ساخت قدرت و عقلانیت سیاسی میان دو حکومت «حکومت امانیه و کلکانی»
در آمد:
هدف از این نوشتار، تحلیل و تبین ماهیت دو حکومت یعنی حکومت امانیه و حکومت حبیب الله کلکانی است و بررسی تاثیرات و الزامات آن به روابط قدرت میان عمر این حکومت ها می باشد. سخن اصلی در این نوشتار، تبین این واقعیت است که سیاست در افغانستان تاکنون به شدت تحت تاثیر قومیت و ارزش های قومی و قبیله بوده است. هر چند باور اکثریت نویسندگان و افغانستان شناسان این است که افغانستان مرکزیت اقوام مختلف است. با آن که پیش از جنگ های داخلی در افغانستان می توانست به این باور که گویا اقوام در این سرزمین به گونه ای مسالمت آمیز زندگی می نمایند مهر تایید گذاشت اما جنگ های داخلی و پس از آن، عدم توزیع برابر قدرت و ثروت در این مرز و بوم و میان اقوام ساکن در افغانستان این نگرش خوش بینانه را از میان لایحه های فکری دور ساخته است و چالش کلان سیاسی را برای مردم افغانستان که همانا چالش تضاد هویتی است پیش کرده است. گمانه زنی ها، حاکی از آن است که گویا این چالش پنهان در لایحه های اجتماعی و ساخت های فکر افغانی، افغانستان را به جنگ تجزیه خواهد برد.
بحث تئوریک:
عقلانیت سیاسی یک مبحث انتزاعی نیست، چیزی نیست که ما آن را در لا بلای افکار و ذهن جستجو کنیم، بلکه نموداری است که در زندگی عینی و حقیقی ما همه روزه تکرار می شود. همین که فساد و عدم مدیریت حکومت غنی و عبدالله نام ما را در سراسر جهان مخدوش می سازد، وقتی که سوال برگشت طالبان و حکمتیار به قدرت به عنوان یک امر جدی در حکومت مطرح می شود، یا اینکه حکومت غنی و عبداللله در چشم انداز قومیت غرق می شوند و حکومت ملی و مردمی را تباری و خاص می سازند، یا برای خواست مردم مبنی بر پیدا کردن گور مشخص و خاک سپاری شاه حبیب الله خادم دین رسول الله فرمان اعزاز نمی دهند، دقیقا پای عقلانیت سیاسی به میان می آید.
اما عقلانیت سیاسی چیست؟
بحث از عقلانیت سیاسی تابعی از بحث از عقلانیت و معرفت شناسی است. این حرف بدین معنا است که مدل های متعددی از عقلانیت و عقلانیت سیاسی موجود است. جوامع مختلف یا به تعبیر دیگر نظام های سیاسی مختلف مدل های گوناگون عقلانیت سیاسی را دارا اند. جامعه دینی عقلانیت سیاسی دینی را شکل می دهد و جامعه ای قبیله ای عقلانیت سیاسی قبیله ای و قومی را شکل می دهد. در کل می توان عقلانیت سیاسی را همان خرد سیاسی که در تعاملات و رابط قدرت سیاسی مورد کاربرد قرار می گیرد نامید. پرسش این است که عقلانیت سیاسی در افغانستان معاصر چگونه بوده است.
