پاکستان، جاده صلح افغانستان
تاكنون نتايج استراتژي آمريكا در افغانستان چيزي جز شكست نبوده است. پايان نيافتن جنگ داخلي، ناتواني دولت در مقابله با طالبان و تجزيه شدن كشور تنها گوشه كوچكي از اين شكستهاست. اين فرصت وجود دارد كه طالبان مذاكرات صلح را بپذيرد.
این مذاکرات شامل جدول زمانی معین خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، تشکیل یک دولت بیطرف مرکزی متشکل از مسلمانان مورد احترام، کنترل بخشهای جنوبی پشتون نشین از طرف طالبان و کمکهای مالی غرب است. در مقابل طالبان نیز باید از القاعده دوری کرده و بر برداشت مواد مخدر در مناطق خود کنترل داشته باشد. با توجه به اینکه بسیاری از نیروهای عادی طالبان خواستار خروج نیروهای نظامی خارجی و یک دولت مسلمان هستند، به نظر میرسد رد این شرایط از طرف رهبران طالبان باعث از بین رفتن حمایتشان در میدان جنگ شود. با این وجود حل و فصل این موضوع تا حدود زیادی به پاکستان بستگی دارد.ادامه…رهبران ارشد طالبان افغانستان در بلوچستان پاکستان و تحت حمایت شبکه اطلاعات نظامی ارتش این کشور قرار دارند و اسلامآباد از حمله هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی به این مناطق جلوگیری میکند (حال آنکه بسیاری از پایگاههای مبارزه با این نیروها در مناطق قبایلی شمال قرار دارد). نیروهای طالبان از مناطق پاکستان برای استراحت و تجدید قوا استفاده میکنند و تحت حمایت قومیت پشتون این کشور هستند. علاوه بر این پاکستان با حزب اسلامی گلبدین حکمتیار و شبکه حقانی، دو گروه شبهنظامی پشتونتبار افغان ارتباط نزدیکی دارند. با توجه به این شرایط است که میتوان گفت پاکستان تاثیر فراوانی بر طالبان افغانستان دارد البته باید خاطرنشان کرد که این تاثیرگذاری محدود است و هر پیمان صلحی که با کمک پاکستان انجام میگیرد باید مورد قبول طالبان نیز باشد.
اگرچه حضور پاکستان در روند صلح حیاتی است اما سرنوشت خود این کشور نیز بسیار مهم است؛ این کشور با جمعیتی ۶ برابر افغانستان، در کنار سلاحهای هستهای و ۵۰۰ هزار نیروی نظامی آموزشدیده. بیتردید فروپاشی این کشور باعث افزایش تهدیدهای تروریستی بینالمللی میشود. این دیدگاه عمومی در غرب وجود دارد که در صورت ضعف دولت پاکستان و افزایش حمایت از نیروهای شبه نظامی، فروپاشی این کشور یک گزینه حتمی خواهد بود. به جز خطر سلاحهای هستهای و قدرت دسترسی گروههای تروریستی به آنها، تجزیه نیروهای نظامی ارتش نیز میتواند تهدیدی جدی برای هند و غرب بوجود آورد.
متاسفانه استراتژی کنونی آمریکا بر خلاف جهتی حرکت میکند که سعی در استفاده از پاکستان به عنوان یک میانجی دارد، بلکه به سمت مبارزه شدید علیه طالبان و فشار بر دولت پاکستان پیش میرود. بدتر آن است که هیچ گزینه دیگری در صورت شکست این استراتژی وجود ندارد. اگر ثابت شود که تقویت نیروهای نظامی افغان طی دو سال آینده غیرممکن خواهد بود، گزینههای بعدی عبارتند از: نبرد نامحدود نیروهای آمریکایی در افغانستان و پذیرش واگذاری جنوب و شرق کشور به شبهنظامیان و تجزیه کشور از طریق جنگی خونین به جای توافق و صلح. تمامی این گزینهها برای پاکستان بد خواهد بود بخصوص اگر حمایت هند از نیروهای ضدطالبان در افغانستان بیشتر شود در آن صورت بین هند و پاکستان جنگی بر سر افغانستان شکل خواهد گرفت.
استراتژی شوروی سابق
لازم است که در اینجا نگاه دقیقی به استراتژی شوروی سابق در افغانستان داشته باشیم زیرا راهکار کنونی آمریکا مغایر با آن راهکار است و تفاوتهای اساسی دارد. قرار است طبق استراتژی آمریکا، ارتش افغانستان به مرحلهای برسد که بتواند کنترل بسیاری از مراکز علیه شبهنظامیان را به دست گیرد حتی اگر آمریکا و ناتو مجبور شوند برای شکست شبهنظامیان از رشوه یا نبرد شدید استفاده کنند. در حقیقت همکاری دولت افغانستان با شوروی باعث تداوم بیشتر سلطه شوروی بر این کشور شد و شوروی زمانی فرو پاشید که کمکهای مالی به پایان رسید. با فرض اینکه نیروهای آمریکایی با خروج از افغانستان قصد ندارند همچون شوروی سابق نقش جهانی خود را نادیده بگیرند، باز هم به سختی میتوان تصور کرد که ارتش افغانستان با کمک و پول آمریکا بتواند در مقابل نیروهای طالبان مقاومت کند.
با این وجود مشکلات مفهومی و عملی فراوانی در این راهکار وجود دارد. مشکل مفهومی این راهکار این است که جنگ چریکی بصورت نامحدود در افغانستان ادامه خواهد یافت، ولو اینکه ممکن است میزان خشونت تا حدودی کاهش یابد. هیچ انگیزهای برای رهبران طالبان و طرفداران متعصب آنها برای صلح وجود ندارد؛ از طرف دیگر دولت کابل که تحت کنترل شدید نیروهای نظامی قرار دارد، بعید است به دنبال چنین صلحی باشد. علاوه بر این با ادامه شبهنظامیگری، نیروهای طالبان انگیزه کافی برای همکاری با القاعده و دیگر گروههای تروریستی در پاکستان را دارند. نکته قابل توجه دیگر این است که دولت و ارتش کنونی افغانستان در مقایسه با دولت تحت حمایت شوروی ضعفهای اساسی دارد. در آن زمان مقامات شوروی از افغانهای قدیمی سلطنتی در هسته مرکزی دولت و ارتش استفاده میکردند که توانستند در برابر شورشهای مختلف قبایل مقاومت کنند. علاوه بر این ساختار بیشتر ارتش را پشتونها تشکیل میدادند و شوروی برای کنترل این نیروها از فردی به نام نجیبالله خان استفاده میکرد که شخصیتی شناخته شده بین قبایل پشتون بود.
نکته: بهترین زمان برای مذاکره با ملاعمر و رهبران طالبان، زمان حال است. اما در چنین توافقهاییحضور میانجی، لازم و ضروری است که با توجه به شرایط موجود پاکستان تنها گزینه خواهد بود
با حمله آمریکا به افغانستان سال ۲۰۰۱ و از بین رفتن حکومت طالبان، نه دولتی باقی ماند و نه نیروی نظامی اما شبه نظامیان قدرتمند غیر پشتون ائتلاف شمال وجود داشتند. اگرچه تلاشها برای توسعه ارتش و آوردن افراد پشتون بیشتر به آن تا حدودی موفقیتآمیز بود اما تنها بخش کوچکی از سربازان از مناطق جنوبی آمدند که پایگاه اصلی طالبان به حساب میآید. حال این سوال پیش میآید که آیا ارتش افغانستان پس از خروج نیروهای نظامی آمریکا توانایی کنترل شهرها را خواهد داشت؟
یکی دیگر از تفاوتهای استراتژی آمریکا با شوروی، نادیده گرفتن خصوصیات مردم افغانستان است. واشنگتن تاکید دارد که در روند صلح و آشتی این موارد رعایت شود: فرماندهان ارشد طالبان این گروه را ترک کرده، دولت کرزای و قانون اساسی افغانستان را به رسمیت بشناسند، از خشونت دوری کرده و سلاحهای خود را بر زمین بگذارند. به نظر میرسد با توجه به شرایط موجود بیشتر این شروط عملی نشود. طالبان این موارد را تحقیرکننده دانسته و آن را به منزله مرگ میداند. در این میان حملات هوایی آمریکا و ناتو بسیاری از فرماندهانی را کشته که احتمال داشت صحنه جنگ را ترک کنند. شوروی رویکرد متفاوتی در قبال این افراد اتخاذ کرد. آنها به جای پرداخت پول به فرماندهان مجاهدین برای تغییر رویهشان، پول در اختیارشان قرار دارند تا وانمود کنند در حال جنگ هستند و از سوی دیگر به رغم باز نگه داشتن باب مذاکره، مبارزه را در مناطق مشخصی محدود کردند، اما با روش کنونی آمریکا، فرماندهان رده بالا و متوسط طالبان کشته شده و این فرصت در اختیار نیروهای جوانتر قرار میگیرد که جای خالی آنها را پر کنند.
اگر آمریکا این استراتژی را ادامه دهد، عواقبش برای پاکستان ناخوشایند خواهد بود. بعضی معتقدند برای حفاظت پاکستان در برابر اقدامات شبه نظامیان باید ابتدا طالبان افغانستان را شکست داد اما حقیقت این است که قضیه کاملا برعکس خواهد بود. حضور نظامیان در افغانستان دلیلی شده که شبهنظامیان در پاکستان علیه دولت و مردم این کشور دست به اقدامات خشونتآمیز بزنند. با این وصف اغلب مردم پاکستان نیروهای غربی را اشغالگر میدانند. همکاری مردم پاکستان با نیروهای آمریکایی، تحقیر و خیانت به آنها تلقی میشود. همان قدر که مقامات غربی از عدم همکاری پاکستانیها در جنگ افغانستان گله میکنند، مردم این کشور این میزان همکاری را زیاد میدانند.
ضرورت میانجی
تحلیلگران معتقدند بهترین زمان برای مذاکره با ملاعمر و رهبران طالبان، زمان حال است. البته نباید انتظار داشت که این امر به صلح بینجامد اما تجربه نشان میدهد چنین توافقهایی حداقل برای چند سال دوام دارد. در چنین مذاکراتی حضور میانجی، لازم و ضروری است که با توجه به شرایط موجود پاکستان تنها گزینه خواهد بود. نیروهای آمریکایی و ناتو باید در حال حاضر از مواضع کنونی خود دفاع کرده و به ارتش افغانستان زمان بدهند تا توسعه یابد اما در طرف مقابل نیز حملات هواپیماهای بدون سرنشین به مناطق پاکستان باید کاهش یابد. همچنین دیگر نباید محدوده این حملات را به بهانه کشتن ملاعمر و دیگر اعضای طالبان، به نقاط دیگر کشور توسعه داد زیرا یکی از اصول ابتدایی مذاکره این است که نباید سعی در کشتن طرف مذاکره داشته باشند.
باید خاطرنشان ساخت که به منظور رسیدن به صلح باید ۳ بازیگر اصلی این روند را متقاعد کرد: یکی حامد کرزای است که باید قبول کند به عنوان یک رهبر افغان بیطرف در کشور حکومت کند، دیگری فرماندهان ارتش افغانستان هستند که باید خروج کامل نیروهای نظامی از مناطق پشتوننشین را بپذیرند و دیگری نیروهای نظامی آمریکا هستند که باید به حداقل پیروزی رضایت دهند. به جز تمام این موارد یک حقیقت دیگر وجود دارد، نیروهای نظامی آمریکا قدرت سیاسی فوقالعادهای در واشنگتن دارند که میتواند در صورت مخالفت، راهکارهای دموکراتها و جمهوریخواهان در مورد افغانستان را محدود کنند.
در کنار تمام این موارد باز هم نقش پاکستان، آینده این کشور و نقش آمریکا در این آینده مطرح است. از آنجایی که گزینههای آمریکا برای متقاعد کردن پاکستان بسیار محدود است، مقامات کاخ سفید باید در این شرایط دشوار به فکر کمک به پاکستان باشند تا بتوانند راه مناسبی برای حل معضل جنگ در افغانستان بیابند.
جام جم آنلاین / مترجم: عليرضا ثمودي