چرا نباید ایدئولوژیک زیست؟
گفتار هفتم از کتاب نبرد برای عدالت” در نقد لیبرالیسم نو و بازار آزاد”
قبل از اینکه به بررسی روند های فکری زیر نام انسان ایدئولوژیک بپردازیم لازم است تا آگاهی لازم را برای چگونگی شناخت از اصطلاح ایدئولوژی داشته باشیم. زیرا، نمی شود یک مسئله را بدون شناخت منظم اصول و قواعد حاکم بر آن و بدون داشتن تعریف مشخصی،اذعان کرد. پس برای دریافت تعریف واضح و روشن نیاز است، تا ایدئولوژی قدری مورد کاوش و موشکافی قرار گیرد. سوالی را که معمولا کنشگران سیاسی به عنوان دست اندرکاران سیاست مطرح می کنند اینست که ایدئولوژی چیست؟ و انسان ایدئولوژیک چگونه انسانی است؟ ایدئولوژی از نظر ساخت لغوی واژهای است مرکب از دو جزء «ایده» و”لوژی» که ایده به معنی اندیشه، تصور، عقیده، نظر، آگاهی و… آمده است و لوژی که به صورت پسوند امروزه معمولاً به معنی دانش و شناسایی بکار میرود و معرف علم است مانند سوسیولوژی (جامعه شناسی) سایکولوژی (روانشناسی) و… بنابراین ایدئولوژی نیز از نظر ساختمان لغوی مرادف با دانش و شناخت عقیده یا بطور خلاصه عقیده شناسی است، اما امروزه ایدئولوژی معمولاً کاربردهای دیگری دارد که در معنی زیر بیشتر بکار میروند.
الف – ایدئولوژی به معنای عام که مترادف مکتب است و مجموعهای از رهنمودهای مکتبی را چه در بعد اندیشه و چه در بخش عمل در بر میگیرد؛.
ب – ایدئولوژی به معنای خاص که تنها از بخشی مکتبی را که به رفتار انسان و دستورالعمل ها (بایدها و نبایدها) مربوط میشود در بر میگیرد، که در این صورت در برابر بخش دیگر یعنی جهان بینی (اندیشههای بنیادی) مکتب بکار خواهد رفت. برای تبیین ایدئولوژی های که در جریان قرن بیستم و بیست و یکم منحیث دیدگاه مسلط بر شرایط جهان حاکم بوده و تغییرات عمیقی در ساختار نظام ها و حکومت های جهانی را پدید آورده؛ لازم است، تا در قدم نخست به بررسی مکاتب فکری توام با ریشه های اقتصادی و اجتماعی آن پرداخت. گسترش ایدئولوژی های وافر در عرض این دو قرن منجر به بروز حادثات و اتفاقات بزرگ با ریشه ها و پیامد های ژرفی در چگونگی ساختار نظام های سیاسی و شکل گیری نظم های مسلط بر جهان شده است. این قرن شاهد گسترش بازار سرمایه داری در سطح جهان، پیدایش جنبش های انترناسیونالیستی آگاهی فزاینده از شکاف روبه رشد میان کشور های صنعتی و در حال رشد، تقابل و تصادم میان کشور های شرقی و غربی زیرنام جنگ سرد، تحول از سرمایه داری صنعتی به سرمایه داری مالی، پیدایش جنبش های کارگری با حمایت مستقیم شوروی و چین، ایجاد و گسترش جنبش های فاشیستی در قالب توتالیتاریسم و سرکوب مدرن گرایی، شکل گیری نظام های ظاهرا اسلامی در کشور های نظیر عربستان و حوزه خلیج فارس، شکست امپراطوری انگلیس و پدید آیی دو بلوک شرق و غرب ( امریکا و شوروی سابق) همه و همه حکایه گر نقش ایدیولوژی ها در تغییرات و تحولات جهانی بوده است. برای اینکه بتوان خوب ایدیولوژیک زیست، باید تمام گزاره های اساسی زندگی را بر محور اخلاق گردآوری کرد. اساسا لازم است تا هر انسانی با اخلاق، برای اینکه خویشتن را از دیگران جدا کرده و از قید هواهایی بی معنای زندگی خود را رهانیده باشد، باید بر این گزاره ها توجه کرده و برای مرزبندی فکری خود، ایدیولوژی ای انتخاب کرده و بر اساس آن، قانون و اصول مشخص زندگی خود را بنا نهد. این اصول و قانون مشخص زندگی در واقع برای چارچوب تفسیری از عملکرد ها، کنش ها و واکنش ها، موقف گیری ها، انتخاب سبک زندگی و دستچین کردن دوستان و دشمنان ضروری است. در ضمن، برای انگیختن کنش های فردی، انتخاب این قانون زندگی مطابق به هنجار های معمول زندگی لازمی است و می تواند برای یک زندگی سالم سمت و سو دهد. هر انسانی با مسئولیت، باید از خویشتن بپرسد که چرا باید به آن و این توجه کند و این و آن را خوب و بد عنوان کند. از همین جهت، می توان همین اخلاق سودانگاری را به عنوان ایدئولوژی خردی، قلمداد کرد که کارکردهای ویژه ای را به منصه ظهور می رساند . یک انسان با انگیزه های ایدئولوژیک، با یک اصل سازمانی کنار آمده و چهارچوب تفسیر انتخاب شده در پرتو آن را برای نگاه خود به مسائل اقتصادی و در کل زندگی انتخاب می کند. این چارچوب تفسیری، به وی کمک می کند تا رابطه موجود میان کار دستمزدی و سرمایه را مشخص کرده وحوزۀ تشبث فردی را بر مقیاس وسیع مورد مداقه قرار دهد. در ضمن، باید حوزه فعالیت های نیروهای مولده و ایجاد هنجار در چگونگی رابطه میان کارگر و کارفرما را مشخص کرده و خود عمیقا به آن معتقد باشد. اصل فکری، وحدت و یکپارچگی اجتماعی در بخش های فعالیت های اقتصادی مردم، تامین نیازهای اولیه انسان ها، روشن ساختن مرز تحرک فردی، حوزه و وسعت فعالیت های اقتصادی فردی و ایجاد هنجار های اخلاقی و عقیدتی برای تعیین مرز میان ثروت و فقر را در اولویت کاری خود قرار دهد. چون ایدئولوژی بایدها و نباید های خاص اخلاقی و هنجاری را مشخص می کند، بنا لازم است تا درحیطۀ توانایی های فردی و به حکم منطق و عقل به انتخاب آن پرداخته شود. اینجاست که سوالی پیش می آید که چرا نباید ایدیولوژیک زیست؟ و چرا نباید وحدت و یکپارچگی اجتماعی در بخش فعالیت های اقتصادی مردم نباید تامین شود؟ روشن است که ایجاد چنین یکپارچگی و وحدت در عرصه فعالیت ها و رفتارهای اقتصادی، به لحاظ نیروی آمرانه و الزام آوری است که از سوی هنجارهای اخلاقی و حقوقی ناشی می شود . لذا بایدها و نبایدهای رفتاری و عملی خاصی را در حوزه اقتصاد تجویز می کند که با ایدئولوژی اقتصادی آن – که در حکم منطق درونی یک نظام اقتصادی است – هماهنگ می باشد . هابرماس بر این باور است که این نیروی الزام آور را برای اولین بار سرمایه داری لیبرال به نظام های ارزشی کلی، اعطا کرد . از سوی دیگر، چون سرمایه داری لیبرال، برای نخستین بار، نیروی آمرانه و الزام آور به نظام های ارزشی کلی و جهان شمول بخشید; به خاطر آنکه مبادله اقتصادی باید به صورت کلی تنظیم شود و مبادله هم بتواند ایدئولوژی بنیادی مؤثری را فراهم آورد برای آنکه حکومت را از وضعیت سنتی حقانیت رهایی بخشد و این که داد وستد اقتصادی، بر اساس هنجار های خاص اخلاقی و در حیطه عدالت میسر شود. البته این نگاه بر این اصل استوار است که میان هنجارها و حقیقت جدایی وجود دارد . لذا با جدا انگاری بین دو حوزۀ جهان نگری ها و هنجارها و ایدئولوژی های صادره از آن، تمام کنش ها و فعالیت های انسان در همه زمینه ها دچار اختلال گشته و هویت آن به هیچ مرجع فکری و نظری قابل ارجاع نمی تواند باشد . در کل وقتی از ایدیولوژی حرف میزنیم، نگاه کلی و کثرت گرایانه ما، به هنجاری های است که در پرتو آن، داد وستد اقتصادی باید شکل بگیرد. اگر ایدیولوژی ای برای شکل دادن این دادو ستد وجود نداشته باشد و مقصد نهایی همه ما، فقط کسب در آمد باشد، نگاه های آمرانه به زیر دستان یک بار دیگر، رنگ تازه گرفته و به یک روایت عمومی مبدل خواهد گشت. وقتی از رفتار های ایدیولوژیک صحبت می کنیم، هدف غایی ما همان ایدیولوژی است که می تواند چارچوب تفسیری منظم و قابل اتکا را برای رفتار های هنجار مند و اخلاقی پدید می آورد. در واقع، رفتار ها بازتاب بینش کلی از زندگی یعنی رفتار فردی و موقعیت همه ای ما است که در روشنایی آن به تفسیر پدیده ها در اطراف ما نظر می کنیم. در حالیکه این هنجار ها، برداشت و رفتار همه ما را تعدیل کرده و زمینه را برای طراحی چارچوب مشخص فکری مساعد می کند، باید مراحل خودآگاهی و بینش فردی را نیز به تجربه بگیریم. یعنی قبل از این که این تجربیات در قالب جهان بینی ما را در تشخیص بین خوبی و بدی رهنمون باشد، ما را وا می دارد تا حقیقت را از غیر حقیقت، درستی را از نادرستی و با معنی را از بی معنی متمایز بدانیم، باید بر خوبی و صحت آن اطمینان انسانی حاصل کنیم و قبل از اینکه دست به عملی بزنیم، باید برداشتی از جهان داشته باشیم، تا رفتارمان را با این الگوی معنادار تطبیق دهیم. ایدئولوژی سودانگاری افزون بر آنچه گفته شد، همچنین غایات اقتصادی توده ها را بر اساس محور معین، نظام مند می کند . لذا رفتارهای اقتصادی که از سوی مردم صورت می گیرد، بر این اساس می باشد که بتواند چرخه سودآوری و بازدهی شخصی را پویا نگه دارد، مشروط بر اینکه اجتماع انسانی بصورت کل از آن آسیب نبیند، و در سطح کلان این خصلت و اخلاق، به صورت یک رفتار اقتصادی کلان در جامعه رواج پیدا کند . در غیر این صورت، چنین رفتارهایی غیر عقلانی و ناهنجار محسوب می شود و زمینه را برای نا هنجاری و بی نظمی بوجود می آورد. در دنیای غرب، فرد گرایی معطوف به سود انگاری، در سیستم اقتصاد سرمایه داری، را می توان به عنوان ایدیولوژی حاکم جامعه غربی قلمداد کرد. در مقابل، ایدئولوژی مقابل فردگرایی که مورد نظر ما است، تمام رفتارها و عملکردهای اقتصادی و ساختارهای اقتصادی را شکل می بخشد و هم نظام درونی سیستم اقتصادی را همگون می کند و هم نظام بیرونی سیستم را شکل می دهد . لذا مردم یک جامعه می توانند رفتارهای خاص اقتصادی خود را به دور از سودانگاری محض در مسیر رشد و تعالی آرمان ها و ایده آل های جامعۀ عدالت محور و در جهت پرورش شخصیت برتر انسانی هماهنگ کنند .در این سیستم، منحنی رشد و تکامل بر اساس سود انگاری فردگرایانه مبتنی نشده است ; بلکه هر گونه سودآوری و بازدهی اقتصادی که بدون سازگاری با معیارها و ملاک هایی که از سوی ایدئولوژی حاکم عرضه می گردد، حاصل شود، مشروعیت نداشته و به عنوان یک رفتار ناهنجار اقتصادی تلقی می گردد . از نگاه ایدیولوژی مورد نظر ما، سودانگاری محض بدون توجه و ملاحظه معیارها و ملاک های اخلاقی و هنجاری، در حکم آفتی است که مانع تکامل روحی و معنوی فرد و جامعه می باشد و نیز به عنوان مانعی که نظام عادلانه توزیع و تولید سرمایه اقتصادی را در جامعه به هم می زند ، قملداد کرد. با توجه به آنچه در بحث کارکرد وحدت و انسجام گفته شد، کارکرد وحدت گرایی، همزمان و همراه با تحقق دیگر کارکردهای ایدئولوژی ممکن می گردد . لذا در کنار کارویژه انسجام آفرینی، کارکرد دیگر آن، یعنی جهت دهی کلی و جهت دار کردن ظاهر می گردد . بنابراین ایدئولوژی، در عرصه سیاست، موضع گیری های رهبران و حاکمان سیاسی و نیز ساختارهای سیاسی و رفتارهای توده های یک جامعه و نظام را، جهت و سمت و سوی خاصی می دهد. این جهت دهی به این موضع گیری نیز با خصلت صف بندی سیاسی و صف آرایی در کل با این موضع گیری ها و واکنش های سیاسی همراه می گردد . از این روی این صف آرایی و موضع گیری خاصی که به واکنش های سیاسی معین دامن می زنند، ناشی از جهت دار بودن حوزه سیاست – به واسطۀ ایدئولوژی و یک نظام فکری و عقیدتی معطوف بر جریان سیاسی – می باشد که هم نظام سیاسی را راهنمایی می کند و هم مسیر کسب درآمد و فعالیت های اقتصادی را مشخص می کند و گونه ای اخلاقی به آن می بخشد. از این روی کارکرد ایدئولوژیک می توان، در امر جهت دار کردن حوزۀ سیاست، وحدت و انسجام یک نظام استفاده برد. ایدئولوژی از سوی دیگر، برای جهت دار کردن موضع گیری وصف بندی های سیاسی، می بایست گرایش ها و گزینش های سیاسی متناسبی را با خود همراهی کند . لذا ایدئولوژی به گرایش ها و تمایلات مشخصی شکل می دهد . با هدایت تمایلات و گرایش ها، گزینش ها و انتخاب های سیاسی نیز آسان و ممکن می گردد . در هر حال ایدئولوژی با شکل دادن به گرایش ها و تمایلات خاص سیاسی، لزوما گزینش های سیاسی متناسبی را می طلبد . گزینش ها و انتخاب ها نیز به موضع گیری ها وصف آرایی خاصی، منتهی می گردد . لذا با حاکمیت ایدیولوژی در یک جامعه، زمینه برای فرد ایدیولوژیک مساعد میشود، تا از قوانین عام وخاص در پرتو ایدیولوژی آگاهی حاصل کرده و روند تکامل دادوستد اقتصادی را که عمده ترین تحرک فردی در جهت اعتلای معیشتی جامعه محسوب می شود، را خوب بتوان درک کرد. در ضمن، چون فرد در برابر سیلی از حوادث غیر منتظره قرار گرفته، نیز به ایدیولوژی نیاز پیدا میکند، تا برای توصیف آن مشکل و راه های مقابله باآن، راهکار های متوقع و متناسب بر توانایی های خود را در یابد. در این صورت است که فرد می داند که اگر به انتخاب ایدیولوژی دست نیازد، نمی تواند ارزشی را در برابر ارزش دیگر، برگزیند، مگر اینکه آن را در قالب یک فکر ایدیولوژیک، مطرح و به تصمیم در مورد آن بپردازد. پس اگر به چنین امری دست زد، مطمئنا ایدیولوژیک عمل کرده و در چارچوب یک فکر عمل کرده است. انتخاب این که چرا در کجا و چگونه اولا به آن عمل را به توصیف گرفته، بعدا میزان صحت و سقم آن را مشخص نماید و در مرحلۀ آخر آن را باید بداند که چرا و به منظور کدام دلیل و استنباط عقلی، به آن انتخاب دست زده است؟ خیلی مهم و ارزنده است. کارکرد انسان ایدئولوژیک در عرصۀ اقتصادی، تلاش برای جهت دهی کلی و کلان به کل نظام اقتصادی و نوع برداشت از آن نظام است; یعنی انسان ایدئولوژیک هم نظام اقتصادی و هم فعالیت های اقتصادی را جهت دار می کند و هم بر مبنای آن، می تواند آن را از دیگر نظام های اقتصادی متمایز کند، که این کار هم کنش و واکنش فردی و جمعی را در برابر مسئله ای اقتصادی بدنبال دارد و هم می تواند نوع باور جمعی و رفتار کلی اقتصادی توده های مردم را برانگیزد. مثلا در نظام اقتصادی سرمایه داری، تولید، توزیع و مصرف به عنوان سه رکن گردش عملیات اقتصادی، رفتار و کردارهای متناسب با هر سطح را اقتضاء می کند . در نظام سرمایه داری غرب، تولید فقط در جهت رفع نیازهای اولیه نیست; بلکه جهت تولید و هدف آن، بیشتر ایجاد روحیه مصرف گرایی و دامن زدن به حرص، مصرف کننده است . اساسا ایدئولوژی اقتصادی سرمایه داری که بر توسعۀ رفاه و سودانگاری مبتنی است، سعادت و خوشبختی را نیز در دایره تنگ مادی معنی می کند . لذا نظام اقتصادی، سعادت را به معنای بیشترین بهره مندی از لذت های حسی و مصرف کالاها و خدمات رفاهی می داند و این مبدا و غایت، فلسفه عملی تمامی رفتارهای جامعۀ سرمایه داری است . در لیبرالیسم (سرمایه داری غرب) نظام اقتصادی در راس هرم همۀ نظام های اجتماعی قرار می گیرد و از اولویت مبرم برخوردار است و سعادت اجتماعی به معنای رضایت مندی و لذت حسی برای اقلیتی از افراد است . لذا میزان مصرف افراد را در جامعۀ سرمایه داری سیستم های تبلیغاتی تعیین می کنند . این تفاوت رفتارها حاکی از حضور پیش فرض ایدئولوژیک در نظام و سیستم اقتصادی می باشد . در نهایت می توان گفت، کارکردهای ایدئولوژی در جهت دار کردن ساختار اقتصادی و رفتارهای اقتصادی و نهادهای مربوط به آن، به گرایش ها و گزینش های خاصی در عرصه اقتصاد دامن می زند . بر اساس حاکمیت یک نوع ایدئولوژی، در همه زیرمجموعه های یک نظام اقتصادی می توان شاهد گزینش ها و گرایش ها و رفتارهای اقتصادی متفاوتی بود . لذا با حضور آن، گرایش ها در این حوزه دارای سمت و سوی خاصی می گردد و گزینش ها نیز به آسانی صورت می گیرد .نقش منفعت های اقتصادی در قالب ایده های مختص و منحصر به فرد، بسیار مهم بوده و اکثریت تقابل ها و تصادمات میان کشور های بزرگ استعماری را که خواستار کسب بیشتر منفعت استند، به حوزۀ های مهم منابع اقتصادی به میادین جنگ کشانده است. از سوی دیگر تاریخ جامعۀ بشری هیچگاه مانند قرن بیستم در یک زمان اندیشه و ایدیولوژی های گوناگون و متضادی را به تجربه نگرفته است. این نکته به خودی خود می نمایاند که ایدیولوژی نقشی مهم را در زنده گی انسانی بازی نموده وبه آن معنی می دهد. تمام حرکت های تحول طلبانه و انقلابی، در قالب اندیشه های تئوریک زیر نام ایدیولوژی انجام شده و نقش ایدیولوژی در آن ها خیلی ها برجسته بوده است. در این میان نمی توان از نقطه نظر تیوریک، از مباحث دیالکتیکی و استدلالی و ایدیولوژیکی، که به زنده گی ما مستقیما ربط دارد؛ طفره رفت. اگرچه تعیین ایدیولوژی در زنده گی بشری کاریست بسا دشوار و زمانگیر، اما نمی توان به آسانی ایدیولوژیک شد و به آسانی ایدیولوژی ای را رد کرد. تبیین داده ها و تراوش های فکری بشری همواره بشر را در تنگناهای فکری و اندیشه ای قرار داده و آن را مجبور به ترک یک ایدیولوژی و تعقیب و پیروی از ایدیولوژی دیگری ساخته است. منظور از این ایدلوژی تعهد برای عدالت و مبارزه با فقر است، نه زدودن کامل آن. اگر قرار باشد فقر زدوده شود مبنای تاریخی و سیر طبیعی تاریخ جامعه بشری دست کم گرفته شده و ازخط اصلی تحول طبیعی و مسیر تاریخی جامعه انسانی، از بدوخلقت عدول شده است. در عدالت مورد نظرما نه برابری دستمزدها مطرح است و نه برابری شغلی؛ تنها چیزی که مهم است تامین عدالت در تشخیص جایگاه انسانی که باعث می شود تمام انسان های یک کولکتیف انسانی بیشتر از برابری اقتصادی؛ به برابری انسانی توجه کنند، زیرا قرار نیست شما یک دکتر علوم انسانی را با یک میکانیک موتر در نحوه پرداخت دستمزد ها برابر و همسان مقایسه کنید. باید به زحمات و تلاش های انسانی، ارزش ارج نهاده شود و شرایط طوری آماده شود که انسان ها در جهت علم پروری تلاش کنند، نه رقابت ناسالم که منشا مادی گرایانه و کالایی کردن مناسبات اجتماعی را در پی دارد. زیرا منشا بدبختی و سیاه روزی یک جامعه، فقط فقر فکری است؛ چه انواع گوناگون آن در یک جامعه موجود باشد. فقر فکری که نتیجه آن فقر درآمد و اقتصاد است و ناشی از کمبود درآمد ها می باشد، در حالیکه فقر فکری بی عدالتی اجتماعی را پدید می آورد و گسست درونی ایجاد می کند. بی نظمی به وجود آمده ای ناشی از فقر به مراتب بیشتر ریشه در فقر فکری دارد تا فکر اقتصادی. فقر فکری؛ فقر فرهنگی و فقر کیفیت در زندگی انسان را به دنبال دارد. به همین ملحوظ است که در شرایط کنونی تلاش می کنیم تا اصلاحات پایه یی و بنیادی را درجهت تحول به سوی جامعه ای عدالت محور به میان آوریم. صورت بندی چینن نظریاتی که نوید دهنده ای اصلاحات است در دو صورت ممکن است یا دشوار است، تا اذعان شود تا همه بفهمند چه را در کجا چگونه باید عملی ساخت؟ و منشا بی عدالتی در چه است ؟یا اینکه سهل است، چون همه می دانند اما در برخورد با آن، بی تفاوتی اختیار کرده اند. باید تلاش شود تا اصلاحات در گونه ای افقی در جهت برابری طبقات از لحاظ کرامت انسانی و عمودی در برخورد با آن کرامت صورت گیرد. از انجام و اجرای طرح های مبنی بر تعمیم بخشیدن ایده های عدالت محورانه به صورت اریستوکراتیک و شکل مفشن و تجمل گرایانه ای آن باید جدا اجتناب کرد، زیرا انجام چنین مهمی تنها د راستای تحول در زندگی پولداران و سرمایه داران قابل درک و فهم است، در حالیکه اگر دقیق شویم باید به طبقه ای آسیب پذیری که تنها راه درآمد کسب سه وقت روزی برای زنده ماندن است باید عمیقا اندیشید. برای انجام این مهم باید درجامعه باید سه طبقه را در نظر داشته باشیم: اول: طبقه بالا یا اشراف که امروز به عنوان سرمایه دار و تجار معروف است. دوم: طبقه متوسط که از لحاظ امکانات زندگی و رفاه در حد متوسط و تقریبا ایده آل به تناسب دیدگاه های عدالت محورانه زیست می کنند. سوم: طبقه پاینی که در تلاش زنده ماندن است و تنها دغدغه آن کسب روزی است. در این روند اصلاحات به طبقه متوسط که از دو دیدگاه توانایی زیستن از شر گرسنه ماندن را دارند و به تحول در جامعه می اندیشند، باید جدا توجه کرد. این طبقه چون در ترویج رفاه و ترویج فرهنگ، هنر و ادبیات مشغول اند، رکن اصلی مورد نظر ما در این روند عدالت جویانه است؛ در حالیکه طبقه بالای مشغول انباشت سرمایه است و به تن پروری و خوش گذرانی تمایل دارد و گفتمان غالب را بر اساس منافع خود تعبیر می کنند و تلاش می کنند تا طبقه های دیگر جامعه را مخصوصا قشر فقیر و بی بضاعت را برده و پیرو خود بسازند. طبقه پایینی چون محتاج لقمه نانی هستند به ناچار تن به خواست های آنان داده و پیرو می گردند. اینجاست که فاجعۀ خلق شده و میزان تضاد طبقاتی ناشی از عدم اندیشیدن توسط طبقه اصلی تولید ثروت و سرمایه، بیشتر می گردد. پس می توان با جرات گفت که نقش ایدیولوژی در جامعه با استفاده از انسان ایدیولوژیک، نقش مهم و قابل بحث است. یک انسان ایدیولوژیک، یک فرد با تمام معنی هنجاری و مجهز با اندیشه های اقتصادی، اخلاقی و سیاسی است که در قالب فکری مشخصی، دست به کنش و واکنش در مورد، مسائل مبرم زندگی اقتصادی زده و زمینه را برای تعادل روابط انسانی مهیا می سازد. البته این نوع انسان بیشتر انسان ایدیولوژیک مورد نظر ما است که با تمام قوت در برابر مصرف گرایی محض و مدگرایی بی معنی ایستاده و برای بهبود عملکرد فعالیت های اقتصادی در چارچوب هنجار های اخلاقی حاکم در یک جامعه عمل می کند. فرد ایدیولوژیک نمی تواند نا هنجاریی را در قالب یک ذهنیت بدبینانه در برابر تعادل دادو ستد و ایجاد زمینه ها برای نابرابری اقتصادی بپذیرد و یا با آن سازش کند. فرد ایدیولوژیک، فرد معتقد به هنجار های اخلاقی است که در پرتو آن اصول و فرع، جنبه های اخلاقی یک نظام اقتصادی را به بررسی می گیرد که می توانند برای برهم زدن تعادل در رفتار اقتصادی، خلل ایجاد کنند. این فرد نه تنها به مخالف قاطعانه در برابر این نابرابری می ایستاد بل تلاش کند برحسب داشته های فکری و ایدیولوژیک خود، به ارائه بدیل آن نیز بپردازد. پس چرا نباید ایدیولوژیک زیست؟
با عرض سلام
این زیر لایه ای ایدولوژی که مورد نظر شماست اقتصادی؟و همرا با اخلاق؟