خبر و دیدگاه

موانع صعب العبور- تحکیم استقلال افغانستان و راه حل ها

davood_moradian2

افغانستان در 1298 می خواست به مرکز خلافت جهان اسلام، حداقل در حوزه ی خراسان و شبه قاره ی هند مبدل گردد و در بسیاری از عرصه های دیگر، پرچمدار اصلاحات اساسی نیز بود. اما افغانستان 1390 در حال دست و پنجه نرم کردن و تقلا برای رهایی از  دست اندازیهای جنرال های پاکستانی، تروریست های عرب تبار، طالبان تمدن ستیز، مافیای مواد مخدر و ده ها مشکل دیگر می باشد! اگر ما می خواهیم افغانستان سال 1400 درخشان تر از افغانستان 1390 باشد باید شهامت و شجاعت آن را داشته باشیم که دلایل اصلی مشکلات موجود و عوامل عقب ماندگی و تأخر فرهنگی افغانستان را حلاجی نماییم و سپس با اتخاذ راهکاری عاقلانه و مسؤلانه به سوی یک فردای بهتر و آبرومندانه ی حرکت نماییم.

این نوشته  ناظر به شرح و بسط دلایل و عوامل مرتبط و دخیل در عدم و یا ناکامی های ما در تحکیم استقلال کشور است. مطلب و مطلوب اساسی و بنیادین در این نوشته، برشمردن این دلایل و عوامل است و از همین رو، در دو بخش سامان یافته است. بخش نخست، به برشمردن عوامل اساسی دخیل در این وضعیت، اشاره دارد. در بخش دوم، به راه حلها، جهت برون رفت از این وضعیت، اشاراتی خواهد شد.  این موانع و عوامل عبارتند از:

1. عدم تکمیل پروسه ایجاد دولت ملی؛

2. نبود و یا کمبود نخبگان سیاسی مترقی و ملی؛

3. میراث استعمار و مداخلات قدرت های منطقه و جهانی؛

4. فقر شدید اقتصادی؛

5. فقر ارزشی؛

6. فقر فرهنگی؛

7. بحران هویت؛

8. فقر فکری؛

9. ناسیونالیسم ناقص و قومی؛

10. خشونت ساختاری.

قبل ازشرح و بسط هریک از این دلایل و موانع، ذکر چند نکته به عنوان ورود به بحث، ضروری است. به نظر می رسد خیلی از این مشکلات و موانع محدود و مخصوص به افغانستان نبوده بلکه، خیلی از کشورهای پسا استعماری و اسلامی با بسیاری از این موانع روبرو بوده و یاهنوز هم مواجهند. عوامل و بسترهای این موانع فقط افغان ها و یا افغانستان نبوده بلکه عوامل و بسترهای منطقه ای و جهانی بخشی گریز ناپذیری از مشکلات افغانستان می باشند. نتیجه ی منطقی چنین تحلیلی، تأکید بر راه حل های سه جانبه (داخلی، منطقه ای و جهانی) برای مشکلات افغانستان می باشد.

ناقص و کند بودن پروسه ی ایجاد دولت ملی

مهمترین و اصلی ترین واحد نظام سیاسی در چند قرن اخیر نهاد دولت ملی بوده که از اروپا شروع شد و سپس جهانی گردید. این نهاد دارای چهار مؤلفه ی اصلی: سرزمین مشخص، جمعیت ثابت، حاکمیت مرکزی و… می باشد. هرچند، در عمل خیلی از کشورها، بویژه، کشورهای غیراروپایی فاقد برخی از این مؤلفه ها می باشند. سرزمین کهنی که در اواخر قرن نوزدهم تدریجاً افغانستان نام گرفت، پروسه ی ایجاد دولت ملی را بسیار زودتر از خیلی از کشورها آغاز نمود و بنابر یک نگاه غالب این پروسه، در سال 1747 با آغاز سلطنت احمد شاه ابدالی شروع شد. اما علی رغم تاریخ طولانی پروسه ی ایجاد دولت ملی، هنوز بعضی از مؤلفه های اساسی این نهاد ناقص و یا تعریف مشخصی از آن ارائه نشده است: عدم تثبیت مرزهای سیاسی کشور، نبود آمار دقیق از جمعیت کشور و اختلاف در مورد ترکیب، بافت  و ساختارگروه های قومی دهه ها جنگ و خشونت،  نهاد های نوپا و در حال گرفتن دولت را به شدت تضعیف و در بسیاری از موارد، این نهاد ها را از بُن برافکند.  افغانستان پس از سقوط نظام طالبان، سرزمینی بدون دولت شده بود. پس از سقوط طالبان، پروسه ی بازسازی و یا نوسازی در کشور آغاز گردیده است؛ پروسه ای که به دلایل فوق، زمان زیادی را در بر می گیرد.

