بحران مولود ماست یا ما مولود بحران
مدتها ست که عده ای از برجسته ترین نویسنده گان، اندیشمندان و مؤرخان نامدار این مرزوبوم می نویسند و طرح میدهند تا عوامل فاجعه وبحران را که از سالهای زیادی بر سرزمین ویرانه ء ما سایه افگنده است شنا سائی کنند؛ اما با دریغ فراوان که هنوزهم نتوانسته اند ریشه های اصلی این بحران تراژدیک را که در تاریخ و سنت های مردم ما عجین شده و دررگهای فرهنگ تاریخی مردم ما جاری است طوری که لازم است دریابند و شناسائی کنند. درتصویرچنین تحلیل ها ی وارونه و نگاه های نا عادلانه و نا سنجیده ء برخی از متفکران و تاریخ نویسان جامعه وکشورما است که هنوز هم مردم ستمدیده ما در دیگ جوشانی بنام افغانستان می سوزند و به هراندازه ای که زور می زنند به جایی نه می رسند .
این تلقی ای که انسان دربرابر قدرت با لاتر از خود و نسل های دیگری از تاریخ مسؤلیت دارد میتواند به تمامی روشنفکران و انسان های آگاه در هردوره و در هر نظامی و در هر طبقه ای خطاب کند که میتوانی از جبر طبقاتی، نژادی و قومی ات رها شوی. اینگونه برداشتی از انسان است که میتواند روشنفکر وابسته به اشرافیت و پست ترین و منحط ترین اقشار و طبقات بلند بالای را وا داراد که جامعه ء آلوده بر تبعیض های شرک آلودی را از بیخ و بُن رها کنند. این چنین است که نخستین گام در راه ” خود سازی ” از ارزیابی و تحلیلی که فوقأ به آن اشاره گردید چنین نتیجه می گیریم که جامعه شناسان و مؤرخان نسل پرخاشگراین زمان که در باره ء حوادث و وقائع تاریخی قضاوت می کنند باید شا لوده های فلسفه تاریخی توحیدی را نیز اکیدآ در نظر بگیرند. یکی از برجسته ترین توجهاتی که درفلسفه تاریخ توحیدی
نهفته است مطالعه و سیری برشخصیت چند بعدی و چند وجهی انسان است که هرمؤرخ و تحلیل گردر استنباطات خویش باید به طور کلی به عنوان جانشین خدا در زمین به آن رسیده باشد. وانسان را به عنوان یک ” علت” در مسیر تاریخ و جامعه سازنده ء تاریخ و خویشتن خویش بداند. انسان در مسیر تاریخی و در تغییر نظام های اجتماعی خویش نقش دارد، البته مقصود ما از آن، شخصیت پرستی و فرد پرستی، رهبر پرستی نیست که این ها همه از رسوبات فرهنگ شرک آلود ی اند بلکه اعتقاد به آگاهی و اراده ء انسان است.
این سوال از آنجا نشئت می کند که هریکی از بزرگترین و قدیمی ترین سازمان های سیاسی و اجتماعی اعم از چپ ها و راست های کشور ما که جمعأ دست کم بر سه دهه تاریخ افغانستان حکمروائی داشته اند از وجود حاکمیت مردم بر مبنای انسان سالاری و پایبندی بر اصول دموکراسی واقعی و رعایت حقوق بشر بی بهره بوده اند. آیا تعجب آور نیست که در اوج اصطکا کات و گسترش ساحه نفوذ امپریالیزم فرهنگی قرن بیست و یکم بسیاری از مردم نادان کشور ما تصؤر کنند برخی از شبیه به مردان و روشنفکران سنتی افغانستان ” کاکُل زری های تاجدار ” جامعه و ملت ما ” اند ؟ ! و با شتاب بی نظیری سفره های رنگا رنگ تهمت را پهن کرده اند .
اینجاست که بیش و پیش از همه
« نیاز های حقیقی » آدمی، رسالتی که در تمامی زندگی دارد باید اعلام شود. یعنی قبل از هر معادله دیگری باید بدانم که ” من کیستم ” و چگونه باید زندگی کنم و بالاخره چگونه رسالتی را باید در زندگی به انجام برسانم ، لذا تا وقتی که این مفاهیم و معانی برایم روشن نیست، تمامی خوشبختیها ی را که ” علم ” برای من به ار مغان می آورد ، بدبختی است .
وا قیعت این است و از طرح این گفتمان نیز چنین نتیجه می گیریم که هرگاه نگاه ما به عنوان انسان های مسؤل به هستی ، جامعه و تاریخ بدون لوازم و فرآورده های ” اجتهاد پویا ” محض بر مبنای میتود های ” علمی مجرد ” استوار باشند بر تمامی قضاوت ها ی ا جتماعی و تاریخی ما نیز تأ ثیر خواهند افگند و بسی از پرسش های که راجع به زندگی انسان در طبیعت و جامعه نزد انسان کاوشگر معاصر بوجود می آید لاینحل خواهند ماند .
ماهیت اصلی ” تجمل ” که بنام ” تمدن ” عرضه می شود بیش هر زمان دیگر ی بر ملا می گردد و هرروزی که از جامعه مصرفی افغانستان سپری می شود نقاب ازچهره خونین” پیشرفت کاذ ب و مصنوعی ” نیزفرومی اُفتد. این پیچیده گی ها تا آنجاست که حتی مدعیان بهترین شناختها و تجربه ها را نیز به اشتباه می اندازد. چنا نچه از همان وقوع حادثه دلخراش یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی در ایالات متحده امریکا تا زمان کنونی ، بسیاری از ما به علت عدم درک صحیح و اشتباه در شناخت بحران و مهمترین مسائل دیگر، مرتکب خطاها و انحرافات بزرگی شده ایم. و در اینگونه اوضاع تار وتاریکی بود که هرکدام ما طرح و تحلیل برخلاف دیگری ارائیه کردیم . گروهی از ما که ضرب المثل ” من زنده جهان زنده ، من مرده جهان مرده ” را رهنمای عمل خود می دانیستیم پس ازانجام کارمختصر تبلیغاتی و انجام یک دوره مسافرت های کوتاه مدتی که با عبور از خیابان های نیویارک ، پاریس و لندن در زمینه بیان کسب فضا ئل ” لبرال دموکراسی وارداتی “و ” نظام سرمایه داری و بازار آزاد ” انجام می یافت و با تقلید دروغین و نوکر مأ بانه و به قول فرانتس فانون frantic Fanon ” میمون وار و مهوع ” خود را به مراکزاصلی قدرت نزدیک ساختیم . گمان می کردیم که هرچه مقلد تر و متملق تر باشیم به همان اندازه بیشتر در قدرت می مانیم .
بازهم اگر از نظر فکری گرسنه بمانیم از نظر انسانی گرسنه خواهیم ماند. زیرا آنچه را که گرفته ایم نه تنها نه خواهیم توانیست ادامه بدهیم بلکه نه میتوانیم نگه داریم. زیرا به اعتقاد من هرگاه در یک جامعه جنگ زده برای تغییر اندیشه ، تعهد دلسوزانه و ایثار گرانه ای بوجود نه آید ، اگر در یک مقطعی از تاریخ با کسب حتی یک ” مدنیت ” هم خود را خوش کنیم همواره مصرف کننده گان ، تولید کننده گان بیگانه خواهیم بود .
در کشور ما افغانستان نیز میبینیم که جامعه ما به کمک همین میتود از مرحله ء ” سنت گرائی ” نا گهان با یک جهش خیره کننده قیافه فریبینده یک جامعه غربی را پیدا کرده است ، طبعأ وقتی که یک جامعه صورت غربی را به خود می گیرد در شکل و جریان زندگی نیز مصرف جوامع غربی را می یابند. که بدین ترتیب تمامی روابط و مناسبات اجتماعی و سیاسی و نهاد های اداری و حتی مُد زندگی و لباس و آرایش شان نیز به گونه ء مضحکی تغییر میکنند و بصورت یک تمدن مصنوعی در می آیند، درحالیکه می بینیم که این جامعه از درون پوک و پوچ شده و به مصرف کننده دائمی خارجی ها درآمده است. واضیح است که برای متمدن شدن واقعی احتیاج به تبدیل زمین بایر به زمین حاصلخیز است، هرکسی جز این طرحی بدهد مردم را فریفته است. و هرکس جز این را بپسندد فریب خورده و به عقیده من سنتی و بدوی ماندن بهتر است از اینگونه متمدن شدن. زیرا تمدن یک کالای صادراتی نیست که از خارج بخریم .
که تمدن راستین واصیل حالتی از اندیشیدن، احساس کردن و آدم شدن است که هرگزنه میتوان از خارج تهیه اش کرد .
بلکه با خود سازی، با خود اندیشی و با انقلاب در طرز تفکر ، در نگاه و بینیش ، در تعقل و در احساس پدید می آید. این است که ما به یک نوع فکر کردن و به درست فکر کردن بیشتر و فوری ترو حیاتی تر نیاز داریم .
راستی آیا وجود چنین واقیعت ها ی درد ناکی که در پیرامون ما می گذارند نباید برای همه ما یک تجربه و درسی باشد که هر ظاهرأ استدلال و هر به اصطلاح تحلیل و طرح و اعلامیه و شعاری را نه پذیریم و چنان نه اندیشیم که گویا دیگر تمامی مسا ئلی را توانیسته ایم تحلیل کنیم ، تنها به همین یکی باید رسیدگی کرد .!
بلی ! ضعفها ، انحرافها ، تنگ نظریها ، هرج و مرجها ، انحصار طلبی ها و قشری گریها کم نیست و نه میتوان از آن انکار نیز کرد .
ما به خوبی دریافتیم و به این نتیجه رسیدیم که جامعه ما به بیمارئی ضعفهای « پایه » ای دُچار گشته است و هرگز این نارسایهای ساختاری و بیماری های اساسی به در ودیوار مربوط نه میشود بلکه به زیربنا ها و پایه های اصلی ساختمان حکومت تعلق دارند و به تعبیری خانه از”پای بست ویران است” ونیاز به اصلاحات زیربنای با اهداف انقلابی دارد که به کمک و یاریی همین جامعه جهانی باید تحقق پیدا کند.
بحران در افغانستان آورده شده است و مردم افغانتسان قربانی این بحران شده اند. اگر زمامداران دولت افغانستان از ته دل بخواهند و صادقانه تلاش نمایند، بدون شک بخوبی خواهند توانست بحران را لگام بزنند و راه پیشرفت و ترقی افغانستان را صاف سازند.
منظور نویسنده محترم از “ما” اگر جمهور مردم افغانستان باشد، جواب من اینست که نه بحران مولود ما است و نه ما مولود بحران میباشیم. در افغانستان امریکا و اروپا آمد که بحران یا مصیبت طالبی را از سر ما دور بسازد. ولی متأسفانه خود بحران آفریدند. زلمی خلیل زاد یک چهره فاشستی منفور منحیث همه کاره از طرف امریکا توظیف گردید. او بجای اینکه دموکراسی و مردم سالاری را در افغانستان نهادینه بسازد با تعقیب سیاست برتری جوئی قومی کرزی یک چهره فاسد طرفدار تمامیت خواهی را در افغانستان مسلط ساخت. اولین خیانت انها دستبرد در قانون اساسی افغانستان بود. به سند معتبر قانونی یعنی به سند معتبر ملی دستبرد و تقلب یکی از خیانت های میباشد که بحران می افریند. مثال آنرا ما در طرح و تدوین قانون تحصیلات عالی دیدیم که همان بند تقلبی را که در قانون اساسی تقلب کرده بودند یعنی “مصطلحات ملی” را بر روی نمایندگان حقبین میکشیدند و میگفتند که کلمه دانشگاه خلاف مصطلحات ملی میبیشد. اینکه امریکا مردم افغانستان را نگذاشت که آزادانه رئیس جمهور خودرا انتخاب نمایند و دموکراسی را در افغانستان نهادینه بسازند، خود کاری در جهت بحران آفرینی بود. اینکه دکتوران افغانی الاصل از امریکا و کانادا و اروپا آمدند بخاطر پر کردن جیب های خود اقتصاد بازار آزاد را در کشوری که جنگ تمام بنای اقتصادی انرا برباد داده بود اعلان نمودند یک عمل بحران آفرین در کشور بود. و اینکه بازهم غرب نماینده دیگر خود یعنی آقای غنی را به اساس تقلب در قدرت نشاند، یک عمل بحران بالای بحران بود. اینکه آقای غنی تقسیم وظایف که یکی از پرنسیپ های فن اداره و رهبری میباشد نمیکند و تمام کارهارا در دست خویش متمرکز ساخته است، خود یک بحران بالای بحران میباشد. وجود و خلق بی اعتمادی در دولت خود بحران آفرین میباشد. اینکه توافقنامه دولت وحدت ملی در عمل تطبیق نمیگردد مثل برطرفی کمیسیونهای انتخابی و انتخاب و تعین افراد جدید به این کمیسیونها تا هنوز به انجام نرسیده است …وغیره تمام این حقایق نشان میدهد که دولت و غربی ها در افغانستان عامل بحران میباشند و نمیخواهند بحران را حل و راه پیشرفت و بهبود را صاف بسازند. مردم بیچاره افغانستان هم تعداد زیاد بسیج کننده و بیدار کننده ندارند تا آنهارا یک مشت ساخته و به نیروی تعین کننده بدل سازند. کم اقتصادی و بیچارگی یکتعداد روشنفکران را سست عنصر را مجبور میسازد تا سر به پول دولت خم نمایند و خودرا بفروشند . مثلا” حسین مرتضوی که از هشت صبح حالا بحیث معاون سخنگوی رئیس جمهور مقرر شده مثل سگ پاچه گیر با ژورنالستان درگیر میشود که حقایق را بضرر دولت بزبان نیارند. خلاصه بحران را هیت رهبری شئونست و فاسد و گماشته شده و مجاهدین کله “گنجشکی” شامل دولت بوجود آورده اند. بحران ازبین خواهد رفت که اگر کارمندان بلند رتبه دولتی هرکدام در بخش خویش کارهای گذشته خودرا ارزیابی و با یک فکر نو و دید نو تکیه بر عقل و خرد بکار آغاز نمایند، بحران رفع و در وازه های امید بر روی مردم باز خواهد شود.