خبر و دیدگاه

نگاهی به متفکرین جهان اسلام از عقب عینک زمان ما

 

از حدود نیمه قرن نوزدهم میلادی بعد از یک رکود چند قرنی جنبش های اصلاحی در جهان اسلام پدید آمدند که میشود آنها را رنسانس در کشور های اسلامی نامید. از آن جمله میشود از نهضت اصلاحی سید جمال الدین افغانی مشهور به اسدآبادی یاد کرد.او که مهمترین مشکل جوامع اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد می خواست تغییر هم در اندیشه و هم در نظام زندگی مسلمین ایجاد کند. می‌دانست که نهاد روحانیت در کشور های اسلامی مستقل نیست و وابسته به حکومت های است که دست نشانده استعمار میباشند .او مرد تجدد گرا بود در نخست خواست بیسوادی را از کشور های اسلامی ریشه کن کند.به این دلیل با مردم در تماس شد و آنها را دعوت کرد که علوم و صنایع را از غرب بیا آموزند ولی جهانبینی غرب را قبول نکنند. او مخالف تجددگرایانی بود که تاویل مفاهیم قرآنی را با امور حسی و مادی می‌کردند به این دلیل آنها را غربگرا می نامید. درسفرش به هند وقتی با احمد خان هندی مقابل شد به او فهماند که مفاهیم قرآنی را به علوم حسی یا علوم تجربی وفق ندهد. تصور میکنم ایشان متوجه نشده بودند که هرچه به زبان آید حس و ذهن در آن دخالت دارد و مولف قران در سراسر کتاب از نماد های حسی استفاده کرده است. حالا بنده از خود می پرسم که چگونه ممکن است که کسی علوم تجربی را خوب بداند از علم استفاده کند اما به داستان های غیر علمی باور داشته باشد. مگر خداوند خودش عالم نیست. ما که در زندگی روزمره در جستجوی علم هستیم چه مشکل دارد اگر خدا باوری ما هم علمی باشد. 

سید جمال الدین در حالیکه نیتش پاک بود اما افکارش متناقض بود. او بر عقاید و سنن قدیمی تاکید می ورزید و اسلام نخستین را دور از خرافات میدانست. در حالیکه همه خرافه پردازی ها از همانجا نشأت کرده است. سید مخالف جهانبینی و فرهنگ غرب بود.اما میشود هم با کاروان علم و تمدن حرکت کرد هم تحت تاثیر فرهنگ آن تمدن قرار نگرفت. آیا میشود از اینترنت و تلیفون همراه استفاده کرد اما تحت تاثیر فرهنگی که این تکنولوژی به وجود آورده قرار نگرفت؟

او همچنان مردم را به مبارزه با حکومت های مستبد فراخواند و حتی جان خود را در این راه از دست داد. اما تاریخ جوامع اسلامی نشان میدهد که هر نهضت اسلامی که در نخست برای دفع فساد و استبداد به وجود آمده است  در نهایت خودش منبع فساد و استبداد شده است. او در آثارش از مزایای اسلام سخن می گفت از قبیل اعتبار دادن به عقل، برهان و استدلال. اما آیا اسلام به راستی به عقل و استدلال اهمیت میدهد؟ میدانیم که فلسفه و علم از محصولات عقل هستند. اما فیلسوف را کافر و عالم را غربزده مینامند. اسلام تا زمانی دین علم شناخته میشد که علم انکشاف نکرده بود. اما امروز که علم انکشاف یافته است اسلام خودش را در بین مردم کم فهم محصور کرده است. او استعمار سیاسی یا دخالت غربی ها در امور کشور های اسلامی را به شدت محکوم می کرد. یک بار فکر کنید که اختلافات درونی کشور های اسلامی و اختلافات بین کشور های اسلامی به چه حد است. کشور ها و جریانات اسلامی برای پیروزی به همدیگر خودشان خود را در اختیار استعمار قرار میدهند و برای جلب اعتماد استعمار به رقابت میپردازند. اگر استعمار به سرشان دستی کشد خیلی خوش میشوند.

سید جمال الدین همچنان همبستگی دین و سیاست را لازمی میدانست. بیخبر از این که در اسلام خلفا و سلاطین را اولی الامر میدانند و اطاعت از آنها را وجیبه ای دینی میشمارند. و این امر خودش باعث استبداد در این کشور ها شده است. او از یک طرف با استبداد مبارزه میکرد اما از جانب دیگر استبداد را تقویت میکرد. در حالیکه یگانه راه دوری از استبداد جدائی دین از سیاست است. یعنی حاکم فقط یک مقام دنیایی باشد نه یک مقام دینی. در این صورت مردم می توانند آزادانه انتقاد کنند و در صورت لزوم او را برطرف نمایند. به این ترتیب از به قدرت رسیدن اشخاصی که قداست خدا باوری را نقاب استبداد قرار داده اند جلوگیری میشود.

او تصور میکرد که قومیت پرستی و نزاع های مذهبی حاصل تبلیغات غرب است. اما یکبار سر در گریبان کنیم ببینیم که آیا خود ما قوم پرست و مذهب پرست نیستیم. چرا آرزو داریم که غرب نسبت به خود ما بر ما مهربانتر باشد. چرا؟ عادت کرده ایم دیگران را عامل بدبختی های خود شمریم. ما باید یاد بگیریم که خودمان را نقد کنیم در غیر آن هرگز راه به سوی پیشرفت نخواهیم داشت. غرب تمدن گسترده و وسیع است دارای قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بزرگ. ما باید با غرب دوست باشیم و با او کنار آییم.

شخص دیگر که نامش در جمله مشهورترین متفکرین جهان اسلام درج است شیخ محمد عبده شاگرد سید جمال الدین است. او بسیار توجه به بحران فکری مسلمانان در مقابل تمدن غرب و مقتضیات جدید جهان داشت. او کوشش میکرد نشان دهد که اسلام مانع پیشرفت جوامع بشری نیست. اما ترس داشت که بنام انطباق اسلام با علم اصول اسلامی با سلیقه های مدرن بیان شود و اسلام نخستین از صحنه اخراج شود. به این ترتیب او هم مثل استادش و خلفای صدر اسلام معنویت را در خدمت سیاست قرار داد. اما در عین حال فرق بین امور اخروی و دنیایی قائل شد. او زکات و انفاق را برای مقابله با استعمار اقتصادی غرب لازم می دانست. اما دوست عزیز؟ آیا ممکن است با زکات و انفاق با سیستم مالیاتی جهان غرب مقابله کرد؟ بعد سیستم بانکی غرب را چطور میشود اسلامی ساخت. یگانه تفاوت او با استادش این بود که او تربیت دینی را مقدم بر تربیت سیاسی سید میدانست و به اصلاح تدریجی جهان اسلام باور داشت.اما سید جمال انقلابی بود او به تربیت سیاسی بیشتر تاکید داشت.

چه سید جمال چه محمد عبده و احمد خان هندی هر سه متفکر باور داشتند که اسلام منطقی و توام با تعقل است. اما چطور ممکن است اسلام را منطبق به مقتضیات زمان ساخت و در عین حال به داستان های چون یونس در شکم ماهی و یا به سوالاتی چون خلقت انسان و خلقت کائنات از نگاه دین باور داشت.

آقایان میدانستند که هر مستبد برای دوام استبداد خود کوشش میکند به خود جنبه قدسی یا دینی ببخشد. به این دلیل بالا بردن شعور دینی و سیاسی را به مردم پیشنهاد می کردند. غافل از این امر که وقتی سطح شعور بالا رفت میلیونها سوال در ذهن ایجاد میشود که خود دین را زیر سوال میبرد. اگر به این سوالات جواب قانع کننده پیدا نشود باعث بی دینی می شود.در این حالت دین برای حفظ جایگاه خود در را به سوی استبداد دینی میکشاید.  معنی وارد کردن سیاست در معنویات همین است. یعنی پوشانیدن ضعف به زور قدرت سیاسی.این به این معنی که آنچه برای خوشبختی انسان آمده خودش وسیله بدبختی بشر میشود.

خواننده محترم توجه داشته باشند که رابطه دین و آزادی و سیاست و علم به سادگی قابل جمع نمی باشد. یگانه بخشی که دین برای دفاع از خود با او جمع شده میتواند سیاست است. از جانب دیگر معنویت عرفانی یا معنویت خالص داریم که بر جدایی دین از سیاست تاکید می ورزد. و اصلا معنویت را با سیاست قابل جمع نمی داند.چون مربوط دو عالم مختلف اند.آنها فکر میکنند که سیاسیون باید انتخابی باشند و در فکر رفاه  دنیوی مردم باشند. سیاسیون باید به تمام جریانات چه دنیوی چه معنوی به یک چشم نگاه کنند.به این دلیل نیاز است که ملاها با سیاست وداع کنند و به مسجد برگردند و کار به اهلش سپرده شود. خیلی خنده آور است وقتی ملا میاید پروگرام های اقتصادی به مردم پیشنهاد میکنند.

همچنان از جمله متفکرین بزرگ جهان اسلام میتوان از اقبال لاهوری نام برد. او که فلسفه را در غرب فرا گرفته بود. دموکراسی غربی را من متفرق نامید که وظیفه اش بهره کشی از درویشان به سود توانگران است. اما او خود را نقد نکرد و نگفت که اسلام چقدر متفرق و سرگردان است. آیا گاهی بین مسلمانان وحدت برقرار بوده است؟ توجه شود به جنگ های صدر اسلام بعد دوره های امویان و عباسیان تا عصر ما. همچنان او نگفت که اسلام همیشه در خدمت مستبدان بوده و وسیله است برای بهره کشی سیاستمداران و مستبدان از توده های کم فهم. اقبال که خود را در خدمت استعمار و سیاست مداران قرار داد و به این وسیله باعث جدایی پاکستان از هند شد همیشه از بعد معنوی و روحی دفاع میکرد و خود را پیرو مولانا بلخ میدانست. تجزیه هند که باعث تشکیل کشور پاکستان شد باعث رشد افراطیت شد و مردم ما را به خاک و خون کشید. او پیشنهاد کرد که از عرفان برای احیای پایه های دین استفاده شود.  این آقایان عادت کرده اند که از علم و فلسفه و عرفان برای تحکیم قدرت خود استفاده کنند و بعد به آنها مهر کفر زنند و از صحنه خارجشا‌ن کنند. آنهای که هنوز به این فکر اند بدانند که زمان شان فرا رسیده است.دیگر نمیشود با چند آیت متناقض و روایات متناقض و ساختگی به پیشانی مردم مهر کفر زد. او فلسفه خود را فلسفهء خودی نامید که بر گرفته از یک داستان از مثنوی معنوی میباشد.تمام فلسفهء اقبال یک داستان است حالا تصور کنید که مثنوی معنوی مولانا چه گنج بزرگ است.در فلسفهء خودی اقبال جامعه مثل شخص شخصیت دارد و مثل شخص دچار تزلزل شخصیت میشود و هویت خود را از دست میدهد.به نظر او خود واقعی جوامع اسلامی معنویت اسلامی است.اما کدام معنویت.آیا همین عبادات ظاهری که به عادات تبدیل شده است معنویت است.آنجا که آزادی اندیشه نباشد،هنر نباشد،عارف و فیلسوف کافر پنداشته شود نمیتوان حرف از معنویت زد.به این ترتیب اسلام با گذشت هر سال افراطی تر شده مهاجرت به دامن استعمار بیشتر شده و جهل فقر و استبداد بیداد میکند.این در حالیست که تعداد مساجد، نمازگزاران و حج رفتگان چند برابر شده است.

اکثر رهبران جریان های سیاسی اسلامی مستقیم یا غیر مستقیم از استعمار دستور میگیرند.در اثر اتحاد استبداد و استعمار نقاب دین در لباس مسجد، حج، نماز و روزه ضخیمتر شده تا حدی که از آن اسلام واقعی که متفکرین از آن حرف میزدند چیزی باقی نمانده است.به این لحاظ میشود گفت که مشق متفکرین اسلامی در زندگی مردم هیچ نتیجهء مثبت نداشته است.دین ،سیاست و سرمایه همیشه همدست بوده اند.و برای بهره کشی از مخلوق خدا از آنها استفاده شده است.دین همیشه خواسته است خودش را به دولت رساند و از سرمایه مردم برای به یوغ کشیدن مردم استفاده کند.ملا ها برای رسیدن به قدرت و ثروت دنیا دین را یگانه مرجع معنویت جا زده اند.

بدانید که هیچ تقابلی بین خدا باوری اصیل و دموکراسی نیست.خدا باوری مربوط به رفاه معنوی ، آرامش روانی و زندگی بعد از مرگ انسان است و دموکراسی برای رفاه دنیوی انسان است.آیا کسی که از صبح تا شام در کوچه ها به خاطر یک لقمه نان سرگردان است و اطفالش در زمستان کفش ندارند میتواند آرامش روحی داشته باشد؟ پس رفاه مادی و معنوی هردو لازم و ملزوم همدیگر هستند.تاریخ نشان داده است که نهضت های اسلامی که برای مبارزه با قدرت های استبدادی و جریانات مادی پرست به پا خواسته بودند بعد از به قدرت رسیدن خود شان به استبدادگری و مادی پرستی و تجمل روی آورده اند.پس معنویت شان کجا گم میشود چرا بعد از پیروزی مردم احساس رفاه مادی و معنوی نمیکنند، مگر نه اینکه معنویتی در کار نبوده بلکه هدف شان رسیدن به ثروت و قدرت و خدمت به استعمار بوده است.

آنها از خودآگاهی الهی که ریشه در اعماق فطرت بشر دارد سوء استفاده میکنند.عرفان مخالف استفادهء ابزاری از شعور فطری و دلبستگی بشر به ذات الهی است.خدا پرستی را نباید وسیله غصب قدرت قرار داد.به این دلیل دین باید از سیاست جدا باشد.مدعیان رسیدن به قدرت باید از راه دموکراتیک و به مدت معین به قدرت برسند.و وظیفه حاکم فقط خدمت رسانی به مردم باشد.حاکمیت باید تمام افراد جامعه را از هر دین و آئین یا جریان سیاسی که باشند به یک نظر ببیند.و فرق بین شان نگذارد.حاکمیت باید در تحکیم حقوق بشر کوشا باشد و نابرابری ها را تشخیص دهد و از میان بردارد.به این ترتیب اصلاح در ضمیر ها ایجاد خواهند شد.و در نتیجه بهبود در اوضاع زندگی مردم هویدا خواهد شد.و دست ستمکاران دینی و غیر دینی از سر مردم کوتاه خواهد شد.

رهبری سنتی دینی را قبل از آنکه استعمار از پا درآورد دوستان درون دینی شان از پا در آورده اند.ما در تاریخ معاصر کشور خود بار ها شاهد این امر بوده ایم.جنبش های اسلامی چون ثبات درون دینی ندارند به هرج و مرج تبدیل شده اند.هر رهبر دینی  صراط مستقیم خود را باور دارد.و خود را پاسدار آن صراط میداند.وقتی دیگران با صراط او مخالفت کردند هرج و مرج به وجود میاید.اما خدا باوری عرفانی وفاداری به طبعیت مثالی خود خداوند میباشد.عارفان چون توحید خود را از اصل وحدت وجود میگیرند به ابدیت و تغیر باور دارند.به اساس این اصل قوانین جامعه و تنظیم حیات دنیوی ما باید متغییر باشد.ما نمیتوانیم در دنیایی که هر لحظه در تغییر است به قوائد قرون وسطی پافشاری کنیم.همین نظریات اندیشمندان دینی بود که اگرچه قصد اصلاح داشتند اما سد اندیشه های نو شدند.تا جای که این حرکت های اصلاحی تمام جهان اسلام را در کام استعمار فروبرد.اما استعمار با اندیشه های نو در خود تغیر ایجاد کرد و به یک امر پویا تبدیل شد.اما ما نخواستیم اندیشه های مان را نو کنیم.چون اندیشه های نو با دین در تضاد قرار میگیرد.آیا دین میتواند با آزادی بیان و آزادی اندیشه کنار آید؟ نه هرگز نه.به این لحاظ لازم است به خدا باوری عرفانی روی آوریم.در اینصورت میتوانیم که با حفظ معنویت خود باشنده های پویای زمان خود باشیم.

ما در انقلاب اسلامی ایران به رهبری آیت الله خمینی که خودش یک عارف وحدت وجودی بود دیدیم که چگونه یک حرکت پویا به یک حرکت منجمد تبدیل شد.و عامل حرکت به جلو خودش باعث حرکت به بنیاد شد.چون تحت تاثیر روحانیت دینی قرار گرفت.و آنها اصول اسلامی را غیر قابل تغیر میدانستند.گپ به جایی رسیده که امروز در ایران عارف وحدت و جودی را کافر خطاب میکنند.یعنی رهبر هم خودش کافر بود؟ به این ترتیب قرن هاست که از اسلام جز یک سلسله تشریفات بی اثر چیزی باقی نمانده است.حتی جهاد اسلامی هم به فرمایش استعمار است.ما باید در آفت زدائی اندیشه های خود سهل انگاری نکنیم.هر اندیشه را زیر نام نفوذ اندیشه های بیگانه سرکوب نکنیم.اندیشه خوب از هرکی باشد نیکوست.خاصیت عوام چنین است که گذشته گرا هستند اما وظیفه روشنفکر این است جامعه را به جلو ببرد.

بعضی احکام اسلام امور بدیهی و بعضی یادگار دوره بردگی میباشند.لزومی ندارد که آنها را معیار اندیشه امروزی خود قرار دهیم.ما باید روح حاکم بر زمان خود را معیار حق و باطل قرار دهیم.چون مطابق تعلیمات عرفانی هر لحظه تجلی نو است.به این لحاظ افکار ما هم باید هر لحظه نو باشد.ما باید خدا باوری را صراط مستقیم بدانیم و از آن منحرف نشویم.اما آنچه مربوط به احکام میشود آنها باید مطابق روح زمان خود ما باشند.

در اخیر خواهش میکنم با بزرگواری به این بخش نامه اگرچه مضمونش فرق دارد هم توجه کنید.بنده دقیقا یک سال قبل نامهء نشر کردم.مضمون نامه چنین بود که انتظار نداشته باشیم که خارجی ها برای ما تصمیم بگیرند.اگر با هم نمیتوانیم سازش کنیم مثل ملل متمدن جهان از هم جدا شویم.ما به خانهء میتوانیم افتخار کنیم که خود ما او را ساخته باشیم اگرچه کوچک هم باشد.اما منظم و قابل زیست باشد.در آنزمان اکثر دوستان از این نظر استقبال کردند.اما بعضی از دوستان که از تاریخ چندان آگاهی نداشتند انتقاد کردند و گفتند که افغان ها همیشه خود شان مشکلات خود راه حل کرده اند و نیازی به تجزیه نیست.خدا کند که این دوستان ملاقات ترامپ و عمران خان را در هفته قبل تعقیب کرده باشند.و دانسته باشند که کی ها سرنوشت ما را رقم میزنند.کجا بود نماینده مردم افغانستان در این ملاقات.بدبختانه مشت نمونه خروار همین نوزده سال اخیر نمونه دوصد سال تاریخ کشور ما است.اگر ما به تاریخ جعلی و افتخارات جعلی مغرور باشیم نباید خود مان را روشنفکر معرفی کنیم.

بدان که ما میتوانیم تاریخ اصیل خود را بنویسیم.خداوند قلم تاریخ را به دست ما سپرده است.و در آخرت هر انسان هرچه می نویسد جوابگو خواهد بود.

بدانید که گذشتگان مسئول زمان ما نیستند.اعمال هر کس در زمان خودش اتفاق میافتد.به این لحاظ ما باید مطابق روح زمان خود تصمیم بگیریم و از مجتهدین مرده تقلید نکنیم.

 

امید این امانت به مستحق برسد.    ۲-۸-۲۰۱۹ 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا