خبر و دیدگاه
داستان سک و زمستان
گویی این حکایت را امروز حضرت مولانا بلخی به تصویر کشیده و چنان بیان نموده که شخصآ قضایای تاسف بار کشور را مراقب است.
خلاصه داستان !
سگ ها در موسم زمستان و در هنگامه سرمای شدید زار و نحیف میشوند و با خود به زبان حال میگویند : همین که فصل گرما برسد بیدرنگ لانه و سرپناهی برای خویش خواهیم ساخت.
اما وقتیکه لشکر سرمای کشنده می رود و هوای گوارا و مطبوع می رسد قصد و نیت شانرا فراموش میکنند و پرده غفلت چشم و گوش و زبان شانرا میپوشاند که نه حرف را بشنوند و نه چیزی را ببینند و نه چیزی برای گفتن داشته باشند فقط در فکر خوشگذرانی روزگار بسر میبرند .
سگ زمستان جمع گردد استخوانش
زخم سرما خرد گرداند چنانش
کو بگوید کین قدر تن که منم
خانه ای از سنگ باید کردنم
چونکه تابستان بیاید من به چنگ
بهر سرما خانه ای سازم ز سنگ
چونکه تابستان بیآید از گشاد
استخوانها پهن گردد پوست شاد
گویدش دل خانه ای ساز ای عمو
گوید او : در خانه کی گنجم ؟ بگو
استخوان حرص تو در وقت درد
در هم آید خرد گردد در نورد
گویی : از توبه بسازم خانه ای
در زمستان باشدم آستانه ای
چون بشد درد و شدت آن حرص زفت
همچو سگ سودای خانه از تو رفت
نعمت آرد غفلت و ، شکر انتباه
صید نعمت کن به دام شکر شاه
نعمت شکرت کند پر چشم و میر
تاکنی صد نعمت ایثار فقیر
سیر نوشی از طعام و نقل حق
تا رود از تو شکم خواری و دق
در این داستان حضرت مولانای بلخی حکایت از روانشناسی ادم های پست و ذلیل را که در هنگام قدرت و ثروت و شهوت خود را گم میکنند و از رسیدن به قدرت چشم شان کور و گوش شان کر و زبان شان لال میشود ، نه چیزی را میبینند و نه ناله ای را میشنوند و از صحبت با مردم عار دارند و دم را غنیمت میدانند و برمرکب ثروت سوار اند و چنان مطیع حرص و مست قدرت اند که همه چیز را فراموش میکنند . حتی ان شرایط دشوار و هجوم محنت و بلا و افت قبل را فراموش میکنند.
این داستان اموزنده واقیعت امروز کشور ما را بیان میکند ، مشت کثیف و معامله گر و خود فروش که تا دیروز ازمعاملات : خود فروشی ، هویت فروشی ، قوم فروشی ، زبان فروشی و وطنفروشی مست ثروت بودند و با همدیگر در چپاول و قلدری و مزدوری و نوکری و بی خاصیتی رقابت میکردند و تمام معیار های انسانی ، اسلامی و وطنی را زیر پا کرده برای شان وطنفروشی افتخار ، هویت فروشی حرفه ، زبان فروشی مسلک ، جاسوسی پیشه و دزدی و چپاول وظیفه شده بود امروز با سر خمیده و روی سیاه از کشور فرار نموده باز هم فیل شان یاد هندوستان میکند و بخاطر حفظ جایدادهای غارت کرده شان و اموال دزدی کرده شان اشک تمساح میریزند و باز هم در صدد ابروی از دست رفته شان اند تا بتوانند بار دیگر از حالت خونچکان مردم استفاده نمایند .
هدف این گروه سوخته و روی سیاه بر علاوه تامین دارایی های باد اورده شان تضعیف و تحت شعاع قرار دادن جبهه ملی مقاومت است ، جبهه ای که در ان جای ندارند ، جبهه ای که پای این دلالان نباید در ان کشانیده شود . این مزدوران سیاه روی چشم سفید در تلاش اند تا یکبار دیگراز تشکل مقاومت و از گشترش مقاومت به هر وسیله که باشد جلو گیر نمایند . شاید هم چنین دستور گرفته اند .
در حالیکه بیخبر از ان اند که مردم پوست شانرا در چرمگری میشاسند وبا ابراز ( شورای سیاسی و نظامی مقاومت !!!) بر ریش خود میخندند و بس
بلی این سگان در وقت قدرت فراموش کرده اند که برای خود خانه ای از سنگ بسازند تا از سردی زمستان در امان باشند.
روح مولا نای بزرگ بلخی شاد