی تبار وارداتی مردمان مزدبگیر و مطیع دربار بودند و نتوانستند چهره های سرشناس فارسی زبانان خودی را پرورش دهند. نه تنها مقاومتگران در بین آنها وجود نداشت، بلکه وفادارترین سربازان و مدح سرایان در رکاب شاهان شدند. از میان دبیران مطیع کسی بیرون نشد تا رهرو بونصر مشکان و یا فردوسی شود!
در سوی دیگر در دامان نسل های دبیران، افغانهای درباری زبان فارسی آموختند و با ادبیات فارسی درهم آمیختند.
شاعران و نویسندگان فارسی از میان آنها زاده شد، که برای فارسی زبانان اصیل به حیث همزبان «خودی» پذیرفته شدند.
استبداد هم هویت می زاید و هم هویت میزداید! هویت زدایی همان بوده که از نظر فکری انسان ها را به «گله» های مطیع مبدل ساختند!
وقتی شبه نظریه ناسیونالیسم شبیه «ترکان جوان» توسط پشتون تباران فارسی نویس به مثل محمود طرزی به کابل وارد ساخته شد، بیشتر فارسی زبانان باسواد آن را به راحتی پذیرفتند، چون آنهابه قول گرامشی «فکر سلیم» برای کار روی هویت خویش نداشتند.
از زمان امیر حبیب الله، بردگی فرهنگی و آسیمیلاسیون قومی آغاز شد که در دهه ۱۹۳۰ به برنامه بزرگ با هدف اصلی هویت زدایی اقوام غیر افغان/پشتون مبدل گردید تا امروز ادامه دارد.
گام نخست برای رهایی
باید تکرار کرد : زدودن سیطره فرهنگی ـ ایدیولوژیکی حاکم پشتونی تنها از طریق برگشت به هویت زبانی و فرهنگی فارسی و ایجاد نظریه «هژمونیک» آن میسر است.
مطابق آنتونیو گرامشی ، نیل به هژمونی فرهنگی در دو مفهوم «جنگ موضعی» [سنگری] و جنگ «مانوری» قابل توضیح است.
اگر ساده تر توضیح کنم، مبارزه موضعی یا سنگری یعنی مبارزه فکری روشنگرانهِ فرهنگی نیروهای آگاه فارسی زبان باید بر ضد فرهنگ حاکم افغانی باشد که شامل ارزش های هویتی فارسی یعنی: رنگارنگی قومی زیر یک چتر زبان فارسی، عادات و سنت های مثبت تا خوراک، پوشاک و موسیقی مشترک را در بر می گیرد که نسبت به فرهنگ پشتونتباران متفاوت است. چند تفاوت عمده را می توان درموجودیت فرهنگ تالورانس و همدگر فهمی در میان فارسی زبانان یافت که با فرهنگ خشونت و زورگویی قبیله ای در تضاد است؛ و یا ارزش اخلاقی دوستی در برابر نفرت و انتقام پلورالیسم در برابر استبداد و ده ها ارزش اخلاقی و فرهنگی دیگر که نمی توان آنها را درین متن لیست کرد.
این ارزش های ریشه در دل تاریخ دارند و با تمدن باختری یا باکترایا گره می خورند. در درون ارزش های فرهنگی و تمدنی فارس شرقی هم پدیده دموکراسی را می توان پیگیری کرد [ مدنیت یونانو باختری]، هم تالورانس و همدگر فهمی را [ اوستایی]، هم عدم خشونت را [بودایی] و هم عرفانی [اسلام فارسی] ـ اینها وثیقه های اند برای کوتاه شدن راه به سوی مدنیزاسیون!
هر تحولی نيازمند تدارك فرهنگی است!
فعاليت هاي روشنفكران و آموزش یافتگان آگاه ما به ویژه از میان نسل آگاه جوان [چه دینی یا غیر دینی] دارای نقش محوری در شکلدهی باورهاي هژمونيك فارسی و بردن آن به سوی مردم دارد.
روشنفكران آگاه ما باید مسایل مهم تاریخی و ارزش های فرهنگی خویش را به زبان ساده و روزمره به مردم ارشاد نمایند و جغرافیای اتنیکی ـ زبانی خویش را به گونه روشن تعریف کنند.
نیاز است تا توده های مردم افسون زدایی شوند و بفهمنند که آنها افغان نیستند، بلکه اقوام فارس شرقی اند با تاریخ بزرگ برخاسته از دل تمدن بزرگ باختر یا باکتریا. این فرهنگ و پسانها زبان آن بزرگترین زبان تمدنی در جهان اسلام بوده می باشد.
باید فرهنگ تن در دادن و «رضایت» نشان دادن به خواست قوم حاکم را از ذهن مردم پاک کرد و فرهنگ قومی و زبانی فارسی را به حیث ابزار با شکوه معنوی و هویتی جاگزین آن کرد.
در هم شكستاندن هژمونی حاکم صرف با ایجاد نظریه هژمونیک فارسی به حیث پیش شرط اصلی برای تولید آگاهی تا رسیدن به رهایی مکمل ممکن است و بس.
این نظریه از درون تمام اقوام فارسی زبان با تعلقیت های مختلف مذهبی، جنسیتی،سنی می گذرد.
وظيفه و رسالت مهم باید تاسيس یک ائتلاف بزرگ فارسی زبانان برای آینده باشد.
در تفاوت با قدرت حاکم تک قومی که پیوسته کوشیده سلطه اش را از طريق كنترل اجبار و زور تأمین کند، هژمونی فرهنگی باید راه اجماع و وفاق برای فارسی زبانان را در پیش باید بگیرد.
سازمان سیاسی حزب است.
برای من هژمونی در وهله نخست بحث سلطه نیست، بلکه باز کردن گفتمان جدید برای ایجاد سازکار درست مبارزه است. این گفتمان باید در یک فرایند دوامدار دیالوگ و بحث و تفسیر ها شکل گیرد تا اجماعی بر سر معانی و مفاهیم مشترک مطابق اصل اتفاق نظر به وجود آید.
بذر تخم هژمونی فرهنگی فارسی و تبلیغ هویت فارسی یه حیث هویت مستقل تاریخی، فرهنگی و زبانی اکثریت اقوام در جغرافیای ساخته شده استعماری به گونه یی طبیعی فکر مقاومت را تقویت می کند؛ مرکز قدرت و استیلاگری افغانها را به چالش میکشد و بالآخره ابزاری مختلف مدرن سیاسی را برای مقاومت به وجود میآورد.
بدون شک گسترش طرح نظری هژمونی فرهنگی فارسی بدون یک نهاد هدفمند سیاسی ناممکن است!
این نهاد می تواند یک حزب سیاسی باشد و یا هم فرا حزبی به عنوان چتری که در برگیرنده ساختار های مختلف برای یک هدف روشن و بزرگ یعنی آگاهی دهی و آگاه سازی مردم از هویت اصلی شان.
رهایی و رستگاری فارسی زبانان به دست خودشان است!
بدون هویت سازی قومی قوم مدرن نمی شویم!
کوشش حاکمان پشتونتبار چنان بوده است تا اقوام فارسی زبان را به گروه های گویا کوچک و محلی تقسیم کنند تا هویت اصلی شان پاک پاک شده و درون قوم افغان/پشتون حل شوند [مثل گجراتی ها یا بخش از پشه ای ها].
لازم است به پاشنه آشیل افغانیت تیر بزنیم و هویت بزرگ و با شکوه مان را دوباره برگردانیم ـ هرگونه درنگ و جبن یک معنا دارد ـ تداوم اسارت و بردگی!
محترم فیاض بهرمان نجیمی به موضوع حیاتی نه تنها برای فارسی زبانان بلکه برای تمام ساکنان این مرز و بوم تماس گرفته است. اینکه آقای نجیمی به موضوع خیلی مهم و تعین کننده ای اشاره نموده است، قابل تحسین و شاد باش میباشد. کمتر از اهل قلم و فکر در میان فارسی زبانان به این موضوع مهم روشنی انداخته اند. وقتی ما به پیشرفتهای اجتماعی و اقتصادی کشور های اطراف افغانستان متوجه میشویم، می بینیم که همه از حیثیت و آبرو و استقلال بیشتری و وضع اقتصادی بهتری در مقایسه با افغانستان برخوردار اند. یعنی این مرض و بوم بنام تحمیلی افغانستان حقیر تر و بی آبرو تر نسبت به آنها دیده میشود. برای بالا بردن عزت و اعتبار و استقلال افغانستان لازم می افتد که فارسی زبانان با هم متحد شده و خودرا ازین بی آبروئی و حقارت نجات بدهند.
درست است که سازمان دادن کار فرهنگی و و تعمیم فکر “هزمونیک فارسی” میتواند برای نجات افغانستان موثر و مفید باشد. و لی در صورتیکه افغانان سلاح بدست، سلاح و غلامی بیگانه را وسیله دوام قدرت بسازند، تاثیر کار فرهنگی “هژمونیک فارسی” چندان موثر و نتیجه بخش نخواهد باشد. بدلیل اینکه هرگاه افغانان با کمک بیگانه قدرت دولتی را بدست گیرند. توسط امکانات دولتی مثل قانون و اقتصاد و پولیس و اردو ، … وغیره این امکانات را برای تعمیم “هژمونی فارسی” نمیدهند و نخواهند داد. من به این باورم که این هژمونی را بخاطر تطبیق تساوی حقوق تمام اقوام ساکن افغانستان، و اعمار یک وطن مدرن و آباد که مقام آبرومندی در جامعه جهانی برای خود پیدا نماید در پهلوی فعالیتهای فرهنگی قیام و مقاومت مسلحانه حتمی و ضروری میباشد.
در زندگی عملی ما وشما شاهد هستیم که یکتعداد از اهل خبرۀ فرهنگ فارسی چگونه بخاطر کسب امتیازات موقتی خودرا فروختند و درپای شئونزم سجده نمودند. کار روائی مارشال قسیم فهیم، مارشال دوستم و خلیلی و محقق و دیگران همه بیان واضح ازین دارد. که قدرت دولتی از احمیت بالائی برخوردار می باشد. و قدرت دولتی را افغانان به هیچ قیمتی بکسی واگذار نخواهند شد مگر به زور و استعمال سلاح.