خبر و دیدگاه
باید بپاه خیزم تا آرام شوم
ادامه جنگ، خشونت و ویرانی قرنطین بخاطر ویروس کرونا مشکلات زیادی را برای همه ما خلق کرده است.
این روزها حسی عجیبی دارم، درگیری رفتنم، رفتن بجای دور.
حسی عجیبی دارم، دیگر با نشستن آرام نمیگیرم، باید بپاه خیزم تا آرام شوم. دیگر خواب مرگ من خواهد بود، بستر آرامش در مسیر قدم های من هموار است و انتظار رفتن مرا میکشد، باید بروم، باید بروم.
سالهاست در این شهر مانده ام، هوای شهر، بوی کوهستان را از مشام من ربوده است. سنگلاخ ها، جنگل، چشمه، گیاهان وحشی، گلی لاله و گلی سرخ مرا فریاد میزنند.
سالهاست با هوای گرم و گرد آلودی شهر میجنگم، روحم، تنم و بدنم خوابی برف و باران کوهستان، بوی باران دشت ها، گل های زرد پلوشه ها، دره های پر از رواش وطنم را میبیند.
روابط تصنعی شهر، فرهنگ ِ پر از کیفی قریه ام را از من دور ساخته است. خنده ها و گریه های سیاسی شهر، مفهوم همدردی و هم شادی واقعی روستایانم را از خاطرم قاپیده است.
باید بروم، دیگر نه شهر تحملِ بغض مرا دارد و نه من تحمل ِ بدخلقی او را، میروم تا خستگی هایم را در دلِ چهل ابدال، سفیدکوه و سیاه کوه دفن کنم.
پاهایم خاک را، علف را و چمن زار را از یاد برده اند. دستانم در فضای آزاد، در هم آغوشی باد نرقصیده اند. میروم تا پنج دقیقه کنار هریرود بنشینم، صدای جسورِ آب را از سینه ی سنگ ها بشنوم.
میروم تا خود را باز یابم، میروم تا محو طبیعت شوم.