ساخت قدرت و عقلانیت سیاسی در افغانستان معاصر
عقلانیت سیاسی بحثی است که ما را پیوند می زند به مسئله رابطه قدرت و قومیت، افغانستان از زمره کشور های است که می توان آن را موزیم اقوام و نژاد ها و زبان ها دانست. هر چند کشور های زیادی وجود دارد که در آن ها گروه های متعددی قومی در کنار هم زیست نسبتا مسالمت آمیزی دارند. با آنکه در هر کشوری تعدد قومی وجود دارد، مطالبات قومی تا اندازه ی زیادی سیاست و حکومت داری را تحت تاثیر قرار می دهد. اما افغانستان از این جهت شاید در دنیا بی نظیر باشد. با تاسف این کشور نزدیک به سه قرن است که سیاست آن با قبیله و قومیت عجین شده است و تا هنوز نه تنها نتوانسته است که خود را از دام عقلانیت قبیله و عصبیت قومی برهاند، بلکه چالش عمده ای این کشور تنازع قومی و برخورد های قبیله ای بوده است. با آنکه عقلانیت سیاسی در این جامعه قبیله ای است، ساخت قدرت نیز مبتی است بر قبیله و قوم، که ساخت و بافت قدرت رنگ قوی تری برای عقلانیت سیاسی قبیلوی اعطا می کند. اما این عقلانیت قبیله معمولا با سه اضلاع خون و نسب، غنیمت و عقیده ی دینی که محمد عابد الجابری در کتاب تکوین و تحول عقل عربی- اسلامی و روابط قدرت در اسلام و محمد شفق خواتی در رساله ای بنام عقلانیت سیاسی و ساخت قدرت در افغانستان ذکر نموده اند گره خورده است. نکته جالب این است که عقلانیت سیاسی در افغانستان معاصر یعنی از «1747» میلادی الی اکنون به استثناء برهه های از تاریخ، قبیلوی و قومی بوده است. عنصر اصلی در عقلانیت افغانستان، قبیله است که غارت و غنیمت شیوه ی درآمد و سیستم اقتصادی آن را تشکیل می دهد و عقیده نیز توجیه گر اقدامات قبیله ی حاکم برای سیاست قبیله ای و غارت و غنیمت اقوام و قبایل دیگر به شمار می رود. از آنجائیکه هدف این نوشتار بررسی عقلانیت سیاسی میان دو حکومت؛ حکومت امانیه و حکومت کلکانی است حوصله ی نوشته های حاشیه ای در تاریخ و حکومت های دیگر را ندارد و الزاما باید به عقلانیت سیاسی در این دو حکومت پرداخت.
ساخت قدرت وعقلانیت سیاسی در حکومت امانیه
پس از کشته شدن شاه حبیب الله در کله گوش لغمان در حین عیاشی، امان الله بر اساس ارث سیاسی که از دیگر شاهان باقی مانده بود قدرت سیاسی را کسب می کند و تکیه به قومیت می زند. عقلانیت سیاسی در حکومت امان الله خان به دو دوره اساسی تقسیم می شود. دوره اول شامل سال های «1919-1923 میلادی » است و دوره دوم شامل سال های «1923-1928» میلادی می باشد.
دوره اول حکومت امانیه «1919-1923میلادی»:
در این دوره عقلانیت سیاسی حکومت امان الله خان همانند حکومت های دیگر مبتنی بر قبیله و قومیت است. گزینش های سیاسی بر حسب تفکر خون و نسب صورت می گیرد. اقتصاد هم مبتنی بر غنیمت و تاراج است که بر اساس مالیه گیری از دیگر اقوام انجام می گیرد و دین هم توجیه گر اعمال این گونه عملکرد های حاکمیت قبیلوی است. در این دوره بیشترین تلاش امان الله خان به عنوان شاه افغانستان این بود که در جای پای گذشتگانش پا گذارد و اصلاحات که می خواست هم به گونه ای سنتی انجام می داد. هر چند نمی توان از لغو برده داری که در قبال هزارجات در حکومت های گذشته در نظر گرفته شده بود گذشت. امان الله خان اولین شاهی است که بردگی را لغو اعلام می کند و هزاره جات از این عملکرد امان الله خان خوشنود می شوند و حتی تا امروز از شاه امان الله خان به عنوان شاه غازی و اصلاح گر یاد می نمایند. در همین دوره است که بنابر تحرکات آزادی خواهانه مردم افغانستان، فعالیت های جنبش های روشنفکری چون جنبش روشنفکری مشروطیت اول و همچنان تحرکات ضد انگلیسی، فضایی جنگ جهانی اول و تلاش های شاه امان الله خان است که افغانستان صاحب استقلال می شود و در نظام بین الملل به عنوان دولت مستقل شناخته می شود.
دوره دوم حکومت امانیه «1923-1928 میلادی»:
در این دوره شاه امان الله خان به یک سره از اصلاحات سطحی در راستای تجدد در کشور دست زد که معمولا آگاهان سیاسی آن را حاصل تفکر شش ماه وی در سفر که در غرب داشت به حساب می آورند. مثلا واضح است،که شاه امان الله خان در راستای تحول طلبی آماده و کوشا بود.او به منظور مشوره با برخی از مردم جامعه درجرگه ها تعدادی را گرد میاورد که در گذشته جلوه یی از آن وجود نداشت. عمل او با بنیاد سنت هایی که در گذشته ها در زمینۀ حکومت داری معمول بود، متمایز بود. مردمانی را که در گذشته از سوی حکومت مورد تبعیض قرار می گرفتند و به بردگی و غلامی گزینش شده بودند را لغو کرد هر چند دولت وی درکاهش آن بارسنگین پرداخت اما لغو برده داری را انجام داد. ازهمان رو بود، که نه تنها تبعیض مشهور به دورۀ جد امان الله خان «امیرعبدالرحمان خان» رفع شد، بلکه با دید انسان گرایانه، هندوهای کشور در لویه جرگه و بقیه مشاغل دولتی سهم یافتند.