ناسیونالیزم ناقص و تبار – محور

ناسیونالیزم مانند نهاد دولت ملی از فراورده های مدرنیته و دستاورد اروپاییان می باشد و با نهاد دولت ملی رابطه ی مستقیم و ارگانیک دارد. برخلاف بعضی از مؤلفه های دولت ملی، ناسیونالیزم یک پدیده ی ذهنی، قراردادی و مصنوعی می باشد و از همین رو، وجود عینی ندارد. دو نوع ناسیونالیزم وجود دارد: ناسیونالیزم قراردادی، مبتنی براصول شهروندی و دموکراتیک چون برابری و احترام به تنوع فرهنگی است. اما، هسته ی مرکزی ناسیونالیزم تباری / خونی، اشتراکات نژادی چون زبان و خون می باشد، مانند ناسیونالیزم آلمانی قبل از سقوط رژیم نازی. هسته ی مرکزی ناسیونالیزم قراردادی، اصل برابر بودن تمام شهروندان، قرار داد بین شهروندان و دولت در زمینه ی صلاحیت ها و مسؤلیت های متقابل، مانند ایالات متحده امریکا و یا هندوستان است. با توجه به وابسته بودن متقابل دولت، ملت و ناسیونالیزم، ناقص ماندن و کند شدن روند تأسیس دولت ملی در افغانستان تأثیرات منفی خود را روی شکل گرفتن ناسیونالیزم افغان نیز گذاشته است. 

ناسیونالیزم افغانی، از بحران شناخت، تفاهم و اجماع رنج می برد. بدین معنی، که نگاه و اجماع غالب در مورد مؤلفه های اصلی ناسیونالیزم افغانی در بین نخبگان سیاسی بوجود نیامده است. عده ای ناسیونالیزم افغانی را مبتنی بر مبنای مدل و الگوی ناسیونالیسم تباری تعریف نموده اند و بدین ترتیب، سمبول ها، تاریخ و زبان یکی از اقوام افغانستان، را به مثابه ی محور و مرکز ناسیونالیزم افغان، تعریف و تعیین نموده اند. اما، این مدل و این تعریف مورد قبول همگان قرار نگرفت و نگرفته است. از طرف دیگر، در دهه های اخیر، بویژه بعضی از مواد قانون اساسی جدید افغانستان، نمونه هایی از ظهور نوع دوم ناسیونالیزم می باشند. اما همان طور که بعضی از صحبت ها و تصمیم های اخیر نشان داده است، هنوز مدل دوم ناسیونالیزم مورد قبول عده ای از دولتمردان و فعالان سیاسی افغانستان قرار نگرفته است و به نظر می رسد زمان می برد که اجماع و وفاقی در این زمینه بوجود بیاید.

فقر رهبری/ نخبگان سیاسی مترقی و ملی 

از ویژگی های سرزمین افغانستان، خلق چهره های ماندگار و جهانی است. شخصیتهایی چون زردشت، مولانا جلال الدین محمد بلخی، ناصر خسرو، سید جمال الدین افغانی، امام فخر رازی، خان عبدالغفار خان و شاه امان الله خان غازی و ده ها چهره ی دیگر. اما افغان ها در تبدیل این چهره ها به روند و نهادهای اجتماعی و سیاسی ناموفق بوده اند. به عنوان نمونه مهاتما گاندی، نه تنها استقلال هند را کسب نمود، بلکه، وی و همکاران وی بنیادگذار حزب کنگره و نظام سیاسی موجود هند نیز بودند. اما، غمگینانه پس از پذیرش استقلال افغانستان از سوی انگلیس و استقلال افغانستان درتدوین، راهبردها و اتخاذ سیاست خارجی و آغاز اصلاحات اساسی توسط شاه امان الله خان، جریان های مرتجع و مستبد داخلی، با همکاری رقیب منطقه ای افغانستان، علی رغم عقب نشینی های شاه فقید، نه تنها وی را خلع قدرت نمودند بلکه مسیر اصلاحات وی را به عقب سوق دادند. 

در کنار شمار محدود و معدود چهره های مترقی و ملی، تاریخ معاصر افغانستان، مالامال است از مجموعه ای از تاجران سیاسی که با ابزاری کردن زبان، قوم، دین و کشور، منافع شخصی و خانوادگی خود را بر منافع ملی و بلندمدت کشور ترجیح داده اند. از ویژگیهای این تاجران سیاسی، رابطه ی پارادوکسیکال آنها با دنیای بیرون و قدرت های خارجی بوده اند. از یک طرف، وابسته و مطیع یک قدرت خارجی بوده اند و همزمان با یک قدرت خارجی دیگر می جنگیده اند. آخرین نمونه ی از این آفت را می توان در سیمای طالبان ملاحظه نمودکه همزمان با قرارگرفتن در پناه پاکستان و  افسون پول اعراب بیرق خارجی ستیزی را علیه جامعه ی جهانی در کشور، علم نموده اند.

کمبود و یا نبود رهبری و طبقه ی سیاسی ملی و مترقی، تنها محدود به سیاستمداران نبوده بلکه در سایر طبقات و نهاد ها نیز و جود دارد. نهاد های دینی نیز از این امر مستثنا نیست. علی رغم تولد چهره های درخشانی چون ابوعلی سینا، امام فخر رازی و… عالمان دینی افغان، بیشتر مقلد و مصرف کننده ی فتاوای دیوبند، قم و الازهر بوده اند و هنوز هم که باید دست به ابداعهای تئوریک بزنند، تا نیاز های علمی مخاطبان افغانستان را براورده سازند، در حد مصرف گرایی و تقلید صرف باقی مانده اند. جریان های چپ و دموکرات افغانستان نیز  از این قاعده ی عام مبرا نیست. نه حزب دموکراتیک خلق و نه گفتمان فعلی دموکراسی و حقوق بشر، موفق به تیوریزه نمودن ارزشهای خود برای مخاطبان افغان شده اند.

فقر اقتصادی

 بین توانایی هردولت و جامعه ای در خلق و انباشت سرمایه، علم و قدرت رابطه ی مستقیم وجود دارد. ناتوانی در یکی از  این عرصه ها بر عرصه های دیگر تأثیر منفی می گذارد. دولت ناقص و ضعیف و یا جامعه ای پر از گسست،گسیختگی و ماقبل مدرن، ابزارها و توانایی های کافی برای خلق و یا تداوم سرمایه، علم و قدرت را ندارند. به دلایلی چون ساخت سیاسی و همچنین موقعیت بسته و سخت جغرافیای افغانستان، در طول چند سده اخیر، افغانستان از جمله ی فقیرترین کشورها بوده است. اکثریت شهروندان افغانستان در روستاها زندگی می کنند و اقتصاد افغانستان نیز غیر توسعه یافته و متکی بر زراعت و مالداری بوده است. اما، زراعت و مالداری نیز در افغانستان، هیچگاه از سطح رفع نیازهای عاجل و روزمره دهقانان فراتر نرفته است واز همین رو،  زراعت و مالداری درکشور صنعتی و مدرنیزه  نشد. 

از طرف دیگر، به دلیل عدم گسترش شهرنشینی، افغانستان، نتوانست یک طبقه ی متوسطه اجتماعی شکل گرفته و بخش های صنعتی و خدمات رسانی را ایجاد و فعال نماید. از سوی دیگر، دولت های متعدد در افغانستان، بیشتر متکی برمنابع خارجی بوده اند. دریک زمانی، غارت هندوستان منبع اصلی خزانه بود ودر دوران بعدی کمک های خارجی. فقر گسترده ی مردم، ضعف  نهاد های اقتصادی مدرن متکی بر سرمایه و تولید، خدمات و وابستگی دولت به منابع خارجی، افغانستان را به یکی از فقیرترین دولت ها و جوامع تبدیل نموده است.

فقر فکری

به استثنای موارد محدود از زمان سقوط سلسله ی تیموریان به این سو، افغانستان مانند بسیاری از کشورهای اسلامی، حداقل تولیدات و فراورد ه های علمی از قبیل اختراعات، چاپ کتاب و میزان و گستردگی سواد را داشته است. در کنار محروم بودن نزدیک به دو سوم از شهروندان کشور از نعمت سواد کامل، تعداد کتاب ها و کتابخانه های عمومی موجود در کشور در پایین ترین سطح قرار دارد. فقر فکری در عرصه های دیگر، چون مکتب سوزی و معلم کشی و بازار گرم و مشتری پسند تکفیر، نیز خود را هویدا نموده است. مکتب سوزی، یکی از وسایل و اهداف جنگی و افتخارات بعضی از جریان های سیاسی افغانستان، در جریان صد سال اخیر بوده است. تکفیر توسط عده ای و محاکمه ی خبرنگار جوان مزاری بنام پرویز کامبخش، به جرم چاپ مقاله از دنیای مجازی انترنت آخرین نمونه ای بود از نهادینه بودن چماق تکفیر در افغانستان. چماقی که هرگونه روشنگری و خلاقیت را در نطفه خفه می نماید.

 بُعد دیگر فقر فکری، بحران ایدئولوژیک شدن و سیاسی نمودن زبان در افغانستان است. در حالی که میلیون ها شهروند از نعمت سواد حیاتی محروم اند، عده ای از رهبران – خودساخته و تاجر پیشه -اولویت و نیاز اصلی کشور را حفاظت از «اصطلاحات ملی» تعریف می نمایند تا کمک به رشد سواد و علم حتی بین هم تباران و هم زبانان خود.

فقر ارزشی/بحران اخلاقی 

اخلاق – محور بودن انسان و جوامع انسانی، ویژگی اصلی و متفاوت این جوامع از سایر موجودات می باشد. اخلاق، بایدها و نبایدها را در حوزه ی شخصی و اجتماعی افراد و نهادها مشخص می کند. نظام های اخلاقی هرجامعه، در سه بستر و نظام به هم پیوسته ی دین، قانون و اجتماع رشد و تبلور می یابند. جنگ ها، خشونت ها، فقر، استبداد و انزوا، ارزشها و نظام های اخلاقی  را به شدت تضعیف می نمایند و یک نظام ارزشی و اخلاقی متأثر از شرایط و محیط را بوجود می آورند. دهه ها عقب ماندگی ، استبداد  -استبداد زدگی و انزوا و بویژه در سه دهه ی اخیر، بنیان های اخلاقی جامعه را به شدت تضعیف نموده و ناهنجارهای بسیاری را جایگزین ارزش های متعالی چون عدالت، نوع دوستی و صداقت نموده است. خیلی از اصول و ارزشهای دینی، قانونی و عنعنوی افغانستان، قربانی جنگ ها و جنگ سازان شده اند. آخرین نمونه ی آن قتل ده داکتر افغان و خارجی در بدخشان بود؛ داکترانی که بیش از سی سال به صورت رضاکارانه و رایگان بیماران افغان را در نقاط مختلف کشور، درمان می نمودند. از بین رفتن قبح و زشتی دریافت و پرداخت رشوه در ادارات دولتی و یا عادی شدن دروغ و توجیه نمودن اعمال ناروا از سویه های دیگر، آفت های اخلاقی جامعه به شمار می رود.

میراث استثمار/همسایه های سیطره طلب

مانند خیلی از کشورهای غیراروپایی، افغانستان نیز از تحولات و مناسبات بین المللی و جهانی به شدت تأثیرپذیر بوده است. با توجه به نوع نظام سیاسی، بافت اجتماعی و موقعیت خاص جغرافیایی این کشور، افغانستان به یکی از جولانگاه های قدرت های جهانی و منطقه ای، تبدیل شده است. یکی از نتایج آن تحمیل مرز بندیهای غیرطبیعی سیاسی، جلوگیری از ظهور و رشد یک دولت ملی مقتدر و مشروع در افغانستان، بوده است.

آخرین مورد دخالت های سیطره طلب بیرونی، پاکستان می باشد. اگر در گذشته، و ممکن است عده ای از افغان ها در حال حاضر  نیز، خط دیورند را به عنوان مرز رسمی کشور به رسمیت نشناسند، در سالهای اخیر، این خط نیز از طرف استراتژیست های پاکستانی به عنوان مرز دو کشور در عمل به رسمیت شناخته نمی شود  و برای عده ای از آنها سلسله کوه های هندوکش و برای عده ای دیگر آمودریا مرز طبیعی پاکستان می باشد. برای عملی کردن تز عمق استراتیژیک، وجود یک دولت ضعیف و اسلام گرا، توسط جریان های قوم تبار، نزدیک به پاکستان در کابل، ضروری می باشد. استراتژیست های پاکستانی وجود دولت قوی، معتدل و دموکرات را خطر استراتیژیک برای خود تعریف می کنند.

ایران به عنوان همسایه ی غربی افغانستان، نیز برای خود یک نقش قدرت هژمونیک منطقه ای تعریف می نماید. بنابراین، وجود یک افغانستان قوی، معتدل- میانه رو و شریک غرب، مخالف منافع و اهداف هژمونیک تهران می باشد. تنها کشور منطقه، که وجود یک دولت مقتدر و دموکرات در کابل را مطابق با اهداف و منافع امنیت ملی خود می داند،کشور هندوستان می باشد. این هدف به تدریج در حال جان گرفتن در حلقات استراتیژیک آمریکا نیز می باشد.

استبداد/خشونت

در نبود و یا ضعف نظام سیاسی قانون – محور، دهه ها جنگ و خشونت، فقر اقتصادی و مهاجرت ها، تنها وسیله ی بقاء و یا حل منازعه و رسیدن به اهداف و مقاصد مشروع و نامشروع، خشونت می باشد. به دلیل وجود بسترها و مؤلفه های اصلی خشونت و استبداد در افغانستان، استبداد و خشونت در فرهنگ سیاسی و اجتماعی و همچنین روابط شخصی و عمومی نیز نهادینه شده است. به استثنای موارد معدود، پروسه ی انتقال قدرت سیاسی در افغانستان در سده های اخیر همیشه همراه با خشونت بوده و هم زمان حاکمیت ها نیز همراه با خشونت و استبداد بوده است. هنوز هم در رفتارها و روان خیلی از افغان ها، رابطه ی دولت و جامعه و شهروندان رابطه ارباب رعیت یا سلطان – بندگان می باشد. خشونت ساختاری و فرهنگ خشونت پرور در سایر لایه ها و نهادهای اجتماعی چون مکاتب، خانواده و محل کار، مساجد به صورت چشمگیری وجود دارد. نهادینه بودن خشونت، نه تنها پروسه ی حل منازعات اجتماعی و سیاسی را پیچیده تر نموده بلکه، باعث مبتلا نمودن میلیون ها نفر به مشکلات روانی، چون افسردگی، الیناسیون و مشکلات جنسی شده است.

بحران هویت

هویت فردی و جمعی یکی دیگر از مقوله های ذهنی، قراردادی، تغییرپذیر و غیرثابت می باشد. هویت فرد، نتیجه ی کنش و واکنش های مختلف فرد با محیط بیرونی می باشد. وجود ثبات، تداوم، هماهنگی و آرامش بین فرد و محیط تأثیرات مثبت برنوع هویت افراد دارد. هویت مشوش، بحرانی و گسسته، نتیجه ی عدم ارتباط منطقی و قابل قبول بین فرد و محیط می باشد. با توجه به تغییرات چشمگیر دهه های اخیر در افغانستان، مؤلفه های اصلی هویت فردی و جمعی شهروندان افغانستان نیز شاهد تغییرات اساسی بوده اند. با توجه به اصطکاک، تضاد و نامتجانس بودن تغییرات برای خیلی از شهروندان افغان مانند سایر جوامع جنگ زده، سئوالات اساسی در مورد هویت فردی و جمعی آنها وجود دارد. 

تغییرات اخیر در حوزه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی چهار بستر اصلی معرفتی تأثیرگذار برهویت فردی و جمعی افغان ها ایجاد نموده اند: 1) بستر سنت و خرده فرهنگ های محلی 2) بستر دین و قرائت های مختلف دینی 3) بستر ارزش های ملی 4) بستر جهانی شدن و ارزش های جهان شمول. مهاجرت های گسترده از روستا به شهر و از شهرها به کشورهای همسایه و سایر کشورها و همچنین تغییرات اساسی در نوع نظام های سیاسی، هویت افغان ها را دگرگون نموده است. اما در بسیاری از موارد، هنوز هویت جدید و غالبی شکل نگرفته است. از طرف دیگر خیلی از افغان ها از گذشته ی سنتی و منزوی خود جدا گشته اما هنوز نتوانسته اند هویت جدیدی را با شرایط و نیازهای شهری و جهانی شدن برای خود تعریف نمایند. برای عده ای تغییرات دهه های اخیر غیرقابل قبول بوده و می خواهند که روابط و مناسبات قبلی را بازسازی نمایند. 

بحران هویت فردی، در تعریف هویت جمعی افغان ها نیز خود را متبلور نموده است. برای خیلی از افغان، ها هنوز مشخص نیست که مردم افغانستان با چه ویژگی هایی به دنیا معرفی شوند: ملت جنگجو، ملت غیرتمند، مردم صلحدوست، مردم میهمان نواز، ملت مجاهد پرور. اما مهمتر از خود – تعریفی، تعریف دیگران از هویت جمعی افغان ها می باشد: کشور تروریست پرور، تولید کننده مواد مخدر، زن ستیز، مکتب سوز، خشن، نگاه و تعریف غالب بیرونی از افغانستان می باشد؛ علی رغم قربانی بودن مردم افغانستان، با کمال تأسف افکار عمومی جهان نسبت به افغانستان بسیار منفی است.

فرهنگ تقدیر پرور

یکی از عوامل و نتایج مهم وجود نظام سیاسی قانون – محور، جامعه ی دموکرات، وجود و حضور نوع فرهنگ حاکم در چنین جوامع و نهادها می باشد. در چارچوب بحث موجود می توان از دو نوع فرهنگ نام گرفت: 1) فرهنگ مسئولیت پذیر 2) فرهنگ تقدیر محور.

در ایجاد و تداوم این دو نوع فرهنگ، مؤلفه ها و بسترهای مختلف چون نوع نظام سیاسی، نظام اقتصادی، نظام ارزشی – دینی و… نقش دارند. با توجه به وجود موانع و نارسایی ها در سایر حوزه ها، فرهنگ غالب در افغانستان، فرهنگ تقدیر – محور می باشد. تقدیر – محور بودن فرهنگ، به معنای عدم پذیرش مسئولیت و انتقال مسئولیت های فردی و اجتماعی به دیگران می باشد. دنیا گریزی و اعتقاد به «تقسیم دنیا به کافران و آخرت به مسلمانان» از نشانه های یک فرهنگ تقدیر – محور می باشد. سلب مسئولیت از انجام اشتباهات و خطاهای فردی و جمعی، بُعد دیگر ی از یک فرهنگ مسئولیت ناپذیر می باشد. 

به رغم،گذشت نزدیک به چهاردهه جنگ و ویرانی،کمتر گروه سیاسی افغان حاضر به قبول مسئولیت خود یا جریان /حزب خود در ایجاد حداقل بخشی از ویرانی ها شده است. انتظار دولت افغانستان از جامعۀ جهانی برای بازسازی افغانستان و انتظار مردم افغانستان از دولت افغانستان برای حل تمام مشکلات آنها ابعاد دیگر ی از نهادینه بودن فرهنگ مسئولیت ناپذیری است. یکی از نمونه های یک فرهنگ مسئولیت پذیر، نقش چشمگیر زنان برلین بعد از جنگ جهانی دوم در پروسه ی بازسازی شهر برلین بود، که توانستند در کمتر از دو سال خدمات اساسی را احیاء و سرک های اصلی برلین را از وجود خرابی های جنگ پاک نمایند.

بخش دوم: راه حل ها

علیرغم مشکلات و موانع متعدد در برابر ظهور و تحکیم دولت قوی و مشروع و هم چنین یک جامعه ی دموکرات و مداراگرا و احیای نقش تاریخی افغانستان به عنوان «گلستان فرهنگ ها» و نقطه ی وصل مناطق استراتیژیک دنیا، خوشبختانه راه حل های عملی و واقعبینانه برای ایجاد چنین افغانستانی وجود دارند. از این رو، در این بخش تلاش می شود به برخی از مهمترین راه حلها پرداخته و روزنه ی امیدی یه سوی آینده گشوده شود. هر راه حل موفق دارای چهار مؤلفه ی مهم می باشد:

1) شناخت دقیق مشکل 2) راه حل متناسب با مشکل 3) ابزار و امکانات مناسب 4) کارگزاران و مجریان شایسته. راه حل ها برای مشکلات افغانستان نیز باید دارای ویژگیهای فوق باشد. این راه حلها عبارت اند از:

عقلانیت – محوری

تمام مشکلات موجود افغانستان نیازمند راه حل های عقلانی و مجریان متخصص می باشند. طبقه بندی ماکس وبر از انواع رهبری سیاسی، می تواند الهام بخش انتخاب راه حلها باشد. از نظر وی سه نوع رهبری: 1) کاریزماتیک 2) سنتی 3) عقلانی وجود دارد. در جوامع و نظام های چون افغانستان، انتخاب اول و اصلی، رهبری های کاریزماتیک و سنتی بوده اند و راه حل ها و مجریان عقلانی در حاشیه قرار گرفته اند. استفاده و توسل به تعویذنویسی برای درمان بیماری های چون سرطان تا انتخاب متنفذ قومی / ریش سفید به عنوان وزیر و رییس … نمونه های از حاکمیت و جذابیت رهبریها و راه حل های کاریزماتیک و سنتی می باشند. اما، همان طور که هیچ گاه تعویذ، جادو و جنبلهای ملا/ تعویذنویس سرطان را درمان نخواهند کرد، ریش سفیدان و جرگه ها، پاسخی اصلی برای مشکلات ساختاری کشور نیز نمی باشند. طبق یک ضرب المثل هراتی سیب خواستن از درخت بید غیرممکن است. رفاه، امنیت و صلح را فقط ابزارها، نهادها و راه حل های عقلانی می توانند بوجود آورند. بویژه، در زمانی که افغانستان خواسته یا ناخواسته وارد دهکده ی جهانی شده است. مهمترین ابزار و نهاد عقلانی وجود یک دولت مقتدر، مشروع و دموکراتیک در کنار اجماع همگانی در مورد ناسیونالیزم افغانی مبتنی برقرارداد اجتماعی و اصول شهروندی، می باشد. محوری _  بودن عقلانیت به معنای حذف جریان ها و چهره های کاریزماتیک و یا سنتی نمی باشد. بلکه استفاده و انتخاب درست از ظرفیت های نهادهای گوناگون میباشد.

تقسیم مسئولیت

همان طور که در ابتدا اشاره شد، مشکلات موجود در افغانستان نتیجه ی کنش و واکنش مؤلفه ها و بازیگران داخلی، منطقه ای و جهانی می باشد. در نتیجه، راه حل ها نیز وابسته به همکاری های صادقانه ی این بازیگران با یکدیگر می باشد. 

بُعد داخلی مشکلات افغانستان نیاز به همکاری و مشارکت فعال چهار گروه می باشد: 1) دولت افغانستان 2) بخش ها و نهادهای غیردولتی 3) شهروندان 4) جامعۀ جهانی. هیچ یک از این چهار گروه به تنهایی نمی توانند برمشکلات پیچیده ی کشور غلبه نمایند. حتی در کشورهای قدرتمند و پیشرفته دولت ها فقط بخشی از راه حل ها می باشند. به عنوان نمونه، تحصیلات عالی در ایالات متحده امریکا وابسته به کمک و مشارکت بخش های غیردولتی چون شرکت های خصوصی، بنیادهای خیریه و نهادهای مدنی می باشد. با توجه به نوع نظام سیاسی و اقتصادی افغانستان که عبارتند از دموکراسی و اقتصاد بازار آزاد، دولت افغانستان به دلیل محدودیت های ساختاری و قانونی هیچ گاه نقش محوری و مسلط را در حل مشکلات افغانستان نمی تواند داشته باشد. بنابراین، باید فرهنگ مسئولیت پذیری و تقسیم وظایف جایگزین فرهنگ وابسته بودن دولت به جامعه ی جهانی از یک طرف و وابسته بودن جامعه به دولت  از طرف دیگر، گردد.

تقویت مشروعیت و اقتدار دموکراتیک دولت:

مشروعیت و اقتدار قانون – محور دو بال اصلی دولت های مقتدر و مشروع می باشند. دولت های ضعیف و مستبد فاقد یکی از این دو بال می باشند. متأسفانه برهم خوردن مرزهای دولت مداری، سیاست و تجارت از یک طرف و نفوذ رو به گسترش فساد، هم مشروعیت بین المللی و داخلی دولت افغانستان را به شدت تضعیف نموده و هم اقتدار آن را به سطح بسیار پایین تنزل داده است. مشروعیت و اقتدار رو به نزول دولت فرصت طلایی برای مافیای داخلی و بین المللی که سهم اساسی را در فساد رو به گسترش دارند فراهم آورده است. در صورت ناکامی ما در تقویت مشروعیت و اقتدار دولت، افغانستان تبدیل به یک دولت ناکام و ضعیف چون سومالیا و یا دولت مافیایی خواهد گردید.

طنز سیاسی ای در بعضی از حلقات سیاسی و دیپلوماتیک وجود داردکه واقعیت های تلخ افغانستان را  به روشنی رونمایی می کند. طبق این طنز، افغانستان دارای دو پایتخت می باشد: کابل و دوبی! به این معنا، که بعضی انتخاب ها و انتصاب های سیاسی و اداری توسط حلقه ای کوچک متشکل از چند بانک و شرکت خصوصی، و نزدیکان مقامات ارشد و عده ای از اعضای ارشد اداری، در شهر دوبی، صورت می گیرد. درصورتی که این طنزها، شایعات و تصورات مطابق با واقعیت ها نیز نباشد، اما، در عالم سیاست «تصور» خود نوعی از واقعیت است. بنابراین، احیاء و تقویت مشروعیت و اقتدار دولت نیازمند مبارزه جدی با واقعیت های تلخ مافیایی شدن نهاد دولت و تصورات و شایعات می باشد. بنابرقول یک سناتور امریکایی به نویسنده، از بین بردن شورای کویته مستلزم تعهد جدی دولت افغانستان برای مقابله با شورای کابل (مافیای قدرت و سیاست) می باشد.

شفافیت مرزبندیها

علی رغم گذشت 9 سال از حضور جامعۀ جهانی و مبارزه با تروریزم هنوز تعریف واحد و یکدستی از دوست و دشمن؛ نه برای ما ونه برای جامعۀ جهانی، و یا آدرس مشخصی وجود ندارد. هرگاه شناخت دقیق و اجماع ملی و بین المللی در مورد پاکستان و طالبان بوجود نیاید، منازعه ی افغانستان ادامه خواهد یافت. در نبود تعریف مشخص و اجماع در مورد دوست و دشمن، انگیزه ی مبارزه در بین نیروهای امنیتی ما و جامعۀ جهانی به شدت پایین آمده وتضعیف شده است. این سردرگمی، باعث ناکامی ما در بسیج نیروها و افکار علیه دشمن اصلی منازعه افغانستان یعنی پاکستان و ابزار تروریستی و بنیادگرای آن یعنی طالبان شده است. موفقیت در هرجنگ و منازعه ای، مستلزم شناخت دقیق از دشمن، وجود انگیزه ی قوی بین نیروهای مسلح و بسیج افکار عمومی و مردم برای مبارزه می باشد.

دیالوگ/گفتمان نخبگان افغان

از ابتدای سال 2002 بدین سو، پروسه ی بازسازی و نوسازی نهادهای ملی و دولتی در افغانستان آغاز یافته است. تکمیل موفقیت آمیز این پروسه مستلزم آغاز و تداوم گفتمان و دیالوگ بین طبقه ی سیاسی افغانستان در مورد هویت سیاسی و ارزشی دولت و جامعه ی افغانستان می باشد. چنین گفتمان و دیالوگی باید از یک طرف گذشته را به صورت بی طرفانه به تصویر کشاند و از همه مهمتر توافق جمعی و نسبی در مورد هویت جدید افغانستان بدست آورد.

با کمال تأسف نقاط تاریک و مبهم مهمی در مورد تاریخ معاصر افغانستان وجود دارد. به عنوان نمونه خیلی ها هنوز متن قرارداد دیورند را مطالعه نکرده اند وما از فقدان اطلاعات اولیه در مورد چندین لوی جرگه رنج می بریم. از طرف دیگر، طبقه سیاسی افغانستان با یک گفتمان عقلانی و حتی انتقادی می توانند و باید مؤلفه های اصلی و اساسی تشکیل دهنده ی ناسیونالیزم افغانی، هویت ملی و منافع ملی را تبیین نمایند و ترس از تضعیف «وحدت ملی» نباید مانعی در ایجاد گفتمان عقلانی و انتقادی بین فعالان سیاسی گردد. این چنین گفتمانی باید روابط بین گروههای مختلف قومی و اجتماعی، جایگاه زبان فارسی و پشتو، رابطه ی مرکز و ولایات، سیاست خارجی و جایگاه دین در جامعه و دولت را مورد ارزیابی و تبادل نظر قرار دهد.

تحکیم روابط استراتیژیک با غرب

تنوع و عمق مشکلات افغانستان، این کشور را نیازمند به یک شریک استراتیژیک قدرتمند و چتر حمایتی امنیتی نموده است. اگرچه نگاه های احساساتی و غریزه ای به دنبال یک افغانستان مستقل و آزاد در اولین فرصت ممکن و برای همیشه می باشد. اما بایک نگاه عقلانی و واقع بینانه چنین امری غیرعملی و مضر برای افغانستان می باشد. مدل هایی که در برابر افغانستان برای توجیه و الهام رابطه استراتیژیک با غرب وجود دارند عبارتند از: امریکا – جاپان، امریکا – المان، امریکا – تایوان، امریکا – کوریای جنوبی، امریکا – ترکیه، امریکا – کویت و ده ها مورد دیگر. داشتن رابطه ی استراتیژیک با امریکا به معنای دسترسی به امکانات این کشور در عرصه های گوناگون می باشد. امکاناتی که توانستند کشورهای جنگ زده و عقب مانده ای چون کوریا، سنگاپور و مالیزیا را تبدیل به کشورهای موفق نمایند. تحکیم روابط استراتیژیک با غرب همزمان با تقویت روابط و همکاریهای منطقه ای دو بال سیاست خارجی و اولویت های استراتیژیک افغانستان می باشند.
 
تشدید فشار و آغاز دیالوگ استراتیژیک انتقادی با پاکستان

وجود دولت ضعیف، قوم – محور و متمایل به اندیشه های بنیادگرایانه و مشتکل از وابستگان به حلقات استخباراتی، به عبارت دیگر، «حفظ عمق استراتیژیکی» هدف اصلی استراتژیست های پاکستانی می باشد. ترس از احیای ناسیونالیزم پشتون و تشدید محاصره توسط هندوستان، دسترسی به بازارهای آسیای میانه و تداوم باج گیری از غرب، دلایل اصلی جذابیت و اهمیت افغانستان برای استراتژیست های پاکستانی می باشد. اما برای افغانستان، فرمول داشتن روابط «برادرانه و برابرانه» با پاکستان انتخاب اصلی باید باشد. نه تداوم تنش با پاکستان و نه صوبه ی پنجم پاکستان شدن انتخاب عقلانی برای افغان ها می باشد.
بدین منظور افغانستان باید از تمام ابزار و راه ها برای مجبور نمودن پاکستان به قطع حمایت از تروریزم استفاده نماید، از جمله مراجعه به دادگاه های بین المللی. از طرف دیگر با آغاز یک دیالوگ استراتیژیک با این کشور، راه حل های قانونی و مشروع برای اختلافات تاریخی و سیاسی بین دو کشور جستجو شود. هدف چنین دیالوگی باید نهادینه نمودن روابط برادرانه و برابرانه بین دو کشور باشد.

هدف مشترک راههای متفاوت

با توجه به تنوع فرهنگی، توسعه و زبانی مناطق مختلف کشور، برای رسیدن به اهداف مشترک باید از راه ها و وسایل متنوع و متناسب با واقعیت های محلی استفاده شود. این امر، مستلزم تقویت و دادن صلاحیت های بیشتر به ولایات و ولسوالی ها می باشد. کابل نشینان توانایی درک خیلی از واقعیتهای ولایت ها و ولسوالی ها را ندارند. بنابراین، راه حل ها و انتخاب های کابلی در بسیاری از موارد پاسخگوی واقعیت های محلی نمی باشند. برای رسیدن به چنین مأمولی، اگر نیاز به بعضی از تغییرات در قانون اساسی باشدنباید از اعمال چنین تغییرهایی بهراسیم. بدون استثنا، اکثر قوانین اساسی کشورها به صورت میانگین هر ده سال شاهد تغییراتی می باشند. اما تغییرات و اصلاحات قانون اساسی باید مسئولانه و عاقلانه صورت گیرد وطوری نشود که به جای اصلاح ابرو، چشم را کور کنیم.

 بسیج نیروها/تشکل های مردمی و رضاکارانه

در چارچوب اصل مسئولیت پذیری و تقسیم وظایف شهروندان،گروههای مختلف اجتماعی باید سهم اساسی در حل مشکلات گوناگون داشته و دارای رابطه ی مستقیم ومداوم با دولت گردند. متأسفانه در بسیاری از موارد مردم عادی و گروه های اجتماعی بیشتر تماشاچی دویل دولت با مخالفان و یا جامعه جهانی و چانه زدن های تاجران سیاسی می باشند. بدین منظور، احیای قوای کار، سرسبزی، معارف و بازسازی و یا بسیج مساجد و علمای دینی انرژی چشمگیری را وارد جامعه و دولت  می نمایند. تشویق و حمایت از نهادها و اقدامات داوطلبانه، چون ساختن مدارس و کلینیک ها و یا کمک به اقشار آسیب پذیر و یا کارهای دسته جمعی داوطلبانه همچنان نقش مهمی در بازسازی ساختارهای اخلاقی جامعه بازی خواهند نمود.

تقویت طبقه سیاسی مترقی و ملی

همان طور که در بالا به آن اشاره شد وجود کارگزاران و مجریان لایق یکی از مؤلفه های مهم راه حل ها می باشد. افغانستان نیاز جدی به یک طبقه ی سیاسی متفاوت از پدران خود دارد. طبقه ی سیاسی که بتواند یک دولت مقتدر، مشروع و دموکراتیک را اداره نماید. طبقه ای که معتقد به ناسیونالیزم افغانی مبتنی بر ارزش های شهروندی و دموکراتیک باشد. طبقه ای که جهان را بشناسد و بتواند چهره ی مثبت از افغانستان را به جهان ارایه کند. طبقه ای مستقل از گفتمان قومی، زبانی و یا وابسته به مافیای اقتصادی.

نتیجه گیری

علی رغم مشکلات متعدد افغانستان و کمبود راه حل ها هنوز پنجره ی امیدی که بعد از سقوط رژیم طالبان به روی کشور گشوده شده بود، باز می باشد. اگر ما بتوانیم با استفاده از این پنجره، راه حل های عقلانی و کارگزاران متعهد برای مشکلات کشور جستجو نماییم آینده ی درخشان و مثبت برای افغانستان در انتظار ماست و ما خواهیم توانست جشن صد سالگی استرداد استقلال کشور را با غرور امانی، برگزار نماییم.

____

نوت از مدیرت جاودان: مطلب بالا سال گذشته در شماری از رسانه ها به نشر رسیده بود؛ نظر به محتوای ارزشمند و بحث برانگیز آن، با اندک ویرایش، دو باره بنشر رسید. 



نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا