فاجعه ای که با فروریزی کاخ آرزو ها آغاز شد
چقدر دردناک است، لحظاتی که کاخ آرزوهای انسان یک باره پیش چشمان او پرپر شود و امید ها برای زنده گی در وجود انسان به صفر تقرب نماید و درخت با شکوه ی آرزو ها یک باره پرپر گردد. صدها دریغ و درد که ما فروریزی قصر با شکوه ی آرزو ها را با چشمان خود مشاهده و با گوشت و پوست خود احساس کردیم. تاسف بارتر اینکه ما این فروریزی را با همه بی میلی ها با چشمان خود مشاهده کردیم که مانند خشت های پرپر شده از کاخ آرزو های ما به زمین سقوط میکردند؛ اما ما گویی چون مجسمه ها در زمین میخکوب شده بودیم و هیچ کاری کرده نتوانستیم. این در حالی است که آرزوهای پاک، صادق، و سازنده که همچون اکسیر ناب وجود انسان را سیراب از شور انسانی و پر نشاط از معنویت می کند و روح سرگشته و حیرت زده ی او را سیراب عشق و حلاوت می نماید؛ اما ما همه را یکسره از دست دادیم. آرمان های والای انسانی را نباید با آرزوهای بیهوده به عوضی گرفت که همچون سراب در کویر زندگی ظاهر میشوند و هر لحظه انسان را تشنه تر میسازند تا از شدت تشنگی هلاک سازند؛ اما آرزو های پاک انسانی رود های خروشانی را ماند که سرزمین های خشک و تفتیده و وادی های شورهزار را شاداب و سبز و خرم می سازند. اما افسوس که کاخ آرزو های ما چنان یک باره و یکسره ویران شد که ما را زیر خروارها آوار بلا و مصیبت کرد و حالا زیر ویرانه های زنده گی سخت دست و پا می زنیم. این بلای وحشتناک را با گوشت و پوست در تنهایی و غربت به استقبال گرفته ایم و دست به سوی جهانیان دراز کرده ایم تا بار دیگر فرصتی برای بازسازی قصر ویران شده ی آرزو های خود پیدا نماییم؛ اما دریغ و درد که حال فریاد رس و فریاد شنوی نیست تا به یاری ما بشتابد.
از آنجا که زنده گی با فروریزی ها آغاز و با فروریزی ها پایان می یابد و انسان ناگزیر است تا خود را برای مقابله و سازش با آن عیار نماید. بنابراین فروریزی ها به بخشی از قانون زنده گی و جامعه بدل شده اند. هر فروریزی تعریف و در ضمن قلمروی دارد که جغرافیای آن را شکل می دهد. هدف در این نوشته فروریزی یک نظام سیاسی در افغانستان است. هرچند آن نظام فاسد و بیمار و نهایت دردمند بود و کرزی و غنی مضمون و محتوای آن را به گند کشیده بودند و برج و باروی آن زیر بار فساد و خیانت ضجه می کشید. آنان ارزش های آن را قربانی اهداف قبیله ی خود نمودند و با بازی های خیلی مرموز بسیاری از رهبران و سیاستگران افغانستان را طی بیست سال بوسیله ی قدرت و پول از خود بیگانه کردند و آنها را دوشیدند. آنان بجای آنکه جمهوریت جوان افغانستان را با نهادینه ساختن ارزش های آن چون، انتخابات، آزادی رسانه ها، نهاد های مدنی و رسانه ای تقویت کرده و به بلوغ می رساندند؛ برعکس همه را قربانی فساد گسترده نموده و مرتکب خیانت ملی شدند؛ اما با آنهم ارزش های یاد شده برای مردم افغانستان یک دستاورد بودند و کاخ آرزو های شان را در آنها به تصویر کشیده بودند. آنان منتظر بودند تا در فردا هایی آرزو های انسانی خویش را در آن به تماشا بنشینند.
حالا با فروپاشی نظام، کاخ آرزو های مردم افغانستان به کلی فرو ریخت و آنان خویش را ناگزیرانه در پرتگاه ی نابودی میبینند و نه تنها کاخ آرزو های ما برباد رفته است؛ بلکه امید های ما هم برای اعمار دوباره ی آن کاخ در حال پرپر شدن است. حال اگر صدها بار فریاد بزنیم که خدایا ما را بار دیگر فرصت بده تا کاخ های ویران آرزو ها را دوباره بازسازی و درخت پرشکوه ی آنها را آبیاری کنیم تا باشد با استخوان های شکسته و ریخته از زیر آوار بلا ها بیرون شویم. دریغ و درد که تنها خدا این فریاد های جانکاه ی ما را می شنود؛ اما هیچ کاری کرده نمی تواند و در ضمن این صدا های غیبی که: “اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود.” هرگز درد ما را دوا نمی کند و حتا یک خشت را هم برای بازسازی کاخ آرزوهای برباد رفته ی ما بلند برده نمی تواند. هرگاه چنین کاری از دست خدا ساخته بود. از صدها سال بدین سو میلیون ها انسان با آرزوهای برباد رفته از این جهان رخت سفر نمی بستند و دست کم برای ساختن کاخی از آرزو های ناتمام خود با یاری جستن از خدا کاری انجام می دادند و بصورت بیرحمانه قربانی جبر تاریخ و روزگار نمی شدند. این بن بست باورمندی به خدا را دچار تحول کرده و آن خدایی را که دیروز انسان پرستش می کرد با خدای امروز متفاوت است. خدا محصول آگاهی انسان است و مفهوم آن نظر به افزایش آگاهی و قدرت شناخت انسان تغییر می کند. گفته ی مشهوری است که می گوید، فلسفه ی امروز سفسطه ی فردا و فلسفه ی فردا سفسطه ی پس فردا است. از این سخن بر می آید که باورمندی و آگاهی انسان کنونی نسبت به خدا برای نسل فردا ها سفسطه است. چنانکه تحقیقات احمد صبحی منصور و رشید ایلال مراکشی معروف ترین مفسران و مسلمانان قرآنی نشان میدهد که ۱۱ هزار حدیث جعلی و ۷۰ درصد احادیث بخاری مردود و بازتاب دهنده ی باور های برمکیان است. هر دو متفکر دین را از حکومتداری و دولت داری جدا می دانند. بنابراین خدا موجودی فراتر از آن است که تا کنون عقل انسان به آن دست نیافته است و امید است که فرداها پرده از این راز بیرون کند. آن خدا دیگر ابزاری در دست بلعمی عریان و قارونیان و فرعونیان تاریخ نخواهد بود.
این بدان معنا است که خدا و سرنوشت ابزاری در دست مستبدان و ستمگران تاریخ بوده است تا آنان ظلم و وحشت خویش را توجیه ی الهی نمایند و با عنوان کردن تقدیر ستمگری خویش را بر انسان مشروعیت ببخشند. در حالیکه تقدیر آن نیست که از قبل برای انسان رقم خورده؛ بلکه تقدیر آن است که انسان در هر لحظه قادر به رقم زدن آن است. اینکه علل و عوامل زیادی دست بدست هم می دهند و دست تقدیر را بدست تدبیر گشوده نمی توانند. این برمی گردد به رسالت جمعی انسان ها تا با درک مسئولیت های انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی زنجیر های تقدیر کور را که بوسیله ی ستمگران بر انسان های مظلوم تحمیل شده، از دست و پای آنان بگشایند.
آن وقت انسان ها قادر خواهند شد تا با عبور از هفت شهر دشواری ها به آن لذت بزرگی دست یابد که سال های سال در پی آن لالهان و سرگردان بود. در این صورت است که دیگر نیاز به ساختن کاخ رویایی در این جهان و آن جهان منتفی می گردد. کاخ آرزو های آن جهانی در واقع آرزوهای برباد رفته ی انسان در این جهان است که رسیدن برای او در این جهان ناممکن می گردد و او ناگزیر به کاخ های رویایی آن جهان دل خوش می کند. در حالیکه این کاخ جز تلقین های دست نیافتنی چیز دیگری نیستند و میلیون ها انسان قربانی این تلقین ها شده اند و هرگز به عشق مطلق و نور مطلق و آرامش مطلق دست نیافته اند.
این تلقین ها کار آنانی است که از سال های سال بدین سو کاخ آرزو های انسان مظلوم را در گوشه و کنار جهان فروریخته اند و آرمان های انسانی آنان را بیرحمانه به بازی گرفته اند. هرچند سناریوی این فروریزی ها در نماد نبرد داد بر ضد بیداد به نمایش درآمده است؛ اما هیچ گاهی داد بر اریکه ی قدرت زانو نزده و در پایان هر نبرد عادلانه و پیروزی داد برضد بیداد، بازهم بیداد برخاسته از آستین داد، سرنوشت انسان مظلوم را به بازی گرفته است. باتاسف که سرنوشت بزرگترین انقلاب ها و تحولات تاریخی این چنین وارونه رقم خورده است و انسان مظلوم پس از قربانی های شجاعانه و حماسه آفرین بازهم شاهد فروریزی کاخ آرزو های شیرین خود بوده است.
این به معنای نفی فروریزی هر کاخی نیست؛ زیرا بر بنیاد قانون تغییر و تحول، اساس هر کاخی برای یک ویرانی جدید نهاده می شود و تحولات و تغییرات در جهان بر بنیاد فروریزی ها شکل میگیرند تا کاخی سرنگون نشود و کاخ جدیدی روی آن اعمار نگردد، تحول در زنده گی و جامعه شکل نمی گیرد و رفاه و شگوفایی به استقبال انسان ها نمی آید. از همین رو است که خشت هر ساختمانی برای یک ویرانی جدید گذاشته می شود و ویرانی بخشی از قوانین جامعه شناسی تلقی شده است. بنا بر همین اصل است که جامعه شناسی معاصر سنگ بنای تغییر را بر ویرانی کاخ های کهن و اعمار کاخ های جدید تلقی می کند.
بنا بر همین اصل است که نظریه جامعهشناختی، واقعیت ها و تحولات اجتماعی را از دیدگاه جامعهشناختی بررسی، توصیف یا تبیین می نماید؛ دامنه ی این نظریهها، از توصیف مختصر و در عین حال کامل از یک فرایند اجتماعی واحد تا تحلیل و تفسیر پارادایمهای گسترده و غیرقطعی را شامل میشود. برخی از نظریههای جامعهشناسی جنبههایی از جهان اجتماعی را توضیح میدهند که امکان پیشبینی رویدادهای آینده را فراهم میکنند. در حالی که برخی دیگر به عنوان دیدگاههای گستردهای عمل میکنند که بیشتر تحلیلهای جامعهشناختی را هدایت مینمایند.
تحول و تغییر در واقع محور بحث های جامعه شناسی را تشکیل داده است و هرگونه تغییر زمانی شکل می گیرد که کاخ های آرزو هایی فرو می ریزند و بر روی آنها کاخی از آرزو های جدید از نو بنا می شود. هرچند منطق تحول و تغییر را در واقع فروریزی کاخ آرزو های گذشته و برپایی کاخ آرزو های جدید شکل می دهد؛ اما فروریزی ای را که ما شاهد بودیم، چنان استثنایی و یک عقب گرد سیاه و ظلمانی بود که آرزو های میلیون ها انسان را یکباره فرو ریخت و در مکان آن کاخی از وحشت و ستمگری بنا گردید که آرمان های میلیون ها انسان را قربانی سیاه اندیشی طالبان نمود.
هر فروریزی ای قابل جبران است و بر روی مکان آن ساختمان جدیدی ممکن است؛ اما فروپاشی کاخ آرزو ها از آن رو سنگین تر از هر فروریزی است که هرگز ممکن نیست تا بر روی خرابه های آن کاخ دیگری برپا کرد و آرزوهای از دست رفته و تحول تاریخ و فلسفه ی تاریخ را در آن به تماشا نشست.
نظریه ها در مورد تکامل تاریخ
فلسفههای تاریخ از یک منظر کلی دو نوع خطی و دوره ای تقسیم شده و در یک دیدگاه ی دیگر به اسطوره ای، دینی و عرفی تقسیم شده است. فلسفه دوری اسطورهای شامل فلسفه های باستانی و فلسفه دوری دینی و هم فلسفه دوری عرفی شامل فلسفه دوری مدرن است. تا اوایل قرن هجدهم اندیشه حاکم بر فلسفه تاریخ همان فلسفه خطی دینی بود؛ اما از این قرن به بعد با فلسفه خطی دیگری به نام فلسفه خطی عرفی مواجه هستیم که همان فلسفه تاریخ یا اندیشه ترقی است.
در دیدگاه دوری تاریخ آغاز و انجامی وجود ندارد و آرمان شهر در گذشته قرار دارد نه در آینده و بشر رو به انحطاط میرود. طبق این نظریه تاریخ همیشه تکرار میشود و هر تمدنی متولد میشود ،رشد میکند و میمیرد و جای خود را به تمدن جدید میدهد و آن نیز همین مراحل را طی میکند.
در نظریه خطی، امر تاریخی امر یونیک است. امری که هر حادثهای یگانه است و هر حادثه یک امر منحصر بهفرد است و برای تاریخ آغاز و انجام قائل است. طبق این نظریه حرکت تاریخ حرکتی متناهی است و دارای غایت مشخصی است و این غایت هم غایت الهی است. در فلسفه های الهیاتی و حکمت دینی و مذهبی تاریخ،همه چیز محکوم مشیت الهی است و همه حوادث و وقایع واز جمله افعال و کردار آدمیان نمود و تجلی مشیت خداوند است. عصر قبلی را عصر ظلمت و سیر به فهقرا و دوره جدید را عصر ترقی و روشنگری نامیدند و معتقد به سیر خطی و تکاملی تاریخ شدند ،که بر اساس آن سیر تاریخ و حوادث و تحولات آن رو به پیشرفت بود و تاریخ جهان را بر اساس یک طرح کلی و جهانشمول پیشبینی میکردند. همچنین ممکن است تکامل و پیشرفت ادواری با تکامل خطّی توأم گردد و نوعی سیر ارتقایی مارپیچ را پدید آورد.
ویکو (۱۷۴۴-۱۶۶۸م) با عنوان کردن نظریه ی مارپیچی برای حرکت دورهای جامعه، سه مرحله ربانی ،قهرمانی و انسانی یا مردمی را بیان میدارد. به باور او حرکت جامعه محدود به یک دایره بسته نیست ،بلکه مارپیچی است و از ترقی و بهبود هم خالی نیست.
آگوست کنت (۱۷۹۸-۱۸۵۷ م) با عنوان کردن نظریه ی تکاملی تاریخ حرکت جامعه را سه مرحله ای، مرحله ی ربانی و تخیلی؛ مرحله ی فلسفی (یا مابعد الطبیعی) و تعقلی و مرحله ی علمی و تحقیقی می داند. به باور او سلطه این سه مرحله به ترتیب آدمیان را به جنگ تهاجمی ،تدافعی و صنعت وا میدارد.
اسپنسر (۱۹۰۳-۱۸۲۰م) تطور تکاملی جامعه را دارای دو مرحله میداند نظامی و صنعتی. وی پس از داروین این رای را به بیان علمی درآورد و نشان داد که این دگرگونی تدریجی قانونی جهانی است .تکامل تدریجی در بیان اسپنسر عبارت است از انتقال تدریجی از حالت تشابه و تجانس بیسامان و ناپیوسته به حالت اختلاف و تنوع منظم و پیوسته؛ البته با موجودیت رکود.
هگل تاریخ را روندی معقول میداند که به سمت شرایطی خاص یعنی تحقق آزادی انسان حرکت میکند. در تفکر هگل، تاریخ مبتنی بر بنیاد سوبژکتیویته و بیانگر برهههای تجربهی آگاهی یا مراحل گوناگون خودشناسی روح است. انسان در روند این تاریخ به غایت «آزادی مطلق» که همان «سوبژکتیویتهی مطلق» است دست مییابد. به نظر او یک رابطه ذاتی بین عقل فلسفی و داده تاریخی وجود دارد. توصیه او این است که فیلسوف باید امر عقلانی را درون امر واقع کشف کند نه اینکه آن را بر امر واقع تحمیل کند؛ «فلسفه باید آنچه هست را درک کند، زیرا آنچه هست، معقول است.»
نظریه ی تاریخ مارکس به معنای درک تحولات جوامع بشری بر مبنای شرایط مادی در همهٔ دورههای تاریخی بشر است. معتقدان به این نظریه بر آنند که با استفاده از این نظریه نه تنها میتوان علت همهٔ تحولات جامعهٔ بشری را در گذر تاریخ تجزیه و تحلیل کرد بلکه با استفاده از این نظریه امکان پیش بینی آیندهٔ بشر هم موجود است. مارکس با عنوان کردن ماتریالیسم تاریخی، به پنج مرحله ی تکامل تاریخ چون، کمون اولیه، برده داری، فئودالی، سرمایه داری، سوسیالیسم و نظام کمونیسم باور داشت. او این تحولات را خود به خودی و بدون اراده ی انسان می دانست.
هنوز این پرسش بدون پاسخ باقی مانده است که آیا فلسفه ی تاریخ در خط نجات انسان و رهایی او از جور حرکت می کند یا خیر یا اینکه آيا فلسفه ی تاریخ روزی آن کاخ های امید را اعمار خواهد نمود و یا اینکه نه هیچ گاه ممکن نیست تا کاخ های آرزو های شکسته دوباره ترمیم و بازسازی شوند و انسانیت و نجابت او معیار داوری قرار بگیرد. با تاسف هر روزی که میگذرد، چرخ های تاریخ انسانیت و ارزش های انسانی را بیشتر زیر میگیرد؛ برعکس خوش بینی های ایده ئولوگ ها، بیداد در هر مقطعی از تاریخ قربانی های داد را به تاراج می برد و کاخ های آرزو ها را به گونه ی زنجیره ای میشکند. بنا براین شکستن کاخ آرزوهای ما نه نخستین است و نه اخرین؛ بلکه این رسم بشکن بشکن از هزاران سال پیش آغاز شده و تا هزاران سال دیگر ادامه خواهد یافت. این سناریوی غم انگیز هزاران کاخ آرزو ها را به ویرانه بدل کرده است و هزاران دیگر را نشانه گرفته است.
این بشکن بشکن کاخ آرزو ها به معنای نفی تحولات و پیشرفت بشر در عرصه های گوناگون نیست؛ بلکه با همان شدتی که کاخ آرزوهای انسان مظلوم فرو می ریزد، با همان حدت پیشرفت در حوزه های گوناگون؛ بویژه فناوری ها ادامه می یابد. این پیشرفت ها بجای آبادانی کاخ های آرزو ها؛ برعکس کاخ آرزو های جدید را هدف قرار می دهد. با تاسف که هیچ نیروی بازدارنده وجود ندارد که مانع بشکن بشکن کاخ آرزو های انسان مظلوم شود و از پی رهایی انسانیت برآید. زیرا نظام های حاکم چه در گذشته و چه در زمان دموکراسی های کنونی و جوامع لیبرال آینده، در خدمت سرمایه داران بزرگ خواهد بود و دموکراسی هم ابزاری بیش برای توجیه حاکمیت های لیبرال نخواهد بود.