درست در همین دوره است که برخی از زندانیان سیاسی که حتی حکم اعدام داده شده بود را رها کرده و برخی از این افراد را در پوست های کلیدی دولتی گماشت. اما برخی از اصلاحات که ناشی از عقلانیت سیاسی حکومت امانیه تشنه تجدد در ظواهر جامعه افغانی می شود وی را با مشکلات بسیار کلان حتی سقوط حکومتش روبرو کرد. مثلا تغییر در روز رخصتی جمعه به پنجشنبه و برداشتن رخصتی روز عرفه « روز پیش ازعید» را مثال میاوریم. تغییری که نه موجه بود و نه درعرصۀ ایجاد تحولات اجتماعی مهم و مؤثر. اما به دلیل علایق سنتی مردم که به روز جمعه با نگاه تقدس آمیز می نگریستند، واکنش برانگیز شد. یا الزامی سازی مردم به پوشیدن کلاه شپو، نمونه های دیگری می توان از خرید وسیله ضبط صوت و بلندگو، تنظیم ملاقات های تشریفاتی با زنان، اعمار هوتل ها، قهوه خانه ها، اعمار سینما، صدور گذرنامه و بورسیه برای زنان مبنی بر خواندن و تحصیل در بیرون از کشور، کشیدن بورقه و یا حجاب از سر زنان و بسا موارد دیگر را می توان جز موارد سطحی تجدد مبتنی بر گرایش های غربی امان الله خان دانست. بر اساس نگرش ها و گفته های بالا معلوم می شود که شاه امان الله خان در کنار عقلانیت قبیلوی که معمولا با سه اضلاع خون و نسب، غنیمت و عقیده ی دینی که توجیه گر چور و چپاول قبیله است، رده های از عقلانیت غربی مبتنی بر تجدد سطحی را در کشور نیز حمل می کرد که این گرایش های عقلانیت سطحی غربی جمع عقلانیت سیاسی قبیلوی افغانستان زمینه ای برای شورش های فراگیر را فراهم ساخت که در نتیجه منجر به سقوط حکومت امانیه «امان الله خان» در افغانستان شد.
ساخت قدرت و عقلانیت سیاسی در حکومت شاه حبیب الله کلکانی:
در تاریخ افغانستان معاصر یعنی پس از «1747» میلادی الی اکنون «2016میلادی» سه تحول اساسی در ساختار قدرت سیاسی این کشور شکل گرفته است. تحول اول پس از شورش ها علیه حکومت امانیه است که این تحول با نام شاه حبیب الله کلکانی گره می خورد و لجام این تحول و ساختار شکنی بدست شاه حبیب الله کلکانی می افتد. شاه حبیب الله کلکانی اولین شاه تاجیک است که پس از 1747 میلادی قدرت سیاسی را از شاه امان الله خان می گیرد و به عنوان شاه افغانستان رسمیت پیدا می کند. تحول دوم در زمان جهاد افغانستان به قیادت استاد برهان الدین ربانی و تحول سوم هم در زمان مقاومت به رهبری احمد شاه مسعود شکل گرفته است که از حوصله نوشته حاضر به دور است و نمی توان به گونه ای ریز به آنها پرداخت. طوری که تا حال بر محور عقلانیت سیاسی پرداخته شد که در تاریخ افغانستان معاصر الی اکنون عقلانیت سیاسی قبیلوی و قومی بوده و در محور های خون و نسب، غنیمت و عقیده که حتی عقیده هم به عنوان توجیه گر عملکرد های قبیله عمل نموده است بود. اما با آمدن شاه حبیب الله کلکانی به قدرت سیاسی این عقلانیت با چرخش عمیق مواجه شد. مثلا تا سال 1919 میلادی که امان الله خان به قدرت رسید، بیشتر به قدرت رسیدن بر اساس نسب و خون صورت می گرفت. حکومت ها میراثی بود و از پدر به فرزند به ارث گذاشته می شد. فرزند هم به دلیل گرایش های «خودی» که یکی از اصول اساسی قبیله را شکل می داد عمل می کرد و افراد را به دلیل گرایش های قبیلوی و قومی گزینش می نمود و یا به افراد گذشته مهر تایید می گذاشت. در این دوره ای از تاریخ، عقیده همیشه وقت در خدمت قبیله برای توجیه عملکرد های قبیله ای حتی چور و چپاول مردم و ساکنان غیر قبیله بود.
اواخر سال 1928 میلادی است که عقلانیت به ویژه در بعد سیاسی آن تجربه ای فراتر از قومیت را انجام داد. زمانی که شاه حبیب الله خان به قدرت رسید عقلانیت سیاسی قبیلوی و قومی افغانستان جایگاه خود را به عقلانیت سیاسی دین محور و مردم محور خالی کرد. این عقلانیت سیاسی دین محور و مردم محور بود که شاه حبیب الله را تداوم حکومت داد اما همین عقلانیت سیاسی دین محور و مردم محور در مقابل نگرش های سنتی و قومی افغانستان ضعیف ماند و نتوانست که مردمی را از چنگال قومیت به دیانت رهسپار کند. مردمی که تا پیش از به قدرت رسیدن شاه حبیب الله کلکانی بر حکومت امانیه به دلیل اصلاحات که مغایر ارزش های اسلامی و دینی جامعه افغانستان بود بر امان الله خان شورش کردند و حکومت وی را پایان بخشیدند اما بنابر گرایش های تباری خاض و قومی همین مردم دوباره به کمک خارجیان حکومت حبیب الله کلکانی را سر نگون ساختند.
القصه کوتاه!
شاه حبیب الله کلکانی در اولین بیانیه ی مردمی خویش به لهجه ای وطنی خود به مردم گفت که « استقلال نه از داده ی مه است و نه از ممه ای شاه، بلکه استقلال محصول زحمات و تحرکات آزادی خواهانه شما ولس است» شما بودید که استقلال تان را از انگلیس گرفتید و شما هستید که آن را حفظ می کنید. در این بیانیه ی مردمی معلوم می شود که عقلانیت سیاسی مبتنی بر قدرت مردم را شاه حبیب الله کلکانی به نمایش می گذارد. با این رویکرد مردمی است که حکومت وی را می توان حکومت دموکراتیک و مردمی نامید. حکومتی که بر خواست مردم شکل گرفت و توسط مردم اداره شد و اهداف حکومت هم نگرش مردم بود. اما مردم با شکل دادن این حکومت چه می خواستند؟ ژرف ترین خواست مردم از تشکل حکومت کلکانی، بستن گرایش های ضد دینی بود که شاه امان الله خان در قالب اصلاحات و تجدد و توسعه در جامعه به راه انداخته بود. همین موضوع است که مردم از حکومت کلکانی می خواهند که راه رفتن ناموس یعنی «زنان» کشور به خارج از افغانستان را ببندت. جلو چور و چپاول تحت عنوان مالیه را بگیرد و دروازه های مدارس و مساجد را به روی مردم افغانستان باز کند و در توسعه ای این راه تلاش کند. شاه حبیب الله کلکانی به پیشنهاد و خواست مردم عمل کرد، وی با آنکه زمینه سواد برایش فراهم نبود اما توانایی درک ذهنیت مردمی را داشت. وی می دانیست که قدرت از آن مردم است و باید مبتنی بر خواست مردم پیش رفت. چنین هم کرد، حتی زمانی متوجه شد که برخی مردم نگرش قومی نسبت به سیاست پیدا کرده اند، ارگ را رها کرده و به سمت شمال پایگاه گرفت و برای اینکه جنگ در افغانستان تداوم پیدا نکند و خاتمه یابد، حاضر شد که از جنگ دست بردارد و به شرطی که مردمش و یارانش در امان باشند و طبق این خواست وی، نادر شاه و تیم که ارسال کرده بود به قرآن مبنی بر این خواست کلکانی مهر کردند و خواست وی را پذیرفتند اما نا جوان مردانه پس از تسلیم شدنش وی را شهید ساختند، طرفدارانش را زندانی و اعدام کردند و زنان و کودکان سرزمین اش را فراری ساختند و خانه و جای مردمانش را به زور گرفتند و افرادی را از پکتیا و جا های دیگر انتقال دادند به شمال. در همین حال، شاه حبیب الله کلکانی اولین شاهی در تاریخ معاصر افغانستان است که عقلانیت سیاسی دین محور را به جای عقلانیت مبتنی بر نسب و خون جای گزین کرد. به گفته آقای ستار مراد وزیر وزارت اقتصاد حکومت وحدت ملی که در محفل مورخ 3 اسد که در پیوند به مسئله برگزاری مراسم اعزاز و خاک سپاری امیر حبیب الله کلکانی برگزار شده بود وی گفت که دستاری که در سر امیر حبیب الله کلکانی است، دستاری است که علما در سرش امانت پیامبر را گذاشته اند، سلاح که در دست دارد و کمر بندی که در کمر دارد مواردی اند که علما و مردم برای حفاظت دین و ناموس وطن در کمر و در دستش داده اند.
اما این بحث چه دردی را دوا می کند؟
این بحث به ما کمک خواهد کرد تا سه نوع عقلانیت سیاسی را در افغانستان به ویژه در تاریخ معاصر آن از هم تفکیک کنیم. اولین عقلانیت سیاسی در این کشور پس از 1747الی 1923 میلادی قومی و قبیلوی است، یعنی عقلانیت سیاسی رهبران و مردم افغانستان در این دوره بیشتر متمرکز بر ارزش های قبیلوی و قومی می باشد که در چنین عقلانیتی خون و نسب، وابستگی های خودی در میان قبیله، غنیمتی حاصل از چور و چپاول اموال و منابع قبایل و مردمان غیر حاکم و عقیده که توجیه گر قبیله و ارزش های قبیلوی است نقش سازنده و کلیدی را ایفا می نماید. دومین عقلانیت سیاسی پس از سال های 1923 میلادی و بعد از سفر چند ماهه ی شاه امان الله خان به خارج از کشور شکل می گیرد. این عقلانیت با حفظ عقلانیت سیاسی مبتنی بر قومیت و ارزش های قومی گرایش های تجدد گرایانه به سبک غربی را در خود می پروراند. این حرف بدین معنا است که در حین زمانی که بحث از قومیت میان نخبگان حاکم در قدرت سیاسی مطرح است، نگرش های تجدد خواهانه و اروپایی شدن نیز در وجود شان غوغا می کند. ویژگی بارز این عقلانیت این است که تلاش صورت گرفت تا به نحوه ی از برخی سنت های ظاهری جامعه چون ارزش های دینی که در لایحه های اساسی این ملک جا پیدا کرده بود گریز صورت بگیرد و به همین دلیل بود که تجدد را در شکل ظاهری آن در قالب اصلاحات به راه انداختند که بی نتیجه ماند. سومین عقلانیت سیاسی در زمان شاه حبیب الله کلکانی یعنی 1928 میلادی شکل می گیرد. این عقلانیت بر عکس دو عقلانیت پیشین، نه گرایش های قومی و قبیله ای دارد و نه هم گرایش های غربی، بلکه محور های اساسی این عقلانیت مبتنی بر نگرش های مردمی و دین محوری است. این عقلانیت سیاسی بر اساس خواست مردم شکل گرفت و بر اساس خواست مردم تداوم خود طی کرد. این بحث، ما را قادر می سازد که این موضوع را درک کنیم که افغانستان کشور اقلیت هاست، هیچ سیاست قومی که تبار خاص را به عنوان سردمدار و برادر بزرگ به مردم افغانستان معرفی کند قابل پذیریش نیست. مردم افغانستان در سال 1928 میلادی بر علیه همین سیاست قومی و غربی قیام کردند و این شعور را به نسل نو هدیه دادند که در مقابل هر گونه استبداد، انحصار طلبی و تمرکز گرایی که از یک آدرس خاص بالای دیگران تحمیل شود قیام کنند و به این امر نه بگویند. حرکت مردمی که در 1928 میلادی شکل گرفت پیامدش حاکمیت مردم و احترام به ارزش های دینی بود. سردمدار این حرکت شاه حبیب الله کلکانی است. در آخرین سطر های این نوشته می خواهم به عنوان نتیجه بگویم که شاه حبیب الله کلکانی با آنکه سواد نداشت اما رقم زننده عقلانیت سیاسی مبتنی بر مردم و دین در جامعه افغانی است. وی عقلانیت سیاسی مردم محوری و دین محوری را در تاریخ زرین کشور به نامش رقم زده است.
مقاله طولانی از لحاظ حروف و کلمات مگر استوار بر کوشش ناکام مسخ تاریخ. نزدیک به صد سال پیش غازی امان الله خان تاکید بر تعلیم زنان داشت ولی توسط توطیه های انګلیس و عملکرد دزدان و رهزنان چون جبیب الله کلکانی و مرتجعین دیګر از اقوام پښتون مخالفت کردند ولی امروز همان مردم طرفدار تعلیم زنان هستند این خود بخودی به ا معنی مرتجع بودن فکری شورشیان بوده است و امروز قهرمان سازی چنین اشخاص جز تعصب جاهلانه قوم پرستی چیزی دیګری نیست.
در تحلیل فلیسوفانه شما عالیجناب اشاره به تجزیه کشور شده ولی شما عالیجناب باید اینقدر درک از جامعه میداشتید که در جامعه ما عنصر برای تجزیه وجود ندارد یعنی برای تجزیه ضرورت برای عنصر است که بر معیار آن تجزیه صورت میګیرد فرض مثال مدهب که عنصر تجزیه هند و پاکستان بوده یا زبان که عنصر اساسی تجزیه پاکستان و بنګه دیش بوده یا هم جغرافیه لیکن یکی از خدمات اساسی امیر عبدالرحمن خان در افغانستان مخلوط کردن اقوام است که عامل حذف تجزیه کشور شده. نمیتوان که پشتون را از بلخ اخراج کرد یا تاجک را از پکتیا یا هزاره را از اروزګان یا هلمند. پس خیالات ترزیق شده ایرانی در افکار بعضی از هموطنان ما در این زمینه خیال و محال و جنون است.
حبیب الله کلکانی به حیث پادشا افغانستان خوب یا بد ، به حیث یک مسلمان حق دراد که مقبره داشته باشد ولی قهرمان سازی شورش ګران که مانع یک دوره پیش رفت و ترقی کشور شده بودند به معنی کش کردن خط بطلان است بر مبارزات استقلال کشور که به قیمت خون هزاران جوان این کشور تمام شده. دیګر اقوام افغانستان قحط الرجال نیستند انانیکه بر اساس تعصبات قومی دست به قهرمان سازی زده اند چرا از اشخاص چون میر مسجدی خان یاد نمیکنند ؟
تشکر از هر دو دانشمند که دیدگاه ارائه کردند.
روی منافع انفرادی خود و فامیل و قوم خود چرخیدن را من هرگز عقلانی نمیدانم. متأسفانه که زمامداران افغانستان که نسب پشتونی(افغانی) داشته اند، عمل آنها نشان میدهد که همه با عقل و خرد بیگانه بوده اند. مثلا” در زمان امان الله خان نظامنامۀ ناقلین تصویب و به نشر میرسد که در آن باشندگان افغان را از سمت جنوب و شرق …وغیره به سمت شمال میفرستندو زمامداران حکومتی هم در ولایات از همین قوم افغان بوده که زمینهای درجه اول آبی را با جبر از باشندگان بومی میگیرند و به ناقلین با امتیازات دیگر مثل پول نقد و قرضه آسان توذیع میدارند. در زمان امان الله خان بود که محمود طرزی خُسر امان الله هویت دیگران را حذف و هویت تحمیلی افغانی را بر دیگران تحمیل میدارد و دولت امان الله خودرا مکلف به تقویه زبان افغانی میداند و زبان فارسی را بعنوان زبان بیگانه معرفی میدارد. درست که او یک شاه تجدد خواه بود و میخواست افغانستان را به ترقی و پیشرفت برساند. اما در اینجا سوال راجع میشود که آیا میتوان یک کشور را با فکر برتری جوئی قومی و انحصار قدرت و تبعیض به پلۀ ترقی نشاند؟ جواب منفی میباشد. پر واضح میباشد کشوری به پله های ترقی صعود کرده میتواند که زمامداران آن و یا گردانندگان چرخ قدرت در آن عاقلانه و خردورزانه رفتار نمایند. ثابت شده است که هیچ گروهی در یک اجتماع به خوشبخی نخواهد رسید، تا تمام گروهای داخل اجتماع خوشبخت نشوند.
بحث خیلی عالی و عالمانه.
قلم شما نور افشان تر باد! آقای نوری!