همگام با بدخشی، در راه ملت شدن
نیم قرن پیش مردی بنام محمد طاهر بدخشی، برای نخستین بار حقایقی را پیرامون مسائل ملی افغانستان، بیان داشت که قبل از او کسی جرأت ابراز آنرا نداشت. او به صراحت این واژه ها را نوشت: “اگرچه ما ملت خوانده می شویم اما ملت نشده ایم…”[1]و با این کلمات او به درستی ژرفای یک مشکل حقوقی و سیاسی را در قبال مردمی که در جغرافیای واحدی، باهم جنگ و زندگی داشتند به بررسی گرفته و تیوری انقلابی خود را بر آن اساس گذاشت. او نه تنها با صدای رسا فریاد کشید که تا بیعدالتی ملی باشد، ما ملت نمیشویم، بلکه راه های ملت شدن را نیز به وضاحت نشان داد. بدخشی بر مشکلات ملی، از زوایای تاریخی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی چنان نگرش و راه و رسمی را برایمان بجا گذاشت که جز آن، هر راهی را که برویم به ملت شدن نخواهیم رسید؛ بلکه با سکتاریسم، ناسیونالیسم تنگنظرانه و شوونیسم بیشتر دست و پنجه نرم خواهیم کرد.
بدخشی در زمانی به کار و فعالیت سیاسی آغاز نمود که حکومت محمد ظاهر، بر نقش پای پدرش نادر خان، به قلع و قمع هرنوع مساوات ملی و حقوق شهروندی میپرداخت. روشنفکران جبون، مزبگیران دربار، راهگمکردگان و عوامفریبان، کوچکترین توجهی به راهکارهای سازماندهی شدهء فاشیسم شاهی نداشتند. اعیان و اشراف تباری، در همدستی با ملاکان بزرگ برگردهء مردم ما سوار بوده و از حاکمیت بلامنازع فاشیسم تباری حظ میبردند. در چنان شرایط تاریخی، بدخشی با یک دید ژرف بر جامعه و سیاست، تاکید نمود که شرایط عینی و ذهنی آبستن یک انقلاب اجتماعیست و چرخ این انقلاب نیز بدست زحمتکشان خواهد چرخید. او نیروی زحمتکشان را یگانه ناجی بیعدالتی های اجتماعی و ملی میدانست و تاکید داشت که راه و روشی را که این انقلاب نشانی خواهد کرد، متفاوت از آنچه خواهد بود، که در هرکجای دنیا تجربه شده باشد. زیرا او میدانست که تا مردم به هویت ملی خویش نرسیده باشند، مانند نوزادانی بی نام و نشان، از شخصیت و اهلیت خویش بیخبر بوده و هرگز نخواهند توانست در برابر سایر نابرابری های سیاسی واجتماعی کاری انجام دهند. از همینجاست که متاسفانه عدهء از روشنفکران، با سبکسری و دگماتیسم تیوریک او را “رویزیونیست”، “نشنلیست”، “قومگرا” وغیره عنوان کردند. آنان نمیدانستند که برای هر جامعه ای سیاق و روش مبارزاتی از جوامع دیگر مختلف است. چونکه وضعیت مشخص هر جامعه نیاز به روش های ویژه ی مبارزاتی داشته و استراتیژی و تاکتیک های مطابق به همان وضعیت را نیازمند است که تنها یک رهبری پویا و مردمی میتواند بدان پاسخ دهد.
تاریخ تمام ملتهای متمدن دنیا گواه است که تا اقشار و طبقات محکوم و زیرستم، تحت قیادت یک رهبری آگاه و پیشرونده، بساط حاکمان عقبگرا، مستبد و فاسد را برنچینند، هرگز ملت جدید، متمدن و پیشرفته بمیان نخواهد آمد. از انقلاب صنعتی انگلستان گرفته الی انقلابات امریکا و فرانسه در قرن هژدهم، و انقلابات روسیه، چین و هند در قرن بیست، این مردم از طبقات محروم و ستمکش بودند که با جانبازی و فداکاری، ملتهای قوی و تمدنهای بینظیر را بنا نهادند. با درنظرداشت این حقایق تاریخ جهان، بدخشی با موضعگیری سیاسی- اقتصادی در برابر طبقات عقبگرای فیودالی و اشرافیت تباری به نقش توده ها برای اتحاد و همبستگی ملی تاکید ورزیده و در برابر ناسیونالیسم کور و شوونیسم فاشیستی از نوع امینی با قامت آهنین ایستاد و آنان را دشمنان درجه یک وحدت و همبستگی ملی عنوان کرد. او خوب میدانست که قدرتهای امپریالیستی شرق و غرب، هرگز نخواهند گذاشت در این جغرافیا ملت واحد و متمدنی شکل گیرد که مانع استراتیژی های جهانخوار آنان گردد. نتیجه همان شد که باندهای خلق و پرچم، سوار بر ماشین جنگی ارتش سرخ از یکسو و ارتجاع سیاه به حمایت شیوخ عرب و دالرهای غرب از طرف دیگر، به تاراج، غارت و چپاول داروندار این مرز و بوم پرداخته و نخستین نشانه هایشان مردان ملی و میهنی مانند بدخشی و یارانش بود.
هرچند، از نخستین نظریه پردازی های بدخشی فقید حدود نیم قرن میگذرد اما مشکلاتی را که او در راه ملت شدن، برشمرده و برایشان چاره های عملی و تیوریک درنظر داشت، هنوز هم پابرجاست. البته پرواضح است که طی این 50 سال تغییرات و تحولات سیاسی و اجتماعی، عمیقی به وقوع پیوسته است اما خطوط اساسی آموزه های بدخشی برای ملت شدن کماکان همان است که وی آنرا در زمان حیاتش بیان کرده بود.
وضعیت اقتصاد سیاسی که بدخشی آنرا به تحلیل گرفته بود برخاسته از عملکرد طبقات عقبگرا در تبانی به امپریالیسم جهانی بود که برای توده های فقیر کارگر و دهقان، جز استثمار و له شدن زیر پالیسی های مهارگرانه طبقات حاکم، پیامد دیگری نداشت. سیاست های اقتصادی و سیاسی، حکومت های ظاهر و داوود، به نفع اعیان و اشراف تباری، فیودالان، امپریالیسم و ضرر تمام اقشار وطبقات اجتماعی- اقتصادی در داخل کشور بود. اما با تجاوز سوسیال امپریالیسم شوروی، برقراری حکومت به اصطلاح کمونیستی در کابل، استبداد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، رنگ و شمایل دگری بخود گرفت که بدخشی و همفکران را نیز متوجه وضعیت جدید و شرایط نوین ساخت. آنانی که با بدخشی رابطه نزدیک داشتند، همواره از وی نقل قول مینمایند که او تیوری و عمل خلق و پرچم را به نقد گرفته و شرایط افغانستان و انقلاب در این کشور را متفاوت از نمونه “بلشویکی” عنوان نموده و با توجه بر معضلات ملی و تباری، عملکرد عجولانه آنان را به باد انتقاد میگرفت. او در مخالفت صریح با فاشیزم قومی و دین ستیزی حفیظ الله امین بر ستمهای چند لایه ملی بدست اشراف و اعیان تباری تاکید ورزیده و آنان را زمینه ساز اصلی، استعمار و استثمار در کشور میدانست. مخالفت بدخشی و نظرات واقعبینانه وی بالاخره به مزاح امین و امینی ها خوش نخورد و همان بود که بدخشی فقید و فرزند آگاهش (بایقرا) را به پولیگون فرستادند.
بعد از شهادت بدخشی، متاسفانه آنچه را که او برای تحلیل طبقات جامعه افغانی و تحلیل سیاست و اقتصاد انجام داده و شالوده یک تفکر ملی را به اساس واقعیت های اجتماعی و سیاسی بنیان گذاشته بود، مورد تعقیب جدی قرار نگرفت. در دوران جنگ مقاومت علیه امپریالیسم شوروی، در میان صفوف مقاومت گران عناصر و تشکلاتی وجود داشتند که برای خوشخدمتی به افراطیت مذهبی، طبقات اعیان تباری و زمینداران بزرگ، جنبش مقاومت و مبارزه برحق مردم را از پشت به خنجر میزدند. آنان به بهانهء “اخوت اسلامی” هر نوع داعیه عدالتخواهی ملی و حقوق شهروندی را سر به نیست میساختند و حتی به قتل و ترور روشنفکران دگر اندیش و وابسته به اقوام و ملت های غیر خودشان میپرداختند. با دست اندازیهای امپریالیسم امریکا و انگلیس، مداخلات شیوخ عرب، پاکستان و ایران، بالاخره فضایی بمیان آمد که بعد از خروج قشون سرخ، باعث در گرفتن جنگهای داخلی شد. این جنگ ها بسیار به زودی رنگ و بوی قومی بخود گرفته و هست و بود کشور را به باد فنا داد. این مقارن به دههء 90 میلادی بود که بالاخره با تجاوز طالبانیزم در همکاری مستقیم با ارتش پاکستان، تروریزم بین المللی و اعمال سیاست زمین سوخته، جنوسایدهای قومی و نژادی به وقوع پیوست. همین بود که صحت پیش بینی های بدخشی که مسئله ملی را خطرناکتری بمب اجتماعی میدانست که بالاخره منفجر خواهد شد، با واقعیتهای تلخ و مرگبار به اثبات رسید.
با سرکوبی طالبان و ایجاد حکومت جدید در کابل به همکاری جامعه بین المللی، هرچند وضعیت آزادی های مدنی به مراتب بهتر از دوران سیاه طالبان است؛ اما طالبانیزم سیاسی در همیاری با مافیای اقتصادی و سیاسی در خدمت اعیان تباری و سرمایه داران رانتی، چنان وضعیتی را بمیان آورده اند که هرنوع خوشبینی ها برای آزادی و دموکراسی را زیر سوال میبرد. فساد سیاسی و اقتصادی که تحت سیادت کرزی و افغان ملت بر مردم افغانستان تحمیل گردید، با نصب اشرف غنی بعد از رسوایی های انتخاباتی، فضا را آکنده از بوی بد فاشیزم و شوونیسم ملی ساخته است. در این شرایط لازم به یاد آوریست که آموزه های بدخشی فقید پیرامون “حکومت قانونی ــ مساوات قانونی ــ آزادی بیان، آزادی مطبوعات، حق حیات، حق احترام منزل، حق محاکمه، حق معارف به لسان مادری ــ حق عدالت اجتماعی یعنی حزب ملی یا حکومت دموکرات ملی بر علیه مطلقیت، استبداد، عدم مساوات…”[2] ما را مصممتر میسازد که برای تحقق این جستارهای حقوقی بیشتر بکوشیم. شاید عده ای استدلال نمایند که بیشتر این مفاهیم در قانون اساسی و سایر قوانین افغانستان مضمر است. اما باید با تاسف ابراز داشت که قانون اساسی افغانستان دارای اشکالات و تناقضات فراوان حقوقی است و برماست که برای یک قانون اساسی جدید و فراهم آوری زمینه های تطبیق آن، به جد و جهد بپردازیم.
امروز به مناسبت 35 مین سالروز شهادت زنده یاد بدخشی، با یاد آوری درسهای گرانسنگ این متفکر ملی یک بار دیگر تاکید مینمایم: تا زمانی که مسئله هویت ملی، نام کشور، خط دیورند، عدم تمرکز سیاسی- اداری و در کل ساختار نظام سیاسی از لحاظ حقوقی حل نگردد، نه از حکومت قانونی میتوان سخن گفت و نه از عدالت اجتماعی و مردمسالاری. بنابر این، برای ملت شدن این پیش شرطهای نخستین بسیار ضروریست. درغیر آن، چنانچه بدخشی فقید نیم قرن قبل خاطرنشان کرده بود “غرش” سهمگین طوفان بعیدالتی های ملی، کشنده تر و خطرناکتر از هر فاجعه ای، هست و بود باشندگان را این مرز و بوم را به باد فنا خواهد سپرد.
______
[1] از متن نامه محمد طاهر “بدخشی”به یکی از خویشاوندانش، عبدالرووف خان “ضیازاده”شهردار استان بدخشان در دوران حکومتی ظاهرشاه!
[2] همانجا.