اهمیت امنیت در کشورهای بحران زده
کشورهای که از نبود امنیت رنج می برند دچار یک نوع نوسانات سیاسی-اجتماعی درجامعه خود میاشند، و کشورهای پسااستعمار زیادتر متاثر از اینگونه فرایند اجتماعی شده اند، به خصوص کشورهای جهان سوم، که زمانی در مقابل استعمار، بدون تعصبات اتنیکی، جریان مقاومت را پی ریخته بودند، زیادتر نفرین شدگان روزگار خود قرار گرفتند، خلای سیاسی، شگافهای اجتماعی، مرز بندی های قومی، نبود تحمل پذیری میان ملیت ها، جامعه را به گونه ی رهبری میکند که انجامش به جنگ های داخلی منجرمیگردد. ناسیونلیزم سیاسی، ملیت گرایی فرهنگی، ویژه گی دیگریست که گریبان گیر جامعه پسا استعمار می باشد، ازامنیت که ستون فقرات یک جامعه باثبات است در کشورهای پسا استعمار هیچ خبری نیست، میراث سیاسی جهان سوم، دولت بدون ملت، سطوح بالای از خشونت سیاسی، فقدان هویت انسجام یافته ملی، فقدان سلسله مراتب روشن و مشهود اقتدار سیاسی، میباشد. افغانستان کشوریکه با تاسف همه این ویژه گی ها را دارمیباشد. کشوریکه سال 1747م درست زمانی عرض اندام نمود که از معضلات وافر قومی، نژادی رنج میبرد، سرکوب نیروهای پویا در جامعه تازه تولد شده افغانستان، یکی از ویژه گی های نظام استبدادی وقت بود، مرز بندی های سمتی، حکومت های فیودالی، منازعات قومی، میان امیران وقت افغانستان، حکایت گر عدم درک قوی از جامعه سنتی افغانسان بود، امیران که برای رسیدن به قدرت ازکشتن، کور کردن برادر، هم دست بردار نبودند، دریک کلام افغانستان را میتوان تعریف نمود؛ افغانستان کشوریست که اساسش با بیماری سیاسی گذاشته شد، به همین دلیل، مناست است که امنیت را درکشورهای بسیار ضعیف از دیدگاه گروه های رقیب، سازمانها وافراد آنها، به عنوان هدف اصلی بنگریم، مفهوم امنیت ملی مستلزم اهداف ملی است و در دولتهای بسیار ضعیف مثل افغانستان، لبنان، موزامبیک و اوگاندا این امر مصداق چندانی ندارد، اما آنچه قابل قبول یک جامعه باثبات میباشد؛ اعتماد مردم است و جامعه باثبات در یک دولت که دارای ایده باشد، شکل میگرد، ایده همان پایگاه مادی دولت که متشکل از مردم و سرزمین است ودارای مظاهر نهادها دو لتی، (پایگاه مادی را هدایت و برآنها حکومت کند) میباشد. پس آنچه که مردم و سرزمین افغانستان را تهدید میکند فقدان امنیت ملی میباشد و نبود امنیت ملی باعث فروریزی دیواره های اجتماعی-سیاسی در کشور میگردد، از هم پاشی امنیت ملی در یک جامعه جهان سومی باعث چالش های فراگیر میشود، ازشکل گیری گروه های متخاصم، عقد گشایی نیروهای رقیب در مقابل یک دیگر، ظهورخرده فرهنگها، شکل گیری هویتها که در دولتهای امپریال به گونه خشن سرکوب شده بودند، میگردد.
بلی بانظرشما موافقم.
در این کشور ها که امنیت ملی قوام نمی یابد بنظر من دو علت دارد:
1-مداخله کشور های خارجی: کشور های خارجی دور از انصاف نماینده و گماشتۀ خویش را با تقلب و تزویر در رأس دولت قرار میدهند. با این کار کشورهای خارجی کشور را از نماینده قابل اعتماد مردم محروم میسازند. معلومدار اگر زمامدار دولت از اعتماد مردم برخوردار نباشد، و زمامدار هم وظیفه داشته باشد که کار کشور را درست سازمان ندهد، درست هرکار از مسیر اصلی اش خارج شده و به فساد و هرج و مرج همنوا میگردد.
2-زمامداران گماشته شده این کشور ها هم با عقل و خرد بیگانگی میکنند. بیگانگی رهبران با عقل و خرد سبب میشود که شیرازه کار بگسلد و امور مملکتی به خرابی بگراید. اگر رهبری خردمند باشد با وجودیکه از طرف خارجیها مقرر شده میباشد میتواند از امکانات زمامداری خود به وظن خدمت نماید و مردم رابا کار پیشرفت و ترقی روبرو ساز.