خبر و دیدگاه

نیم قرن رخداد های خونین و پرپر شدن آرزو های مردم افغانستان

 

امید  که تجربه های ناکام ما درس های آموزنده به نسل های فردا ها باشد

بجای سخن نخستین

این مطلب را با نوشتن  زنده گی خود آغاز کرده ام و بدین وسیله خواسته ام، کتاب زنده گی خود را بر روی خواننده گان بگشایم تا تجربه های ناکام و منفی ما درس های آموزنده برای نسل جوان امروز و نسل فردا ها باشد. هدف از این نوشته ارایه کردن بیش از نیم قرن تجربه های زشت و زیبا است که سرنوشت من و هزاران انسان این سرزمین را تا کنون به گروگان گرفته است. نیم قرن تجربه ی خونین پس از تهاجم شوروی و حمله ی آمریکا و مبارزات رهایی بخش مردم افغانستان و رشد و تقویت گروه های تروریستی  در این کشور بالاخره افتادن مردم آن در کام تروریسم را در پی داشت. این در حالی بود که جوانان افغانستان چه پیش از کودتای ثور و تهاجم شوروی و‌چه پس از آن به هر گروهی که وابسته بودند، جز پیشرفت و ترقی و شکوفایی کشورمان آرزوی دیگری نداشتند. نیم سده حوادث خونین نشان داد که جوانان افغانستان از دیروز تا به امروز به پیشرفت کشور خود عشق داشتند و دارند. هریک به رهبران خود باورمند بودند و آنان را ناجی افغانستان می شمردند. آن جوانان بدین باور بودند که رهبران شان به مردم و کشورشان وفادار اند؛ اما زمان نشان داد که رهبران گروه های چپ و راست اسیر شبکه های استخباراتی شده بودند. این وابستگی سبب شد تا آنان نه به تعهدات ملی؛ بلکه بر تعهدات استخباراتی شان وفادار بمانند و بالاخره گروه های تحت رهبری شان را هم به کارگزاران شبکه های مربوطه بدل کردند. این رهبران آرزو ها و آرمان های هزاران جوان و پیر افغانستان را قربانی خواست های ایده ئولوژیک و قدرت های بزرگ و شبکه های استخباراتی منطقه کردند.

این نوشته در واقع سوگنامه ای بر گذشته های دردناک من است که از بسیاری جهات شباهت هایی با زنده گی هزاران شهروند افغانستان دارد و به نحوی بازتاب دهنده ی رنج های مشترک مردم آزادی افغانستان است. مردمی که قربانی های صادقانه و صمیمانه و حماسه آفرینی های آنان به تاراج رهبران و شبکه های استخباراتی رفت. من خواسته ام تا تجربه های خود را به قید تحریر درآورم تا چراغی باشد، بر فراز راه ی هزاران جوان امروزی که دیگر فریب رهبران مزدور را نخورند و در رابطه با پیش آمد ها و رخداد ، داخلی و خارجی احساساتی عمل نکنند. آنان بیاموزند که چگونه هزاران جوان افغانستان قربانی بازی های استخباراتی زیر نام رسیدن به جامعه ی بدون طبقات و تشکیل آرمان شهر جهادی شدند. این حوادث خونین نشان داد تا زمانیکه یک جامعه از لحاظ عینی و ذهنی آماده ی تحولات سیاسی و اجتماعی نشود و از درون آماده ی پذیرش تغییر نگردد؛ با حرکت های کودتایی و تهاجم بیرونی نمی توان آن را تغییر مثبت داد. مردم افغانستان از نیم قرن بدین سو زهر این حرکت ها را چشیده اند و کوتاهی ها و کم کاری ها نیاموختن از تجارب تلخ گذشته سبب شد که افغانستان بار بار دچار آشوب های سیاسی شود. این آشوب ها نه تنها افغانستان را به عقب بازگرداند؛ بلکه بسیاری از ارزش ها چون تحمل پذیری و مدارا تساهل و همدیگر پذیری را نیز از آنان گرفت. گفته می توان که نیم قرن گذشته، در ضمن آنکه برای مردم افغانستان چالش آور بود و مصائب بی شماری را بر مردم افغانستان تحمیل کرد، فرصت آور نیز بود. با تاسف که زمامداران و رهبران گروه های سیاسی چپ و راست افغانستان نه درایت تبدیلی چالش ها به فرصت ها و نه هم توان استفاده از فرصت های پیش آمده را داشتند. هریک با لغزش های خطرناک ایده ئولوژیک، قومی، زبانی و مذهبی و حادثه آفرینی های خونین بالاخره افغانستان را به کام تروریسم افکندند. زمامداران و رهبران گروه های سیاسی و مذهبی افغانستان طی سال های گذشته نه تنها یارای تبدیلی چالش ها به فرصت ها و به کارگیری فرصت ها را نداشتند؛ بلکه با سیاست‌های ضد ملی هر روز بیشتر فرصت سوزی کردند و چالش ها را صدچندان کردند. تاسفبارتر اینکه زمامداران و رهبران خودکامه ی و قوم گرای افغانستان حتا به حلقه های همدست شان در درون دستگاه و درون گروه هم برای تغییر وضعیت و استفاده از فرصت اعتماد نکردند و برای دیگران که بیرون از حلقه ی قدرت و حلقه ی گروهی شان قرار داشتند، کمترین فرصت ندادند. امروز بیشتر آنان در خوان پرتنعم زنده گی در کشور های گوناگون غرق اند؛ اما امروز مردم مظلوم و ستم کشیده ی افغانستان است در آتش ستم و فقر طالبان تروریست می سوزند. این در حالی است که هنوز آن میخ های جنگ های گروهی جنایات سینه بری ها در پس پرده های ذهن شان زبانه می کشند و فساد بیش از افزون دستگاه ی فاسد کرزی و غنی خاین بر پشت و پهلو های شان سنگینی دارد.

من که خاطره هایی از اعتصاب دانشجویان دانشگاه ی کابل در سال های ۱۳۴۹ در دهه ی دموکراسی دارم و پس از آن شاهد کودتای داوود در سرطان ۱۳۵۵ و کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ و بعد هم تهاجم شوروی در ۶ جدی ۱۳۵۸ بودم. پس از آن شاهد سقوط حکومت نجیب و تشکیل حکومت مجاهدین و سرنگونی این حکومت بوسیله ی طالبان و بعد هم شاهد سرنگونی طالبان و تشکیل حکومت موقت، اداره ی انتقالی و تشکیل جمهوریت و سقوط آن بوسیله ی طالبان هستم. در این فراز و فرود حوادث بسیار چیز ها را آموختم و از مکتب حوادث درس های بزرگی گرفته ام. در این مدت دهلیز های پرپیچ دین زده گی ها، ایده ئولوژی زده گی ها و سیاست زده گی ها را پشت سر نهاده و صداقت ها و خیانت های بزرگ را به آزمون گرفته ام. در این مدت بسیاری سفید نمایی ها و بسیاری سفید ها سیاه و بسیاری سیاه ها سفید از آب بیرون شدند. در این مدت رنج های بزرگی را تجربه کرده ام و آنگاه که غم هایم لبریز می شوند؛ آهی از دل بیرون کرده و بر سرنوشت نسل خود و نسل بعد از خود بسان بدترین قربانیان بر مصداق این شعر جاودانه ی مولانای روم اشک یاس می ریزم: ” ای اشک آهسته بریز که غم دراز است     ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است” و در ضمن با خواندن این شعر ه گونه ای تسلی می شوم که انسان مظلوم در هر برهه ای از تاریخ رنج کشیده و این رنج کشی ها در طول تاریخ ادامه خواهد داشت و بر غلبه ی همیشگی بیداد بر داد مهر تایید می گذارد. هرچند این نوشته بازتاب دهنده ی زنده گی من است؛ اما در اصل قصه های راستین و واقعیت های تلخ و شیرین جامعه ی افغانستان است که از نیم قرن بدین سو زنده گی مردم این کشور را به بازی گرفته اند. 

من که پا به پا با رخداد های افغانستان حرکت کرده و فراز و فرود حواد‌ث را شاهد بوده ام. هرچند شناخت پشت بازی های سیاسی در افغانستان به دلیل استخباراتی بودن آن خیلی دشوار است؛ اما من کوشیده ام تا پرده از رخداد هایی بردارم که دست کم در این مدت رسانه ای شده اند. ما نسل به قربانی سده ی هستیم که چالش های نیم قرن را با چشم سر مشاهده کرده و بازیگران خارجی و داخلی را تا حدودی شناخته ایم و به تعبیری وجود ما حجت آشکار برای بیان حقایق است. من کوشیده ام تا بدور از گرایش های گروهی، قومی، مذهبی و ایده ئولوژیک به مسائل نگاه کنم و از کاستی ها پرده بردارم و از چاله های گروهی و ترفند های مدیریتی زمامداران و رهبران پرده بردارم. از همه مهم تر نیرنگ هایی را به تفسیر گیرم که چگونه هزاران جوان چیزفهم افغانستان با داشتن آرزو های انسانی و وطن دوستانه طی نیم قرن با حماسه آفرینی های شکوهمند در تور رهبران خودکامه و مزدور شبکه های استخباراتی افتادند و سرنوشت شان به بازی گرفته شد. هرچند عده ای زودتر و عده ای هم دیرتر درک کردند که رهبران سیاسی و جهادی افغانستان توانایی مدیریت رهبری سالم جنگ و صلح و توانایی مقابله با شبکه های استخباراتی را نداشتند؛ اما آن زمان که درک کردند، جنگ رهایی بخش مردم افغانستان به جنگ نیابتی قدرت های بزرگ بدل شده است و از تور آنان رهیدند، بسیاری از فرصت ها را از دست داده بودند؛ اما با تاسف که هنوز هم این دجالان تاریخ عده ای را در تور خود حفظ کرده اند.

نیم قرن تهاجم و جنگ های میهنی نشان داد که مردم افغانستان به صورت بی رحمانه ای قربانی جنگ های استخباراتی و نیابتی شده اند. این سخن به معنای نفی مبارزات رهایی بخش مردم افغانستان نیست؛ بلکه درد نامه ای بر مبارزات صادقانه ی آنان است که بوسیله ی رهبران چپ و راست به تاراج برده شد و دستاورد های مردم افغانستان یکسره نابود شد. رهبران گروه های چپ و راست در دو طرف در حالی هر کدام خود را مدیران جنگ می خواندند که جنگ در اصل از آنسوی مرز های افغانستان بوسیله ی استخبارات کشور های منطقه و جهان اداره می شد. از همین رو بود که رهبران گروه ها نه در زمان جنگ و نه در فصل هایی از رخداد ها صلاحیت تصمیم گیری مستقلانه را داشتند و به مثابه ی کارگزاران شبکه های استخباراتی افغانستان را به آتش کشیدند. در این میان جنگ حکمتیار به دستور اداره ی استخبارات پاکستان بر ضد دولت اسلامی به رهبری استاد ربانی و حمایت حکومت استاد ربانی از طالبان برضد حکمتیار بزرگترین اشتباه ی دو طرف بود که جاده را برای پیروزی طالبان تروریست هموار گردانید. اینکه پس از دو سناریوی پی در پی نهم سپتمبر شهادت احمدشاه مسعود و یازدهم سپتمبر ۲۰۰۱ حمله به مرکز تجارتی جهان چگونه یک باره تاریخ ورق خورد و طالبان در مدت چند روز بوسیله ی نیرو های آمریکایی سرنگون شدند و استاد ربانی بصورت مسالمت آمیز قدرت را به کرزی واگذار نمود. بعدتر به با تفصیل روی رخداد های بعدی خواهم پرداخت  که پس از آن کرزی و غنی در تبانی با شبکه های استخباراتی با گرایش های قومی  نوعی انحصار قدرت جه ها کردند؛ اولی طالبان را با انتقال به شمال و رساندن آنان به دروازه های کابل و دومی با سپردن ارگ برای آنان جفا های آشکاری را در حق مردم افغانستان روا داشتند. اینقدر باید یادآور شوم که حوادث یاد شده دست بدست هم داد تا انکه غنی فرار و نظام جمهوریت سرنگون و ساختار های نظامی، اداری و اجتماعی افغانستان فرو ریخت. با تاسف که امروز افغانستان درگیر یک توطیه ی انتقام جویانه زیر پوشش تحویلی قدرت به طالبان است که تا کنون میلیون ها شهروند این کشور در کشور های سراسر جهان آواره و بی وطن اند. در آینده به هرکدام پرداخته خواهد شد.

نیم قرن حوادث و تحولات پی در پی در افغانستان به این حقیقت مهر تایید نهاد که هیچ تغییری در یک کشور درونی و خود به خودی صورت نمی گیرد و اینگونه تغییر از استثنا های تاریخ به شمار می رود که در داخل یک کشور بدون مداخله ی دیگران صورت بگیرد. ممکن انقلاب فرانسه از استثنایی ترین رخدادهای جهان باشد که از فقر و بیکاری حان گرفت و در داخل فرانسه شکل گرفت. ممکن شماری انقلاب اکتوبر روسیه و انقلاب اسلامی ایران را از جمله تحولات مستقل عنوان کنند؛ اما با توجه به دخالت های آشکار و پنهان شماری کشور ها چون آمریکا و شوروی وقت، نمی‌توان بر استقلالیت آن صحه گذاشت. تحولات اجتماعی در جهان ثابت کرده که هر حرکت اجتماعی و بویژه جنگ های فرسایشی هر انقلاب و تحولات اجتماعی را وابسته به شبکه های استخباراتی می سازد. تحولات نیم قرن در افغانستان و تغییرات در عراق، سوریه و لیبی نشانه های آشکار آن است. هزاران دریغ و درد که تحولات نیم قرن در افغانستان از این مردم قربانی های زیادی گرفت و حماسه ها و شاهکاری های آنان به بازی گرفته شد.

این به معنای آن نیست که مردم افغانستان و حتا گروه های سیاسی آن شامل چپ و راست آرزو های بزرگی نداشته اند؛ بلکه همه برای استقرا به یک نظام انسانی در این کشور تلاش کردند؛ اما با تاسف که همه گروه ها بی توجه به ساختار های دینی و فرهنگی و قومی افغانستان، به نحوی قربانی اهداف و وابستگی های ایدئولوژیک و استخباراتی گردیدند. گفته می توان که رخداد ها در افغانستان طوری واقع شد که رهبران گروه ها نه تنها قادر به مدیریت آن نبودند؛ بلکه خود ابزاری در دست حادثه آفرینان خارجی شدند. از همین رو بود که مبارزات رهایی بخش مردم افغانستان به جنگ نیابتی قدرت های منطقه و جهان بدل شد و بیشترین آسیب را نه تنها بدنه ی گروه ها؛ بلکه مردم افغانستان متحمل گردید‌ند. در این میان فرصت هایی هم که بوجود آمد، آن فرصت ها هم نه تنها بوسیله ی کرزی و غنی؛ بلکه بوسیله ی رهبران همه گروه‌‌های سیاسی افغانستان از دست رفت و بالاخره در یک بازی مرموز و توطیه ی سازمان یافته و خاموش افغانستان به کام تروریسم سقوط کرد. در این مدت حکومت ها و گروه ها و شخصیت های نخبه ی افغانستان از فرصت های موجود برای دولت سازی و ملت سازی کاری نکردند و حتا جدال های پیهم میان حکومت و گروه ها چنان رسانه ها را درگیر ساخت که نتوانستند، طور شاید و باید روی این موضوع مهم حیاتی تمرکز نمایند. در این مدت مقام های حکومتی به افراد نااهل و بیشتر فاسد و نابکار سپرده شد و ریاست جمهوری و مرکز قانون گذاری کشور در موجی از تقلب های گسترده و سازمان یافته به افرادی سپرده شد که حتا سواد کافی نداشتند. وضعیت موجود در افغانستان و سایر کشور های مسلمان طوری است که گویا سنگ بنای آن نیم قرن پیش پس از کودتای ثور و تهاجم شوروی نهاده شد و با حمله ی امریکا به افغانستان و بعد به عراق به قوت رسید و امروز زیر چتر حکومت طالبان عملی شده است؛ اما این را نباید فراموش کرد که مردم ما در این مدت برای رسیدن به آرمان های بزرگی قربانی دادند و برای رسیدن به آن از هیچ فداکاری دریغ نکردند. مردم ما فکر می‌کردند که با قافله ای حرکت می کنند که قافله سالاران آن از میان مردم و در خدمت مردم اند. این در حالی بود که رخداد ها در افغانستان هر روز پیچیده تر می شد و مدیریت آن فراتر از توان رهبران گروه ها می شد تا انکه به تدریج قافله و قافله سالاران به تدریج نه تنها توان مدیریت رخداد ها را از دست دادند؛ بلکه از متن حوادث بدور زده شدند و در نتیجه رخداد های افغانستان طی نیم قرن از بیرون مدیریت شد و مردم افغانستان به حاشیه رانده شدند و آرمان های خونین یک ملت  با خاک و خون یکسان شد. 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا