شعر

سر فراز

به کمان پشت تا چند نگهی تو بر زمین است
بنگربه سوی خورشید که همیشه اتشین است
سر خود بلند نگهدار به رخ کسان و نا کس
خم چشم به کس میاندازکه حقارت حزین است
نه کسی بلند تر از تو، نه مقام جاودانیست
طبع با غرور باید که سرشت ادم این است
نه منت گزار کس شو، نه منت بنه برکس
که حساب هردو زشت است واصالت هم همین است
به فریب خلق بنگر چه عقوبتی به خویش است
به نشان زهد و تقوا،لکه ی که در جبین است
به ضمیرخویش بنگرکه چه بهیه است برسگالت
چه کلام برتوزشت است،چه سخن به توشرین است
تو دمی به خود فرو رو زچه بهتری ز دیگر
که تو این چنان هستی ،دیگران ان چنین است
به میان دلبران هم به نگاه تیز بنگر
که کدام زشت و بدخوست،و کدام نازنین است
همه جا جنایت و قتل ، همه سو شکنجه ودرد
بنگر به میهن خویش،همگی بنام دین است
چه محبت بزرگ است،همه سر فراز زیستن
تن ادمی شریف است نه که کاکلش زرین است
دربار خس
بر سر امواج بینی گاه در بار خس است
ای دریغا سر نوشت ما به دست ناکس است
مشکل ملت نه مرگ سلسله هر قاتل است
وارث هر قاتل و جانی جوان نا رس است
ما به هر ناکس سر تعظیم می اریم فرود
لقمه نانی گر به محنت یافتیم بر ما بس است
در دیار ما حضور خود فروشان کم نیست
هرکی میخواهدخریددها تنش بردسترس است
چاپلوسی در گذشته ننگ ـ تنها واژه بود
از برای کسب کرسی این ـ شرط هر کس است
ملتی ماست سوگوار افتاده در کام نهگ
شیر اگر از پا فتد خوراکه ی هرکرکس است
از کنار مامن ما کاروان دارد عبور
رهزنان گیرندغنیمت گرچه بانگ جرس است
ای جوانان باز احیا میکنند دور حجر
گرنه جنبیداین وطن باردیگرچون محبس است

نظر
اشتراک‌گذاری

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا