ميانه روى و اعتدال گراى در بينش اسلامى
– “و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكون شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا”
– “واذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قربى”
حضرت على مى فرمايد، ميانه رو آنست كه منطق اش صواب و حيات اش اقتصاد باشد،” گفتار شان صواب و كردار شان ميانه روى است”.
اقتصاد در لغت عربى معانى متعددى دارد، اما همه اهل لغت اتفاق دارند كه يكى از معا نى ومصادق اقتصاد، ميانه روى است.
قرآن به اين حقيقت چنين اشاره مى دارد “و منهم مقتصد”.
” آنانيكه در حالت اعتدال هستند و افراط و تفريط نمى نمايند”، وسطيت در مفهوم ديگر تطابق نص بر شئون و ظوهر را نيز افاده مى نمايد، مفهوم وسطيت از ديد اسلامى همان عينيت است كه سيروره، سرشت و كينونه انسانى وفق منظومة آن هدايت و سير يابند، وسطيت و يا اعتدال از ديد اسلام همان تلازم و جمع بندى روشمند و ميتوديك است كه دوگانگى هاى متناقض حياة را با تشخيص نقاط تلاقى تلاهم بخشيده و آنها را بسوى سير قيمى تكامل رهنمون مى گردد.
حالت اعتدال از نظر اصولى و تيوريك امر است ثابت، اما از نظر تطبيقى جزئى امر است نسبى و تحول پذير.
براى توضيح بهتر عبارت و يا مفهوم تصوير شده در فوق، بايد نمايه هاى از مصاديق مورد بحث ارايه داشت:
1: سالها قبل گچ كارى كردن خانه ها در باكتريا و يا ام البلاد”بلخ باستان” توسط زور و زرمندان نشانه طاغوتيت بحساب مى آمد، چون خانه هاى عموم شهروندان از گل و سنگ بود، اما امروزه بصورتى نسبى استفاده از رخام و سنگ هاى قيمتى در ديكوريشن خانها و استفاده از عابدات تاريخى بعنوان لوازم تجملى خانها ، طاغوتيت محسوب مى شود، نه داشتن خانه گچ كارى شده، كه عموم مردم از نعمت داشتن آن بهرمند اند، با آنچه توضيح داده شد به اين نتيجه مى رسم كه وسطيت در بعد تطبيقى جزئى امر است نسبى كه با توسعه زمان و مادة ربط متلاصق و روشمند دارد، اعتدال در امور فرعى جزئى تطبيقى در گذشته معنى اى بخصوص داشت و اكنون معنى اى ديگرى دارد.
2: در مسائل اقتصادى ، مالى و نصب زكات فاكتور وسطيت نسبى بوده و تحول پذير است، زمان و عنصر تحول در تعيين نصب زكات و تبين ماهيت وسطيت امر است در خور تأمل و حياتى، بخصوص در امر فقر زداى، در گذشته ، فقير كسى بود كه توانائى تهيه يك تكه نان را نداشت، و نمى توانيست سر پناهى حتى گلى براى خود تهيه دارد، اما امروز در بسا نقاط دنيا بصورت نسبى توسعه انسانى، معنوى ، مادى، زمانى، زندگى را بسوى تعالى و تكامل سوق داده است، و مفاهيم و عينيت هاى حياتى گذشته را تحول بذير نموده است، بسانى كه اگر امروز در بسا نقاط دنيا كسى گر نتواند براى خانه اش يخچال و لوازم ضرورى ديگر بخرد فقير محسوب شده و مستحق اخذ زكات پنداشته مى شود.
چون بسا از اشيائى كه در گذشته نشانه هاى تجمل پنداشته مى شدند اكنون وجود آنها از ضروريات اوليه زندگى و امر الزامى براى استمرار حيات انسانها در عصر حالى تلقى مى گردد، قرآن در مورد ملاك و استاندارد هاى وسطيت در بعد انفاق ، اقتصاد، خانواده و جامعة جنين تصويرى ارايه مى دهد.” و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا” مغلولة الى عنقك تعبير زيبا اى است كه نهايت غلظت گرفتكى و امساك را در امر انفاق نشانى مى نمايد”دستت را به گردنت نبند” اين آيه ،به بيامبر در خصوص لفظ و عموم وجه براى امت توصيه مى دارد، انسان در حالت امساك و ممسكيت نتنها مشتش را باز نمى نمايد ، بل آنرا بخاطر غلظت امساك و دنئت نفس به گردنش نيز مى بندد، قرآن به پيامبر توصيه مى نمايد، كه رفتار ات در امر انفاق اينگونه نبايد باشد ، كه دست بسته باشى ، چون براى انفاق حركت و باز بودن دست در بخشش و اعطاء امر است سامى و در خور تحسين، در تكميله آيه، قرآن از اصراف و تبذير در انفاق پيامبر اش را بر حذر مى دارد و نتيجه نهائى چنين يك نوع بلا تكليفى در انفاق را پشيمانى قلمداد مى نمايد.
از نظر اسلامى اعتدال مدح و افراط وتفريط مذمت شده اند، اسلام مصداق هاى افراط وتفريط را در گونه هاى مختلف اش نشانى نموده و از اين هشدار داده است كه ممكن گونه هاى خبط و سركشى از وسطيت گاهى در بينش اعتقادى، گاهى در اخلاق عمومى، گاهى در اخلاق خصوصى و به تعبير ديگر گاهى در واجبات الزامى و گاهى در واجبات كفائى و گاهى در حوزه حقوق و فرهنگ انسانى جلوه نماى نمايد.
فقط با صيقل عقول و صحت نيت و عشق آرمانى و ايمان نابع از خوف و رجاء است كه مى توان از عموميت يافتن اين عبقريت اخفاق جلوگيرى بعمل آورد، و حوزه فكر را از ادعياى جاهل و يا به قول على كرم الله وجه از كسانى كه در مورد شان مقولة ” لا يرى الجاهل الامفرطا او مفرطا” صدق مى نمايد نجات داد.
در تراث اسلامى در ارتباط به سلوكيات از نظر مفهوم ماهوى و بار معنائى نيز اشاره هاى پر بارى داريم، بطور مثال شجاعت حد وسط ميان تهور و جبن تعبير شده است، از ديدگاه اسلامى انسان در ذات خود ملاك و استاندارد و سطيت مى تواند در جلى ترين مفهوم آن تلقى گردد. چون انسان وفطرت آن جمع بندى و تركيب نا متجانس قواى متعارض ،متناقض ثابت متغيير و نسبى است، كه در كمال ثبات و تغيير، تجانس و تناسق وظيفى را از بس منظر هدايت كونى و دقت عملكرد وظيفى و مقتصدى در كمال خلاقيت تمثيل مى نمايد، نصب مسؤليت ها هيچگاه خلط و فساد را بر نتافته در كمال و سطيت اتزانى ،بداعت و صناعت سيروره و كينونه انسانى را به عنوان جلوه تابناك عظمت خالقيت ،ايزد لايزال به انعكاس مى گيرد.
در نتيجه گر انسان فقط بعد روحانى و معنوى مى داشت آنگاه فرشته مى بود و اگر تنها بعد مادى مى داشت تا حضيض حيوانيت سقوط مى كرد، در محصله نهائى مى توان ادعا نمود كه انسان روشن ترين نمايه نصابى مى تواند تلقى گردد كه در ظاهر شدن بار معنائى وسطيت ،ملاك در اين امر قرار گيرد.
و اين بيام صريح را براى آدمى زاده گان مى رساند كه عالم انسان محدود و محصور است، و آن عالم فقط به اندازه اى ظرفيت هاى محدود و استطاعت محصور اش قادر بود كه بار معنائى وسطيت قيمى را از ديد اسلامى تمثيل نمايد.
اسلام نهج وسط را در همه شئون بر مى تابد، ميادين، فكر، ايمان، تراوشات، كنش واكنش انسانى، عبادات، اخلاق، كردار، تشريع، گونه هاى طبيعى وسطيت در اسلام اند،” و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس” البقرة (143)
آيات كه بر وسطيت دلالتهاى ماهوى دارند.
” و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا” ( الاسراء ، آية 110 )
” و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا ولم يقتروا و كان بين ذلك قواما” ( الفرقان، 67)
” وقصد فى مشيك و اغضض من صوتك” ( لقمان،11)
” وكلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين” (اعراف)
” و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط” ( الانعام ،152)
” واصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا” ( حجرات)
” و كذلك جعلناكم امة و سطا” ( بقرة، 143)
اسلام بصورت ماهوى از توجيه خشونت، غلو ،تشدد وتنفر بر حذر مى دارد، آيات زير اصولا بر معالجة تشدد و خشونت اشاره مى دارند:
” قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل” ( مائدة ، 77)
” ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين” (النحل ،125)
” يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم” ( حجرات ،12)
ميانه روى در بينش اسلامى تنها محدود به، تصور ذهنى محض، عقيده و عبادت نبوده ، بل تمام دامنه هاى حيات را در بر مى گيرد،بينش اسلامى، با كينونه فطرت بشر بصورت يك كل نگريسته و با وجود ديد استراتيژيك، نسبت ، به باز توليدعقل، سنن، جهان هستى، و سنن جهان انسان، آنها را ند و هم چشمغيب قرائت ننموده، بل آنها را مبين، موجه، و نمايانگر حقيقت قلمداد مى نمايد ،نه منشىء و ايجاد گر و يا ببار آورنده حقيقت، بينش اسلامى با نسبيت هاى حيات و قطعيات و عينيت هاى نسبى انسانى برخورد اصولى نموده ، و اصول و ثابته ها را قيد و بسط هاى هوشمنديي مى داند كه تغيير زمان و مكان را وفق هدايت كونى ، هوشمندانه قوام مى بخشند،بينش اسلامى ضرورت اين را نمايان مى سازد، كه احكام بايد وفق قواعد، تجديد، تناوب، و تدافع، بايد تحول پذير گردند، اما اين تحول بايد بصورتى قوام يابد كه ثوابت تناقض نا پذير و اصول ثابت لا يتغيير اسلام را نقض ننمايد.