روایات زندهگی من
دکتر نجیب یک گروه داکوها را بر امنیتملی مستقر کرده بودند.
برای خدمتِوطن حتا سگرتفروشی کردم.
بخش ۱۹۱
روز های دشواری گذشتند و مدام در اندیشه بودم تا فرصت برای دفاع از خودم و ثبوت بیگناهیام و احقاق حقوقِ سلبشده و اعادهیحیثیتکاری کنم. هیچکاری ممکن نهبود مگر آنکه گروه باصلاحیت کاری مانند کمیتهمرکزیحزب حقیقتیابی میکردند. شادروانعزیزمجیدزاده و محترمه مهربانو انیسه عزیز محبت کرده در تکمیل روند دادخواهی من کمک کردند. البته این کمکها جنبههای رهنمودی داشتند برای کاملشدن آشنایی من با جریاناتی که باید طیطریق میشدند. سرانجام روز موعود فرا رسید و آمریت محترم سیاسی فرقه برایم نامهی رسمی را سپردند که به موجبِ آن باید در جلسهی رسیدهگی به دادخواهیام حاضر میشدم. جلسه در کمیسیونتفتیشمرکزیحزب تحتریاست رفیق عبدالرشیدآرین تا دو هفته پس از آگاهی من دایر میگردید. وقتی آمادهی رفتن میشدم هوایسرد زمستانی بود و در یک قطار اکمالاتی سفر کوتاهمدت به پنجشیر را داشتم که با همه مشمولینِ وظیفه میرفتم. شاملانِ قوای مسلح نیرومند دیروزِ وطن میدانند که رفت و برگشت به وظایفامنیتی حتا گاهی در یک کیلومتری دور از قرارگاه سپاه هم خطرآفرین بود و ما در کمینگاههای شبانهی اطرافِ جنوبیسپاه چنان تجاربِ تلخ را داشتیم. مقامات یکبار دیگر هم اجازهی اشتراکِ من در جلسه را نهداده بودند. بخت یاری کرد و قطاراکمالاتی با آن سردیهوا و مشکلاتعبوری شاهراها به پنجشیر رسید و تا ۷۲ ساعتِ دیگر به کابل رسیدیم که جریان را قبلاً توضیح دادهام.
وقتی دوباره کابل آمدیم من و همه کسانیکه شامل وظیفه بودند به خانههای خود رفتیم. من هم برای رفتن در جلسه آمادهی ترتیب دفاعیه بودم. اتهاماتِعجیبی برضد من دستوپا کرده بودند. بخش عمدهی اتهامات مواردی بودند که حالا هم با یادآوری آنها هم میخندم و هم متأثر میشوم. پیش از رفتن بهجلسه چندروزی فرصت داشتم و برنامهی پذیرش شادرواندکترنجیب هم میسر بود که میتوانست در دفاع خودم از خودم میسر باشد. وقتی یکروز پس از برگشت پنجشیر به اساس تاریخ تعیین شده غرض ملاقات با شادروان دکتر نجیب رفتم. پس از انتظار نوبت به من رسید وقتی داخل شدم خلافِ توقع با شادروان یعقوبی مقابل بودم که آنزمان سِمت رهبری معاونیت سوم امنیت ملی را داشتند. در یک نگاه با خود محاسبه کردم که اگر جنابیعقوبیصاحب را مستحق ارتقای منصب میدانستند چرا؟ پساعزلِ آقای جمیلنورستانی در موجودیت ایشان شخص دیگری را به مقام معاونیت اول گماشتند. همه دیدیم که محترم میاخیل درکرسیمعاونیتاول تکیه زدند. زود به خود آمدم و دانستم که در حدی نیستم تاچنان افکاری را داشته باشم و مقامات بهتر از من میدانند. سعد از رسم تعظیم خودم را خدمت جناب شادروان یعقوبیصاحب معرفی کرده و حسب هدایت شان جریانِ خواست خودرا مختصر بیان کردم. پنداشتم باید کَند وکاوِ بیشتر داشته باشند اما هرگز چنان نهبود و بهگونهی عادی دادخواست من را هدایت نوشتند. اصول چنان بود که هدایاتِ مقامات طور رسمی به مراجع مربوط فرستاده میشد. من دیدم که هم داکتر صاحب تشریف نیاورند و هم حکمی که صادر شده بود چندان چیزی بهنظرم نامد تعقیبِ رسمیات را مردود دانستم. درک من از امنیت ملی آن است که از اواخرِ ربعِ اولِ دههیشصت بیشتر به یک مکانِ داکوها تبدیل شدهبود. آقایان توخی، طارق، قیوم، محفوظ، باندی که محفوظ از وزارتدفاع آورده بود، و کسان محدودی که پس از تقرر به مقام ریاست سیاسی البته آقایمیاخیل بسیار زیرکانه و خاموشانه رهبری آنان را عهدهدار بود که در معادلات و معاملات کارتهیپروان شخص شادروان داکتر نجیب هم بیتقصیر نهبودند. آقای آصفِ فروزان که بیشتر نقش بزمآراییها را داشتند پس از طرح دسیسهی جنرالمحفوظ علیه ما و به نوعی علیه آقای فروزان و تعداد صاحب کرسیهای وزارت داخله و ریاستعمومیامنیتملی مناسبات شان با آقای محفوظ درز برداشت و تاجایی پیشرفت که گرچی توانِ محفوظخان در ضرر رسانیدن به آقای فروزان صفر بهشمار میرفت اما بیاثر هم نهبود.
چند روز بعد هم به جلسه رفته و ابتدا باشادروان عزیز مجیدزاده ملاقات و هدایات شانرا در مورد اصول جلسه گرفتم. سپس به دفتر محترمه انیسه عزیز رفتم که مربی رسیدهگی به پروندهی من بودند. توصیهی هر دو بزرگوار حوصلهکردنِ من در جریان برگزاری جلسه بود. پیشا جلسه میخواستم اعضای کمیسیون را بشناسم. در یک منطقِ ضعیف انتظارِ دو تن از اعضای کمیسیون را داشتم که دوستان گفته بودند مردمانِ خوبی اند. رفقا عارفِ صخره و انور «چنگیز» تخلص غیررسمی شان. در مورد آقای صخره که اشتباه کرده بودند. یکی آنکه من خودم نه کامل اما قسماً ایشان را میشناختم و هر انتظاری از آنها فکر باطل بود اما در موردِ رفیقانور نه. من کاری هم نهداشتم اما لازم بود اعضای محترم آگاهی قبلی ذهنی میداشتند هرچند آنان قبلاً از موضوع خبر بودند. فرصتی دستداد با رفیق انور دیده و جریان را طور مختصر به ایشان توضیح دادم و گفتند همهجریان را رو در رو به اعضای کمیسیون مطرح کنم. جلسه شروع شد و ماشاءالله تعداد اعضا زیاد بودند و درزیرِ سقفِ اتاقِ بزرگِجلسه کرسیهای دو سویمیز را اشغال کردند. آنسو طرفِ غرب اتاق کوچهایی بودند که محترمه مهربانو انیسه عزیر با اسنادها نشسته بودند و یک کسی که در جلسهی ریاست امور سیاسی هم دیده بودم شان نشستند دانستم که همان آقای ستار خان اند. ستار خان با اندام و قد متوسط و نمایهیحضوریدقیق چارلی چاپلین مانند درست در مقابل چشمان من نشسته بودند. منیمتهم دادخواه در کرسی تنهای اخیر میز نزدیک درب وروردی بهجانب جنوباتاق و رفیق عبدالرشیدآرین در مقابل من و بالاتر از همه در کرسی خودشان جانب شمال اتاق نشستند. حسب وصایای بزرگان مصمم بودم که برخلاف عادت بسیار آرام باشم و از خود دفاع کنم. آجندای جلسه خوانده شد و رفیق انیسهعزیز پیرامون موضوع دادخواهی من فشردهی تحقیقات شان را ارایه کردند. چند دقیقه نهگذشته بود که دربِ اتاق باز شد و آقای جنرال محفوظ هم داخل شدند. جای شانرا در کنار ستارخان مشخص کردند و ایشان هم نشستند. در جریان بحثها وقتی اتهاماتِکذب را علیه من مطرح کردند بسیار ناراحت شده اما حوصله کردم. آن اتهامات مشروبنوشی، تعیش، عدول از اصولکاری، تبدیلی هشت مرتبهیی در ادارات مختلف، ما و چندتا جفنگِ دیگر. من قبلاً جوابهای کامل ارائه و همه اتهام را مستند رد کرده بودم. آدمهای عجیبی بر ما حاکم بودند، آقای ستارخان به یکباره صدا زدند که رفیق عثمان مدام غرق تعیش بوده و مست بوده و ما شاهد هم داریم که چشم دید خود را نوشته اند. دنیا بالایم شب شد که انسانی به این ضلالت نه دیده بودم.
ستار خان کی بود؟
ستارخان را اصلاً نه میشناختم و حدِاقل چندین ماه پس از محبوسشدن من به جای محترم کریمزاده صاحب مقرر شده بودند. نه میدانم وجدان شان چرا مُرده بود؟ ولی میدانم که دوست وزارتدفاعِ آقای محفوظ بودند که با حنیف خان منشی کمیسیون حزبی ریاست ریاست سیاسی و چندتای دیگر از وزارت دفاع خلاف لیاقت و شایستهگی مقرر شده بودند. دفاع من در برابر ایشان بسیار برایم لذت داشت. ایشان یکی از همکاران نوجوان و کم تجربهی ما را که فقط سه ماه کمتر باهم بودیم و تازه مقرر شده بودند بهعنوان شاهد علیه من گماشته بودند. به رفیق نجیب کامران حرف و حدیثهای جعلی را تلقین کرده و در برابر مقرری یک بستِخوب ایشان را به احساسات آورده بودند تا شاهدگونهی ناحق دهنِ محاکم شوند. (البته من هرگز از رفیق نجیبِ کامران کینه نهگرفتم و مانند دوستان بسیار صمیمی رابطه داریم.) من دیگر تاب نیاوردم خواستم چیزی بگویم که انیسهجان مهربانویگرامی و خواهر عزیز ما سوی من اشارهی سَر کردند تا سکوتکنم. در عینزمان از میان همان لشکرِ سیلبین رفیق انور مشهور به چنگیز بلند گفتند: « بانین که رفیق عثمان گپ بزنه گپای زیاد داره به مه کمی گفته » وساطت آنان بود که رفیق آرین فرمودند نوبتِدفاع من هم میرسد. ناگزیر بودم صبر کنم دیدم آقای محفوظ هم قدبلندک کرده حرافی را شروع کرد که نهتوانستم برداشت کنم. بدون اجازه گپِ او را قطع کرده و کمتر از دو دقیقه اما با عصبانیت مواردی را گفتم که نه میشود اینجا تکرار کنم.
اعضای باوجدان کمیسیون محترمِ اگر حالا حیات باشند باخواندن احتمالی این متن ماجرای آن روز کمیسیون را به یاد میآورند. من در جریان همان دو دقیقه گفتم که زمستان سرد است و من کهدعاشق وطن هستم باوجود دسیسه و مجازات ظالمانهی شما هنوز هم در خط دفاع وطن قرار دارم و چندروز پیش از جبههی پنجشیر آمدم و اگر بخاریموتر جنابِعالی گرم نه میبود در جلسهی امروز هم حاضر نه میشد. در ضمن توضیح دادم که من به شخصه همه کارهای را که باید برای وطن شود انجام داده ام از رفتن به جبهات تا سگرتفروشی و قبولِخطر برای کشف جنایات در مناطق مختلف کشور، در کوهها و درهها پهلوی صدها همرزم و همقطارِ خود در سنگرهای حفاظتِ وطن حضور داشتهام. نتیجهی دفاع من شُوری را در جلسه انداخت و از آنسو رفیق انیسهعزیز من را به سکوت اشاره میکردند. در این کشمکش بود که جلسه از اداره خارج میشد و رفیق آرین برای من دستور دادند تا ترکِ جلسه نمایم.
جلسه را ترک کرده و در دهلیز ایستادم تا بدانم دستور بعدی چیست؟ چند دقیقه نهگذشته بود که رفیق انیسه بیرون شده و به دنبال شان شادروان رفیق مجیدزاده. هر دو من را ملامت کردند که چرا؟ چنان کردم و من توضیح دادم که ما هم از خود آبِرو و عزت داریم نه میشود بر ما بتازند. تیر از کمان رها شده بود و برگشت نهداشت. دوباره من را خواستند در جریان مباحثه بودیم که رفیق آرین بامحبت و بزرگی فرمودند: ( رفیق عثمان تبریک باشه شما رفع مجازات شدین دلایل تان مورد قبول کمیسیون قرار گرفت ). دیدیم که آقای محفوظ با خشم و همان بی ادبییی که دارند بدون خداحافظی جلسه را ترک کرده و آقایستار هم به دنبال شان رفتند. من رفعمجازات شده و از همه اعضای محترم کمیسیون و بهخصوص شادروان مجیدزاده و مهربانو انیسهعزیز ابراز سپاس کرده و فهمیدم که مصوبه را رسمی میفرستند.
آقای محفوظ از جلسه خارج شد تا در آینده باز هم به من مشکلساز شود…
ادامه دارد…